منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه هشتم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


صحبت از جمع:بسم الله الرحمن الرحیم من دو نکته را اگر اجازه بدهید میخواستم بهش یک اشاره ای بکنم اول اینکه در این  کلاس کار شما بسیار سخت است من خودم از ماه محرم دائم دارم میآیم سطح خودم را نسبت به بعضی از دوستان که در جلسه هستند و به خصوص جنابعالی از نظر معرفت خیلی نازل تر میدانم بنابراین در کلاسی که سطوح اطلاعاتی  و معرفتی متفاوت است رسیدن  به نقطه اشتراک کار بسیار مشکلی است چون که برداشتها متفاوت است

این یک نکته؛ نکته دوم اینکه برای یادگیری بهتر تکنیکهای علمی وجود دارد یکی از تکنیک هایی که وجود دارد ایجاد طوفان فکری است  به این معنا که یک بحثی مطرح میشود که افراد در خصوص اون بیایند و تفکر کنند ذهنهایشان را بکار بیندازند تا عقاید متفاوت و حتی در راستای هم ارتقا یابد این کار را که  شما آغاز را انجام دادید و پسرتان با بحثی که دو جلسه قبل درباره نیاز و تدبیر بیان کردند این تکنیک را در جلسه آغاز کردند و من از این بابت از ایشان ممنونم؛  چون حداقل؛خود من را واداشت به اینکه فکر کنم مطلب دیگر این است که وقتی ما با یک  مسئله روبرو هستیم هر چه قدر این مسئله بزرگتر باشد حلش مشکل تر است تکنیک آموزشی میگوید این مسئله را بخش بخش کن  و تکه تکه حل کن تا به حل کل مسئله برسیم که این هم نکته ای بود که میخواستم بگویم که خودم به آن توجه کردم بر آن اساس کمی تفکر کردم اولین نکته که به ذهنم  اینکه درخیلی از موارد و بحثهایی که مطرح میشود شاید زبان مشترک نداریم مولوی یک داستانی را مطرح میکند میگوید در محلی سه نفر میرسند یکی فارس بود یکی ترک بود یکی عرب,انگور را روی درخت میبینند, فارس زبان میگوید این انگور است ترک زبان  میگوید این اوزوم است و عرب زبان میگوید این عنب است سه لفظ برای یک چیز و جدل ایجاد میشود فرد داناتری میآید که به سه زبان آشنا بوده میگوید هر سه یک چیز را میگوئید به چیزی که اطلاق میکنید برداشتهای متفاوت دارید من میخواهم از این قضیه این استفاده را بکنم شاید یک ایرادی که ما داریم وسخت تر به جواب میرسیم برداشتهای شخصی و ادبیاتی متفاوت داریم. چند کلمه و عبارت داریم که شاید برداشتهای متفاوتی داشته باشیم  یکی تدبیر است,یکی مصلحت و مشتقات آن است دیگری توکل است که فاعلش متوکل است و در راستای آن متاکل را داریم که توضیح خواهم داد یکی مرز بین بندگی و زندگی, این کتاب مفتایح الحیات که خدمت شماست میخواستم موردی را بگویم این کتاب را آقای آیت اله جوادی آملی را تالیف فرمودند آیت اله استادی توضیحی در رادیو فرمودند که ما مفاتیح الجنان راداریم برای بندگی در رابطه با زندگی یک جای خالی را داشتیم آقای آیت اله جوادی آملی این نقیصه را رفع کردند و کتابی به نام مفاتیح الحیات چاپ شده که دستور زندگی کردن است پس ما در خصوص زندگیمان  با دومفهوم زندگی و بندگی روبرو هستیم البته زندگی در راستای بندگی معنا پیدا میکند در مراتب بالاتر که در مراتب ابتدایی فاصله ای بین این دوست که میخواهم آن را توضیح بدهم من بر اساس این ابهاماتی که برای خودم بود به فرهنگ لغات  مراجعه کردم تدبیر را معنی میکنند به اندیشه کردن در عاقبت کار, نیکو اندیشیدن ,نظم و ترتیب دادن به کار و  برنامه ریزی پس چیزی که در ادامه در رابطه با تدبیر عرض میکنم در این چارچوب است . یک معنای  دیگر برای تدبیر در فرهنگ لغات آمده که تدبیر اجرای امور است در علم عواقب و این درباره خدای تعالی حقیقت است  و برای بنده مجاز یعنی اینکه بنده تدبیر میکند اما تدبیرش مجازی است نه حقیقی چون تا تدبیر الهی به  امری تعلق نگیرد تدبیر انسان امکان ظهور ندارد. دوم مصلحت است ,مصلحت مقابل مفسده است یعنی ثواب شایستگی صلاح کار در فرهنگ لغات اما گیری که ما داریم این است که از این کلمه مصلحت مشتقاتی ایجاد شده است که کارا را پیچیده کرده, مصلحت کار میگویند اون کسی است که صلاح  کار و اقتضای کار را رعایت میکند  مولوی میگوید:           مصلحت در دین ما جنگ وشکوه      مصلحت در دین عیسی غار و کوه
مشتق دیگر کلمه مصلحت مصلحت آمیز است مطابق صلاح کار بر وفق مصلحت و  مقتضی کاری را انجام دادن  مصلحت اندیش این جایی است که در فرهنگ ادبیات ما کار را مشکل کرده است مصلحت اندیش یعنی کسی که صلاح و ثواب کار خویش را در نظر بگیرد  بنابراین وقتی میگوئیم طرف مصلحت اندیشی کرد یعنی اینکه خودش را فقط دید نه خدای خود را و این بد است, چون کلمات بارهای مختلفی در  ادبیات می گیرند برای  مثال عرض میکنم میگوئیم زد و بند از دو تا فعل تشکیل شده است زدن و بستن اما معنای زد و بند,  نه بستن است نه زدن است همه میگوئیم فلانی زد و بند کرد یعنی رفت یک کار غیر قانونی کرد بنابراین وقتی کلمات را بکار میبریم باید ببینیم گستره اون کلمه در ادبیات چیست و بعد اظهار نظر کنیم. چیزی که من به ذهنم رسید مثال عملی را عرض کنم البته آنچه عرض میکنم در حد اطلاعات خودم هست و حتما نیاز به اصلاح و تکمیل دارد و فکرمیکنم این جلسه جای همین بحث هاست و جایی است برای اصلاح و یادگیری. در مصلحت اندیشی عاملی که وجود آن غیر قابل حذف است تعیین هدف است هرکسی که مصلحت اندیشی میکند هدفی دارد و نمی تواند بدون تعیین هدف مصلحت اندیشی کند به زبانی آدمی برای رسیدن به هدفی مصلحت اندیشی میکند این هدف میتواند الهی باشد یا غیر الهی آنچه مذموم و بد است ترجیح هدف غیر الهی به الهی است. در انتخاب هدف الهی نقش وظیفه متبلور میشود بدین معنا که وظیفه الهی حکم میکند عملی را انجام بدهی حتی اگر  به ظاهر مقتضی راحتی و خوشحالی تو در آن نیست در اینجا حکم آن است که انسان راحتی خود را فراموش کند و به رضایت خدا تن دهد کار مشکلی است.کار مشکل ترس را بر انسان مستولی میکند چه باید کرد آموزه های قرآنی و دینی تکلیف را مشخص نموده است به سمت خدا حرکت کن و بر خود او توکل کن معنای توکل کردن در این نوع تفکر این است که  به خدا سپردن و دل برداشتن از اسباب دنیا وبه حضرت مسبب الاسباب توجه کردن معنای دیگرش این است که پناه به خدا بردن و واگذاشتن به او و به امید خدا تکیه و اعتماد بر خدا عمل کردن. نزد اهل حقیقت توکل کردن اعتماد کردن به آنچه از خداست و یاس از آنچه در دست انسان است(اقرب الموارد) اما اینجا مشکلی که وجود دارد تداخل توکل و تاکل هست به این معنی که آنکس که ترک کسب کند  و  به طمع مردم نشیند که وسیله آماده کردن روزی او شوند او متاکل است نه متوکل خیلی موارد ریشه اشکال ما در اشتباه گرفتن تاکل و توکل است این از کشاف الاصلاحات الفنون اشاره کردم در اینجا نکته ای هست که منشا اصلی پیچیده شدن موضوع میباشد و آن اینکه در بعضی از امور دنیوی شدت و حضور وظیفه الهی کاهش یافته و یا به طور کلی تقابل با وظیفه الهی ندارد؛ مثال فردی تصمیم میگیرد برای سیاحت از تهران به اصفهان برود در مقطع اتخاذ تصمیم مصلحت و وظیفه آن است که بشر تفکر کند انجام این سفر باعث فوت وظیفه ای از وظایف الهی یا انجام حرامی از  محرمات الهی نمیگردد و بر اساس آن تصمیم میگیرد فرض میکنیم که تصمیم با رعایت این دو مورد عملی شده باشد, نه وظیفه ای فوت میکند  و نه محرماتی ایجاد میکند. پس از آن این فرد برای نقل مکان از تهران به اصفهان چهار گزینه دارد یک انجام سفر با  هواپیما, دو انجام سفر با قطار, سه انجام سفر با اتوبوس ,چهار انجام سفر با خودروی شخصی, در اینجاست که انتخاب هر یک از این چهار گزینه مقتضیات و اسباب خود را لازم دارد و انجام آن تقابلی با احکام الهی ندارد وانسان در این موقعیت مجبور است یک مورد را  برگزیند و متناسب با انتخاب خود برنامه ریزی و تدبیر کند, نکته مهم این است که در این انتخاب درجه وظیفه الهی و ترجیح یکی بر دیگری  از نظر مسائل شرعی وجود ندارد, در این میدان انسان مختار است هر یک از چهار گزینه را انتخاب کند برای انتخاب انسان باید فکر و تدبیر کند فرضا اگر با محدودیت  زمانی روبروست بهترین گزینه هواپیماست لکن بلافاصله دو محدودیت وجود دارد اول اینکه هزینه آن بیش از سایر گزینه هاست دوم اینکه امکان فراهم نمودن بلیط سخت تر ازبقیه است فرضا محدودیت منابع مالی وجود دارد در این صورت گزینه قطار واتوبوس پیش روست این انتخاب نیز همراه با مسائلی است از جمله اینکه شاید سفر با  همراه با سختی و مشقت باشد از جمله اینکه در اصفهان بدون داشتن خودروی شخصی بازدید از مکان های مورد نظر با سختی بیشتری فرد را روبرو میکند همه این موارد و هزاران شاید واگر های دیگر در ذهن انسان شکل میگیرد و انسان منطبق با شرایط خود و مجسم سازی دستیابی به هدف اولیه خود که سفر به اصفهان است یکی ازگزینه ها را انتخاب میکند در این فرآیند توجه به نکات ذیل ضروری است یک در بسیاری از موارد انسان این نکات را بدون شماره گذاری و توجه دقیق در ذهن خود حلاجی و تصمیم گیری میکند, دو پس از تصمیم بر اساس گزینه انتخاب شده برنامه ریزی میکند و از آن مهم تر اسباب و مقتضیات آن را فراهم میکند, سه از همه مهمتر اینکه انسان الهی دراین نقطه وظیفه خودش میداند که بگوید الهی به امید تو بسم الله الرحمن الرحیم با امید به خدا شروع به کار کند و چهار  اینکه انسان الهی میداند و باید بداند که محاسبه همه امور و اتفاقات در اختیار وتوان او نیست بنابراین در حالیکه تمام محاسبات را میکند برای جلوگیری از  شر وسواس و نگرانی هایی که انتخاب هر یک از روشها ممکن است او را از حرکت باز دارد برای مثال اگر گزینه هواپیما را انتخاب نموده است نگرانی از سقوط هواپیما به خدا توکل میکند و حرکت خود را آغاز خواهد کرد, پنج برای انسانهایی که به خدا معتقدند و به او توکل نموده اند آنچه در این مسیر رخ خواهد داد موجب تشویش و نگرانی وا ز همه مهمتر ناسپاسی از درگاه الهی نمی باشد زیر نقش وظیفه در اینجا اهمیت می یابد وظایف الهی و دنیوی اینجا این بود اولا تفکر کرده باشد واجبی از او ترک نخواهد شد و به حرامی دچار نخواهد شد, دوم برای برآورده نمودن نیازی از خود یا خانوده اصولی حرکت کرده باشد؛ سه با توجه به محدودیتهای مالی و جانی خود عمل کرده باشد چهار طوری برنامه ریزی کرده باشد که شری برای دیگری ایجاد نکند پنج خود را به خدا سپرده است بنابراین تمام تلاش خود را نموده حرکت کرده اما در نظام کلی جهان و مقدرات  الهی قضایی حادث میگردد انسان الهی بر پذیرش  این قضا ناسپاسی ندارد و تسلیم خداست.
استاد:به خوبی زحمت کشیدند و کار کردند بهش فکر کردند مراجعه کردند مطالعه کردند این خیلی مهم است خیلی مهم است در کار ما که چه قدر بها میدهید به مطلبی که اینجا بیان میشود و چه قدر از  وقتتون را بهش اختصاص میدهید بعدا بهش فکر میکنید
سوال از جمع : چند نکته  هست هفته قبل ما این بحث را  کامل بحث کردیم و جامع بررسی شد ایکاش دوستان مباحث هفته قبل را مطالعه کنندتا مطالب در راستای هم طرح شود . نکته بعد اینکه این بحث بسیار مهم است فکر میکنم عنوان بصری نقطه روشن برای من است که میتواند موجب تغییر من شود و بسیار ارزشمند است واینکه به نظرم یک راه زندگی است و فکرمیکنم انتخاب آن با زندگی امروز ما خیلی تفاوت خواهد داشت . نکته بعد اینکه شما شاید به اندازه سن من تدریس کردید از نظر مفاهیم این مسئله به نظر من باز شده است در رشته شما که ریاضی هم بوده یک درسی میدهند یک عده ای میفهمند بعد شروع میکنند به حل مثال تا  آنهایی که نفهمیده بودند بفهمند و برای آنهایی که فهمیده بودند مطلب جا بیفتد من فکر میکنم الان که به نظر اصل مسئل باز شده کاش مصادیق عینی عنوان شود به عنوان مثال شما فرمودید بهشت را بها میدهند به بهانه نمی دهند اینکه فرمودید اگر میخواهید مثل من شوید باید تاوان هم بدهید برای من سوال پیش آمد آیا هدف گذاری که من مثل شما شوم در چارچوب حدیث عنوان بصری میگنجد به نظر من نمی گنجد . حالا مثال عینی بیاوریم بحث کنیم روی حدیث عنوان بصری .
درباره خواست خدا که دوستان بیان کردند به نظر من خدا به انسان توفیقی میدهد و انسان شروع به حرکت میکند  در آیه ای از قرآن داریم وقتی از هوای نفس پیروی میکنید یضل عن سبیل الله یعنی یک سبیلی خدا برای شما باز میکند اطاعت از هوای نفس شما را از اون دور میکند به نظر من اون سبیل برای ما اتفاق میافتد راه باز میشود و توفیق همراه ما میشود اگر برویم جلو همان  بحث حلزونی این توفیقات بیشتر و بیشتر میشود اما اگر حرکت نکنیم دوباره  وارد مسیری میشویم که از اصل حرکت میمانیم و تا کی توفیق دیگری باشد قبل فرمودید
رفتم ز پا خاری کشم محمل ز چشمم دور شد      یک لحظه من غافل شد صد ساله راهم دور شد
واین مصداق عرض من است خداوند توفیق حرکت میدهد اگر جلو رفتیم توفیقات بیشتر و بهتر و اگر نرفتیم باید صبر کنیم تا کی دوباره توفیق نصیب ما شود
استاد :خواست الهی بر هدایت انسان برای همگان است و صدر نعمات پروردگار است پس خدا میخواهد وقتی می آید به بنده میرسد چون خدا نعمت هدایت را برایش خواسته به طور حتم در این بخش ایستاده حالا  آیا استفاده میکند از اون ابزار هدایت و از اون ابزار هدایتش را انتخاب میکند و جلو میرود؟ رفت یک پرده را عبور میکند پرده دوم آغاز میشود و باز همین قصه تکرار تکرار
ادامه صحبت از جمع: حالا در پرانتز عرض کنم یا عمر تمام میشود یا یک گام میرود جلو
سوال جمع:در مورد توکل کتابی گرفتم ومطالبی جمع کردم که متاسفانه الان همراه  من نیست من فکر میکنم سه هفته بحث هست  و خیلی هم خوب هست همه زحمت هم کشیدند آیا مثل قوم حضرت موسی نشدیم که خدا فرمود یک گاوی را ذبح کنید حالا جوان باشد یا پیر باشد حالا چه رنگی باشد ببخشید برای خودم میگویم و منظورم دوستان نیستند شاید خیلی کنکاش کردن و پرسش هایی که خیلی راحت است   و ما برای خودمان سخت میکنیم آیا این تفکر اشتباه است اما نکته دوم که فرمودید شاید شما معلم خوبی نبودید و نتوانستید مطلب را خوب بیان کنید  اصلا اینطور نیست شما بسیار معلم خوبی بودید و همه چیز را گفته اید من به شخصه هر جا در زندگی به مشکل خوردم برگشتم دیدم شما من را راهنمایی کرده بودید راهنمایی هایتان کاملا درست بوده اشکال کار از من شاگرد است که نتوانستم وظیفه ام را درست انجام بدهم.
اما از مطالبی که آماده کرده بودم آیه 48 سوره احزاب در خاطرم هست که خداوند میفرماید ای رسول هرگز به  فرمان کافران و منافقان نباش و از جور و آزارشان درگذر و کار خودبه خدا واگذار که اینجا توکل علی الله است که خدا بر کفالت و کار سازی امور کفایت میکند و کفی بلله وکیلا فکر میکنم
تک تک آیات بسیار گویا هستند باید باور کنیم تنها خدا برای ما کافی است همین دیگر نباید خیلی شاخ و برگ بدهیم خیلی خوب است برویم بگردیم دانشمان بیشتر میشود و واقعا گشت و گذار در قرآن بسیار لذت بخش است و اصلا متوجه گذر زمان نمی شوید اما خیلی شاخ و برگ ندهیم خدا خیلی راحت با ما حرف زده و تجربه من حقیر اینکه هر چه سهل بگیریم سهل برایمان پیش میآید هر چه سخت بگیریم برایمان سخت تر و مشکل تر پیش میآید مثل گاوی که خداوند دستور ذبحش را دادند.
پاسخ :آدمها متفاوتند بعضیها مثل شما میخواهند دیگر نپرسند خب حالا چه رنگی باشه چه شکلی باشه چه سنی باشه کوچک باشه بزرگ باشه اینها را نمی خواهند بپرسند همان ابتدای راه میگویند دستور شد وظیفه است اولینی که سر راهم هست میدهم اما آدمها همه یک جور نیستند متاسفانه, بعضیها در عین اینکه اطاعت میکنند فکر میکنند باید بهترین را انتخاب کنند و این دقیقا همان تدبیر است  همان تدبیری است که امام فرمودند به عنوان بصری نکن, شما بر حسب وظیفه حرکت کنید پیش بروید وظیفه تان را بشناسید عمل کنید والسلام
ادامه سوال :یکی از آیات قرآن آیه 159 سوره آل عمران  خداوند فرمودند به حضرت رسول که در این امر مشورت کن و تصمیم آخر را خودت بگیر و بر خدا توکل کن برای تدبیر هم این آیه را میتوانیم تطبیق دهیم که مشورت کنیم مشورت خیلی خوب است و البته طرف مشورت هم خیلی مهم است
استاد:مشورت در بحث شناخت وظیفه خوب است که آیا من وظیفه ام را درست شناختم آیا این وظیفه من هست و کلا وظیفه انسان در این نقطه چیست سوال از این سوال از اون و در نهایت بر اساس راهنماییهای خداوند آنچه تشخیص میدهد درست است انجام دهد و توکل بر خدا کند
بحث توکل بحث خیلی خوبی است اما دوستان عزیر همانطور که بحث کردیم و این هفته هم خارج از این حرکت نکردیم  زیر بنای این بحث و رسیدن به اون نقطه توکل که همه اش داریم دست و پا میزنیم به اون نقطه برسیم شناخت وظایفتان است که دوست گرامی فرمودند مفاتیح الجنان را داریم که اشاره به ادعیه و نمازهایی کرده که نوشته پاداش آنها نهر ها و باغ ها در بهشت است اما فقط با خواندن یک دعای صرف به اونجا نمی رسی مگر اینکه قبل از خواندن اون دعا وظایفت را انجام داده باشی یک عده ای آقایان رفتند به صحرا شبانه روز نماز میخواندند زنهایشان میآمدند خدمت پیامبر که یا رسول الله این چه دینی است مردان ما خانه  و کاشانه را ترک کردند و به سمت صحرا رفتند  همه وظایفشون را زمین گذاشتند پیامبر فرستاد که بگوئید فی الفور بر گردید که همه به آتش جهنم نزدیک شدید قبل از اینکه شما نمازهای مستحبی بسیار بخوانید وظایفی در دنیا دارید در هر امری  وظیفه ات را انجام بده تا آن اندازه که برایتان مقرر شده است باز نوع وظیفه بر شما تا من یک مقدار فرق میکند برای شما موظفید ایستاده نماز بخوانید من اگر ایستاده نماز بخوانم رکعت اول را خواندم رکعت دوم چلاقم کی گفت وظیفه من ایستاده خواندن است ما با هم دیگر فرق میکنیم پس اولین حرکت برای انسان شناخت وظایفش است که من وقتی به کتاب مفاتیح الحیات نگاه میکردم دیدم خیلی از امور هست که دوستان ما هنوز نمی شناسند با سوالاتیکه از من میپرسند متوجه میشوم نمی شناسند دوستی به من زنگ زده خیانت همسرم را پیدا کردم گفتم خب تو به من گفتی اعتیاد دارد من حالا بهش رسیم حالا میتوانم بروم طلاق بگیرم گفتم نه گفت مگر او دو تا فساد بزرگ ندارد گفتم اینجا بحث وظیفه مادریت کجا میرود؟ دختردر خانه دارید چه میشود؟ یک سری وظایف دیگر هم داری از من راجع به وظیفه ات نسبت به همسرت سوال کن جواب میدهم اما وظیفه نسبت به دخترت چی؟ اون هم باید انجام بشود وقتی کسی می آید راجع به مطالب ساده و ابتدایی زندگی سوال میکند میبینم وظایف  را نمی شناسند  نمی دانند اگر اولادی در حضور پدر و مادر تند صحبت میکند الفاظ نامربوط بکار میبرد وظیفه اش را نمی شناسد, خیلی ساده بلد نیست شما در حضور مادر یا پدرتان حتی به شوخی لفظ زشتی را بکار میبری وظیفه اولادیت را نمی شناسی اولاد خوبی نیستی قبل هر حرفی  اولاد خوبی شو نقیصه ات را برطرف کن بعد بیا احقاق حق کن کدام حق, بحث وظیفه بحث مهم و بزرگی است و تا وقتی انسان  ها وظایفشان را خوب نشناسند وعمل کننده به وظایفشان نباشند عین آدمی هستندکه  پشت شیشه ای که چسب مات کن دارد  از اون پشت این تو را نگاه میکند و قضاوت میکنند قضاوتشان درست است؟ نمی تواند درست باشد, نوع انتخاب حرکتشان درست است؟ نمی تواند باشد, خب دیگر تدبیر نکن امام یک جمله فرموده اند اما در پس آن آنقدر زیر مجموعه بزرگی وجود دارد که دانه دانه باید بررسی بشود و پیش برود من کی این حدیث عنوان بصری رابه شما دادم اقلا دوسال میشود  چرا در این دو سال صدایش در نیامده یعنی دو سال است وظایفتان را انجام  نمی دهید دو سال است لااقل کوتاهی کردید من مقصر نیستم من خوب آدمی بودم خریدم تحویلتان دادم به تک تک تان هم دادم .
سوال:اگر بخواهیم ریز بینانه نگاه کنیم شما جایگاه کلام را از بین بردید و این بحث  ما را کان لم یکن کردید
استاد انداختمتون پائین یعنی گذاشتند روی نیش مار همه نیش خوردید سر خوردید آمدید روی دمب مار حالا تلاش کنید بیائید بالا      
ادامه سوال بحث اینجاست بنده صدایم را در نمیآوردم گیر همچین چیزی افتادم دو جلسه پیش دو, سال بود وظایف انجام دادیم مشکل چیست, از یک طرف شما کلام قبل را که ساده بگیرید تائید میکنید که من صد در صد باهاش مخالفم به یک علت خیلی ساده ساده گرفتیم این شدیم دو سال است من عنوان بصری را ساده گرفتم همه وظایفم را انجام میدهم مشکل چیست؟
استاد اگر همه وظایف را انجام داده بودید اصلا به پارامتری به نام مشکل بر نمیخوردید
ادامه سوال مشکل همین جاست من در همان روز اول, وظیفه چیست در چهار خط اول گیر کردم, فرمودند تدبیر نکنید, مشکل زندگی من است ما رشته مان کامپیوتر است قبل نوشتن برنامه فکر میکنیم این کسی که میخواهد از این برنامه استفاده کند ممکن است  چه کارهایی را رویش  انجام بدهد اول در راههای خراب را میبندیم بعد برنامه را مینویسیم این نه تنها در برنامه نوشتن بلکه درزندگی هم تاثیر گذاشته  همه لحظات را تا پنج شش حرکت بعدی طرف را محاسبه میکنم که ممکن است چه شود .در این حدیث آمده زیاد نخور من خیلی اهل خوردن نیستم اما جایی میفرماید تدبیر نکن, ساده ,چشم, توکل بعد مشکل کجاست پای عمل که میرسد میآیند امتحان کنند توکل ذره ای به درد نمی خورد
استاد: نشد در بحث کار اندیشه در کار این تدبیر نیست, اما در اینکه امروز شما با دوستی صحبت میکنید بر اساس رشته خودت اولین جمله ای که میخواهی بگویی فکر میکنی من این را میگویم او چنین میگوید بعد من اینگونه جوب میدهم  و او بر اساس جواب من یا اینگونه میگوید یا آنگونه و من در هر حالت  چنین میگویم میگوید این را نکن.
ادامه سوال: مشکل من دقیقا همین است امروز اگر داریم بر این مسئله پافشاری میکنیم داریم به وظیفه عمل میکنیم
استاد :دوسال پیش باید میکردید
ادامه سوال:اما وظیفه من بنده سوال بود؟ شما میفرمائید دو سال چون پدر من در این چند وقت درآمده من رفتم فکرکردم روایات را خواندم میگویم بروید هر چه روایت هست بگردید مثل این گیر نمی آورید این یعنی کار کردم تلاش کردیم آخر کار نتیجه راآوردیم
استاد: من صرفا شما را نگفتم برای یک نفربیان نکردم برای کل جمع گفتم
ادامه سوال: جایگاه کلام بواسطه حرفی که فرمودید که ریز شدن در مسائل مثل تدبیر میماند این از بین میرود اما به نظرم ما ریز نمیشویم از سرمان باز کنیم مثال میزنم شما قیافه بنده را بعد از سفر قبلی که می خواستم کربلا بروم دیدید اون توکل بود اونجا  آدم را امتحان میکنند آدمی که توکلش را سرسری گرفته باشد دستش رو میشود و واقعا آن توکل نیست توکل این است که من همه تلاشم رادر حیطه وظیفه میکنم بقیه اش با خدا اما  اگر خلاف نظر من شد من به هم می ریزم این خلاف توکل است واگر الان دارم وارد این بحث میشوم دلیلیش این است میخواهم به عمق این قضیه بروم و ببینم از کجا آب میخورد که بنده هیچ وقت توکل نمیکنم و خیلی وقتها متاکله میشوم این  تاکل که میگویند روایت از پیغمبر خداست رد میشدند دیدن یک عده کنار مزارع زراعی نشستند و همینطور سمت آسمان نگاه میکنند فرمودند چه میکنید گفتند ما توکلانیم فرمودند نه خیر شما متاکلانید سربارانید چون کاری انجام نمی دهید خود را ول کردید این بنده خود را از همه جوانب نگاه میکنم میبینم دو طرف دارم یا از این طرف پشت بام میافتم کلا میدهم دست خدا یا از اون میافتم کلا ازخدا هم میخواهم بگیرم .
و بعد هم اینجا مرکز معجزه است افراد با نظرات کاملا متفاوت میآیند اما بحث میکنیم به نتیجه میرسیم و هر دو در زندگی هم بکار میبریم یعنی یکباری رفته بودم اراک دوستان جلسه ای گذاشتیم سوالاتی از استاد پرسیدند من متعجب مانده بودم خدایا این سوال این جواب بعد جلسه همه به نتیجه رسیده بودند هر کس با هر تفکر و هر سطح فکری علما را بررسی کنید کلاس معرفت در همه سطوح برگزار کند اما این جا میگذاریم میشود .
استاد: این حمایت خداست وقتی خواست خدا داده شده من حسش میکنم
ادامه سوال : اين اتفاقاً در راستاي كلام امام صادق (ع)‌ است كه بزرگ امامي بود و ما شايد امشب اگر يك دو ركعت نماز بخوانيم فقط به خاطر داشتن امام صادق (ع)‌ شكر بكنيم خيلي كار ناچيزي انجام داديم ، البته نماز خيلي بزرگ است وظيفه ما خيلي بيشتر از اين هاست . یکی از دوستان به نكته خيلي قشنگي اشاره كردند البته من نمي دانم دوستی که مد نظر بود رفتند مطلب را خواندند يا نه كاري هم به اين بخش ندارم . در جلسه گذشته آخر جلسه خانم ها ارائه كردند خدمت شما كه اگر بشود در مورد اين مطلب هر جلسه اگر شده ده دقيقه صحبت كنيم شما هم تاييد فرموديد و بواسطه اين هنوز بحث باز است . ما يك اصلي را جلسه پيش به نتيجه رسيديم من هم الان با آن اصل مشكل دارم ، خودم آوردم رساندم به اين نتيجه ، تاييد فرموديد خيلي خوب پيش رفت خدا را شكر . ما يك اصلي را به نتيجه رسيديم بايد حالا بگرديم هر مطلبي كه جاهاي مختلف مي خوانيم كه با اين ذره اي اشتراكات دارد بياوريم به اين اصل نزديك كنيم ببنيم اين جا تناقضي نباشد . اين جوري نيست كه من به يك اصلي برسم و بروم زندگيم را بكنم همين فردا صبح يكي از راه مي رسد يك جمله مي گذارد كف دست من يك دانه آجر مي كشد از زير پاي من بيرون از آن بالا آن برجي را كه ساختم مي ريزد همه مي آيد پايين . من با اين حرف  كه مي فرمايند اين بحث با اين بحث تناقض دارد موافقم بايد روي آن كارشود ، رهايش كنيم مي شود حكايت آن معلمي كه در سن 85 سالگي يك نگاه به پشت سرش كرد بعد يك جمله آخرين لحظات عمرش گفت : واقعاً ما درست رفتيم . اكر 70 يا 80 سالگي بفهميم همه اين سال ها را كج آمديم و يا يك آدم بي انصافي بيايد يك آجر را بكشد خدا به داد ما برسد .
استاد :‌ شما بيست جلسه ديگر هم اين مبحث را باز بگذاريد و هر بار سوال بپرسيد پاسخ بشنويد ، بدون يك ذره نگراني . ببينيد در اين جمع افراد متفاوت هستند درسته كه راجع به يك مطلب واحد صحبت مي كنيم و با زبانهاي مختلف حرف مي زنيم ولي حتي در كنار زبان هاي مختلف گاهاً مفاهيم هم يك خورده مختلف است ولي شما نگران نباشيد ، آن كسي كه بخواهد با ساده نگاه كردن و بستن سوالات اضافه, حركتش را بكند من خوراكش را دارم شما نگرانش نباشيد . شما مي خواهيد سوالات متعدد بكنيد ، ريز ريز با آن نوك مَقاش بكشي بيرون اشكال ندارد با شما هم صحبت مي كنيم .دوستی مي رود از اين در يك دور مي زند اين را حل و فصل مي كند باز قانع نمي شود مي آيد بيرون دوباره مي رود از آن يكي در وارد مي شود باز از آنجا دور مي زند مي آيد عيب ندارد با او هم بحث مي كنيم ، اصلاً ما اين جا مشكل نداريم چون صاحب كلام ديگري است تا وقتي كه شما مطلب داريد كلام دارد براي شما بپرسيد .
از دوستان جمع : این دوست ما بواسطه شغلشان خيلي ريز بين هستند . من كه با ايشان بحث مي كنم دانه دانه موهاي سرم را مي كَنَم . ولي اين بار معنايي را من هم در آن بحث كه فرموديد اين همان تدبير است  اين سوالات و ... كه كرده مي شود . من هم معتقدم كه اشكال دارد . يعني احساس كردم كه شما جايگاه كلام را برداشتيد گذاشتيد كنار يعني كه ادامه بحث امكان پذير نيست . اين بحث مثال زدن را جلسه پيش قرارمان اين بود من حتي اين جلسه يك حيطه وظيفه اي را انتخاب كرده بودم آورده بودم كه پيشنهاد بدهم روي آن كار هم كرده بودم كه بگوييم وظيفه در اين مورد چيست ؟ من خواهشم اين است اگر امكان پذير است مثلاً امروز به من شرح يك حيطه اي را بدهيد بگوييد انسان مي خواهد در يك همچنين موقعيتي مي خواهد قرار بگيرد . من پيشنهادم وظيفه استاد و شاگردي بود ، من مي خواستم اين جلسه راجع به همين صحبت كنم كه مثلاً بنده آمدم اين جا نشستم در همين اين جا نشستن وظيفه چيست ؟ از اينجا شروع كنيم برويم داخل جامعه . يك حيطه اي را برايمان باز كنيد بگوييد براي جلسه بعد مي خواهيم راجع به اين حيطه بحث كنيم ، ما برويم تفكراتمان را بكنيم كه اگر در اين حيطه قرار بگيريم وظايف چيست بياييم و به يك اجماع وظيفه هركسي در حد خودش ، بضاعت خودش برسد كه عملي تر بشود به آن رسيدگي كرد .
استاد : هر چه مي خواهيد انتخاب كنيد . چي مي خواهيد الان ؟
از دوستان جمع :‌ شما انتخاب كنيد .
استاد :‌ نخير ، توپ در زمين شماست .
از دوستان جمع : من از همه جمع عذرخواهي مي كنم اين قدر بحث به خاطر مسائل من كشدار شد ولي شما يك ابراز تاسفي كرديد من احساس كردم كه ما نبايد اين جوري ادامه بدهيم . چون شما فرموديد بعضي ها راحت مي گيرند ولي متاسفانه بعضي ها مي روند دانه دانه مي بينند . من اگر مي آيم اينجا براي همين است ، چون اگر حسبي الله باشد همه خدا كفايتشان است اصلاً اين جمع براي چي بايد باشد هركدام خداي خودمان را داريم .
استاد : بگذاريد من تاسفم را بگويم براي چي بود ؟ من نه آن كه ساده مي گيرد به اصطلاح تاج سر مي گذارم . نه آن كسي كه دانه دانه نگاه مي كند و سخت مي گيرد و سوال مي كند برايم كم ارزش است و از دستش عصباني هستم ، هيچكدام . تاسفم در اين است مثل هر مادري كه ، از مادرها سوال كنيد پسرش دانشگاه مي رود اين يكي پسرش هنوز راهنمائي است ولي اين قدر كه دوست دارد اين ها به يك جايي برسند ، اين قدر هي مي خواهد يك جوري بتكاند اين ها را تكان بدهد هميشه مي خواهد اين ها را در يك جا نگه دارد و يك جور انتظار داشته باشد ، آن ها هم يك عملكرد داشته باشند . من هم مثل همه مادرهاي ديگه دلم مي خواهد كه شماها زود برسيد به سرمنزل مقصود و وقتي كه ذره ذره حركت مي كنيد و به اصطلاح زياد روي بعضي چيزها ايست مي كنيد ، حالا بواسطه شغلتان ، بواسطه نوع تحصيلتان ، نوع نگرشتان دلم مي سوزد ، چون فكر مي كنم اين بالاخره مي رسد به آن پرده اول ، من دلم مي خواهد زودتر به پرده اول نمايش برسيد . چون پرده اول نمايش را بهش برسيد تمام اين ها محو مي شود ، ديگه آن وقت نيست . ولي تاسفم از اين نبود كه چرا سوال مي كنيد يا اين كه چرا شما اين قدر عقب هستيد كه هنوز داريد اين ها را سوال مي كنيد ؟ نه اصلاً اين جور نگاه نمي كنم . آن موقعي تاسف مي خوردم كه فكر مي كردم كه من هستم كه بايد اين جمع را به يك جايي برسانم ، امروز به اين رسيدم كه من اصلاً كاره اي نيستم ، امروز سخنگو هستم فردا يك نفر ديگه . هيچ فرقي هم نمي كند مهم اين است كه شما چقدر كسب لياقت كرديد كه اگر من نبودم يكي ديگر به شما مي دهند كه براي شما حرف بزند يا نمي دهند ؟ خب آن هم به خودتان مربوط است به من چه ؟ پس بنابراين اصلاً اين جوري نگاه نمي كنم . شايد يك خورده اين عجله خود من هم سبب مي شود دوتا جمله را فقط يكيش را مي گويم آن وقت اين شك و شبهه ها را براي شما بوجود مي آورد وگرنه اصلاً اين طور نيست . براي كسي كه مثل دوستی که آن ديدگاه نگاه بكند و براي كسي مثل شما كه اين طوري نگاه مي كند ، مثل بچه خودم كه اين طوري ريز مي كند . ما آخر يك سري اين جا داريم يك سري در خانه گاهي اوقات هم پاي تلفن ، من هيچ كدام شما را نسبت به هم ارجحيت نمي دهم ، همه تان را يكسان مي بينم ، آن در جايگاه خودش ،‌ اين در جايگاه خودش ، شما هم در جايگاه خودتان . پس اصلاً نگران اين تفكر من نباشيد ، اصلاً من اين جا كاره اي نيستم كه تفكري بكنم خيالتان آسوده .
از دوستان جمع : دست شما درد نكند ما بايد از شما قدردان باشيم كه اين طور كلاسها به رايگان در اختيار ما قرار داده شده است . بايد اول خدا را شاكر باشيم ،
استاد :‌ بايد از آن تشكر كنيد و از استاد بزرگش در روي زمين .
از دوستان جمع : من نكته اي را هم بگويم واقعا اين بحثهايي كه مي شود اصلاً بحث منيت نيست ولي اين واقعيت است كه وقتي صحبت ميشود مطالب بيشتر باز مي شود . من حرفم اين نبود كه بحث نكنند ، من گفتم چون ما هميشه در زندگي سعي مي كنيم بهينه رفتار كنيم . گفتم : چون جلسه قبل اين بحث شده شايد اين بحث بهينه تر مي شد اگر قبلش مطالعه مي شد بعد بحث مي شد وگرنه ما كل جلسه را روي اين گذاشتيم ، جلسه بعد را هم روي اين بگذاريم . در مورد مثال هم من فكر مي كنم خيلي خوب باشد ولي پيشنهادم اين است كه مثال هاي ذهني نباشد ، مثال هاي عيني باشد شايد خيلي بهتر باشد و آن مثالي را هم كه من عرض كردم خدمتتان در همين جلسه بود گفتم : اول جلسه فرموديد كه بهشت را در همين دنيا به بها مي دهند كه من معتقدم آن دنيايش را هم به بها مي دهند و شما اصلاً وارد نشديد      
استاد : آخر حالا من فعلاً كار اين دنيايم را تمام كنم تا آن دنيا خدا كريم است ، بالاخره به يك جايي مي رسيم با هم .
از دوستان جمع :‌ شما چند جا مثال زديد كه شما به من حسرت مي خوريد ، خب اين حتماً هست ديگه ، ولي سختي هايي را كه من كشيدم نمي بينيد . بعد من به ذهنم آمد كه شما داريد يك هدفگذاري مي كنيد و به ذهن من آمد اين با آن چيزي كه من از عنوان بصري درك كرده ام اساسا اين بحث غلط است . چرا ؟ آقاي بروجردي را مثال زديد گفتند كه من وقتي كه درس مي خواندم هدف من اين نبود كه نفر اول مرجع شيعه شوم يا اين كه عالم شوم هدف من انجام وظيفه بود.حالا به نظر من با اين ديدگاه با مطلبي كه شما فرموديد و برداشتي كه من داشته ام اشكال دارد . حالا يك سوال كلي آيا اين دست هدف گذاري ها بايد باشد ؟ من به نظرم آمد كه هدف گذاري اين طوري نبايد باشد . يعني طبق عنوان بصري هركس بايد هدفش بندگي باشد . ممكن است اين بندگي من را برساند به مثلاً  مالك اشتر عصر ممكن است بشوم يك آدم معمولي حالا چهارتا نماز هم خواندم . بهر حال من بايد وظيفه ام را انجام بدهم . آيا اين ديد درست است ، اين هدف گذاري ؟
استاد : پس باز هم رسيديم اينجا ، اول وظايف را بشناسيم. ما همه دردمان اين است كه اگر كه امروز هنوز داريم دست و پا مي زنيم براي اين كه محدوده وظايف را نمي شناسيم . پس بياييم عنوان ، عنوان انتخاب كنيم هر جلسه يك بحثي بكنيم كه وظايف را بشناسيم . چون من توصيه ام اين است كه شما خودتان د ر خانه بشناسيد ، برويد مطالعه كنيد . الان اين كتاب را كه امروز آوردم پايين يك كتاب صد در صد مرجع نيست ، اشتباه نكنيد فكر كنيد حالا يك چيزي انتخاب كرديد وحي مُنزَل است ، نه ولي يك مجموعه خوبي است در خيلي چيزها شما را كمك مي كند ، البته يك دريا سوالهاي جانبي براي من مي آورد به اندازه كوه ، بدبختم مي كند ولي اشكال ندارد . چون يك چيزهايي در آن است كه به آن ها اشاره مي كند يك دانه اش را مي گويم : از پيامبر خدا (ص) روايت است سُرمه زدن به چشم كه چقدر روي آن تاكيد فرمودند . پس ما مي توانيم در چشممان سرمه بكشيم اشكال شرعي ندارد ؟ خانم  عزيزم ، آقا سرمه اصل نه مداد سياه كننده ( اين يكي از آن نكته هاست كه بعدا من بايد دانه دانه اين ها را جواب بدهم به شما ) براي اين كه سرمه اصل را وقتي مي شويي مي رود ، شب مي كشي مي خوابي وقتي هم شستي اثري از آن باقي نمي ماند كه چشمهاي شما را زيباتر جلوه بدهد . بعد محدوده دارد كشيدنش ، نگفتند كه چشم را آرايش كن ، داخل چشم مي كشي موادش هم فرق مي كند ،‌ خيلي متفاوت است . ولي عيب ندارد خيلي دل دل كردم اين را خيلي خواندم در اين دو روزه ، خدايا بگويم نگويم ، ولي باز وظايف را به شما مي شناساند . حالا با اين جور سوالهاي انحرافي اين مدلي كه من دردسر مي افتم عيب ندارد كنار مي آيم ، بالاخره يك جوري خودتان جواب همديگر را خواهيد داد  وظايف را بشناسيد اگر وظايف ر ابشناسيد آن وقت به بحث تدبير كردن كه مي رسيم خيلي محيط برايتان واضح تر است ، روشن تر است  كمتر اين همه دست و پا مي زنيد بالا ، پايين مي رويد كه بالاخره چي شد ؟ حالا كنارش يك دانه دينگ دينگ هم بكنم من يك جزوه ديگر هم داده بودم چي بود ؟‌ معرفت نورانيت آقا اميرالمومنين كه البته تا اين يكي را نفهميم با آن يكي خيلي مشكل داريد . بايد اول از اين حيطه وظايف خارج بشويم ، بشناسيم آن وقت آن جا بيشتر راجع به آن مي توانيم بحث كنيم ولي يك خورده حركت تو را خدا ، قبول است .
خب كدام حيطه را مي خواهيد دفعه بعد بحث كنيد ، يك نظر بدهيد .
از دوستان جمع : مي گويند شناخت وظايف مي خواهيم يك حيطه اي بگذاريم كه وظايف را بشناسيم . مي گويند كه هدف بگذارم اين در ريشه كلمه است بحث كنيم در موردش ولي اين آن حيطه نيست . سوالي هم كه فرمودند سوال قشنگي است كه البته معتقدم يك مقدار بايد روي آن بحث بشود . اما آن حيطه نيست ما مي خواهيم يك موقعيت ايجاد بكنيم .
استاد : يك دانه از آن سبك تر ، از آن عيني تر .
از دوستان جمع : وظيفه نسبت به پدر و مادر خيلي بزرگ است يك خورده ريزش كنيم . يك دانه مثال زدم خدمتتان ، وظايف شاگرد نسبت به استاد يكي از ابتدايي ترين چيزهايي است كه هيچ وقت رعايت نمي شود . استاد كل آقا امام زمان (عج) هيچ وقت رعايت نمي شوند .
استاد : وظايف استاد به شاگرد خوب است ؟ از اين شروع بكنيم ؟ خوبه
از دوستان جمع : البته موضوع مورد نظر را نمي خواهم بگويم . ما در سفر كربلايي كه رفتيم دوستی يك بحثي را باز كردند راجع به آن علم بلايا و منايا . حالا ما مي آييم مي نشينيم چهارچوب مي نويسيم من خودم هم نوشتم تا زماني كه در حيطه امتحان قرار نگيرد مصداق امتحانيش ، مصداق عمليش در نمي آيد . الان ما مي خواهيم بياييم چهارچوب نسبت به استاد بنويسيم . اگر اين مثلاً يك حالت اضطرار توي اين قضيه تجسم بشود كه در چه حالتي من مي توانم وظيفه ام را نسبت به استاد انجام بدهم ، آن جاهايي كه قرار است لغزش پيدا كنم در آن حالت صحبت بشود ، آن وقت من فكر مي كنم يك خورده بيشتر كمك كند .
استاد : خب شما بگو .
از دوستان جمع : بايد روي آن فكر كنيم .
استاد : شاگرد به استاد نگفتيم خب چي بگوييم ، شما بگو .
از دوستان جمع : شاگرد نسبت به استاد باشد ولي بيايد در چهارچوب آن اضطرارها باشد . مثلاً مي گويد بلا يك مشكلي يك حالت شرايط سختي كه هر كسي براي خودش بوجود مي آيد .
استاد : مِن جمله ، من كه حالا استاد نيستم ولي حالا تصور كنيد دوباره مي خواهم بروم كربلا ، انگشت نشان مي كنم تو بيا ، تو بيا ، تو بيا ، شما نيا شما هم نيا آقا ... شما هم نيا حق نداري بيايي وظيفه چيست ؟ بگذار بابا با كوچك و عيني شروع كنيم .
از دوستان جمع : ببينيد اصلاً اگر انسان وظيفه اش را در رابطه با استاد  بداند در هر شرايطي تصميم طبق آن وظايف گرفته مي شود . يعني من مي دانم بايد احترام بگذارم به استاد يك مثالش خب وقتي استاد يك دستور را مي دهد اولين مطلب بايد احترام بگذارند به او . هر وظيفه اي وجود دارد چه در راحتي حالت عادي و چه در اضطرار از همان ها استفاده مي شود . اصلاً نكته كليدي دين ما همين است ، اگر مي خواست همه نكات را ريز به ريز برايشان يك وجه دومي تشبيه بكند من فكر كنم 124 هزار معصوم از نوع امام بايد مي آمد تا همه اين ها را بتواند دانه دانه تشريح كند . و اين در حالي است كه آمده يك كلياتي را داده ، استنباطي را روي آن گذاشته كه مي شود در همه حالات استفاده كرد . مثلاً بنده مي خواهم رد بشوم از خيابان ، رد شدن اضطرار نيست همين جوري رد مي شوم اما قاعده و وظيفه در رد شدن را مي دانم حالا فكر كنيد در يك زماني بخواهم رد بشوم كه يك ماشيني خيلي سرسام آور دارد مي آيد بزند به من ، خب عيناً همان وظيفه است يعني هيچ چيزي عوض نمي شود فقط سرعت عمل كار ، دقت در كار مي رود بالاتر ، يعني مي خواهم بگويم وظايف يك شرح كلي دارد ، بله بد نيست كه حالا مثلاً بعد از اين كه اين شرح را داديم تمام شد مثلاً شما اين مثال را بگوييد بچه ها استنباط كنند نسبت به آنچه گفته شده تصميم بگيرند كه در مورد اين چكار بايد بكنند ؟ يا مثال خيلي ساده تر آقاي ... شما جلسه بعد ديگر نيا ، مثال خيلي ساده است ديگه من وظيفه ام چيه ؟ اين ها بايد وظايف اوليه نسبت به استاد دانسته بشود كه من معتقدم در رابطه با استاد صدر همه چيز ما نياز به امتحان پس دادن نداريم خود به خود خيلي وقت ها مردود مي شويم ، يعني در نقطه هاي غير اضطرار يعني همين طرز صحبت كردن ما با شما ممكن در نقاطي باشد كه بنده مردود هستم مثلاً نمي دانم هست يا نيست . من احساسم از كليّت امر اين است . ولي نكته قشنگي مي گويد ، مي گويد مي خواهد در يك نكته خيلي سخت ببيند بايد چكار كرد .
استاد : خب موافق هستيد شما .
از دوستان جمع :‌ بسم الله الرحمن الرحيم ، چون ما بهر حال خيلي سال هست كه داريم مي آييم حالا چقدر عمل كننده هستيم هر كداممان تك تك در جايگاه خودمان واقعاً بايد به آن فكر بكنيم . مي آييم خيلي حرف ها را مي گوييم و بعد مي رويم ، بعد خوشمان مي آيد كه چه حرفهاي خوبي زديم شايد مثلاً از اين كه يك سري كارهايي هم كرديم به خودمان افتخار مي كنيم بعد فراموش مي كنيم ، چون در آن مقطع عمل كه قرار مي گيريم يادمان مي رويم . من نظر شخصي خودم اين است فكر مي كنم اين يك موضوعي است كه تك تك افراد موارد مبتلا به خودشان را بايد شناسائي بكنند ، يعني آن جايي كه خودشان برايشان احساس  اضطرار میکنند ، ببينيد مثلاً من در يك هفته اي كه مي گذرد برايم از اين سه شنبه تا آن سه شنبه از صبح تا ظهر ، از ظهر تا بعد از ظهر هر روزم يك سري جايگاه هاي مختلف برايم پيش مي آيد و هي بايد از خودم اين را بپرسم يعني من فكر مي كنم كه اين جا وظيفه ام چيه ؟ يا مي دانم يا نمي دانم . اگر نمي دانم براي خودم بنويسم بعد بروم بگردم پيدايش بكنم ، اين باعث مي شود روز بعد كه مي شود اين يك تكه را مي دانم حالا آن چيزهايي كه نمي دانم را دنبالش مي روم . به نظرم مي آيد اين جوري شايد تك تك هر كسي موارد خودش را فكر بكند ، بعد يك جوري جمع بندي آن را ، يك نكته خاصش را ، گزيده اش را هر كسي بيايد در جمع بگويد . مثلاً هفته گذشته در اين موقعيت ، ما زندگيمان همه مثل هم است يك جورهاي زيادي مواردش حالا ممكن است كم و زياد باشد ولي خيلي شايد فرق نكند ، يك عده از يك مطالب گذشتند يك عده نگذشتند . آنجا بياييم موردي بگوييم اين مورد بعد شما اگر صلاح دانستيد روي آن مورد بحث بكنيم .
استاد : خوبه مشكلتان را حل مي كند ؟ شما چه مي گوييد ؟ مشورت گذاشتيم ديگه ، شما نظر بدهيد
از دوستان جمع : موافقيم .
استاد : موافقيد خوبه .دوستی مي گويد من معتقدم حل نمي شود .
از دوستان جمع :‌ به جاي اين كه موردي بحث كنيم ، ماهي را بدهيد دستمان ماهي گيري را ياد بگيريم . اگر ما بياييم موردي بحث كنيم در انجام وظايفمان مثلاً شاگرد به استاد ، هم زمان زيادي مي برد و باز هم آن قدر گسترده است كه نتوانيم به همه اش برسيم .
استاد : خب پس وظيفه را بصورت كلي چطوري بگوييم ؟
از دوستان جمع : يك ماهيت اوليه دارد .
استاد : من ماهيت اوليه گفتم ، اشكال كار همين جاست من پيشرفتم تا جايي كه هر كسي پرسيد چه كنم ؟ گفتم اين (قرآن) مال تو است ، اين را به من نداده بودند اين مال توست با زبان ساده ، ترجمه ساده و خوانا هم در اختيارت است . بخوان شرح وظايفت را از توي آن بدان ، حالا اگر اين را خواندي و توي شناخت شرح وظايف ، واجبات ، محرمات اگر جايي به اشكال برخوردي سوال كن جواب مي دهم . من از اولش گفتم تو شرح كلي وظايف مي خواهي در قرآن است . بارها به شما گفتم : احاديث ،‌ روايات ،‌ شناخت سيره اهل بيت كدامتان مطالعه كرديد ؟ نمي روم سراغ يك امامي مثل امام هادي (ع) كه در دوره بسيار سختي زندگي كرده و كوتاه امامت كرده است من راجع به امام جعفر صادق (ع) مي گويم ، در امامهاي ما دوره طلائي داشتند امام جعفر صادق (ع) ، كدام از شما رفتيد راجع به ايشان مطالعه كافي كرديد ، تكه هاي بسيار وسيع از ايشان آورديد . در آنها بايد وظايفتان را پيدا كنيد ، چون وظيفه آقاي .... با وظيفه آقاي ... فرق مي كند حتي در جايگاه فرزندي چون فرهنگ خانواده آقاي ... با فرهنگ خانواده آقاي ... فرق مي كند . من چند تا براي شما تز شخصي بدهم كه مشكلتان حل بشود ؟ اينجا برمي گردد به حرف شما يك وظايف كلي بايد تعيين بشود ، خب اين وظايف كلي را امامتان تعيين كرده چرا من بگويم . خودم در صحبتهايم در سخنرانيهايم اين همه اشاره كردم به امام ها ، پيامبران و هر جا مثال خواستم يا از سخنان اين ها برداشتم با ذكر سند يا از آيات قرآن ، خب شما چرا نخواستيد بهره ببريد ؟ نمي شود ، ببينيد كم كاري است خيلي ساده بگويم شما صد سال ديگر هم اين جا بنشيني بگويي من نمي دانم بالاخره اگر پايش افتاد مادرم اين را گفت ، زنم اين را گفت من در مورد اين دو تا بايد چكار كنم ؟ معضل بزرگ آقايان است ديگه . بسياري از مشكلات و معضلات خانوادگي فقط بخاطر اين كه آقايان نمي دانند محدوده وظيفه يعني چه ؟ يا در آن افراط مي كنند يا در اين ، در نتيجه يك جنگ خانمان سوز تمام قرون وجود دارد هيچ كسي نتوانسته حلش كند ، چون اصلاً ياد نگرفتند . مادري كه داراي پسر بوده هرگز به پسرش آموزش نداده كه جايگاه مادر چيه ؟ جايگاه همسر چيه ؟ وظايف پسر نسبت به مادر چيه ؟ نسبت به همسر چيه ؟ مادر گفته مادر تاج سر است ، مادر دوتا نمي شود ولي همسر مي شود اين را طلاق داد يكي ديگه گرفت هيچ اشكالي ندارد . به من بچه بودم آموزش مي دادند ، فرزند و همسر و مادر يا پدر ، جنگي اتفاق افتاد گفتند يكي را مي توانيم براي تو بگذاريم چه كسي را براي تو زنده بگذاريم ؟ اين گفت : فرزند مي توانم دو تا داشته باشم ، همسر مي توانم يكي ديگه بگيرم ، اما مادر نمي توانم ديگه داشته باشم ، آن دو تا را بكشيد اين يكي را بگذاريد . نظر شما چيه ؟ شما چي فكر مي كنيد ؟ شما چه جوابي مي دهيد در اين راستا ؟ قابل بحث است . وقتي وظايف را شما از دهان مادر شنيدي فقط نسبت به همسرت يا از دهان همسر شنيدي فقط نسبت به مادرت ، عاقبت اين سرگرداني و بدبختي مي شود كه الان هست . اما واقعيت را از توي قرآن خواندي ، ازسيره اهل بيت جدا كردي آن وقت مي فهمي جريان چه جوري است . مي گويد جلوي مادرت پايت را دراز نكن ، قرآن مي گويد به پدر و مادرت اُف نگو ، راست مي گويد اما آنجا هم مي گويد هر كجا تو را به راه غير خدا هدايت مي كنند اطاعت نكن . اين را مي خواند آن را نمي خواند . مادر آموزش ميدهد ، پدر آموزش مي دهد فقط اين يكي را آموزش مي دهد آن را نمي گويد . بعد مي گويد وقتي من مي خواهم تو را ببرم يك پارتي شبانه تو حق نداري به من بگويي نه ، تو تابع كدام دين خدايي ، كتاب خدا مي گويد تو حق نداري به من اُف بگويي . اي داد بيداد پس بالاخره چي شد ؟ من كه بهتر از همه دادم دست شما ، گفتم كتاب خدا را بخوانيد ، چقدر التماس كردم بخوانيد هر صفحه را از هر صفحه قوانيني را كه استنباط مي كنيد بنويسيد ، آخه يكي از شما انجام داديد ؟ انجام دادي ؟ به خدا انجام نداديد . قرآن روزانه گفتم بخوانيد چي ؟ هر روز خوانديد ؟ به خدا خيلي ها نخوانديد ، بعضي ها هم آخر شب دو تا چرت مي زند يك دانه آيه مي خواند ، اين قرآن خواندن نمي شود ، به درد نمي خورد . سحر چي مي خواندم از قرآن ، حالم هم خوب نبود . ولي سحر آن چيزي را كه بايد مي خواندم ، مي خواندم درسوره يس بود كه گفتم يادم باشد بعداً به اين مراجعه مجدد كنم اين يك چيز ديگه اي دارد مي گويد من اصلاً تا حالا نفهميدم و به من فهماند مني كه شايد بالغ بر سيصد تا يس خواندم دروغ نگفتم اين را تا حالا نديدم ، اي داد بيداد . خب بخوانيد ديگه ، بخوانيد ، عميق بخوانيد ، با دقت بخوانيد وظايفتان را ياد بگيريد . اگر ياد نگيريد آقاي آية  الله جوادي آملي پيدا مي شود خدا حفظشان كند آمده لقمه ها را پيچيده نان و كره و مربا حاضر لقمه كرده اندازه دهانهاي شما گذاشته مي گويد حالا بخوريد ، ولي باور كنيد اين را هم نمي خوانيد . مي گويد چه كسي برود بخرد ، اين قدر هم پولش است . من مي خرم مي گذارم كتابخانه با هم شريكي ببريد . دروغ مي گوييد آخر ، تفسير الميزان گذاشتم آنجا چند تا از شما خوانديد ؟ الغدير علامه اميني كه بيرون پيدا نمي شود آنجا گذاشتم چه كسي اصلاً خبر دارد ؟ بياييد محض رضاي خدا با خودتان روراست باشيد با من نه ، چون من لازم ندارم من مي فهمم با من روراستي يا نه . ديديد يك جمله گفتم صدايش در آمد ، من در اين همه بحر طويل بزرگ در اين جلسه وقت دارم بيايم ذهن آن را بخوانم ، تازه چهار دفعه اين كار رابكنم دفعه پنجم با پس گردني از اين جا بيرونم مي كنند ، من را چه به فضولي در ذهن كسي . ذهن خودم به اندازه كافي مشغول است براي آن هم بخوانم كه چه بشود ؟ اما وقتي حواسمان را جمع كرديم ، كار كرديم خود به خود او حرف مي زند اين جا مي گويد ببين من با چي درگيرم . بياييم روراست باشيد يك خورده كار كنيد ، برويد بخش وظايف را به اصطلاح نگاه كنيد حالا هرچه بيشتر پيش مي رويم و اين مسائل را حرف مي زنيم شما بيشتر مي فهميد كه چهار چوب ها را به شما دادم چقدر مهم بود و چقدر بعضي از شما گوش نكرديد ، چقدر عمل نكرديد ، چقدر ضرر كرديد ، حالا برگرديد عقب انجام بدهيد .
از دوستان جمع :‌ من نمايشگاه كتاب بودم يك كتاب كوچكي بود آنجا ، نوشته بود سنجش اعمال يك دفترچه خودش آماده درست كرده بود . بعد روزانه آن محاسبه اعمال را نوشته بود ، نگاه نامحرم ، خطاي گوش ... را نوشته بود بعد از هر بزرگي نسبت به آن مشكل يك صحبت كوچكي را نوشته بود ، خيلي كارساز بود . آن جلسه هم از شما درخواست كردم كه نهج البلاغه را يكبارد يگر براي ما تكرار كنيد . زماني كه ما اين بحث ها را تكرار مي كرديم اين ها همه كمكي بود ، عنوان بصري كمكي بود ، نهج البلاغه گفته هاي آقا ميرالمومنين كه ما در روز وقتي كه ما مي خوانديم ، آن بحث قرآني كه داشتيم يك موقع مي ديدي اين ها با هم آنقدر هماهنگي داشت خودش از تو همين جوابها در مي آمد . نهج البلاغه را اگر ما بتوانيم كامل دركش  بكنيم كه الان تفسير نهج البلاغه آمده كه براي دختر من در دانشگاه اين را واحد گذاشتند ، شما اگر نگاه كنيد اين بزرگترين سيره است . اين ها هيچ كدام از هم جدا نيست ، بحث خوب است اين كه آدم به نتيجه برسد ولي جدال نكنيم با هم ، سوال بكنيم . بهترين چيزي كه از ديد خودم پيشنهاد مي دهم بحثها اگر ساعت گذاري بشود هم قرآنمان را مي توانيم بخوانيم ، تفسير كنيم كلامي از آن ياد بگيريم ، يك وقت مي بيني آن امروز مشكل من بود از آن كلام شما صحبتي كرديد يا يكي از دوستان من حرفي راگفت من مشكلم حل شد از آن ، يعني قرآن اولين راهكار كلاسمان باشد . دوم :‌ اين كه نهج البلاغه را در كنار اين قرآني كه در روز مي خوانيم بگنجانيم . سوم : اين كه ما تك تك اين جملاتي كه شما امروز فرموديد كه ما بياييم وظيفه شناسي كنيم ببينيی آن زماني كه شما فرموديد وظيفه ات در مقابل مادر شوهر و پدر شوهرت چيه ، دانه دانه از خانه خودت شروع كن ، بعد بيا به خانواده همسرت ، بعد بيا به دوستت كه حتي شما مُصِر بوديد كه در برابر دوستان كناري خود هم بنويسيد كه چقدر زيبا بود خيلي خوب بود كه حتي ما همديگر را گاهي اوقات نمي شناسيم . اين خيلي راهكارهاي زيبايي بود وقتي كه يك مسئله خصوصي بين من و افراد مقابلم هست من اين را در جمع نمي توانم بگويم ولي وقتي براي شما مي نويسم خب اين را شما راهكار به من مي دهي ، من مي پذيرم يا نه آن به خود من است واشتباه خود من ، چون اگر من قبول كردم كه ايشان استاد من است من راهكار شما را بايد بگيرم اگر مي خواهم موفق باشم . پس هيچ چيزي مثل اين نيست كه ما اين كاغذها را وقتي به شما مي داديم اشكالات را خصوصي مي گرفتيد اين كار كردن است . اگر اين دفترچه اي كه من خريدم ده دقيقه شب بعد از نماز بنشينيم آن را مطالعه كنيم وبنويسيم ، هيچ چيزي مثل عمل نيست ، اخلاق و عرفان گفتني نيست ، شنيدني نيست ، خواندني نيست من بيايم هر چقدر مفاتيح الحيوة را بخوانم ولي وقتي پياده اش نكنم در زندگيم ، در عملم هيچ وقت نمي توانم موفق باشم ، ساعت گذاري كنيم آن قدر در مورد توكل بحث بكنيم تا برسيم به نتايج بهتر .
استاد : تا هر جا بخواهيد بحث بكنيد من هستم ، نگران من نباشيد اگر عمرم باقي باشد هستم چه يك روز چه هزار روز ، هر روز بياييد بنشينيد حرف بزنيد من مشكلي ندارم .
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحيم ،‌ برنامه ياد خدا را مي ديدم ، آية الله بهجت خدا رحمتشان كند صحبتي فرمودند كه شما نياز نيست بيشتر از اين چيزي را ياد بگيريد هماني را كه بلد هستيد عمل كنيد كفايت مي كند .
استاد :‌ آفرين ،‌ خدا رحمتشان بكند . و اين از نكته هاي خيلي جالب است كه هر چه را بلد هستيد عمل كنيد و وقتي مي آيي نگاه مي كني كه ببيني چي بلدي مي بيني هيچ چيز بلد نيستي . اين خيلي مهم است چون من بارها اين را گوش كردم به خودم مراجعه كردم نه به آدم هاي ديگه من به آدم هاي ديگه كار ندارم ، ديدم اي داد بيداد هنوز اين مطلب را كه مي خواستم عمل كنم هيچي در موردش نمي دانم .
از دوستان جمع : چون هفته قبلش فردي كه براي ايشان كار مي كرد ، گفته بودند من پنج سال خدمت ايشان بودم هيچ توصيه اي به من نكردند بعد كه از ايشان سوال كردم چرا به من هيچ توصيه اي نمي كنيد ؟ فرمودند :‌ عمل من را ببين كافي است ، توصيه نياز نداري شما . شما الان فرموديد كه الغدير علامه اميني را داريد ، بنده تا وقتي كه خودم وظايفم را نشناسم ، عمل كننده نشوم چهل سال زحمت آقاي علامه اميني را چطورمي خواهم بفهمم . پس خواندنش فايده ندارد چون من بردم خواندم ديدم من نمي فهمم ايشان چي گفته ، مي فرمايند چندين سال نخوابيدم ، كتابخانه هاي دنيا را سر زدم تا اين را نوشتم چگونه من مي خواهم دركش كنم وقتي كه كوچكترين وظيفه ام را عمل نمي كنم.
استاد : پس باز هم همه اين ها ما را برميگرداند به يك نقطه اول شناخت وظايفمان و بعد عمل به آن . خدا براي ما همه مان مي خواهد كه هدايت بشويم پس اين را شك نكنيد خواست خدا شرط اول است و براي همه ما هدايت مي خواهد . و اما بعد از خواست خدا يكسري چيزهايي هم هست كه برايمان فرستاده كه ما بايد از آنها بهره ببريم ، ان شاء الله كه همه ما گوش كننده باشيم .  

 

 

 

نوشتن دیدگاه