جلسه پانزدهم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2508
بسم الله الرحمن الرحيم
با نام و يا د دوست كه هر چه هست از اوست
جلسه معرفت امروز سه شنبه 28 خرداد سال 87 را شروع مي كنيم،درجلسه پيش سخنمان را با اشاره به بدن يا عالم بدن و هرچه كه همانند عالم بدن هست كه بهش طبيعت مي گويند و ظرف علم كه ثابت كرديم وراي عالم بدنه و به عبارت بهتر وراي عالم طبيعته و بهش گفتيم ماواراي طبيعت جمع بندي كرديم،اين ها را جلسه پيش نام گذاري كرديم و مطلب را به پايان برديم.
از دروس گذشته آموختيم كه بدن و اجزاي اون ظرف علم نيستند، جلسه پيش و جلسات قبلش راجع به اين ها مفصل صحبت كرديم، كه اين بدن و اجزاي اون، دست ، پا ،مغز ، قلب و... اينها ظرف علم نيستند، بعدگفتيم ظرف علم موجودي ماوراي طبيعته، بعد يادگرفته بوديم كه ناقص به سوي كمال ميره و حركت ميكنه و گفتيم براي هر ناقصي يك مُخرِجي، يك خروج دهنده اي هست كه او را به سوي كمال حركت مي ده و او را از قوه به فعل مي رسونه، وقتي مُخرِجي ناقصي را به سوي كمال مي بره طبيعتا بايد خودش واجدكمال باشه، اگر اون كمال را دارا نباشه نمي تونه اعطا كننده كمال باشه ،خودش بايد داشته باشه ، حالا پرسش مطرح مي كنيم :
يك) مُخرِج كيست؟مُخرِج يعني خروج دهنده، مُخرِج كيست؟
دو)چگونه نفس انسان از نقص به كمال مي رسه؟
سه)آيا مُخرِج از موجودات ماوراي طبيعته يا از عالم طبيعت؟چون بحث قبلي ما درباره بدن بود كه عالم طبيعته و بعد علم بود كه گفتيم ماوراي طبيعته حالا اين مُخرِج اين خروج دهنده نفس به سوي كمال از موجودات ماوراي طبيعته يا از موجودات عالم طبيعت؟
البته چه از ماوراي طبيعت باشه چه از عالم طبيعت يك اصل محرز است كه بايد وجود داشته باشد و اون اينه كه مُخرِج بايد مقتدر باشه ،مسلط باشه بر نفس انساني تا بتونه مكمل نفس بشه ، در عين حال اين مُخرِج بايد واجد علم هم باشه تا بتونه به نفس عطا كنه.حالا با اين تعريف آيا درسته كه بگيم كه مُخرِج يكي از موجودات عالم طبيعته ؟ اين مي تونه حرف درستي باشه؟
با توجه به چيزهايي كه تا حالا خونديم محاله،چرا محاله،چرا كه مُخرِج مكمل نفسه، اعطا كننده علم بر نفسه پس خودش بايد عالم و ظرف علم باشه تا بتونه يكي ديگه را به كمال برسونه و ثابت كرديم كه خود علم و ظرف علم هر دو از ماوراي طبيعتند حالا چطور مُخرِج ممكنه كه از عالم طبيعت باشه؟!!پس قطعا از عالم ماوراي طبيعته .
خب پس عملا ما با دوتا موجود ماوراي طبيعت يا مافوق الطبيعه آشنا شديم و عملا سفرمان را از طبيعت به ماوراي طبيعت اين طوري آغاز كرديم به عبارت ديگرسفري از دنيا به آخرت كرديم ،تنها چيزي كه دليل اين راهه ، راهنماي اين راهه براي ما ،حقيقت وجود خودمونه، ديديد در بخش قرآني امروز چه قدر راجع به حقيقت وجود صحبت كرديم پس براي هر كدوم از ما به طور حتم مرحله اي است به نام طبيعت و مرحله اي به نام مافوق طبيعت، ماوراي طبيعت، اما يك مطلب را نبايد فراموش كنيم درسته كه براي هركدوممون دو تا مرحله وجود داره يكي مرحله عالم طبيعت و يكي مرحله ماوراي طبيعت اما در عين حال اين دو مرحله از هم جدا نيستند از هم گسيخته نيستند بلكه دوتاييشون با هم يك موجودند، يك شخصيت و يك هويتند نمي تونند از هم جدا باشند، اين مطلب درباره شناسايي خودمونه و اهميت زيادي داره بايد بهش خيلي توجه كنيد.
پس ماتا الان هستي را شناختيم، دارِ هستي را به طبيعت و ماوراي طبيعت شناختيم و بعد از اون خودمون را شناختيم ،در تكامل نفس و فعل مُخرِج يا اون خروج دهنده ،كار اون خروج دهنده صحبت كرديم دانستيم كه نفس به فرا گرفتن علم از نقص به كمال مي رسه،حالا مي پرسيم با توجه به اينکه دانستيم يك نفسه يك مُخرِج نفس از نقص به سوي كمال، حالا اين نفس و مُخرِج اون كه دو تا موجود از ماوراي طبيعت هستند آيا از هم جداهستند؟آيا از يكديگر جدا هستند؟ اينها از اون نكات ريز و كليديه كه بايد خيلي بهش توجه كنيم و امروز اگر كه اين را نفهميديم ديگه واي مي ايستيم و نمی توانيم به حرکت ادامه دهيم .
جدا بودن آنها به گونه ای است كه يكي يك طرف باشه يكي يك طرف ديگه؟يا از هم ديگه جدا نيستند.خب اگر از هم ديگه جدا هستند آيا عطا و بخشش مُخرِج نسبت به نفس مثل بخشش آقاي الف به آقاي ب است؟ اين شكلي است؟ آقاي الف به آقاي ب يك سيب مي بخشه؟ اگر مُخرِج و نفس از هم جداهستند مُخرِج مي بخشه به نفس ،نفس كه به مُخرِج نمي بخشه، آيا اين بخشش به اين گونه است كه ايشون به ايشون يك سيب مي بخشه؟
در ثاني نفس كه به عطاي مُخرِج كامل ميشه پس بايد مُخرِج از نفس كاملتر باشه باكمال تر و بالاتر باشه،حالا آيا مُخرِج با بخشش كمال به نفس چيزي ازش كم ميشه؟
اينها سوالاتي است كه مطرح كرديم،آيا نفس و مُخرِج از هم جدا هستند؟ و اگر از هم جداباشند ما مي دانيم چون اثبات كرديم در مراحل قبلي كه مُخرِج دهنده است، بخشنده است و در مورد نفس كامل كننده است ، حالا اين مُخرِج مياد كه نفس را كامل كنه، به كمال نزديك كنه، آيا با اين بخشيدن چيزي ازش كم ميشه؟
از سوي ديگه علم كه از ناحيه مُخرِج عايد نفس ميشه آيا داخل در ذات نفس ميشه؟يا نه؟اگر داخل در ذات نفس ميشه اين داخل شدنش چطوريه چه شكليه؟در پاسخ ميگه نه نمي شه سوال كه مي كني مي بينه سخته ميگه پس نه نمي شه خب اگه نميشه پس چطوري كامل ميشه؟
ميگوئيم علم كه از ناحيه مُخرِج به نفس بخشيده ميشه، عايد نفس ميشه اين چيزي كه به نفس بخشيده ميشه داخل تو ذات نفس ميشه يا نه؟اگر داخل در ذاتش ميشه چطوري؟اين داخل شدن چه شكليه؟
اين در صورتي بود كه از هم جدا باشند، اگر نفس و مُخرِج از هم جدا نيستند از هم ديگه جدا نيستند بايد باهم باشند اين با هم بودن چه جوريه؟ تعريف كنيم ديگه معني كنيم با هم بودنشون چه جوريه؟اين همراهي را چه طوري بايد فرض كرد؟
خب حالا اجازه مي دهيد بگويم كه رسيديم به يك موجودي كه از جنس موجودات طبيعي يعني مادي نيست. پس ما الان رسيديم به يك موجودي كه از جنس موجودات طبيعي مادي نيست ، موجوديه كه نه به چشم ديده ميشه، نه با دست لمس ميشه، خلاصه با هيچ كدوم از حواس پنجگانه ما قابل حس نيست ولي در عين حال به وجودش اعتراف داريم،داريم يا نداريم؟ داريم ديگه، اما هميشه عادت كرديم هميشه اونهايي را كه مي تونيم حسشون كنيم، مي تونيم ببينيم، مي تونيم بشنويم قبول ميكنيم، اما اين جا چيزي را كه نه مي تونيم بشنويم، نه مي تونيم ببينيم و با اين حسهاي پنجگانه حسش كنيم وجودش را قبول داريم.
به عبارت بهتر موجودي را پيدا كرديم كه ماده و مادي نيست و در عين حال بهش اعتراف داريم.پس مي آئيم ميگوئيم از اين به بعد موجود بر دو قسم است يا مادي است يا غير مادي.حالا قبل از اينكه بحثمون را ادامه بدهيم مي خواهم در خصوص ماده و صورت و اين مقوله صحبت كنم و يك چيزهايي رو تعريف كنيم، مي گوئيم موجود مادي موجودي است كه به يكي از حواسهاي پنجگانه قابل حس باشه ،كسي كه در مورد اين مخالفت نداره ،كه حالا هر اندازه بزرگ بزرگ باشه باز براش حد و نهايتي است، داراي يك شكلي است يك هيئتي است كه قابل روئيت است.
ماده را در زبان فارسي مايه مي گويند، در زبان يوناني هيولا مي گويند، در كتب فلاسفه يوناني هم با همين نام ناميده شده بهش مي گويند هيولاي اولي، يعني مايه نخستين، ديديد در بخش قرآني حرف مي زديم گفتيم يك مايه اوليه، يك ماده نخستين، از اون ماده نخستين به عنصر هم ياد ميكنند، طينت هم ميگويند كلماتيه كه به كار مي برند، از هيولا يا مايه نخستين در دارِ وجود ، در دارِ هستي به نازل ترين موجودات تعبير مي كنيم به عبارت بهتر اگر در موجودات ترتيبي قائل بشويم هيولا نازل ترين، پائين ترين طبقه موجوده يعنی وجودی از او ناتوان تر نخواهيم يافت ،قوه محضه، خوب دقت كنيد ناتوان كه مي گم اون عجز را منظورم نيست ،يادتونه گفتم بيائيم كلمات را بهتر بشناسم و بهتر باهاشون كار كنيم اين جا اين ناتواني يعني قوه محض ،يعني به فعل تبديل نشده، از قوه پائينتر ديگه نيسته ،نبوده، پس نتيجه گرفتيم هيولا يا مايه نخستين قوه محضه تو را خدا مي گويم هيولا اون دو سر دوشاخ ها، اون شكل هاي عجيب الغريب ترسناك به چشمتون نياد كلمه يونانيه،پس اون هيولا يا مايه نخستين قوه محضه ،پتانسيل محضه.
هيولا، قوه محضه ،پذيراي صورتهاي جسماني نيست ،جسم و جسماني همه ماديند، در صحبتهاي پيش هم كه دانستيم نفس ناطقه انساني و مكمل اون كه همون مُخرِج بود از ماوراي محسوسات ما هستند بالاتر از حس كردني هاي ماهستند، منظورم حس پنجگانه است نه اون حس با طني، بحثمون اون نيست.
محسوسات ما از زمين گرفته تا آسمون تا كهكشانها از آنچه كه با چشم سر مي بينيم، حالا چه چشم مسلح چه چشم غير مسلح (كه چشم مسلح چشميه كه مجهزه به دستگاه هاي به خصوص)، اينهايي را كه همه را ميتونيم ببينيم همه مادي و طبيعي هستند، غذاي ماده، مادي است ،اوني كه خودش ماديه غذاش هم ماديه غذاي نفس ناطقه غير مادي غير ماديه، يك امر طبيعيه ديگه هر چيزي را كه بحث مي كنيم غذايي از جنس خودش مي خواهد ،ماده غذاش ماديه، غير ماده غذاش غير ماديه.
حالا اين را باز ميكنم تا حقيقت بيشتر معلوم شود همه ما كه امروز اين جا نشستيم قبول داريد كه يك روز نطفه بوديم؟بعد از اون علقه شديم بعد از اون مضغه شديم بعد از اون يواش يواش در رحم مادر رشد كرديم كسي ميتونه ادعا كه من اينها نبودم؟بگوئيد ديگه ،كسي هست بين شما بتونه؟يا كسي هست كه تو اين عالم هستي از طبقه انسانها بياد بگه كه من هيچ وقت نطفه نبودم، نداريم پس همه ما يك روزي همين ها بوديم بعد در رحم مادر رشد كرديم مثل ميوه اي كه سر درخت مي مونه اين قدر كه كامل ميشه رسيده ميشه بعد از درخت جدا ميشه ما هم در رحم مادر رشد كرديم تا رسيديم بعد اون وقت از درخت وجود مادر جدا شديم بيرون اومديم ،ديگه بيرون از وجود مادر تو دامنش رشد كرديم از روزي كه شيرخوار بوديم تا امروز كه به اين سن و سال هستيم ،داراي اين هوش و بينش و استعداد هستيم. آيا از اون زمان يعني در زمان شيرخوارگي و بعد از اون به همين پايه بينش بوديم؟ همين پايه بينش بوديم؟باور داريد كه، هركه بيشتر دنبال تحصيل ميره بيشتر كوشش ميكنه هوش و بينشش بيشتر ميشه، هركه بيشتر حركت ميكنه هوش و بينشش بيشتر ميشه؟
(خواهش ميكنم فوري براي من جبهه نگير "كه اين ها را ما داشتيم اينها همونهايي است "،كه من خودم گفتم تند تند هم با ذهنش مرور مي كنه كه جمله ام تموم شد دستش را ببره بالا و بگه ما اينها را در وجودمان داشتيم در نطفگي مون داشتيم.)
بله ما هم مي خواهيم همون را بگوئيم ولي هرچي كه رشد كرديم هر چي كه حركتمون بيشتر شدتلاشمون بيشتر شد هوش و بينشمون هم بيشتر شد .
هر كي تن پروري كرده وجودش را فربه كرده اما دانش و بينشش را ناچيز و اندك نگهداشته، به سوي اون حركت نكرده ،وقتي كه يك بيماري سخت به او مي رسد اون كسي كه تن پروري كرده بدنش كاسته ميشه دانش و بينشش ، همون اندك هم مي مونه، اما اوني كه تن پروري نكرده، تلاش كرده ،كوشش كرده با وجود اينكه با وجود بيماري بدنش كاسته ميشه اما دانش و بينشش كاسته نمي شه، پس تن پرور از تن پروريش باهوش تر و داناتر نميشه، قبوله،و دانشور با كاسته شدن بدنش از هوش و بينشش كم نميشه اوني را كه تن پرور خورده غذاي مادي بوده، اوني كه دانشور خورده غذاي غير مادي بوده، در حاليكه هر دو نفر در حواس ظاهر با هم شريكند، هم تن پرور هم دانشور در حواس ظاهري باهم شريكند، در طبيعت و در ماده وجودي هم با هم شريكند يك جورند، امتياز اونها نسبت به هم به هوش اونهاست .اين دو نفر نه تنها اين جور چيزهاشون با هم مشترک است بلكه در طبيعت با حيوانات با نباتات با جمادات با اونها هم شريكند قبلا هم گفتيم كه اون مايه اوليه را همه شريكند امتياز به همون بينش و هوشه كه صورت حقيقي انسانه.
سوال:ميشه هوش و بينش را تعريف كنيد؟
پاسخ:اين قدر بايد بگويم هوش وبينش و اين قدر در دست انداز هوش و بينش بيافتيد تا تشخيصيش بدهيد يكبار كه معني كنم معني را ميشنويد با همون سرعتي كه شنيديد با همون سرعت هم فراموش ميشه ولي تو دست اندازكه مي افتيد ،ا ينقدر مي پريد بالا مي افتيد پائين يادتان نميرود.
ادامه سوال:چون چيزي كه در ذهن ماهست با بيماري جسمي كاهش پيدا ميكنه مثلا يكي آلزايمر ميگيره
پاسخ:بله بله ولي منظور اون درجه محفوظات شما نيست. چيزي را كه شما اشاره مي كنيد با آلزايمر از بين ميره محفوظات شماست ، اين بينش بحث معرفت شماست ،شناخت شماست ،خدا رحمت كند علامه طباطبايي وقتي كه روزهاي پاياني عمرشون بود هيچ كس را نمي شناختند و چيزي را از اطرافيان درك نميكردند اما هر بار كه چشم بازمي كردند لا اله الا الله ميگفتند بخش معرفتيش از كار نيافتاده بود بخش محفوظات ماديش از كار افتاده بود.اين بينش و هوش ،اون معرفته نه اون ضريب هوشي ،كه اين هوشش بالاتره كنكور اينجا قبول ميشه اون هوشش پائين تره كنكور اون جا قبول ميشه، نه اين اون هوش منظور نيست.
پس همه اجسام در ماده به هم شبيه و مثل همند، انسان از همون ماده اي است كه ساير حيوانات و نباتات از اون تشكيل شدند امروز اين را مي خواهيم بگوئيم امروز مي خواهيم اين را بگيم اما هر كدومشون يك صورت علي حده اي دارند خاصيت جداگانه اي دارند. ماده خورشيد همون ماده زمينه همون ماده ستارگانه فرقشون در صورت نوعيه است مي خواهم صورت نوعيه را بشناسيد حالا مثال ساده مي زنم البته مفهومش اين نيست :خورشيد،ماه، ستاره ها مثلا همشون از خاك رس تشكيل شدند اين نيست صرفا مي خواهم مثال مادي بزنم كه كاملا قابل فهم باشه خب اينها كه همش از خاك رس تشكيل شده پس چرا اون شدخورشيد، اين چرا شد ماه، اون چرا شد ستاره علتش چيه؟ صورت نوعيه آنها با هم فرق ميكنه نه ماده شون.
حالا بريم سراغ صورت نوعيه آب به صورت خود آبه ،آهن به صورت خود آهنه، به صورت نوعيه خود آهنه ،طلا به صورت نوعيه خود طلاست ماده اون ها هم مثل هم ديگه است، آب كجا،طلا كجا ،آهن كجا باز نرو تو H2O ، باز نرو توي تركيب آ هن، اون ماده اول اول اوليه، اون هيولا ،همه اينها ماده اوليه شون يكيه هرچند كه ما نمي تونيم اونها را از هم جداكنيم يا به هم ديگه تبديلشون كنيم آب را به آهن ،آهن را به آب ولي ماده اوليه اش يكيه .
پس ماده بي صورت ممكن نيست ، چيزي ماده باشه و صورتي نداشته باشه، صورت مادي هم بدون ماده تحقق پيدا نمي كنه. چيزي در عالم هستي صورت مادي داشته باشه ولي ماده نداشته باشه نميشه، خيلي اين مطالب مهم هستندخوب توجه كنيد.
ماده يا هيولا در جسم ،يعني اون مايه اوليه ،جزو جسمه كه جسم اون هيولا صورت جسميه است مثل ماده آهن، اون مايه اوليه آهن كه تحققش به صورت آهنه.
صورت جسميه بدون صورت نوعيه تحقق نداره اون مايه اوليه آهن اگر شكل آهن را نداشته باشه جسميت آهن را نداشته باشه تحقق پيدا نميكنه، اون هيولاي من و شما كدومه؟اون مايه نخستين من وشما كدومه بهش فكر كرديد ،خب حالا از اين به بعد فكر كنيد .
ميگه جسم محل همه عوارضه، ديشب وقتي كه به اين فكر مي كردم كه جسم محل همه عوارضه داشتم مي نوشتم بعد قلمم را گذاشتم زمين، جسم محل همه عوارضه، خودم خنده ام گرفت ديدم راست ميگه چون درآنِ واحد مچ پام درد ميكرد ،زانويم هم درد مي كرد، كمرم هم درد ميكرد، سرم هم درد مي كرد، اي واي دستم را كه گذاشته بودم روي ميز ديگه مال من نبود كاملا بي حس بود انگار كه دست من نيست ، اين يه شكل جسمه كه محلي است براي همه عارضه ها،كه متداولترينش دردهاست كه ما مي بينيم، خب حالا ببينيم كه يعني چي،سرما، گرما، رنگ و وارنگ بودن يا هر صفت و كيفيتي همه عارض صورت نوعيه مي شوند و توسط صورت نوعيه عارض ماده مي شوند اگه گفتيد با مثالهايي كه من زدم يعني چي؟ كلمه هام درشت و گنده است اما خوب مثالهام ساده است.
سوال : جسم محل همه عوارض ماديه و همه كميات بهش وارد ميشه يا همه كيفيات؟
پاسخ:من اصلا بحث كميات نكردم گفتم هر صفت و كيفيت.
ادامه سوال: ماده به كميت مربوط ميشه يا كيفيت؟
پاسخ:كيفيت منظورمون اين است كه عريض ميشه ،طويل ميشه، رنگ مي خوره .
ادامه سوال:از اين جهت دارم عرض مي كنم كه اگر ماوراي جسم را محل عوارض غير جسمي و غير مادي در نظر بگيريم.
پاسخ:ماوراي جسم را نگفتيم هنوز داريم راجع به جسم صحبت ميكنيم.
ادامه سوال:اونجا اگر كيفيت را بگيم شايد جالبتر باشه اگر كميت را بخواهيم طول و عرض بگوئيم.
پاسخ :اگر از كلمه خوشتان نمي آيد يك پاك كن مي گذاريم رو كيفيت اما من خوشم مياد ،ببينيد ديوار سياه است آيا واقعا جسم ديوار سياه است ؟عارض شد بر ديوار، اين را ميخواهيم بگويم،حالا اين سياهي چه درجه سياهي باشه اون ميشه كيفيتش .
خب نتونستيد مثال بزنيد!
پاسخ از جمع: شما اگر كه اون هيولا را مثلا بگيريد عنصر آهن بعد اون صورت نو عيه اش بشه مثلا يك چاقو كه از يك آهن درست شده چون اون بالقوه ميتونه هر چيزي بشه بالفعلش شده چاقو،بعد مثلا حرارتش بدهيم چاقو حرارات پيدا ميكنه تو صورت نوعيه اش هم تاثير ميگذارد مثلا قرمز مي شود كه اون وقت به اون هيولاه تاثير گذاشته.
خوبه بريم دنباله بحثمان، صورت نوعيه در تاثير و قدرت بالاتر از ماده است اگرچه كه صورت مادي محتاج به ماده است چرا كه محل اونه ،مثال ميزنم .
آتش گرمه و ميسوزونه مگه نه، مي بينيم اين اثر ماده آتيش نيست، بلكه اثر صورت آتيشه، وگر نه ماده آتش و ذغال يكيه، ذغال مي سوزونه تنهايي كه باشه؟ صورت ذغال كه تغيير ميكنه آتش ميشه و ميسوزونه.
خورشيد كه عالم را روشن ميكنه نباتات را مي روياند اثر صورتش است نه ماده اش، يادتون نيست كه گفتيم خورشيد، ماه، ستاره ها، ماده شون يكيه اما خورشيد مي سوزونه چون ماده اون با زمين و ساير اجسام خاموش يكيه، اين قصه را بسط بدهيد رو ساير اجسام ،پس صورت منشا همه قوا و تاثيرات است علاوه بر اين ماده هرگز خالي از صورت نيست اما مي گوئيم كه شيئيت هر چيزي به صورتش است نه به ماده اش.
شيئيت هر چيز به صورتش است نه به ماده اش حالا ماده و صورت را تعريف مي كنيم،ماده را تعريف ميكنند به ما به الشي بالقوه، شي كه به قوه است يعني آنچه كه به واسطه اون شي ،بالقوه موجود است اين ماده است مثل نطفه، صورت را به ما به الشي بالفعل معني مي كنيم يعني چيزي كه به واسطه اون شي بالفعل موجود مي شود،مثال ميزنم چوب و تخته براي صندلي ماده است مگه نه چون صندلي به واسطه چوب و تخته بالفعل موجود نيست اين چوب و تخته بايد به طرز مخصوصي با هم ديگه مخلوط بشوند تا صورت صندلي پيدا كنند اون وقت صندلي بالفعل ميشه،حالا قوه و فعل را توضيح مي دهم، امروز دائره المعارف داريم دائره المعاني داريم.
هر چيزي كه ممكنه صفت و كمالي را دارا باشه ولي هنوز داراي اون نشده قوه است ،مثل دانه گندم، مثل دانه اي كه كاشتيم درخت نارنج درآمديادتونه اول كار مي گفتيم چه قدر هم نارنجه خوش بو بود، خوش عطر بود، هرچيزي كه ممكنه صفتي و كمالي را دارا باشه ولي هنوز داراي اون نشده ميشه قوه ،بالقوه،
وقتي دارا شد ميشه بالفعل. تخم درخت بالقوه است وقتي كاشته شد، روئيده شد، درخت به وجود آمد ميشه بالفعل درخت بالفعله.
جنين علم و عقل بالقوه است وقتي بزرگ شد تحصيل علم و عقل كرد ميشه علم و عقل بالفعل، پس يادمون باشه است قوه در مقابل كلمه ضعف كه در بين ما متدواله معني نميشه .
ميگيم فلاني قوه اش خوبه يعني اگه مشتش رو پُركنه بزنه تو چونه اون يكي چونه اش را يك ور ميكند اينجا اين قوه اون قوه نيست كه من دارم صحبتش را مي كنم اون قوه زورگيريه كاري به اون قوه ندارم فلاني مُردنيه فوتش كني رو هوا پَر َپر زده افتاده زمين ضعف داره ،هميشه ضعف داره ،بحث ما اين قوه كه در مقابل اين ضعف هست نيست، قوه به معني يك پتانسيل، يك تراكم انرژي بگيم كاملا فشرده و آماده كه وقتي منفجر ميشه دنيايي انرژي به وجود مياره.
پس قوه به معني استعداده ،در اصطلاح حكما به معناي توانايي تاثيره، پس به كلمات قواي طبيعي قواي نفساني و الي آخر خوب توجه كنيد ما اين اصطلاحات را بايد خوب ياد بگيريم كه ديگه بعد از اين غلط بكار نبريم،مولاي رومي ميگه كه :
هر كسي را سيرتي بنهاده ايم هر كسي را اصطلاحي داده ايم
هنديان را اصطلاح هند مدح سِنديان را اصطلاح سِند مدح
بي ادبي خودم را حالا مجبورم بگم، هميشه ميگفتم من از عربها بدم مياد، اومدم بگم ديگه نگيد من از آفريقايي ها بدم مياد.
خب بحث امروز را با اين جملات انتهايي به پايان مي برم، به معناي ماده و صورت آشنايي پيدا كرديم، به معناي قوه و فعل پي برديم ، البته اميدوارم، ماده نخستين را شناختيم ،ماده دوم را دريافتيم ماده دوم را اين جور دريافتيم كه هرچي براي خودش صورت فعليه نوعيه داره و بعد ماده است براي صورتهاي ديگه ،اون را مي گوئيم ماده دوم ماده نخستين صورت نوعيه نداره.
چه قدر اين ماده نخستين عظيمه همه راز هستي تو اون ماه نخستينه ابن سينا مي دونيد چي ميگه، ابن سينا ميگه ماده نخستين مثل زن زشت رويي است ،زن زشت رو همواره خودش را در نقابهای،صورتهاي نوعيه مي پوشونه از اين جهت به اون مي گويند زشت رو كه براي اون فعليتي جز پذيرفتن صورتها نيست چه قدركلام قشنگه به اين دليل بهش ميگن زشت رو كه براي او فعلي يا عملي جز پذيرفتن صورتكها و نقابها نيست كمالی جز اين پذيرفتن نداره چرا كه آثار عالم ماده همه از صور نوعيه است.
مي روم تو پراتنز به مزاح مي گويم تا ببينيم كه هر كسي از مزاح من چه برداشت مي كنه براي خودش ،شايد فلسفه اين همه آرايش هاي بزك مآبانه از جهت زشت رويي است ،هم پسرهامون ،هم دخترهامون، ماده زيبا صورتها و نقابهاي گوناگون نمي خواهد و كمالش در پذيرفتن اين صورتها نيست ،كمالش در فعليتي است كه از اون ماده آغاز ميشه. چند تا بيت از ابولحكيم ابوالقاسم فردوسي ميخونم و صحبت امروز را مي بندم.
ز دانا بپرسيد پس دادگر كه فرهنگ بهتر بود يا گهر
چنين داد پاسخ به او رهنمون كه فرهنگ باشد ز گوهر فزون
كه فرهنگ آرايش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بي هنر خار و زار است و سست به فرهنگ باشد روان تندرست
كلام امروز را به پايان ميبريم همه شما را به خداي بزرگ مي سپارم، خلوت كنيد با خودتون تا هفته بعد خلوتهاي روزانه داشته باشيد، كه هر آنچه خواهيم داشت از اين خلوتها خواهيم داشت حداقل از اين به بعد، اگر هم تا امروز نداشتيد از اين به بعد هر آنچه كه به دست بياريم از اين خلوتهاي روزانه خواهد بود، خلوت كنيد انديشه كنيد و دريابيد.
سوال يك:اولا ما در واقع ماده اوليه را نشناختيم و يژگيهايش را فهميديم در واقع هنوز نميدونيم ماده اوليه چيه اما من از صحبتهاي شما اين طور استنباط كردم كه زحمت هم نكشيم چون ما اصلا نمي تونيم بفهميم ماده اوليه چي مي تونه باشه به ماهيتش نمي توانيم پي ببريم
پاسخ : فكر كنيد تا هفته بعد همه بهش تا هفته بعد فكر كنيد
سوال دو:من شخصا يك تصوري كردم ولي با گفتن آن شايد ذهنها محدود شود اما به نظر من الان علم هم به همين سمت داره ميره يعني در بطن هر چيزي، چيزي مي يابد كه در بطن همه هست و تفاوتها در صور نوعيه است ،اما سوالي كه براي من پيش آمده اين است كه حالا چطور يك عده اي بدون داشتن اين دانش چگونه و با چه استدلالي به اين ميرسند كه بايد ماده اوليه همه يكي باشه چرا بايد اين گونه باشد؟
پاسخ: بگرديم ببينيم چرا
سوال:انتهاي صحبتتان نقلي فرموديد از بوعلي سينا كه ماده نخستين شبيه يك زن زشت رو است شايد بشه از نقطه مقابلش ديد شايد از شدت زيبايي و عدم دركش است كه به صورتهاي ديگري درآمده اگر بپذيريم كه ماده نخستين منشا همه چيزهاست همه صور مادي است كه ما داريم مي بينيم و هر زيبايي مادي كه مي بينيم در منشا خود در ماده نخستين مشترك است پس همه زيبايي ها معلول اون ماده نخستيني ميشه كه علته مگر ميشه معلولي برتري پيدا كنه بر علتش اون هم به اين نحو فاحش.
پاسخ: اين قول از ابن سيتاست پس خطاب شما با او بايد باشد اين كلام از اوست.
سوال :در فرمايشهاي آخرتان درباره ماده نخستين و صورنوعيه و پيوندش با اون بحث قبلي كه بحث مُخرِج را داشتيم مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه تفاوت اشيای محسوس در قوه و مُخرِج اونها از قوه به فعلشونه براي اينكه طبق فرمايش شما همه در ماده نخستين مشتركند پس تفاوت از ماده نخستين به بعد بايد باشد ما يك مُخرِج داريم و يك قوه كه اين قوه را قرار است به فعل اخراج كند و به صور نوعيه مي توانيم بگوئيم تفاوت در مُخرِج هاست يا مُخرِج واحده اما قوا متفاوته
پاسخ:همين درسته بگذاريد دوستان هم تفكر كنند.