منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه پنجم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم – بسم الله الرّّّحمن الرّّحیم – استغفرالله ربّی و اَتوبُ اِِلیه
با توجه به اینکه این سه شنبه و سه شنبه بعد ، به شرط باقی بودن عمر و داشتن توفیق ، آخرین جلسات ما در سال جاری خواهد بود ترجیح دادم که امروز را به بخش گفتگوی با هم بپردازیم . سه شنبه آینده توصیه می کنم تشریف بیاورید ، مطلب زیاد نخواهم گفت ولی نکاتی را عنوان می کنم که می خواهم به قول خودمان پیک نوروزیِ سال نو باشد و این پیک نوروزی را حتماً اهمیت بدهید و تا دیر نشده حقیقت هایی از حقایق جهان هستی مشاهده کنید . این هم چیزی نیست که من تعریفش کنم ، من تعریف می کنم ولی حقیقتی که برای من بود ، دلیل ندارد از شما هم چنان عین من باشد باید خودتان به آن برسید . به همین دلیل جلسه امروز را ، می خواستم هفته بعد بگذارم ولی دیدم فاصله باز هم زیاد می شود ، شاید که توجهات از بین برود گفتیم پس باشد سه شنبه آخر.
امروز می خواهم من صحبت نکنم همیشه من می گویم شما می شنوید ، امروز شما بگویید ، شما بگویید من بشنوم . اگر مطلبی هست که با آن در تضاد قرار دارید ، مطرح کنید . اگر مطلبی هست که خوب درکش نمی کنید ، مطرح کنید . اگر پرسشی هست ، مطرح کنید . تجربه ای است در این زمینه و در این مدتی که در کلاس ها شرکت کردید ، مطرح کنید . آیا چیزی به نظرتان می رسد که شاید در آینده خیلی به درد بخورد ، مطرح کنید . اختیار با شما ، دو تا گوش من تمام و کمال در اختیار شما . بفرمائید گوش کنیم .
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحیم ، جلسه گذشته بین صحبت هایی که می فرمودید در رابطه با سال 2012 مطلبی فرمودید . خب آدم های مختلفی با دیدگاههای مختلف و اعتقادات مختلف در رابطه با سال 2012 مطالبی را عنوان کردند . من ، برداشتم این شد  که به شکلی شما هم این بحث را تایید کردید . می خواهم بدانم که تایید کردید یا من بد برداشت کردم ؟
استاد : ببینید آقای ... ، بحث سال 2012 و این که چه کسانی با چه ایدئولوژی هایی این ها را مطرح کردند ، یک قضیه است . آیا من آن ایدئولوژی ها را کاملا ً قبول دارم ، این یک مطلب است . اول جلسه امروز صحبتی را که آغاز کردیم با قرآن ، دقیقاً در همین راستا بود ، که ما چیزهایی را که می شنویم نگاه می کنیم که آیا در راستای اعتقادات ما قرار دارد یا ندارد ؟ چون قرآن دارد دستورش را می دهد . ایدئولوژی هایی که یا پیشگوئی کنندگانی که در این زمینه پیشگوئی کردند ، مسائلی را مطرح کردند این یک بخش قضیه است ، خب ما هم می شنویم و صبر می کنیم ببینیم راست می گویند یا دروغ می گویند ؟ اما یک بخش عمده اش بر می گردد به وقایعی که در حال اتفّاق است درکلّ جهان ، در میان مردم . من ، اصلاً وارد مقوله سیاست نمی شوم ، کاری با مسائل سیاسی ندارم . این ها سیاستشان این جوری است آنها سیاستشان آن جوری است ، آن طرف دنیا آن جوری است و این طرف دنیا این جوری است . من به این ها کار ندارم ، من به تک تک وقایعی که در جهان اتفاق می افتد ، عمیقاً نگاه می کنم و این تقریباً شاید حدود دو سال است که این گونه نگاه می کنم ، نه کار الانم باشد . قلب من از یک سوی دیگر هر چه چشمم این را باز می کنم ، وسعت می دهم این واید دوربین فیلمبرداریم را ، قلب من ، می بیند که از آن طرف وسعتش را کم می کند . یک علت هم بیشتر ندارد ، یعنی تمام اینها می آید که در یک نقطه کنار هم جمع بشوند . این نقطه کجاست ؟ در داستان پیشینیان که در قرآن آمده ، این نقطه ، نقطه نزول عذاب است . این قوم را خواندیم حکایتشان را ، چه کردند و چه کردند و چه کردند ، خداوند به پیامبرشان دستور داد خانواده ات را ، دوستانت را بردار شبانه از شهر بگریز ، به پشت سرت هم نگاه نکن ، و بعد بر تمامی این قوم عذاب وارد شد .
این یکی را می خوانیم باز همین جور . آن یکی را می خوانیم باز همین جور . یعنی در آن منطقه یا در آن نقطه از جهان ، همه چیز حالت همگرایی ( عدسی های همگرا داشتیم و واگرا ) عدسی ها ، ما می خواهیم واگرا بشود باز کند ولی در بُرهه ای از زمان این عدسی ها همگراست می آورد در یک نقطه . من به این نقطه می گویم ، نقطه نزول عذاب . بیشتر از دو سال است که دارم نگاه می کنم ، قلبم هم حس می کند که هر لحظه انگار که هِی دارم نزدیکتر می شوم . شاید من هم جزو آن کسانی باشم که عذاب به او وارد می شود ، هیچ ادعایی در این زمینه ندارم ولی تا نرسیدم به این نقطه ، هنوز فرصت دارم برای اصلاح . و اگر آن نقطه برسد ، هیچ قدرتی نمی تواند عذاب را از من بردارد الاّ خدا . تا به آن نقطه نرسیدم هِی کوله ام را پُر کنم . عقلم هم می گوید هر کسی که دورو برم است را به او بگویم ، بگویم کوله هایتان را پُر کنید تا می توانید درونش را پُر کنید ، شاید به پاس آنچه که در کوله هایمان است موقع نزول عذاب جزو کسانی باشیم که از شهر گریختند .
حالا من پیشگوها را تایید می کنم ؟ من اصلاً کاری ندارم . می دانم در یک دوره ای از زمان می رسد که عذاب هایی بر انسانها وارد می شود . این را من خواندم بر اساس احادیث و روایات ، در قرآن هم که راجع به آن خواندم . حالا این آدم ها هم در گوشه و کنار شهر با ایدئولوژی های مختلف راجع به آن حرف زدند ، قلب من هم که دارد این را تایید می کند . خب به نظر شما چکار کنم ؟ باز هم مثل منکران قدیم بنشینم و انکار کنم ؟ نه ، اصلاً همچنین چیزی نیست ، خب شاید بود ؟ ان شاءالله که نباشد ولی اگر بود چی ؟ به این باور رسیدم که ، تو بپذیر که خواهد بود . حتی اگر برای کلّ جهان نباشد برای تو که خواهد رسید ، بخش من که خواهد رسید . شما را نمی دانم ؟ ولی بر اساس دوستی و شفقتی که بین من و شما هست ، آنچه را که می فهمم به دوستانم هم عرضه می کنم چقدر بپذیرند خودشان می دانند . کفایتتان کرد جواب یا این که نه ، باز هم می خواهید مطلبی بپرسید ؟ بپرسید ، بتوانم جواب می دهم .
از دوستان جمع : عرضم به حضورتان سوال نیست . نه از این باب این سوال را کردم که حالا شما ایدئولوژیِ آن افراد را قبول دارید یا ندارید ؟ بیشتر در واقع برداشتم این بود که به نوعی شما هم این خطر و واقعه را دارید احساس می کنید و خب طبق احادیث و روایات و به خصوص مطالبی که در خصوص زمان ظهور امام زمان (عج) مطرح شده ، همه اعتقاد داریم که این اتفاق بالاخره خواهد افتاد دیر یا زودش . نکته ای که من روی آن بیشتر تاکید داشتم و در واقع سوال داشتم آن بحث 2012 است ، چون جناب عالی هم ذکر کردید این مقطع زمانی برای من سوال شده بود نه آن بحث های درستی که جناب عالی به آن اشاره فرمودید . سال 2012 .
استاد : که چرا 2012 ؟ نمی دانم .
چون ذکر کردید من مقطع زمانی برایم سوال بود .
استاد : من شنیده بودم ، 2025 را و 2015 را ، نمی دانم . نمی دانم چرا ؟ شاید اگر حتی هم بدانم نخواهم گفت . البته الان می فهمم . همین الان که شما مطرح کردید یک دلیلش که 2012ست چرا ؟ یک دلیل کوچکش را الان می دانم ولی هنوز تا یک مجموعه دلایل دور هم چیده نشود قابل بیان کردن نیست . نمی خواهم صحبتی را بکنم که خدایی نکرده بعداً حالا همین طوری باری به هر جهت باشد و شما را همیشه در گفته ها در شک و تردید نگاه دارد بعد از این .
من این سوال همان موقع برایم مطرح شد ، حتی با خانواده ام مطرح نکردم . الان چون خودتان فرمودید سوال کنید ، سوال کردم .
استاد : اشکال ندارد . یک دلیلش را الان می دانم ولی خب اگر مجموعه ام تمام شد ، کامل شد به شما می گویم لااقل شخصی به شما می گویم .
از دوستان جمع : به نام خدا ، امسالی که دارد تمام می شود ان شاءالله به خیریت و سلامتی ، سالی بود که من یک جمع بندی کوچکی بخواهم انجام بدهم روی آن . از نیمه دوم سال الطاف خاصی ، خصوصاً به این جمع شد و آن اذکاری بود که اولش یکساله وارد شد بعد ذکر بعدی باز به همین ترتیب که قرائت قرآن شبانه بود ، آن هم وارد شد . بعد توفیقی حاصل شد که نشان متوسلین به خانم حضرت زهرا (س) اعطا شد . این اواخر هم که ذکری که دستور فرمودید مزین شد به همه این ها . در یکی از این جلسات که شاید چند جلسه قبل بود که فرمودید : بزرگی تا صبح گفت شرمنده ام ، شرمنده ام این قدر تکرار کرد تا شنید بخشنده ام ، حالا سوالم این است ما که شروع کننده این اذکار و توفیقی حاصل بوده به ترتیب امسال مخصوصا و مزین شد به این ، معلوم هم نیست که پایانش چه موقع باشد چکار کنیم که ان شاء الله رحمن شنونده آن ، من هم بخشنده ام باشیم .
استاد : آقای ... اول جلسه راجع به همین حرف می زدیم . راجع به چی می  گفتیم ؟ گفتیم : ببخشیم . بعد چه جوری ببخشیم ؟ گفتیم که می بخشیم به خاطر خدا ، می بخشیم و دیگر هم به یاد نمی آوریم . می بخشیم و دیگر به زبان هم نمی آوریم ، حتی در قلبمان هم به آن دیگر فکر نمی کنیم . از اینجا شروع می شود ، ما دائم از دیگران می شنویم ، تنه می زدند می گویند : آخ ببخشید . پایمان را لگد می کنند ، می گویند وای شرمنده ام . مالمان را پشت و رو می کنند ، وای بخشید جبران می کنم . نمی شنوید ؟ ما که از دیگران دائم می شنویم اما مهم این است که خودمان بگوئیم . همه اینها هم که می آیند می گویند ببخشید تو را به خدا ببخشید ، می گوییم خواهش می کنم ، اختیار دارید ، تو را خدا از این حرفها نزنید ، مسئله ای نیست اما قلباً همان موقع هم با خودمان داریم بد و بیراه می گوییم به طرف ، خجالت نمی کشد هر غلطی می کند بعد به من می گوید ببخشید . خب تا کی می خواهی به این وضع ادامه بدهی . هر وقت یاد گرفتید بقیه می گویند شرمنده ام ولی ما درست بگوییم بخشیدم ، بخشنده ام . آن وقت دیگه وقتی می گوییم شرمنده ام شبها ، می گوییم العفو ، العفو ، العفو یا غیاث المستغیثین ، صدایش می کنیم بالاخره در یکی از اینها جوابمان را می دهد . منتهی مگر ما نماد ظاهری و عینی از خداوند روی زمین نیستیم که به ما گفته خلیفة الله ، خب نماد آن بخشش هم باید روی زمین باشیم دیگر ، می شویم ؟ اگر شدیم ، آن وقت آن بخشنده ام را هم می شنویم . باید آن جوری فهمید .سوال:
این را که می فرمایید بخشنده باشیم ، آیا این بخشندگی را در وجود خودمان حس بکنیم ، ممکن است طرف مقابل هم اظهار بکنیم به او که بخشیدم ولی واقعاً با خودمان هنوز به آن نقطه بخشش نرسیدیم .
استاد: پس منتظر نباش بخشنده ام را هم بشنوی . سوال:              
ولی اگر در وجود خودمان به این بخشندگی رسیدیم . خودمان آن بخشندگی را در خودمان ایجاد کردیم حالا نیازی هم نیست که طرف مقابل این را باور بکند یا نکند ، بفهمد یا نفهمد کفایت می کند ؟
استاد : کفایت می کند .
هیچ چیزی مثل بچه ها به اعتقاد من مسحور کننده نیست . من که این گونه هستم هرجا بچه در هر جمعی باشد دیگر بزرگترها را اصلاً نمی بینم . همه چشمم دنبال بچه می رود مهم هم نیست بچه برای چه کسی باشد ، برای من فرقی نمی کند .
از دوستان جمع : من یک سوالی دارم که این سوالم خیلی برای خودم قدمت زمانی زیادی دارد از دوره نوجوانی . به این توضیح که ، حالا شاید قبلاً هم در این حسینیه تکرار شده از جانب من یا بقیه دوستان منتهی من دوباره با این مسئله درگیر شدم . ما زمانی که خدمت شما یا دیگر بزرگان درگاه الهی می رسیم ، همیشه شما را تروتازه می بینیم . یعنی من در این مدت آشناییم حالا حدوداً پنج سال ، هیچ وقت نمی توانم بگویم شما مثلاً یکروز خوشحالتر بودید یا یک روز غمگین بودید ، همیشه ثابت و همیشه خنده رو ، همیشه آماده پذیرش همه ، همیشه جوابگو ، همیشه با حوصله حالا ببخشید من حتی اینطور می گویم حتی از نظر ظاهری همیشه مرتب و حالا بقیه بزرگانی که من در عمرم توفیق داشتم خدمتشان رسیدم . اما من خودم را عرض می کنم ، خیلی نوسان زیاد است یعنی این که یک زمانی حالمان خوب است حواسمان است ، بعد یکدفعه در یک طوفان هایی می افتیم اصلاً پرت می شویم . من واقعاً الان  که امروز آمدم خدمت شما ، خب یکی ، دو جلسه نیامده بودم در همین طوفان بودم دوباره خدا لطف کرد امروز خدمت شما رسیدم و همیشه هم که نگاه می کنم می بینم که وقتی من در طوفان می افتم ، من برنمی گردم ، برمی گردانند و همیشه هم نگران این هستم که اگر برنگردانند من که خودم نمی توانم برگردم آن موقع آدم باید چکار بکند ؟ حالا این مقدمه را گفتم ، سوالم این است که ، البته می دانم مطمئناً جواب من بصورت کامل شاید امکان جوابش نباشد ، چون یک بخشی مربوط به سلوک شخصی شما می شود و کاملاً خصوصی و مربوط به خودتان است . اما آن چیزی که می توانید بفرمائید که به درد من و کسانی که مشگل من را دارند بخورد این که مقربین درگاه الهی ، اولیاء الهی ، بزرگان چه ضوابط و واجباتی را در زندگی روزانه اشان ، واجبات که می گویم نه منظور نمازها ، منظور چه برنامه های خاصی دارند ، چه آدابی دارند که همیشه ملازم آنها در شبانه روز هستند و آنها دچار این طوفان نمی شوند ، چون شما هم دارید مثل ما زندگی می کنید ، دقیقاً در تهران ، در مرکز تهران . نه در غار نشستید ، نه خدایی نکرده بی خانواده هستید ، هم مادر هستید ، هم مادرشوهر هستید ، یعنی همه آن چیزهایی را که یک انسان می تواند داشته باشد دارید . حالا من حضرتعالی را مخاطب قرار می دهم چون در این جلسه هستم ، جاهای دیگر هم افراد دیگر حالا با تفاوت     سطوح همین خصوصیات را دارند یعنی این که یا پدرند یا مادرند بزرگان را عرض می کنم . اما هر موقع که ما خدمتشان می رسیم انگار امروز بهترین روز زندگیشان است ، در صورتی که بعضی مواقع هم از زندگی خصوصیشان مطلع هستیم ، همیشه هم گرفتار هستند . اگر مثلاً  ما اثاث کشی داریم یک هفته قبل و یک هفته بعدش به خاطر اثاث کشی ، قرآن نمی خوانیم ، نمازهایمان هم کج و کوله است ولی بزرگان اثاث کشی هم می کنند اما برنامه هایشان تکان نمی خورد . می خواهم یک مقدار من را کمک کنید به سمت این ثبات رفتن ، البته مطمئناً ممارست می خواهد سالیان طولانی . اما حقیقتش آن چیزی که من را واداشت که این سوال را بکنم این است که آن دوره های طوفان زدگی و دوری از مسیر به انسان خیلی سخت می گذرد چون یک چیزهایی را چشیده و این نگرانی و خطر وجود دارد که خب اگر لطف نکنند و من را برنگردانند ، من چه بلایی سرم می آید . سوال من این است چه جوری می شود خب ما هر موقع که می آییم شما خندان ، شاد البته این صحبت من هم نیست الحمدلله ، شکر خدا ، ان شاء الله که روز به روز و لحظه به لحظه بر توفیقات و سلامتی شما خداوند بیافزاید که واقعاً برای جمع ما و کسانی که با شما مرتبط هستند ، واسطه فیض الهی هستید و تکیه گاه هستید ما همیشه خستگی ها و ناراحتی ها و مشکلاتمان را می آوریم اینجا می گذاریم و همه شارژ می رویم بیرون ، واقعاً حالا اینجا شاید اگر ما ماشین باشیم پمپ بنزین ماست واقعاً به معنای واقعی . و من در این چند سال واقعاً احساس کردم این مسئله را . ما که آرزو هم  نمی توانیم بکنیم مثل شما بشویم . ولی به ما ، حداقل به من بگویید و کسانی که شاید مشکل من را دارند که ما چکار کنیم ، یک حداقل هایی را شما بگویید ما رعایت بکنیم دراین مسیر ، در این جاده که داریم می رویم ممکن است که یک مقداری از این خط وسط جاده این طرف و آن طرف بشویم اما در خاکی نزنیم . چون در خاکی زدن واقعاً خطرناک است با این فورس زمانی که شما دارید می فرمایید ، بحث 2012 مطرح شد حالا من کاری به این ندارم ولی همه ما ، هر کسی به میزان درگیریش دارد احساس می کند که روز به روز حلقه دارد تنگ تر می شود ، ابتلائات دارد سخت تر می شود ، زمانم هم دارد کمتر می شود ، جای جبران هم دارد کمتر می شود . همه این ها هست اما آن طرف هم یک درگاه خیلی بیکران رحمت و فیض الهی است و لطفی که به ما شده به واسطه این که بالاخره بزرگان را در زندگی ما قرار دادند تا ما بیاییم و این تجدید قواها را انجام بدهیم و مشکلاتمان را انجام بدهیم . حالا خلاصه بگویم من می خواهم دچار این طوفان نشوم یا اگر می شوم یک جوری بالاخره برگردم .
استاد : سوالی که شما کردید ، سوال جالبی است . من هم سالیان سال جوانتر که بودم به آن فکر کردم ، شاید بتوانم بگویم به نوعی با آن درگیر بودم . تنها فرقم با شما یک چیز است ، جلسه عینی و آدمی عینی که مقابلش بنشینم این جوری از او بپرسم ، نداشتم . داشتم خیلی بزرگتر از این حرفها داشتم ولی آدمیزاد عین پسند است یا آن چیزی را که می بیند به آن بیشتر توجه می کند و می پسندد ولی بهر حال انتخابی بوده که اولین سالهای شروع حرکتم خودم کردم ، خودم انتخاب کردم و بعد گفتند خودت انتخاب کردی پس بیا . ولی بهر حال درگیری شما را من خیلی خوب می فهمم چون از توی تمام این گردنه ها و دره ها من عبور کردم . در بعضی مواقع خیلی سخت تر از شما هم عبور کردم . چون اگر بنویسم خاطراتم را ، سوت می کشد کلّه هایتان و چیزهایی که گذراندم تا اینجا آمدم . اما پاسخ شما را طی همه این سالها کپسولش می کنم به شما می دهم . داخل یکدانه کپسول که این را شبانه روز بخوری و به نتیجه برسی . آن کپسول این است : دیدم خوب هستم ، من خوب نکردم . دیدم بد هستم ، بدی کردم که باید سختی اش را بکشم ولی چه خوب است که هنوز نگاه می کند یک پس گردنی می زند ، وقتی به اینجا رسیدم نشستم زمین . اول جلسه چی گفتم ؟ گفتم باید این کمردرد را می کشیدم ، چون قدرتهای روحی و ذهنی من خیلی بالا بود همسان با او قدرت جسمیم هم بالا بود ، خیلی هم بالا بود ، توانایی هایم بالا بود یعنی این انگشت ها توانا بود یک چیزهایی را این طور بلند کند یا یک چیزهایی را بپیچاند ، خب و اینها اصلاً دیگر نمی تواند با هم دیگر یک جا جمع بشود و بعد آدمهای ناتوان را بفهمد . گفت حالا یک خورده بمان در ناتوانی ، طی سالیان آموختم هر شکلی که قرار می گیرم او مرا این جوری می خواهد ، من هم که هی پا می زنم زمین می گویم تو را می خواهم . می گوید اگر فقط من را می خواهی پولش را بده ، قیمتش را بده . ببین من ریاضی خواندم ، دو دو تا ، چهارتا کاملاً این را می فهمم بده ، بگیر . اگر من را می خواهی قیمتش را بده ، قیمتش چی هست ؟ فشارت می دهم ، نیشگونت می گیرم آخ نگو ، همینطوری که نشستی بنشین . قلقلکت می دهم فقط یک لبخند بزن ، هَ هَ هَ نکنی ها ، یعنی هر کاری با تو می کنم تو بپسند . اولش خیلی سخت است ، خیلی سخت است یعنی به هر اندازه که بگویم سخت است قابل تصور نیست ولی شدنی است ، حتماً می شود هیچ کسی نا امید نشود . سخت است باشد ، مرد میدان باش بیا دیگه اگر من توانستم بروم زنی ناتوان شما مرد توانا چرا نتوانید بیایید ؟ پس شما هم می توانید بیایید . اگر من توانستم ، بعد از چهل سال شروع کردم به فهمیدن شما که زیر چهل سال شروع کردید ، شما سالیانی را دارید تا به  چهل سال برسید درها را تق تق تق ببندند بگویند دیگر تمام شد یا درست شو یا هیچی . من که این را نداشتم که ، پس شما تواناتر از من هستید پس روزنه امید برای شما خیلی بیشتر باز است . به خیلی چیزها دعا کردم ، جواب نگرفتم . به خیلی ها دست گذاشتم دردشان خوب شد فکر کردم من بودم . دست روی این یکی گذاشتم اصلاً جواب نگرفتم ، پس این چه کسی بود خوب کرد ؟ چه کسی بود خوب کرد ؟ همه که می گویند خانم ... ، شفا بخش نگاه کردم دیدم که این خانم ... شفابخش نیست ، خیلی مرد است خودش را شفا بده . یک خانم ... دیگری است آن تو که برایش اسم گذاشتند ، آن شفا می دهد . اگر آن ، دستش را آورد بیرون گذاشت آن شفا می گیرد . اگر آن دستش را نیاورد بیرون هیچ کسی شفا نمی گیرد . همین طوری دانه دانه امتحان کردم عین بچه کوچک ها ، ببین پسر کوچولوی ما را به این انگشت می زند ببیند این چیست ؟ این را این جوری می کند می بیند این زبر است ، آن را آن جوری می کند می بیند نرم است ، آن را آن جوری می کند می بیند گرم است . دانه دانه امتحان کردم من هم و در نهایت به این نقطه رسیدم ، هر چه او بخواهد ، همان است حتی مرگ عزیزان ا گر بخواهد همان است . این را باور کردم خب ، گفتش که تو باور کردی این را ؟ گفتم آره باور کردم . مرا با درونم گفتگویی است ،گفتم آره باور کردم . گفت حالا پس بده . خواهرم ، شما دیگه در جریان بودید دو سال و خورده ای پیش بود در بیمارستان ، در شرایط بسیار بدی که ابلاغ مرگ داشتم . مادرم اول عید شروع کرد ، خواهرم بعد از عید شروع کرد هر دوتایشان را هم ابلاغ مرگ داشتم . می دانید چند دفعه شیطان گفتش که دست تو شفابخش است اگر بگذاری روی سر هر کدام اینها ، اینها این همه درد نمی کشند ، گفتم کدام دست ؟ دستی نیست ، من دست ندارم . گفت دعا کن ، گفتم دعا به کجا دعا کنم ؟ دعا بروم به چه کسی بگویم که خوب کن ؟ به کسی که خودش مالک این ها است ، قبل از این که اینها مادر ، خواهر من باشند بنده خدای خودشان هستند . من هر چقدرمهربان باشم او مهربان تر از من است . ساده نیست آقای ... هر یک دانه این ها را ساعتها با هرکدام اشک ریختم تا قشنگ جا افتاد ، تا آن باور تبدیل به یقین شد . و امروز همه با من راجع به همه چیز حرف می زنند و من فقط یک جمله می گویم ، کمتر کسی می بیند من در مقابل غصه خوردن دیگران گریه کنم . گریه می کنم خیلی از مواقع ، اولاً پنهانی اگر یک وقتی هم در جمع گریه کنم یک چیز عمومی برای اهل بیت . اگر شما از دردهایت حرف بزنی هیچ وقت برای دردهای شما گریه نمی کنم ، چون گاهی اوقات خنده ام هم می گیرد می گویم چرا قدر نمی شناسد ؟ چقدر خدا این را دوست دارد که در دنیا پس و پیشش می کند ، چون می خواهد وقتی برمی گردد پیش خودش برود سر جایش بنشیند دیگر کسی جایش را غصب نکند ، چرا پس این ، این را نمی فهمد ؟ بعد خودم می خندم می گویم عیب ندارد بگذار حالا سختی هایش را بکشد . با صندوق امام زمانم (عج) خیلی ها را سعی کردم که از فلاکت و فقر نجات بدهم ، نشد . نشستم زمین گفتم آخه خدایا تو گفتی کمک کن ، گفت : گفتم کمک کن ، گفت : گفتم تو خدمتکار باش ، نگفتم تو کننده باش . تو چطور خودت را فاعل دیدی گفتی که من هر جوری است زندگی تو را عوض می کنم ؟ دوباره برگشتم عقب گفتم : غلط کردم . چرا شما را هِی دارم می فرستم به این که به خودتان نگاه کنید . برای این که این گفتگوها دائم برای شما هم اتفاق می افتد ، ولی من دیگر می فهمم ببخشید من را ولی شما نمی فهمید ، اصلاً متوجه این گفتگو نیستید . دائم دارد با شما حرف می زند ، می گویید این جوری می گوید اِ ، آقا ... کجای کاری تو ؟ چه کسی گفت این جوری من به تو گفته بودم ؟ تو حرف خود ت را باز تکرار می کنی چون این پاسخ را نمی شنوی . من تلاشم این است که شما خودتان این پاسخ را بشنوید اگر بشنوی دیگر احتیاج به من نداری که ، می گویی ، می شنوی . دعواهایت ، محبت هایت ، گریه هایت ، درد دل هایت همه را با خودش می کنی و آن هیچ کجا نیست الاّ با خودت . سهم شما هم با سهم ایشان فرق می کند ، شما نمی توانی با سهم ایشان گفتگو کنی . می گویی مگر خدا واحد نیست ؟ مگر خدا یکتا نیست ؟ مگر خدا ، خدایی نیست که همتا ندارد ؟ می گویم چرا ولی ذره ای که از خودش جدا کرده در شما گذاشته با ذره ایشان فرق می کند ، این ذره مخصوص گفتگوی با این است ، ذره شما هم مخصوص گفتگوی با شما . اگر این را بفهمید دیگر تنها نیستید آدم وقتی در طوفان افتاد تنها نبود دیگر نمی ترسد . علت این که در طوفانها ما می ترسیم این است که تنهائی را می فهمیم ، تنهائی را درک می کنیم ، هول می کنیم . ولی وقتی همیشه با هم هستید دیگر از چه چیزی می ترسید ؟ اسب سوار را نگاه کن ، اسب وقتی که زلزله می شود ، طوفان می شود ، آتش می آید اگر سوار نداشته باشد هرز می رود ، این در و آن در می کوبد . اما وقتی که یک سوار دارد ، یک سوار قابل دارد چکارمی کند ؟ دهنه را می کشد ، دهنه را که می کشد اسب احساس آرامش می کند ، یک هدایت کننده دارد برای این که از تو آتش عبور کند . ببخشید ما همه مان اسبِه هستیم ، روی همه مان هم یک سوار وجود دارد ، یا سوارت را حس می کنی یا نمی کنی ؟ اگر حسش بکنی همه چیزها این طوری می آید دانه دانه دانه عبور می کند و شما همچنان ثابت هستید ، چقدر ثابت هستید ؟ این قدر ثابت هستید که لحظه به لحظه ، لحظه بعدت را می دانی ، چون لحظه بعدت را می دانی نمی ترسی ، چون سوارت دارد نشانت می دهد می گوید این شعله آتش نترساندت ببین پشتش را ، شما راحت ، گردن افراشته از تو آتش رد می شوی ، می روی از هیچ چیزی هم نمی ترسی . اما اگر سوارت ، حسش نکنی ، صدایش را نشنوی ، گرمیش را حس نکنی دهنه را که یک خورده می کشد یا شل می کند نفهمی ، هیچ وقت یک قدم جلوتر ، یک لحظه بعد را نمی بینی ، همیشه می ترسی . نمی دانم که آیا توانستم جوابتان را بدهم یا نه ؟
بله ،  خیلی خیلی متشکر و ممنونم . فقط می خواستم یک تایید از شما بگیرم . چون من تصوری مدتها دارم و مدتهاست دارم این فکر را می کنم که اگر یک مقداری این وسعت وجود پیدا بکنیم . من مدتهاست دارم به این سوارکار فکر می کنم واقعا این برای هر انسانی محقق می شود که جلوتر که برود حالا عناوینش را کار ندارم که همزاد بعضی ها می گویند نمی دانم مَلِک راهنما می گویند با این کار ندارم . با همان راهنما ، این گونه هست که انسان به یک مرتبه ای برسد که آن حالا راهنمایش ، لحظه به لحظه زندگیش را راهنمائیش بکند ؟
استاد : الان هم دارد راهنمائی می کند .
حسش بکند ، همین که شما می گویید .
استاد : بله .
من مطمئنا الان سوارکار دارم ولی حسش نمی کنم برای همین هست که هر لحظه یک حالی دارم .
استاد : بله .
نه ، می خواهم این را بدانم و مطمئن بشوم که اگر انسان جلوتر برود این وسعت را پیدا کند ، حس می کند سوارکارش را و سوارکار لحظه به لحظه در موقعیت های مختلف هدایتش می کند .
استاد : همیشه ، همیشه .
و این فقط باید اطاعت کند . درست است .
استاد : همیشه ، شک نداشته باش . من تا اینجا که آمدم با این بضاعت کمم ، می گویم همیشه . سوال کننده:
نه من چون این را حس می کنم ، حالا هم در مورد حضرتعالی ، هم در مورد افرادی که برخورد داشتم . این است که آن ثباته نمی تواند از فقط نفس شخص بلند بشود . چون یک زمان هایی با یک حیطه هایی برخورد می کند آن حالا بزرگان الهی که به حسب ظاهر آن حیطه و آن موقعیت برای اولین بار برایش پیش آمده ولی ما می بینیم در آن اولین بار هم دارد عکس العمل درست انجام می دهد . اما آدم های معمولی احتمال دارد درست انجام بدهند احتمال دارد درست انجام ندهند . پس این همان ملازمت لحظه به لحظه سوارکار است .
استاد : دقیقاً ، دقیقاً شک نداشته باشید . و اگر همه تلاش من در همه این سالهایی بوده ها ولی فهمم در طول این سالها این نبوده ، این قدر نبوده . می توانم بگویم در این چهار ، پنج سال اخیر علی الخصوص همه تلاشم این بود که شما را برسانم به این نقطه ، وقتی به این نقطه رسیدید یا می آیید و می فهمید سوارکارتان را یا رها می کنید و می روید . الان هم این اواخر خیلی گفتم : باباجان درکش کنید یا درکش کنید یا بروید ، چرا وقتتان را حرام می کنید لااقل بروید دنیایتان را آباد کنید اینجا که دنیای کسی آباد نمی شود ، ولی خب بهر حال دوستان وقتی می آیند اینجا یک رحمتی شامل حالشان می شود آن هم فقط به خاطر نظرات مستقیمی است که در اینجا اتفاق می افتد و روی این جمع . خب این را حس می کنند دلشان نمی آید از دست بدهند ، بعضی ها به سرحد مرگ از دست من کلافه می شوند به خدا کلافگی هایتان را می بینم ، یعنی آن زمانی که کلافه می شوید گاهی اوقات از حرف زدن من ، می فهمم که اگر الان چاقو بدهند دستتان گردنم هم می بُرید ولی چرا می مانی ؟ برای چی می مانی ؟ یک دلیل بیشتر ندارد ، چون رحمتش را احساس می کنی .
از دوستان جمع : سلام علیکم ، ببخشید خانم ... حتماً اصراری هست که ما این جواب را به لفظ بشنویم یعنی صوت باشد .
استاد : والله ، خانم ... دست روی چیزی گذاشتید .
می خواهم از جواب شما ادامه بدهم یک جمله بگویم .
استاد : ببینید ما همیشه چون مادی هستیم فکر می کنیم همه چیز در مادیات اتفاق می افتد . در حالیکه بله گاهی اوقات کسی که خیلی مادی است ماموری می فرستند که مادی هم پاسخ را به او می دهد .
آن طور که دوست دارد جوابش می آید .
استاد : ولی ارجح است این که سلول های بدنت جواب را حسش کند ، آن ارجح است .
بله ، همین می خواستم از جواب شما این نتیجه را بگیرم که بگویم شاید یک عده حس نمی کنند فقط دنبال صوت هستند . در صورتی که اگر یک ذره دقیق تر باشیم می بینیم که شاید از صبح تا شب بارها خداوند با ما حرف می زند . دقیقا همان لحظه ای که در ذهن در خلوت می گوییم خدایا ، جواب بده این کار اگر صلاح است بشود ، اگر نیست نشود . سی ثانیه نکشیده موبایل زنگ می زند و جواب را می دهد که بیا این کار این جور شد . خب اینها همه صوت است به شکل دیگری .
استاد : بله ، به شکل دیگری . ولی خوب است که هیچ وقت دنبال نگردیم هیچ می دانید این را . چون همه چیز در همان جا و در همان ثانیه همراه ما و با ماست ، اصلا ً چیزی خارج از ما نیست ای خدا چه طوری مجازی بودن را به این توضیح بدهم من
از دوستان جمع : به نام خدا ، من در هفته گذشته ذکری که اینجا داده شد خیلی با خودم فکر کردم تا روز جمعه که قرار بود انجام بشود ، یعنی وقتی به آن فکر می کردم هیبت داشت و عظیم بود که هرجوری به آن فکر می کردم می گفتم که خوب است که انجامش ندهم چون که آدم اگر یک روز نماز صبحش قضا بشود مربوط به خودش است ولی اگر برود در این حلقه بعد اگر یک اتفاقی افتاد ، خواب ماندم ، نشد ، فلان شد همه اش در هول و ولا بودم . هی روزها گذشت و گذشت تا شب آخر پنج شنبه شب باز هم آخرهای شب که بود نشسته بودم نماز را خواندم ، تمام شد باز گفتم که نه انجام بدهم ، ندهم خدایا چکار کنم ؟ همین که خیلی دلم می خواهد انجام بدهم از فیضش به من برسد ، هم این که نکند که کوتاهی بشود .  بعد خلاصه توسل کردم با وضو و یک مقدار از همان سمنو خوردم و یک مقدار هم توسل قلبی و نشستم و از خدا خواستم که دلم را محکم کند یا انجام بدهم یا اینکه خودم را بکشم کنار اگر از پس اش برنمی آیم و از حضرت زهرا(س) خواستم . وقتی که قرآن را باز کردم آنقدر برایم جالب بود که من اصلاً اشکهایم جاری شد و دلم نیامد این را در این جمع نخوانم ، چون کسانی که اینجا این ذکر را شروع کردند ، شاید برای همه باشد .
سوره انفال آیه 9 الی 12 :  إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنىّ‏ِ مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُرْدِفِينَ(9)
وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى‏ وَ لِتَطْمَئنِ‏َّ بِهِ قُلُوبُكُمْ  وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(10)
إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَ يُنزَِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنكمُ‏ْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيرَْبِطَ عَلىَ‏ قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ(11)
إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلىَ الْمَلَئكَةِ أَنىّ‏ِ مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ  سَأُلْقِى فىِ قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُواْ مِنهُْمْ كُلَّ بَنَانٍ(12)  
[ياد آوريد] هنگامى را كه از خداى خود كمك مى‏خواستيد، پس او دعاى شما را اجابت كرد كه من با هزار فرشته كه از پى يكديگر در آيند مددكار شمايم. (9)
و خداوند آن را جز بشارتى براى شما قرار نداد، تا دل‏هاى شما به آن اطمينان يابد، و نصرت و پيروزى تنها از جانب خداست. [و] مسلما خداوند شكست‏ناپذير حكيم است. (10)
و آن‏گاه كه شما را بدان خواب سبك كه امانى از جانب وى بود فرو مى‏پوشانيد، و از آسمان بارانى بر شما مى‏فرستاد كه با آن پاكتان كند و آلودگى شيطان را از شما بزدايد و دل‏هايتان را محكم و گام‏هايتان را بدان استوار سازد. (11)
آن‏گاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى‏كرد كه من با شمايم، پس مؤمنان را مقاومت بخشيد به زودى در دل‏هاى كافران هراس خواهم افكند، و فراز گردن‏ها [يشان‏] را بزنيد و سر انگشتانشان را قطع كنيد. (12)

از این زیباتر واقعاً نمی شد .
استاد: واقعاً حیف بود که برای جمع نخوانید . برای خودتان و برای ایشان که پیامی به این زیبائی به شما از کلام خدا رساندند ، اجماعاً صلوات . خیلی زیبا بود ، نبود ؟ به این زیبائی .
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحیم – خوش به سعادت کسانی که وقتی دلشان هراسی پیدا می کند ، نا امن می شود به قولی به کتاب خدا پناه می برند و خواسته یا ناخواسته ایمان دارند به آن فرمایش خداوند که " اَلا بِذکرِ الله تطمئن القلوب "
اما اینجای سخن را به خودم می گویم ، روی سخنم به کسی نیست . آن شب اولی که شما این ذکر را به ما دادید یک سه روزه وقت بود که تصمیم بگیریم که به قولی این طرف هستیم یا آن طرف . یک اتفاق عجیبی برای من افتاد و واقعاً افسوس خوردم به حال خودم و چون ازدوستان زیادی این کلام را شنیدم درست ندیدم که رهایش کنم از بغلش همین جوری رد شوم .
عظمت این ذکر را من نمی دانم دوستان من چه جوری درک کردند ؟ برای من خیلی فرق آنچنانی نمی کرد با بقیه اذکار . حتماً تاثیر کلام شما در جلسه ، چون من حضور نداشتم حتماً تاثیر کلام بالا بوده و حتماً صحبتهایی این جا شده که من چون نشنیدم این تاثیر روی من ایجاد نشد . ولی بهر حال من نمی خواهم ذکر را کوچک کنم ، چون ذکر خودش اصلا ً کلامی که در آن استفاده شده آن قدر عظیم است که اصلا ً بحثی در آن نیست . ولی به خودم خنده ام می گیرد ، چرا که نگران این هستم که نکند خواب بمانم ازاین ذکر جا بمانم یک روزی و این حلقه بشکند و نگران این  نیستم که نکند یک روزی خواب بمانم ، نماز واجبم قضا بشود حلقه بشکند . حلقه مسلمین در دنیا به حضور امام زمان (عج) در نمازهای پنجگانه محکم می شود ، ما خیلی ساده این حلقه را می شکنیم ، خیلی ساده حلقه را عقب می اندازیم . کاری به این نکته ندارم ، حالا این را گفتم چون واقعاً برای خودم افسوس خوردم . حالا ان شاء الله دوستان دیگر به این نکته خیلی دقت بکنند که این اشتباه من حداقل انجام نشود .
استاد : پس می آییم یک نتیجه می گیریم . ببینید این نتیجه را می گیریم ، نمازهای ما از ذکرهای ما که دستورش داده می شود نه تنها کم ندارد بلکه جامع تمام اذکار است . چرا دائم از من می پرسند ما چکار کنیم ؟ می گویم قرآن بخوانید ، هر چه خدا گفته بکن ، بکن . هر چه گفته نکن ، نکن . واجباتت فوت نشود ، نماز ما جامعیت کامل دارد بر تمامی اذکاری که می خواهیم داشته باشیم . پس از این به بعد یادمان باشد در درجه اول ما نگرانیمان فوت واجباتمان باشد . که اگر واجبات فوت نشد در لحظه حضور داشتیم ، ببینید شما هر لحظه در حضور خدا هستید ولی چرا این قدر روی نماز تاکید می شود ؟ چون ما ، مادی هستیم لحظه نماز را ، لحظه ارتباط با خدا می دانیم ، شاید این لحظه ، یکی از این لحظه ها بابی باشد برای فتح این ارتباط ، باز شدن این ارتباط  . که اگر بابی باشد و یکبار در لحظه ما احساسش کنیم دیگر از آن جدا نمی شویم ، تمام شد ، خلاص شد . بله بسیار جالب بود .
سوال کننده :در مورد این موضوع ، خدمت معصوم می رسد اجازه می گیرد که آقا من می خواهم حج واجب بروم امسال بعلاوه می خواهم یک مالی را هم ببرم در آن حج حالا کسب و کاری ،تجارتی را هم انجام بدهم . معصوم می فرمایند : که برای شما خیر نیست ، نروید . حج واجب را ؛ مثل ما که می رفتیم پیش حاج آقا ، حالا حاج آقا را با معصوم مقایسه نمی کنم در حد خودم دارم عرض می کنم . می رفتیم از حاج آقا هی ذکر می گرفتیم فردا صبح یادمان می رفت ، چکار کنیم رهایش می کردیم ، خوشمان می آمد دیگه دور هم با حاجی خوش می گذشت .
استاد : با من هم از این کارها زیاد می کنند . هی می پرسند بعد هم خب حالا فردا ، پس فردا رهایش می کنند .
طرف دید امام گفته که نرو ، بعد گفت : حالا چه سوالی بود ما کردیم می رویم حالا . بلند شد یک مال حسابی هم بُرد ، رفت و خیلی هم حال خوش معنوی به او دست داد و خیلی هم عالی بود آن سال و به سلامتی تجارت خیلی خوبی هم می کند و برمی گردد .
وقتی برمی گردد خدمت حضرت ، می رود سوال می کند . مثل من نبوده که همین جوری بگوید حالا حضرت هم یک حرفی برای خودش زد . می رود سوال می کند که آقا من این همه حال خوش به من دست داد ، این همه تجارتم رونق پیدا کرد چی شده بود شما همچنین حرفی به من زدید ؟ حضرت می فرمایند : یادت است فلان شب خیلی کسب و کارت عالی بود . می گوید بله . می فرماید : تا دیر وقت هم بیدار بودی ، حالت هم حال خیلی خوبی بود . می گوید : بله . می فرماید : یادت است نماز صبحت قضا شد ، برای همین گفتیم نرو ، که آن یک نماز صبح قضا نشود . کاری ندارم حالا فکر کنم خیلی درازا کشیده شد ، حیف است وقت دوستان بیشتر گرفته شود . ولی فکر کنم خیلی اجحاف می کنیم در حق نماز .
فرموده بودید که یادآوری کنم تذکری داده شود در مورد زمان ذکر ، این ذکر که باید در اذن تمام بشود ، آن را هم لطف کنید بفرمائید. و این فلسفه شش جهت آیة الکرسی را بفرمائید .
استاد : بحث زمان ذکرتان ، آن جلسه هم عرض کردم ، ما وقت اذان اعتقادمان بر این است که درهای آسمان باز است . برای همین همه ما را دعوت می کنند به نماز . بدوید ، بشتابید آخر سر هم می گوییم حی خیر العمل ، بشتابید بسوی کار نیک ، نیکوکاری ، کار خوب ، کار خیر ، که همان دَم آن کار خوب مفهوم اصلیش همان خواندن نماز است . که اگر نماز را به موقع خواندیم و درست خواندیم ، سرآغاز نیکی ها خواهد بود ، نیکی ها تازه شروع می شود . ما گفتیم این ذکر را به گونه ای آغاز کنیم که در اذان پایان ببریم ، دیگه حالا حداکثر اذان دارد تمام می شود ذکر شما هم تمام بشود . نه اینکه ازهول اینکه جا بمانید نیم ساعت قبل از اذان شروع کنید ، بعد اذان که می رسد شما در آشپزخانه تان دارید می گردید یک چیزی می خورید ، یک کاری می کنید منتظر اذان صبح هستید ، ما می خواستیم اذان صبح شما در حال ذکر در یک جا سکون داشته باشید . نگویید چقدر سخت می گیرید خب به من چه ، به من هم گفتند این طوری بنشین ، من هم این طوری می نشینم . شما دوست دارید بنشینید ، دوست ندارید ننشینید . اما بعداً نگویید ما چیزی نفهمیدیم . تو یکبار ، یکبار در یکی از این شبها که دارید ذکر می کنید ، درتان را می زنند در را که باز می کنید می گویند که بیا برویم ، بیا با همدیگر برویم گردش . یک دفعه که گردش بردند دیگر دائم الگردش می شوید ، این زمان ذکرتان . تنظیم کنید ، ببینید تنظیم کنید وسواس نکنید . آخ ، من امشب دیر شد ، آمدم حرف شما را انجام بدهم بیست تا دانه ذکرم مانده اذان تمام شده بود   
، عیب ندارد . ای داد بیداد حواسم پرت شد اذان را که شروع کردند من آخرین ذکرم را گفتم ، باز هم اشکال ندارد حالا وقت بسیار است در طول شبها تنظیم کنید زمان ذکرتان را که اذکارتان با اذان پایان بگیرد وقتی تمام شد صلواتی بفرستید و آماده نماز بشوید به کار دیگری نپردازید ، بلند نشوید در خانه راه بیفتید .
اما فلسفه این که شش جهت آیة الکرسی می خوانیم . اولاً : آن هفته چه کسی پرسید : خانم ... پرسید ، از آن هفته تا حالا هی دارم هر روز به خودم می گویم هر روز صبح که یادم باشد این هفته بگویم . خانم .... گفتند که تا علی العظیمش ؟ گفتم نه خانم جان ، تمامش .
قبل داشتیم بله خانم ما می گوییم که آنتی بیوتیک بخورید ، آنتی بیوتیک را یک دفعه شما برای دندان درد می خورید دکتر می گوید 12 ساعت یکبار ، همان آنتی بیوتیک را می خورید در جهازهاضمه دچار عفونت شُدید می گوید 6 ساعت یکبار ، در جایی دیگری می خورید می گوید 8 ساعت یکبار ، چه دَخلی دارد اولا ً ، ثانیاً به آیة الکرسی توجه کنید ، بخوانید . ببینید آیة الکرسی خیلی بزرگ است ، سه تا آیه است شما می خوانید و این سه آیه عظمت عجیبی دارد در چی ؟ در فهم شما ، در ادراکات شما ، در باورهای شما . دقت کردید ، آیة الکرسی تاثیر می گذارد بر باورهای شما ، در زیر بناهای تفکری شما ، در نگاهتان به خداوند ، شد ؟
می گفتند یک پیرزنی خانه اش را سپرد و رفت . در خانه ایستاد و یک چیزی خواند و رفت سفر . وقتی برگشت ، رفت در خانه اش دید در می زنند ، یک جوانکی آمد در زد گفت مادر تو را جان پیغمبر جواب من را بده . گفت خب بگو مادرجان چی شده . آمد داخل نگاه کرد گفت : اَه ، چقدر فرش ، چقدر اثاث . گفتش که مادرجان ، من سه شب پشت هم آمدم خانه شما را بدزدم چون شنیده بودم فرشهای خیلی گرانقیمت دارید . ولی هر شب آمدم داخل دیدم پر از کُرسی است . کرسی های چیده شده روی هم ، تو را جان پیغمبر بگو این جریانش چیست ؟ پیرزن خندید ، گفت : مادرجان ، به من گفتند آیة الکرسی بخوان به خانه ات فوت کن برو محافظت می شود . من هم بلد نبودم ایستادم جلوی در ، گفتم : کرسی بالا کرسی ، کرسی بالا کرسی خانه ام به تو سپردم کرسی بالا کرسی خواندم و رفتم . باور کن آیة الکرسی را می خوانی در حفاظت خدایی . به هزار و یک شکل و شمایل می خواهیم به شما یاد بدهیم که همیشه در پنجه های پرقدرت خدایی چرا اینقدر می ترسی ؟ تا یک سکندری می خوری ، جیغ می زنی . چرا این قدر ترسو شدی ؟ پولت کم می آید هول می کنی ؟ خرید می کنی فکر می کنی ضرر کردی و هزارتا چیز دیگر ، از چی می ترسی ؟
ما گفتیم آیة الکرسی بخوانید برای این که به این باور برسید ، خب . پیرزنی گفت کرسی بالا کرسی خانه اش محفوظ ماند . تو آیة الکرسی را کامل می خوانی .
حالا می گوییم شش جهت . ما شش جهت ، راست و چپمان است ، جلو و عقب ، بالای سر ، آخریش پایین پا است . من در دوره هایی به بعضی ها گفتم به پایین پا فوت کنید که از زیر زمین به شما نفوذ نکنند ، خب . الان گفتم به کف دستتان بخوانید و کلّ بدنتان را دست بکشید . از اطراف را می بندید ابلیس چه ها نمی توانند به شما نزدیک بشوند اگر درست حرکت کنید خودتان دنبال ابلیس ندوید ، دیگه حریم شما پاره نمی شود در طول روز . اما این آخری که کف دست می خوانید و به همه بدنتان می کشید ؟ شما می دانید که دارای هاله هستید ، هفت طبقه هاله در اطراف شماست با هفت رنگ متفاوت که از هر لایه ای به سادگی شیاطین عبور می کنند . کوچکترینش چشم زدن به شماست ، چشم زخم . نگاهت می کند ، چشم زخمت می زند . شما وقتی این کار را می کنی حکایت ما می شود حکایت آن پوست تخم مرغ ِ . یادتان است آن هایی که سالهای قبل با من بودند ، خیلی سال پیش به آنها گفتم هر وقت جایی می خواهید بروید یک تخم مرغ درست کنید ، مواد داخلش را خالی کنید بروید درونش . یعنی دور خودتان یک پوسته تخم مرغی شفاف ایجاد کنید سرو تهش را ببندید که هر کجا می روید ، هر چه می آید به شما نزدیک می شود از آن عبور نمی تواند بکند . خب ، یک حکم دیگر هم دارد این آیة الکرسی آخری . این آیة الکرسی آخری تمام نقاط دردناک و سخت بدن شما را مُهر و موم می کند ، می بندد . یکی از دلایلی که ما بطور دائم مریض می شویم ، ویروس ها و باکتری ها می توانند به ما نفوذ کنند از کجاها ؟ از جاهای حساس بدنمان ، از جاهای ضعیف بدنمان ، با دست کشیدن به همه انداممان این نقاط حساس و ضعیف را رویه اش را می بندیم ، اگر چیزی هم آن تو باشد ، خود بخود می میرد چون دیگر نمی تواند تغذیه کند . این هم آیة الکرسی شش جهت ، دیگر چی ؟
از دوستان جمع : بنا بود در جلسات کلمه یا مطلبی را شما بگویید ولی پاسخ آن را نگویید و ما دنبال پاسخش برویم واین خیلی خوب بود چون بیشتر به خاطرمان می ماند ولی این روند ادامه نداشت ، ای کاش باز ادامه می دادید حتی به نظر من تکلیف هر جلسه بدهید تا ما در مورد آن تحقیق کنیم .  
استاد : درست می گوید خانم ... چون ما خارج از جلسات کلاسها و جلسات عمومی ، گاهاً تلفنی هم با هم گفتگو داریم و صحبت می کنیم با ایشان . درست می گویند نمی دانم حالا خانم ... اول جلسه بوده یا نه ؟ ولی عرض کردم که هفته آینده مطالب را به گونه ای انتخاب کردیم که به دو ، سه مطلب بسیار مهم فقط اشاره می کنیم و از دوستان می خواهیم که در طول روزهای آینده تا بعد از تعطیلات نوروزی به این مطلب فکر بکنند و آنچه را که می فهمند یادداشت کنند ، آنچه را که درک می کنند یادداشت کنند . ولی با همه این ها چشم باز هم برای شما بیست سوالی خواهم آورد که دانه دانه ددنبالش بگردید ، حتما ً .
از دوستان جمع : خانم ... شما هر دفعه تکلیف را می دهید . ، تکلیف هفته پیش را من امروز انجام دادم حتی کلاسم را نرفتم ، نشستم نوشتم .
استاد : آفرین .
می دانم چند تا دیگر از دوستان هم انجام دادند . ولی به قول خانم .... اصلا ً شما از ما نخواستید ، البته آخرش تحویل می دادیم خدمتتان .
استاد : بگو ، چی خواسته بودم .
شما فرموده بودید که شباهات و تفاوتهای بین انسان و جمادات و نباتات و حیوانات را بررسی کنید ، بنویسید ، روی آن فکر کنید . خب ما این کار را کردیم اگر خدا بخواهد . شما هر دفعه تکلیف می دهید ، حتی من یادم است چند تا سوالی را که شما لابلای درس هایتان مطرح کردید من بصورت دست نوشته خدمتتان دادم . وقتی هم که سوال را هر کجا مطرح کردم همه به من می خندیدند ، مثل زیست آن ماهی خاویاردار که اسمش استروژن بود . عالم و آدم به من خندیدند ، من خیلی دنبال مطلبش گشتم و بعد آخرش هم به این نتیجه رسیدم که خدا خواسته . خداوند دلش خواسته که این ماهی از دویست هزار سال پیش یا از دو هزار سال پیش تا الان زیست بکند و این را نشانه یکی از آیات و قدرتهای خودش قرار بدهد .
استاد : البته منظور نسلش است ، می دانید که .
بله ، نسلش است .           
استاد : نسلش تداوم داشته است .
و کمااینکه در بالاخره تلویزیون یا مثلاً مجلات هست الان ، خیلی از حیواناتی دیده شدند و یا حتی عکس گرفته شدند که مربوط به ماقبل تاریخ هستند . ولی خب خیلی به ندرت مثلاً دیده می شوند . مثل آن هیولایی که در دریاچه لوخنس حالا اگر اشتباه نکنم کشور سوییس هست که حتی عکس هم از آن دارند و خب هرازگاهی این دیده می شود . ماهیگیرهای آن منطقه مثلا دیدند و این همه آیات و نشانه های خداوند هست . این یک چیز خیلی غیر عادی نیست .
استاد : قطعاً هم همین جور است.پس ما هر دفعه مشق شب می دهیم . حالا بعضی ها مشق شب را می شنوند ، بعد هم می روند دنبالش ، بعضی ها هم یادشان می رود .
اگر شما فکر می کنید لازم است من مطالبی را که تهیه کردم بخوانم .
استاد : چقدر است حجمش .
حجمش زیاد است .
استاد : پس نه ، بماند برای جلسه ای که مستقل راجع بهش صحبت می کنیم .
بعد یک عرضی هم داشتم در مورد سوالی که آقای .... فرمودند ، در مورد متانت شما و این که شما هر روز نو هستید . من این را یک مطلبی را یادم است چند سال پیش مولانا شعرش را بلد نیستم متاسفانه ، چون خیلی آنقدر مشغله ام دارم که واقعا اشعاری هم که بلد هستم از ذهنم پریده است . ولی مولانا می گوید که ، مومن هر روزش یک عید است ، هر روز نو می شود . این را امام صادق (ع) هم فرمودند . و این که مسلمان هر روزش با روز قبلش فرق بکند و در راهی که ما امروز می آمدیم با دوست عزیزم خانم .... صحبت اتفاقا همین موضوع را می کردیم که هر کداممان ، خودمان را چقدر به شما مدیون می دانستیم و این که اگر چیزی را قرار باشد خرابش نکنیم و آن روز خداوند از ما بپذیرد ، مدیون راهنماییهای شما هستیم و دستوراتی که می دهید و اجرا می کنیم . یادم است یکبار شما ، ما را در مشهد پیش خواجه ربیع بردید و آنجا شما فرمودید که ایشان خیلی خیلی به امامشان احترام می گذاشتند و ادبشان باعث شد که به این مقام برسند . و تو را خدا ریا نباشد دوستان یک وقت فکر بدی نکنند ، من خب از خیلی سال پیش با شما بودم ، من در سفر هم با شما بودم . شما خیلی ادب داشتید همیشه نسبت به بزرگترهایتان حتی نسبت به کوچکترهای خودتان ، شما خیلی صبور بودید . و این ها چیزهایی بود که من حتی در دست نوشته خودم هم ، قیاسی که کردم ممکن است یک سنگ خیلی صبور باشد ، آن وظیفه ای را که خداوند بر عهده اش گذاشته قشنگ انجام بدهد ، چنانچه باز مولانا می گوید که : بی ادب کو دور ماند از لطف رب . در مورد ادب اگر یادتان باشد من در ایام محرم از شما یک سوالی کردم ، گفتم چرا موقعی که ذکر می گوییم به اسم آقا حضرت ابوالفضل می رسد اصلاً نمی توانیم صدایمان را بالا ببریم ، آن اوج صدا که هستیم یک دفعه صدایمان می آید پایین ؟ و شما  جواب خیلی قشنگی دادید ، فرمودید که آقا ابوالفضل همیشه خیلی ملایم در مقابل امامشان ظاهر می شدند و خیلی آرام با ایشان صحبت می کردند . اینها همه نشانه هایی هست که یک مومن با خودش یدک می کشد و باعث می شود که هر روز نو وشاداب باشد . و این تفکر را که بابش را شما باز کردید ، این یک دنیای جدیدی است . حداقل برای من ، نمی دانم شاید واقعا برای همه ماست و خدا کند که بتوانیم از آن خوب استفاده کنیم . و این در تفکر یک در خیلی بزرگی است و عنایت خیلی بزرگی به ما می شود . و نمی دانم چه جوری بگویم ، من امروز داشتم رد می شدم ، گربه ای که از بغلم رد شد با قیاسی که کرده بودم دیدم من از گربه خیلی کمتر هستم ، صبرم ، طاقتم ، اخلاقم ، بد زبونی و خیلی چیزهایی که با من همنشینند . و این تفکر باعث می شود که دانه دانه ان شاءالله ، به امید خدا بتوانم اینها را از خودم باز کنم .
استاد : ان شا ء الله ، ان شا ء الله . ما همه مان یکپارچه و یکدست مدیون امام عصریم که اگر ایشان هدایت نکند ، اگر به ما کمک نکند در فهمیدن قرآن ، اگر به ما کمک نکند در فهمیدن جریانات روزمره ، هیچ کداممان راه به جایی نمی بریم . ما همه مان یکپارچه مدیون امام عصریم که امام عصر(عج) خلیفه خدا بر روی زمین است . حرفش و کلامش ، کلام خداست ، خطش ، خط خداست . اگر امام عصر(عج) را فهمیدی ، خدا را هم خواهی فهمید .
ان شاء الله خدا به همه شما توفیق عنایت کند که روز به روز بیشتر سوارکارتان را بشناسید . با سوارکارتان یکی بشوید ، شما از آن جدا نیستید ، شما دوتا نیستید . این را فراموش نفرمایید .
"دست حق به همراه تک تک شما "

 

 

 

نوشتن دیدگاه