منو

جمعه, 14 ارديبهشت 1403 - Fri 05 03 2024

A+ A A-

سلسله مقالات شبهای محرم 98 شب اول

بسم الله الرحمن الرحیم

ژولیا کرسیتوا می گوید: عشق یعنی بازگشت به رحم مادر. بازگشتن به آغوش مادر، در رحم مادر بدون که سخن بگویی زندگی هست بدون اینکه حرکت کنی زندگی هست با یک بند ناف همه چیز فراهم هست عشق هم دقیقاً همین طور است.که وقتی در حضور معشوق هستی بدون آنکه سخن بگویی زندگی هست فقط ملاقات و دیدار است . در آغوش مادر هیچی نیاز ندارد هیچ تقاضایی وجود نداردتنها تقاضای موجود کلیت مادر است پای او آنقدری باشد چشمانش این رنگی باشد از این خبرها نیست کل مادر باشد ؛کلیت معشوق نیاز است نه هیچ ویژگی خاصی از معشوق . به عشق در همه ی سالهای عمرم اندیشیدم در آدم های مختلف به دنبال تجلی عشق گشتم مقالات متعددی هم در این باره نوشتم اما این دفتری نیست که زود بسته شود و تو بتوانی به انتهای آن برسی چند روز پیش برای من اتفاقی افتاد در لحظه ای خاص و در یک نگاه آن هم نمی دانم نگاه چگونه ای، سرم پایین بود بلند کردم نگاهم به فرد مقابلم افتاد به او گفتم دوستت دارم بعد گفتم نه خیلی دوستت دارم. و بعد از ادای این جملات که چگونگی آن لحظه ی من را بیان می کرد نگاه خود را گرفتم و به درون خودم رفتم به خودم گفتم چی شد ؟تو اهل این حرف ها نبودی حالا چه اتفاقی افتاد به خودم گفتم چه چیزی را دیدی که قبلاً ندیده بودی شروع کردم به چرخیدن ،گشتم هرچه بیشتر گشتم حتی دلایلی را که برای دوست داشتن فرد مقابل قبلاً داشتم مثل صداقت مثل درستی مثل مهربانی یا حتی جداب بودن و هزاران دلیل دیگر دیدم همه ی دلایل من از دستم رفت دیگر هیچ کدام نیست دیدم نمی توانم به طرف مقابلم بگویم دوستت دارم چون تو خیلی مهربان هستی یا بگویم دوستت دارم چون در حقم چنین خدمتی کردی یا هزاران علت دیگر که بگویم دوستت دارم به خاطر این یک دفعه متوجه شدم این بار دوستت دارم بدون هیچ پسوند یا پیشوند معینی قابل تعریفی است فقط همین . فقط دوستت دارم به آن فکر کنید ببینید یک همچین چیزی را می توانید بگویید به من هم نمی توانید بگویید که خیلی هم ارتباط تان با من نزدیک است فقط دوستت دارم. به دنبال این کشف جدید یک شعف بزرگی تمام وجود من را گرفت سبب شد از همان لحظه به همه چیز در جایگاه آن بنگرم ببینم آیا دوست می دارم بدون هر گونه پیشوند و پسوند که دوست داشتن من را توجیح کند یا خیر.در سکوت عمیق چرخش های بزرگی را گذراندم آنقدر زیاد که دیگر خودم را قادر به سخن گفتن در جمع دوستانم ندیدم آن وقت گردهمایی همیشگی را هم ترک کردم .از آن لحظه تا اکنون هنوز هم می گردم که ان چیزهایی که می توانم بدون هیچ دلیل قانع کننده ای یا توقعی از انها دوست بدارم را پیدا کنم نمی دانید چه فضای زیبایی بوجود آمده حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی . نمی دانید چه فضای زیبایی بوجود آمده همه ی اما واگرها همه ی دلایل منطقی و عقلانی که در طی سالیان عمرم با آنها مانوس بودم تا در جایگاه خاصی باشم و باور کنم که به این دلایل باید باشم را یکی بعد از دیگری در این چرخیدن ها به اطراف خود پرتاب کردم پس از هر پرتابی ایست کردم به آنچه که قبلاً با دلیل دوست می داشتم نگریستم نگاه کردم و در شادی بسیار دریافتم که حالا بی دلیل آنقدر عشق در من تجلی می نماید که قابل وصف نیست و همین حس یا دریافت از این شوق من را به چرخش بیشتر و پاکسازی بالاتر بیشتر و بیشتر نمود وهنوز هم می گردم ،شاید تا پایان عمر زمینی ام هم باز باید بگردم نمی دانم ، چون آنقدر قاب خاطرات قدیمی مثل یک چادر مثل یک روپوش ضخیم نمی دانم مثل چه چیزی ؛ به دور خودم پیچیدم و همراه آوردم که هرچه از خویش جدا می کنم بازهم هست ولی آنچه که من یافتم آنقدر عظیم است که از این همه تلاش به حول و قوه ی الهی خسته نخواهم شد ؛ چه بسیار مواردی را یافتم که برای دوست داشتن برای خویش دلایل واهی از بحث اعتقادی اجتماعی اقتصادی و ... تراشیده بودم که اصلا لازم نبود ، اصلا لازم نبود و هرکدام از این دلایل مثل ریسمانی به دست و پای من پیچیده شده بود من را به اسارت برده بود در حالی که همان قدر که برای دوست داشتن اما و اگر و دلیلی نیاز نیست برای دوست داشتن نیز هیچ طناب محکمی از مسئولیت یا دینی بر گردن یا اجباری در انجام کاری وجود ندارد. دوست داشتن یک اتفاق است ؛ (میگوید ما که گفتیم در اولین نگاه عشق اتفاق می افتد) ؛ جوک نگو ؛ دوست داشتن اتفاقی است در درون هر انسان برای همه است همه ی ما داریم این اتفاق قشنگ در درون همه ی ما شکل دارد ولی هر زمان که برای دوست داشتن دلیل و چرایی تراشیدی از درون به بیرون کشیده میشوی آنوقت دردسر ساز میشود مثلا کودکی که او را نمی شناسی توی خیابان یا رستوران یا جایی می روی ، بچه شروع می کند به زبان ریختن حرف زدن او را نگاه می کنی از درون احساس می کنی عمیقا او را دوست داری؛ تا اینجا مفرح است زیباست درست است؟ ولی وقتی دلایل دوست داشتن تو مثل اینکه می گویی وای چقدر شبیه بچه ی برادرم است وای نگاه کن شبیه کودکی دخترم یا پسرم است و هزاران مطلب دیگر دلایل دیگر که به زبانت جاری میشود تا به این دوست داشتنت مشروعیت بدهی دوست بدار دلیل نمی خواهد چرا دوست داشتنت را می خواهی مشروعیت بدهی؟ بچه قشنگ است دوست بدار والسلام. وقتی می آیی هزاران دلیل می تراشی تا به دوست داشتنت مشروعیت ببخشی آنوقت همه چیز ویران میشود از بین میرود دیگر هیچ کودکی که مثل بچه ی برادرت نباشد را نمی توانی دوست داشته باشی برای دوست داشتنت مرز تعیین کرده ای و مرزها در عالم معنا اجازه ی گردش به شما نمی دهند . روزها و ساعت های زیبا گاهی هم دردناک را من توی زندگی ام گذرانده ام پذیرش اینکه سالیان پشت سر گذاشته ام را باید یک بار دیگر پالایش کنم تا قدمی به رهایی نزدیک بشوم اشک ها را به گونه هایم روان کرد ولی شیرینی لحظه ی رهایی را که چشیده ام مشوق راهم است ؛ بیایید تا باهم برویم بیایید تا ببرمتان باید شما را به سرزمین های خوب ببرم. القصه کلام ژولیا کریستوا برای من راهی باز کرد که شاید بتوانم زودتر به مقصد برسم عشق را بازگشت به رحم مادر توصیف نمود ، من یکبار شاید بیست سال پیش در مراقبه ای به عقب برگشتم آنقدر رفتم رفتم تا درون رحم مادر قرار گرفتم آن زمان آنقدر برایم مهم بود که قبل از رحم مادر کجا بودم ؛ دیدم کجا بودم؛ آنقدر این مسأله برای من مهم بود که آنجا درون عالم رحم مادر نتوانستم تفرجی کنم امروز متأسف هستم ؛ تو شکم مادر همه چیز هست بی قیل و قالی ، بی حرص زدنی همه چیز در زمان مقررش می آید و می رود تو نیاز نداری به دنبال دلیلی برای دوست داشتن آنجا بگردی بلکه همان که هستی دوست داری چرا؟ چون ماهیت عشق ماهیت دیگری ندارد فقط بودن مادر ، بودن خودت در بودن مادر مهم است و وجود دارد ؛ چقدر زیباست اگر بودنم را در بودن خدا درک نمایم ولاغیر .
چشم فرو بسته اگر وا کنی در تو بود هرچه تمنا کنی
عاقبت از غیر نصیب تو نیست غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
برحذر از مصلحت اندیش باش مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا بی خبر از خویش چرایی چرا
رهی معیری

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید