منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه چهاردهم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


استغفر الله ربي و اتوب اليه

كلام امروز را با تك بيتي از شمس مغربي آغاز ميكنم، شمس مغربي ميگه:
مرا به هيچ كتابي مكن حواله دگر كه من حقيقت خود را كتاب مي بينم

اكثر ما براي پيدا كردن اسرار هستي به كتابهاي مختلف ،به منابع بسياري كه در دسترسمون هست يا در دسترسمون نيست و به سختي دنبالش مي گرديم هستيم ،اما به واقع بهترين منبع و بهترين ماخذ دفتر وجود خودمان است، كه اگر ياد بگيريم و به اين دفتر خو كنيم و بتونيم هر روزه اين دفتر را ورق بزنيم كل اسرار هستي در دسترس ما خواهد بود، ان شالله كه بتونيم وبه اين مقوله نائل بشيم.

اما بحث امروزمون، بحث امروزمان روي علمه علم هست يا نيست ؟ يادتونه راجع به هست و نيست ، بود و نبود صحبت ميکرديم، آيا علم هست يا نيست ؟ مسلما خواهيد فرمود که نيست و نبود چطور ميتونه مايه شرف انسان بشه و هر عاقلي از به دست آوردنش به خودش بباله، پس به طور حتم علم بودِ، هستِ ،جزو هستيه، حالا مي پرسيم ،حالا كه دانستيم علم موجوده ظرف تحقق علم و نمايش علم، اثبات علم چيه ؟ به عبارت بهتر علم را كه مي بينيم در افراد منشا بروز بسياري آثار هست ،فلان كس داراي فلان علم و اين علم در اون باعث شده كه آثار زيادي به ظهور برسه، اين علم را از اول داشته يا نه ؟ خواهيد فرمود كه در خودش داشته كه بعد بروز داده، خب ايني را كه داشته تو كدوم عضوش قرار داشت؟ مقرش كجا بود؟ بعضي ها پاسخ مي دهند هيچ عضو يا اندام به خصوصي جايگاهش نيست بلكه در روان انسان جاريه، حالا اگر علم در روان انسان جاريه چگونه حالتي است اين جاري بودن؟ مثل جريان آب تو يك لوله ،تو يك آوند؟ گفتيم علم جايگاه خاص يا عضو خاصي را نمي گيره، در روان انسان جاري است اين جاري بودن به چه شكل مثل جريان آب در يك لوله يا يك آوند؟ مثلا همين آب را بيائيم بحث كنيم آب ظرفهاي گوناگون داره از ظرفي كه قطره اي آب توش مي گنجه تا ظرفي مثل اقيانوس كه خيلي ظرف بزرگيه و آب را در خودش جاري ميكنه، اين ظرفها چه اون كوچيك و چه اون خيلي بزرگ به هر حال گنجايش محدودي دارند كه اگر آب از اون گنجايش بيشتر بشه سر ريز ميشه ببينيد الان اقيانوسها وقتي در منطقه اي قطعه اي يخ جدا ميشه تو آب حركت ميكنه و شروع ميكنه به آب شدن سيل جاري ميكنه يعني نشون ميده كه بيش از اون مقدار اون اقيانوس نمي تونست در خودش داشته باشه و اضافه اش را سر ريز ميكنه درست ميگم يا نمي گم ؟حرف به جايي زدم يا نزدم ؟ پس آب كه علم را به آب و جاري بودنش تشبيه كرديم درروان انسان ، ديديم كه در ظروف مختلف به اندازه گنجايشش جا ميگيره يك قطره اضافه بشه سر ريز ميكنه و حركت ميكنه، خب اما انسان كه دانش فرا مي گيره گنجايشش براي دانش بي حد و حصره، هر چي بيشتر دانش مي آموزه آمادگي بيشتري براي فراگيري دانش سخت تري داره، درست ميگم يا نه يا اشتباه مي كنم من، خب پس مي آئيم مي بينيم براي هر انسان دو ظرف وجود داره براي دو جور غذا يكي ظرف غذايي كه غذاي ماديِ اونه، يعني ظرف آب و نونش و ديگري ظرف دانش ظرف اول كه جايگاه آب و غذاست تا يك حد معيني پذيرش ميكنه بيشتر از اون را نمي تونه بپذيره شما توجه بكنيد ببينيد اگر كه از راه اومديد به شدت گرسنه بوديد نون خالي تو سفره بود تنگ آب هم از تو يخچال كشيدي آوردي و از شدت گرسنگي منتظر پختن غذا نشدي تا اين جا نون خوردي دو تا ليوان هم آب روش خوردي اگه خوشمزه ترين غذا ها را بيارند و با ارزشترين غذاها امتناع ميكني ،ميگي ديگه جا ندارم ديگه نمي تونم چرا؟ چون ظرف غذاي شما ظرف محدودي است يه حد معيني پذيرش ميكنه بيشتر از اون را پذيرش نميكنه،اما هر چه بيشتر دانش تحصيل ميكنيد علم مي آموزيد شوق بيشتري برمي داريد و هر چي مطالب بيشتري به شما مي دهند انگار كه اينها طبقه بندي ميشه ،منظم ميشه و جاي خالي بيشتري براي اينكه بيشتر بياموزيد و هيچ وقت از اين بابت اعلام سيري و اينكه جا ندارم نمي كنيد، اينها مسائل ساده اي كه هر كسي در وجود خودش براحتي بهش رسيده و قابل فهمه. همون كسي كه ميگه غذا خوردم من گرسنه بودم غذا خوردم سير شدم ،همين كس در آنِ واحد ميتونه بگه من نادان بودم پرسيدم آموختم دانا شدم، يعني هر دو امر در يك كس اتفاق مي افته و هر دو حكم براي يك منه، اون مني كه ميگه گرسنه بودم خوردم سير شدم و اين مني كه ميگه نادان بودم پرسيدم ياد گرفتم دانا شدم اين دو تا من يه دونه منه، درسته؟ حرفم كه غلط نيست، در حاليكه ظرف غذا و ظرف دانش دو تا ظرف متفاوته در يك من و هيچ وقت اين دو تا ظرف يكي نمي تونه بشه ، ولي هر دو تا ظرف مال يك شخص انسانيه اما اين ظرف كجا اون ظرف كجا.

خواجه ابوالهيثم احمد ابن حسن جرجاني ميگه كه :

چرا چو تن غذا پر شود نگنجد نيز اَلَم رسدش چو افزون كني بر اين مقدار

اَلَم يعني درد رنج ،يه دوستي دارم خيلي خوش خوراك خيلي خوش غذا، مي خوره مي خوره بعد اگه يه چيز خوشمزه ديگه اي بياري با اين كه دوست داره ميگه اگه يه صد دلاري هم بدي يه قاشق هم نمي خورم يعني ديگه پره چو ن اگه بيش از اون بخوره يا تهوع ميگيره يا شكم درد ميگيره و آزار ميبينه.
و گوهري دگر آنجا كه پر نگردد هيچ نه از نُبِي و نه از پيشه و نه از اشعار

تو همين آدمي كه اگه تو ظرف غذاي آب و نونش يه ذره اضافه بريزي درد بهش وارد ميشه ،ميگه تو همين آدم :گوهري دگر آنجا كه پر نگردد هيچ نه از نُبِي و نه از پيشه و نه از اشعار

ُنبِي اشاره به بالاترين كتاب يعني قرآنه، خواجه ميگه كه در انسان ظرفيه كه اگر در اون بيش از ظرفيتش بريزي در رنج مي افته و ظرف ديگه اي كه قرآن و هزران كتاب ديگر ديوان اشعار و صنعت و پيشه هاي مختلف و اطلاعات مختلف توش بريزي باز هم گنجايشش بيشتر ميشه. اصل مطلب ما همين جاست بايد خوب فكر كرد در خودمون جستجو كنيم تا اون ظرف علم را كه هرچي علم درش قرار ميگيره گنجايشش بيشتر ميشه براي تحصيل علوم بالاتر آماده كنيم ،حاضرش كنيم.

هر كدوم از ما مي دونيم گرسنه نون به فرا گرفتن دانش سير نمي شه بلعكس طالب علم هم به خوردن نون و آب به مقصودش كه يعني علمه نمي رسه، حالا اين دو تا غذا از يك جنسند؟ نان و علم؟نه چون اگه از يك جنس بودند اين مي تونست جاي اون را پر كنه اون مي تونست جاي اين را پر كنه پس از يك جنس هم نيستند پس وقتي دو غذا دو گونه است دو گونه متفاوت، غذا گيرنده ها هم بايد از دو تا جنس باشه مگه نه ؟يا نكنه من بد ميگم اگه اشتباه ميگم بگوئيد وقتي غذاها دو جورند ظرف هاي غذا يا غذا گيرنده هاشون هم بايد دو جور باشه .

ما چرا تو اين ها بحث مي كنيم چون اين ها مطالب خيلي ساده اي است كه گاها به خاطر ساده بودنش بهش توجه نمي كنيم بعد تو مطالب اساسي تر و مشكلتركه ميريم چون اينها را توجه نكرديم اونجا مي مونيم ،گير ميكنيم، حالا كه ما فهميديم غذاها و ظروفشون شناخته شد و ديديم كه از هم جدا هستند حالا شايسته است كه ماهيت و حقيقت علم را بشناسيم ، وقتي ماهيت علم را شناختيم هويت ظرفش را درك مي كنيم ما مي خواهيم برويم هويت ظرف علم را پيدا كنيم.

بحث پيرامون علم كار ساده اي نيست كار خيلي مشكليه رسيدن به كُنهِ حقيقت علم كار ساده اي نيست به خصوص حالا كه ما ابتداي مسير تكامليم بايد خيلي توجه كنيم، هضم خيلي از مسائل دشواره به تعاريف دقت كنيد ،به هر حال دانستني هاي ما گوناگونند چون دانستني هامون گوناگونند راه به دست آوردنشون هم گوناگونند بعضي از دانستني هامون را ازگوش ، بعضي ها را از چشم ،بعضي ها را از بيني، بعضي ها را از پوست ،بعضي ها را از زبان و الي آخر دريافت ميكنيم، ولي دانستني كه با گوش دريافت ميكنيم يا دانستني كه با چشم دريافت ميكنيم هر كدوم اين دانستني ها با اون ظرف گيرنده يك ارتباط خاصي دارند.آنچه را كه از راه گوش مي تونيم به دست بياريم نمي تونيم از راه چشم به دست بياريم يا بلعكس اگر كسي كرِ مادرزاد باشه نسبت به هياهو ها و سر و صداهاي مختلف اطرافش هيچ گونه احساسي نخواهد داشت درسته؟ ارسطو ميگه "كسي كه حسي را از دست داده علمي را كه بايد از راه اون حس درك كنه به دست نمي آورد " جمله بزرگيه، كسي كه حسي را از دست داده علمي را كه بايد از طريق اون حس به دست بياره ديگه درك نميكنه و دريافت نميكنه، خوب توجه كنيد اگر حسهاي مختلف وجوديتون را از دست بديد به خاطر اعمالتون خيلي از علومي را كه مي تونيد با اين حسهاتون به دست بياريد از دست مي دهيد يكي از اونها چي بود؟ بحث دل بود ،دلي كه اول جلسه سوال شد اگر اون حس دروني، اون حس باطني از بين بره علوم مختلفي كه از طريق اون حس ميتونه دريافت كنه و در هيچ جا نوشته نشده هيچ كس هم به او نمي تونه بگه، اونها را از دست ميده و ازش بي بهره مي مونه.

يك سلسله از علوم براي ما پهنا وعرض و نمي دونم اندازه و طول وعمق نداره، قابل تجزيه و تقسيم هم نيست ،مثل معني و مفهوم محبت ،مثل وجود مطلق ،مثل نور مطلق.شما درختي را تصور كنيد، همين جا كه نشستيد يك درخت تصور كنيد در همون تصورتون مي تونيد شاخه هاش را جدا كنيد، مي تونيد تنه اش را جدا كنيد ،مي تونيد برگهاش را جدا معني كنيد و و و

اما همين تجزيه و تقسيم را درباره مفهوم محبت هم مي تونيد بكنيد؟ خيلي ساده ها، به محبت فكر كنيد اين تجزيه و تقسيم را در مورد محبت هم مي تونيم بكنيم؟ بگيم اين جاي محبت تنه اش است اين جا كله اش است ،اين جا شاخه اش است ،اين جا دستشه اونجا پاش؟ بعضي از مفاهيم قابل تقسيم نيستند.

آيا مي تونيم بگيم محبتي را كه من ادراك ميكنم طول و عرضش چه قدره؟ عمقش چه قدره ؟ مي تونيم براش يه همچين چيزي تعيين كنيم؟ اما در مورد تن آدمي ميشه مي تونيم بگيم قدش اين قدره ضخامت بدن اين قدره، وزنش اين قدره، مثلا بدن با چاق و لاغر شدن وزنش كم و زياد ميشه اما آيا مي تونيم بگيم انساني كه علم مي آموزه از علم آموزي وزنش زياد و كم ميشه خوب توجه كنيد كسي كه دانشي آموخته با دانش آموزي ،آيا وزنش كم و زياد شده؟ نه نمي تونيم بگيم ،يه مثال ديگه ميزنم يك سيب شيرين را در نظر بگيريد اگر بخواهيم شيريني سيب را تقسيم كنيم چطوري تقسيم كنيم؟يه سيب دادن مي گويند شيرينه شيرينيش را تقسيم كنيد اگر بخواهم تقسيم كنم چطوري ميشه؟ الّا اينه كه بايد سيب را تكه تكه كنم فقط با تقسيم كردن خود سيب ميشه اون شيريني را هم تكه تكه كرد بين ديگران پخش كرد، آيا تحصيل علوم براي انسان اگه بخواهيم اون را پخشش كنيم مثل پخش كردن شيريني سيبه؟ كه با تكه كردن سيب امكان پذيره اين جا هم براي انسان امكان پذيره؟هرگز. پس نتيجه مي گيريم ظرف علم از جنس ظرف آب و نون نيست بين علم و ظرفش يه سنخيتي وجود داره ،همون طور كه علم كلي از اوصاف موجودات محسوس يعني اون چيزهايي كه قابل حس ما است، اون موجوداتي كه قابل حس ماست و ما مي تونيم ببينيم و مي تونيم دركش كنيم، علم كلي از اوصاف موجودات محسوس به دور است.

ظرف اون هم مثل خود علم از اين اوصاف مبري است محسوس نيست و نمي تونه باشه، حالا پرسشهايي كه پيدا ميشه يكي از اونها اينه كه ميگن ممكنه كه ظرف علم عضوي از اعضاي دروني بدن باشه مثل مغز ميگويند شايد ظرف علم همون مغز آدميزاده كه مثل نوار ضبط صوت علم را ميگيره و ضبط ميكنه، خب نوار ضبط صوت وقتي صدا روش ضبط ميشه وزنش زياد ميشه؟كم ميشه؟طولش زياد ميشه؟كم ميشه؟نه.

پس بنابراين استدلال مي كنند علم تو مغزه چون بر مغز هم افزايش وزني ايجاد نمي كنه، اين جوري ميگن وقتي علوم را مي آموزيم مغزمون گنده تر يا كوچولوتر نميشه پس حتما ظرف علم مغزه،اگه اين جوري باشه فرقي ميان ظرف علم و ظرف نون نيست، چون هر دوتاش تو اين بدنه. در جواب اين شبهه مي گوئيم كه هر عضوي از اعضاي بدن چه مغز باشه چه قلب باشه داراي حجم و وزن معيني است و براساس همون حجم و وزن معينش است كه هر چيزي را مي پذيره، مثلا اگر معلومات را قلب بگيره نوار بگيره بايد به تبع كار قلب اون را به جاهاي گوناگون تقسيم كنه پس تقسيم و تجزيه در علم راه پيدا ميكنه در حاليكه ديديد معاني و ادارك ما از حقايق به هيچ وجه قابل تقسيم نيست، دوم اينكه نواري كه صدا را ضبط ميكنه هيچ وقت دانا به اون چيزي كه ضبط كرده نيست، علم توش جا نشده، هيچ صنعتي قابليت نداره كه علم را ضبط كنه و عالم هم باشه ،كتابي را كه مي خونيم دانا نيست با وجودي كه واسطه كسب علمه اما دانا نيست عالم اون كسي است كه داناست و كتاب و دفتر دانا نيست. وقتي ما مي گوئيم كه من علم دارم، من سر و پيكر دارم، قلب دارم اين كه ميگه من اينها را دارم يك منه و داراي همه اينهاست پس اون كه مغز داره همون كسي است كه علم داره و شعور به علم خودش داره، به ضبطش داناست و خوانا و نويسا.حالا اگر بگي كه علم تو مغزه اون من كه ميگه من علم و مغز دارم، علم را به واسطه داره، جواب همونه؟در حالي كه ما ديديم مغز داراي ابعاد و وزن به خصوصيه و بر اساس ابعادي كه داراست نمي تونه شامل حقايق بسيط و بزرگ باشه. دوم ،گيرنده دانش به دانش روشن ميشه ،دانا ميشه وسعت وجودي پيدا ميكنه آيا مغز هم با گرفتن علم وسعت پيدا ميكنه؟ خودش به تنهايي دانا ميشه؟ نميشه.

در دروس گذشته ديديم اون گوهري كه در وجود ماست بهش ميگيم من، اَنَا، انگليسي ها مي گويند I نه؟ حالا زبونهاي ديگه را بلد نيستم اونچه كه بهش ميگن من ، موجوديه خارج از بدن غير از بدن جدا از بدن ما اين را اثبات كرديم پس اينكه ظرف علم بياد مغز يا عضوي از اعضاي بدن باشه سخني بي محتواست و نمي تونه باشه، مي خواهيم فقط اين را اثبات كنيم كه اون دانشي كه ما بهش مباهات ميكنيم نه با اين نه با اين نه با هيچ كدوم ديگه از اعضاي بدني نيست و هيچ كدوم اين اعضا نمي تونند ادعا كنند كه دانش را در خودشون دارند و مركز اين دانش اين اعضا هستند. جمع مي كنم صحبتم را، بحث امروزم را اين جا جمع ميكنم مي گويم ظرف علم ظرفي غير از بدنه، بدن و هر چه كه در اوست بهش ميگن طبيعت و از اون به عالم طبيعت يا عالم ماده يا عالم جسماني سخن مي برند پس ظرف علم از ماوراي طبيعته، پس علم و ظرف اون هر دو از موجودات ماوراي طبيعتند، ما ديگه ظرف علم را در عالم طبيعت به دنبالش نمي گرديم كه بيائيم بگوئيم روح از چه جنسيه، همه دنبال جنسش ميگردند، در حاليكه در عالم ماوراي طبيعته .دانش محور جميع محاسنه چراغ فرا راه انسانه همه اختراعات و اكتشافات از دانشه ،انسان نادان تابع و محكوم انسان داناست اينها اصله و باقي مي مونه، جماد و نبات و حيوان و خلاصه عالم طبيعت همه مسخر انسانند اشرف از ديگر موجودات مشهود ماست، موجوداتي كه ما به چشم مي تونيم ببينيم، حالا بگذريم كه اشرف به همه موجودات غير مشهود ما هم هست انسان، بر زمين و زميني ها حكومت ميكنه انسان و شايد قدرتش حتي بيش از اينكه مشهود ما هست هم باشه آيا تا اينجا با اين حرفها با اين اصول هيچ تعارضي داريد داريد بفرمائيد.

سوال يك:بحث فراموشي را نمي تونيم الان با اين ها توضيح بدهيم؟ مثلا كسي فراموشي بگيره يا يك علمي را كه ياد ميگيريم فراموش ميشه؟

جواب سوال يك: نقصانه در جسمش سبب ميشه كه دقيقا، شما پيش تر ميرويد و من مجبورم پيش تررا توضيح بدهم جسم انساني همانندي كه در حضور شماست همانندي داره خارج از اين حضور يعني خارج از اون چيزي كه شما مي توني ببيني بگذاريد مثال بزنم مي گويند بالاي خانه كعبه بيت المعموره عين خانه كعبه اون بالاست ولي من و شما مي بينيم ؟نمي بينيم بخشي كه تا زمانيكه انسان زنده است بخشي كه در جسم آسيب مي بينه همون بخش در اون بخش متافيزيكش آسيب مي بينه كه اون اتفاق مي افته.

سوال دو: در راستاي سوالي كه شد الان شما گفتيد كه بخشي كه در جسم صدمه مي بينه موجب صدمه ديدن همون بخش از روح ميشه؟ يا اينكه موجب نارسايي ميشه؟

جواب سوال دو: نارسايي، چون با هم عجينند با هم حركت ميكنند دچار اختلال ميشه.

ادامه سوال دو:چون در واقع صدمه يعني اون بخش از اطلاعات در روح هم از بين رفته كما اينكه اون عده اي كه مسئله فراموشيشون بعد از يك مدت ممكنه خوب بشه احتمالا به خاطر همين قضيه است.

جواب سوال دو:همين طوره ،آخه ما تعبير از علم به اين مي كنيم كه كاغذ از چه ساخته مي شود نه بحث من اين نيست علم و دانش يعني اون معرفت و آگاهي ها ، اون بخش علمي را ما بحث ميكنيم كه اون وقتي برميگرده نشون ميده دقيقا كه ظرف علم ظرفي بود جدا از ظرف جسم ،كه اگر بود به طور حتم اين جسم تو اين رفت و برگشت و صدمه ديدن خواه نا خواه يك سري نارسايي ها براش مي مونه كه بايد بمونه ديگه، مثل اين مي مونه كه ما الان در اثر مرور زمان و بد استفاده كردن از بدنهامون كه خيلي هم متداوله استخونهامون درد مي كنه مفاصلمون ايراد پيدا ميكنه اگر همين شخص روح از بدنش خارج بشه روحش قدمهاش رو ناقص بر نمي داره روحش ابراز درد از پا درد و كمردرد نمي كنه روحش خميده نخواهد بود كاملا جدا از اين جسم آسيب ديده خواهد بود.

سوال سه: آخر بحث اشاره داشتيد كه كتاب كه حاوي علم است خودش دانا نيست و صرفا علم در اون وجود داره نوشته شده واسطه علمه.

اگرخاطرتان باشد ما چند وقت پيش بحثي داشتيم درباره آب كه در واقع تمام موجودات آفرينش حاوي شعورند در حد خودشان چطور كه آب ميتواند واژه منفي يا مثبت را تشخيص بدهد يا اينكه بحث داشتيم از ماشين لباسشويي مان تشكر كنيم به خاطر لطفي كه داره ميكنه پس معنيش اينه كه اين دستگاه علي رغم نداشتن روح ولي مي تواند تشخيص بدهد كاري كه من الان دارم مي كنم يك كار مثبته دارم تشكر ميكنم پس يك شعوري را دارد حالا اين كتابي كه حاوي يك سري مطالبه چطور مي تونه خودش دانا نباشه و چطور نمي فهمه مثلا چطور من بعد از خواندن كتاب از اون تشكر ميكنم و مي تونه اين را بفهمه ولي نمي تونه بفهمه در خودش چي هست؟

جواب سوال سه:كتاب اون شعور عمومي را مي فهمد كه به قول خودمون شما ازش تشكر مي كنيد اما اينكه چه چيزي درش نهفته و چه قدر ظرف علم تو را پر مي كند آگاهي ندارد.

ادامه سوال سه:آيا اين تصور ذهني من مي تواند درست باشد به نظر من همانطور كه ما داراي يك بعد روحاني هستيم و يك بعد جسماني و در واقع جسم ما فاقد شعور است اين روح ماست كه در واقع واجد شعور است كتاب و اشيا هم همين طور هستند احتمالا وقتي كه ما مي گوئيم آب واكنش نشون مي ده به اين كه كلمه منفي روش مي نويسي اين بعد روحاني آب است كه چيزي را درك مي كنه و رو بعد جسماني آب تاثير مي گذارد و ملكولهاش تغيير ميكند فكر كردم شايد اين حرفي را ما الان زديم در واقع خود كتاب نادان است فاقد شعوره اما كتاب چون خودش يك روحي داره مي تونه دانا باشه روح كتاب مي تونه دانا باشه يا هر چيزي كه مي خواهيد اسمش را بگذاريد باطن كتاب و يا هر چيز ديگري اون مي تونه دانا باشه.

جواب سوال سه: البته شما راجع به آب كه حرف زدي راجع به موجود زنده صحبت كردي.

ادامه سوال سه: آب از نظر ما موجود زنده نيست از نظر علمي موجود زنده نيست.

جواب سوال سه: آب جزو نعماتي است كه زنده است ،جاريه ،داراي انرژي است ولي در كتاب ما همچين چيزي به اين وسعت نداريم، آب مايه زندگي است و اون يك بحث جداگانه اي است يعني اصلا جهان هستي با آب آفريده شده

ادامه سوال سه: خب مسئله اينجاست كه آيا بالاخره تمام جهان هستي كه بخشي از اون هم آب است سنگ را اصلا در نظر بگيريم داراي يك بعد روحاني هستند يا نيستند؟

جواب سوال سه: حتما

ادامه سوال سه:همه هستي اين تابلو اين ديوار؟

جواب سوال دو: همه هستي داراي يك بعد شعوريه محدود به شرايط خودشون هستند نه در حد ما ، ما الان بحث مي كنيم روبعد شعوري انسان كه اگر بتونيم انسان را بشناسيم و بعد متا فيزيكش را درك كنيم عملا دست يافتيم به همه ابعاد شعور در جهان هستي و حيفه كه بيائيم مقايسه بكنيم چون ما الان مي خواهيم در يك سطح بالايي بحث كنيم كه اين شعور را يا اين آگاهي را يا اين علم را در انسان پيدا بكنيم جايگاهش كجاست.

ادامه سوال سه: به عبارت ديگر مثلا روح دانشمندي كه از دنيا رفته انسانها در زمين ميتونند با اين روح ارتباط برقرار كنند و اطلاعات دريافت كنند خيلي راحت مثل خواندن كتاب آن دانشمند ما هيچ وقت نمي تونيم با روح يك كتاب ارتباط داشته باشيم به اين معني كه بتونيم از مفاهيم درون كتاب بهره ببريم؟

جواب سوال سه : نه چون مفاهيم درون كتاب مال كتاب نبود بر او نوشتند فعلا نظر من اين است شايد فردا ميزان آگاهيم بالاتر از اين شد و چيزي فراتر از اين فهميدم الان مي گويم نه.

پاسخ از جمع: شايد بتوان گفت كتاب با كتاب فرق مي كنه بعضي كتابها باطني دارند بعضي ها ندارند، داريم كه قرآن مجيد نازل شد يعني يك حقيقتي در آسمان داشت وقتي كه بر روي زمين آمد اون حقيقت مصداقش در روي زمين شد كتاب شد ،نوشتار، شد كلمات . اين قرآن باطني داره صد در صد ،چون آيات قرآن ميگه، همان طور كه شما مي فرموديد با قرآنم وقتي مي گيريم دستم باهاش ارتباط دارم قطعا با اين كلمات اين لفظ نيست با اين حقيقت قرآنه .

جواب: قرآن خودتون فرموديد ببينيد اين كلام خودتونه حقيقتي بر زمين نازل شد كه در قالب جسماني شد كتاب اين فرق مي كنه با اين جريان كه اين دست نوشته اي را كه من خودم مي نويسم ،ببينيد درسته كه من هم بخشي از اين جهان هستيم ولي اون روحي كه در قرآن هست قرآن موجود زنده است و كاملا داراي شعور يعني يك سطح شعوريه بالا هيچ كتابي را در جهان هستي شما نمي تونيد پيدا كنيد كه اين همه آگاهي يك جا توش جمع شده باشه و به عبارت بهتر كل آگاهي ها توشه كل آگاهي جهان هستي تو قرآنه اين را شما هيچ كجا نمي تونيد پيدا كنيد پس اين يك روح خيلي بزرگه اين كاملا متفاوته با اون كتابهاي دست نوشته

پاسخ از جمع: به عبارتي اون چيزهايي كه از بالا نازل شدند حالا اگه مي خواد به كلام در آمده باشد به مصداق زميني شده كتاب اما اين كتاب چيزي نيست كه اين جا نوشته شده باشه از جاي ديگري بر اين جا نازل شده نازل شدنش هم نه مثل بارانه كه از بالا آمد و ديگه بالا نيست قطره آب الان اينجاست ديگه بالايي وجود نداره، بلكه نزولش نزولي است كه از بالا به پائين وصل شد چون حبل است يعني يك ريسماني است از همين جا هم شايد بشه از قرآن مجيد كه وقتي كه بگذريم به كلام معصومين برسيم مي بينيم كه در كلام معصومين يا در دعاهاي منتصب به اونها يك همچين ارتباطي را شايد بشه ديد اما نازل تر از اون چيزي كه در قرآن هست مثلا وقتي در مورد كلام امير المومنين(ع) مي بينيم مي گوئيم كه قرآن ناطقه يعني وقتي اون سخن مي گويد انگار كه قرآن است.

سوال چهار: چند جلسه قبل در بحث معرفتي صحبت مي كرديد كه ما وقتي كه مي خونيم چطور از خواندن متن ها ياد ميگيريم من به اين نتيجه رسيدم كه يك نوري به تعبير من در وجود ما هست كه با كلام من همون نور را منتقل ميكنم كلامم به شما مي رسه و شما متوجه اون نور مي شويد يا همين طور درباره نوشتن كه در واقع كلمات وسيله اي هستند كه ما اون نور را درك كنيم با اين تصور هر كتابي ميتواند آن نور را داشته باشد اما وسعت نورش فرق مي كند.

جواب سوال چهار: بله قطعا همين طوره وقتي ما مي گوئيم دانا در مسير تكاملمون وقتي بحث دانا را مي كنيم دانا نه به آن معنا كه الان ديگه از ليوان من اين قدر مي دونم كه بلور است در كوره درست شده و مي گويند از سيليس است اما نمي دانم سيليس چيست دانا مفهومش اين نيست دانا يعني اينكه از اون ذره ابتداش از كجا آمده تا به اين جا رسيده همه را مي داند اين را مي گوئيم دانا و كتاب در مقايسه با ما چنين دانايي را ندارد.

سوال پنج: بعض از آدمها تشنه آموختن هستند تلاش مي كنند اما بعضي آدمها كمتر اين گونه هستند و اين تشنگي را ندارند فرق اين ها در چيست؟

جواب سوال پنج:فرق اين دو نفر مثل پنجره مي ماند، پنجره اي كه كم باز است و پنجره اي كه كامل باز است ،پنجره اي كه كم باز است چون فقط نسيم را به پهناي كمي دريافت مي كند به همين اندازه نسبت به اين باد يا به اين هوا ،هم اشراف پيدا ميكنه و هم طلب ميكنه اما وقتي پنجره كاملا بازه تمامش را دريافت ميكند و تمامش را طلب ميكند و چه بسا مي گرده ببينه اين يكي لنگه را هم مي تواند باز كند همه آدمها طلبشون خواسته شون يكيه ،خداوند عالم به كسي كم نداده اما اين كه چه قدر مي تونيم از اون چه كه درونمون است بهره ببريم، چيزي بيرون از ما نيست ما مي رسيم به جايي كه مي بينيم همه چيز در درون خودمان است ما نياز به ديگري نداريم به همين دليل هم خداوند ما را خليفه الله كرده چون اين جا به چيزي نياز نداريم ما يك مجموعه اي هستيم يك سيستمي هستيم كه كاملا دارائيم و همه چيز را در خودمون داريم منتها چون نتوانستيم فعالش كنيم خواه نا خواه از بهره اي هم نبرديم كمتر بهره برديم.

ادامه سوال پنج: پس آدمي كه پنجره اش كم باز است بايد اين قدر سختي به خودش بدهد تا پنجره را باز كند و بعد از آن متوجه شود كه چه خبر است و شور و شعف را پيدا كند.

جواب سوال پنج : و بتونه بهره بالاتري ببرد همين طور است.

سوال شش: بحث جسم و من وجودي اين من وجود قبلا وقتي كه جسم نبوده بوده آيا اين من وجودي با تربيت و يا كار خاصي به اون گذشته هاي خودش مي تونه دست پيدا كنه؟آيا در درون خودش مي تونه دست پيدا كنه يا با اين جسم مي تونه اين را درك كنه؟

جواب سوال شش: نه با اين جسم نمي تونه يكي از لطفهايي كه خداوند به ما كرده اين است كه اين من وقتي به اين جسم وارد شده بِكر است و تازه شروع مي كند آموختن، هيچ چيزي ارا از اون گذشته اي كه حالا در قبل در چه لباسي بوده و در چه شرايطي بوده نداره تا يك بار ديگر تجربه كنه در قالب جديد تجربه كنه يباموزه نه نمي تونه.

ادامه سوال شش: پس اين چيزهايي كه روي جسم ما ضبط مي شود وقتي كه مي ميريم دو جور مي گويند مي گويند خيلي ها هستند مي ميرند و روحشان داناتر از اين جسمي است كه اين جاست يعني وقتي مي ميرند عالم مي شوند بعضيها اين جا عالمند ولي وقتي مي ميرند اون علم را ندارند چطور ميشه اين را تعبير كرد؟

جواب سوال شش: نمي دانم اين جملات را از كجا شما آورديد ولي اوني كه در جسمش عالمه يعني آنچه را كه در حيطه جسم است آموخته نحوه جفت گيري ها را آموخته، نحوه ارضاي غرايز را آموخته و نسبت به آنچه كه ما به آن مي گوئيم چاكراههاي از چاكراه خورشيدي به پائين كه در روي زمين با جسم مي ماند و ما نمي بريم اين ها را كاملا آگاهي دارد ولي از اين جا به بالا اين چاكراه ها را آگاهي ندارد در نتيجه در روي زمين آگاهه ،عالمه، و وقتي از دنيا مي ره آگاهي هاش از بين ميره چون منابع آگاهيش مي مونه اينجا مراكز آگاهيش مي مونه اين جا خاك ميشه براي همين اونجا ديگه عالم نيست براي همين است كه مي گوينددفتر وجودتون را ورق بزنيد مي خواهيم اين جا اون اگاهي هاي بالاتر را كسب كنيم

سوال هفت:پس من اوليه كه بِكر است در همه آدمها يك ظرفيت دارد؟

جواب سوال هفت: بر اساس جسمي كه به شما دادند ظرفيتي دادند بر اساس اين جسم حالا تو چطور ازش استفاده كني.

ادامه سوال هفت: در مورد استعدادهاي مختلف كه در آدمهاي مختلف فرق مي كند؟

جواب سوال هفت: بله فرق مي كند چون هر كدوم اين من ها كه تو مي بيني ،در قالب اين جسم بكر است در حاليكه قبل از خودش اطلاعات كامل دارد بر اساس قرآن ميگوئيم خداوند مي گويد مگه از شما عهد نگرفتم كه فقط من را بپرستيد از شيطان پيروي نكنيد پس در خودش داره منتها با اين جسم بكراست خب بر اساس نيازهاي جامعه انساني انسانها هر كدوم تو يك زمينه اي شكوفا مي شوند بله متفاوته اين كه استعداد شعر گفتن استعداد نويسندگي استعداد فني و خيلي استعدادهاي مختلف همه در همه يكسان باشد نه.

ادامه سوال هفت: پس اين كه مي گوئيم ظرف علم يك چيزي است كه بي نهايت است در مورد چيزها ي مختلف درآدم ها ي مختلف تعريف مي شود درسته يا منظورتا ن علم دروني است؟

جواب سوال هفت:علم دروني است بگذاريد به اين مبحث برسيم در اين باره توضيح خواهم داد.

سوال هشت:گفتيد هر چه وجود دارد طول و عرض و ارتفاع دارد بعد گفتيم آيا مي شود من را اندازه گيري كرد كه الان جوابش را داديد ولي مي تونيم نسبت ها را بسنجيم مثلا مي تونيم نسبت علم الان با گذشته خود را بسنجيم؟

جواب سوال هشت: علم است علم باز هم داراي طول و عرض و نيست.

ادامه سوال هشت : مگر من هست؟

جواب سوال هشت: اون هم نيست مگر من را مي توني بسنجي من امروز را به من ديروز؟

ادامه سوال شش : نه براي همين گفتيم كه علم در اون منِ اصلي قرار داره نه منِ جسمي ولي مي تونيم نسبتش را بسنجيم؟

جواب هشت: بله خودتا ن براي خودتان كه چه قدر ميزان آگاهي اين من بالا رفته.

سوال نه: مي گوئيم ظرف علم من وجودي ماست از اندامهاي بدن ما نيست اما يك نماد جسماني هم دارد كسي كه علم مي آموزد از لحاظ يك سري فعاليتهاي شيميايي مغزش تغيير ميكنه.

جواب سوال نه : تو رفتي سراغ علم هاي زميني ما معرفت و آگاهي زميني را نگفتيم ما اون علمي را صحبت مي كنيم كه معرفتي است به كل جهان هستي يك ذره صبر كنيد جلوتر بريم راحت تر اين ها را حسش مي كنيد.

خب خسته نباشيد تحمل كردن صحبتهايي كه خيلي نا آشناست و خيلي با تعاريف قبلي ما نمي خونه يك مقداري مشكله ولي ان شا الله راه مي افتيد. همه شما را به خداي بزرگ مي سپارم دست حق يار و مددكار شما.

 

 

 

نوشتن دیدگاه