منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه شانزدهم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم

کلام امروز را با بيتي از وحشي بافقي آغاز مي کنم :

کجا رفتي بيا اي از نظر دور که ما را سوخت اندوه جدايي

قِفطي در تاريخ الحکما ميگه که:"در يک جانب گور افلاطون به رومي نوشته شده زمين بدن افلاطون را پوشانيد اما نفس او همانا در مرتبه کسي است که مرگ براي او نيست".

عارف نامدار فريدالدين عطار در آخر مقاله بيست و ششم منطق الطير ميگه:

چونکه آن سقراط در نزع[1] اوفتاد بود شاگرديش گفت اي اوستاد

چون کفن سازيم و تن پاکت کنيم در کدامين جاي در خاکت کنيم

گفت اگر تو باز يابيم اي غلام دفن کن هر جا که خواهي والسلام

حکايت بر اينه که امروزه مردم حقيقتي را فراموش کردند که نمي تونند اجتماع را مدينه فاضله کنند، همه ميگويند "مدينه فاضله کنيم ،چه قدر خوبه جامعه مدينه فاضله باشه"، اما هيچ کس نمي دونه چه جوري؟اون حقيقتي را که فراموش کردند حقيقت وجودشونه، حقيقت وجودشون را فراموش کردند، بهش آشنايي ندارند براي همين هم نمي تونند مدينه فاضله را بسازند و آشنايي به حقيقت وجود به نور علم، تعليم و تعلّم امکان پذيره.

شيخ بزرگوار سعدي مي فرمايد :

نگهدار فرصت که عالم دَمي است دَمي پيش دانا به از عالمي است

اوني که الان ياد ميگيري اگه نبودي فردا ياد نمي گرفتي، اوني که الان ياد ميگيري الان بايد ياد ميگرفتي، ديروز هم نمي تونستي ياد بگيري، ميگه "اگه کلاس فلاني رفته بودم ياد مي گرفتم" اينها همش حرفه امروزت مقرره، اين ساعت مقرره، اين دقيقه مقرره نه خارج از اين.....................................................................................................................................................................................
خب معاني قوه و فعل را در جلسات پيش ياد گرفتيم، تعريف کرديم هر چيز که در اون استعداد اين هست که يک چيز ديگه بشه اما هنوز اون چيز ديگه نشده ميگن اين چيز بالقوه همون چيزه، حالا معنيش ميکنم..........................................................................
تخم نارنج استعداد اين را داره که درخت نارنج بشه، اما تا وقتي که تخم نارنجه ميگويند بالقوه درخته، اما وقتي کاشته شد و بارور شد، درخت شد ميگويند به فعليت رسيد و بالفعل درخته،امان از من و شما که بالقوه چه چيزهايي که هستيم اما بالفعل هنوز نه.

پس هر موجود مستعدي در مسير فعليت مخصوص به خودشه ،از حرکتش به اون فعليت مي رسه اگه در حرکت نباشه به همون صورت نخستينش باقي مي مونه، تکون نمي خوره و اين اصل براي همه جامعيت داره، فقط براي تخم نارنج نيست که تا وقتي کاشته نشده بالقوه درخته و در همون حالت مي مونه وقتي کاشته شد ،بارور شد،درخت شد بالفعل درخته اين براي همه ما هم وجود داره.

حالا خودتون را در نظر بگيريد، مطلبي را نمي دونستيد ،پس اون مطلب براي شما بالفعل مجهول بود، چيزي را که نمي دونيد بالفعل براي شما مجهوله و اين انسانه که قادره يا قابلِ که بالقوه به هر کمالي برسه ،تا اون مطلب را ياد نگرفتيد شما را نسبت به اون مطلب عالم بالفعل نمي شه گفت،عالم بالقوه چي ؟ آره، ما همه عالم بالقوه ايم حتي اگر در زمان حاضر نسبت به اين مجهول ،عالم بالفعل نيستيد، در حاليکه نسبت به بسياري از دانسته ها عالم بالفعل شديد.پس نگو که بابا بابا من اين را مي دونم اون را مي دونم فلان چيز هم مي دونم، به طرف ميگي خدا را بشناس ميگه "من دکترم"، خب باش در بحث پزشکي عالم بالفعل شدي اما در بحث خدا شناسي عالم بالقوه اي بالفعل نيستي، پس اگر عالم بالفعل در اموراتي بوديم دليل بر اين نيست که در بقيه امورات هم عالم بالفعليم. هر آنچه را که در حالت قوه است از قوه بودن يا فشرده بودن بايد خارج کنيم و به فعل و عمل نزديک کنيم. وقتي مطلب مجهول براي شما روشن شد از حرکت به اون، صورت علميه نايل شديد.حرکت کرديد از قوه بودن خارج شديد تا به صورت علميه در اومديد.پس فکر يک حرکت در انسانه و از راه اين حرکت که فکره از قوه به فعليت مي رسيم .

امروز را نگاه کن از صبح تا حالا اين فکرت چه قدر حرکت کرده ،بعد چه چيزهايي را در قوه بود آورد به فعل؟خوب توجه کن ببين از صبح تا حالا چه قدر انرژي از دست دادي فقط به دليل اينکه فکرت حرکت کرد و در مسير درست حرکت نکرد آنچه را که بايد از قوه به فعل نرسوند عوضي رفت.............................................................................................................................................
حالا مي پرسم آيا اين صورت علميه که به فعليت رسيد ديگه قوه در اون راه نداره؟ قطعا اين طوره ،چون اگر قوه در اون راه داشته باشه هنوز به فعليت نرسيده. پس قانون مي گوئيم ،مي گوئيم هر صورت علميه که به فعليت رسيد به اون عالم شديم ديگه قوه و حرکت در اون راه نداره.

صور علميه اي که از فکر ،که يک نحو حرکت است ،در انسان به فعليت رسيدند مجرد از ماده و عاري ماده هستند.هر چيزي که از حرکت فکر به وجود مياد،صورت علمي به خودش ميگيره، مجرد از ماده است و عاري از ماده. پس موجودي پيدا کرديم که وراي ماده است ما همش داريم ميگرديم اونهايي که وراي ماده است را پيدا ميکنيم چون اونهايي که ماده است مشهوده ديگه همه ما مي بينيم همش مي گرديم اونهايي که وراي ماده است.

حالا فکر کنيد، خوب توجه کنيد ببيندکه فکر شما از صبح تا شب صرف به فعل رسوند چه مسائليه ؟اين را براي خودتون ارزيابي کنيد چون خيلي مهمه،خيلي مهمه چون همين فکره که باعث به وجود اومدن صور علميه مجرد از ماده ميشه، ومن ميگم فکراگه جهت صحيح بره حرکت صحيحش را بکنه مقدسه.

ميگويند ابوحامدمحمد غزالي هرچيزي را که ياد ميگرفت به يک دفتري مي نوشت ، وقتي با يک کارواني سفر کرد همه دفترهاش را با خودش برد بين راه راهزنها بهش زدند راهزن هم که هر چيزي که گيرش بياد ميبره ديگه،اين هي خودش را به زمين و زمان ميکوبيد التماس ميکرد" هر چي مي خواهيد ببريد اما اين يک بسته را به من بدهيد" بالا خره دزدها کنجکاو شدند بببيند اين يک بسته اي که اين ميخواد چيه بازش کردند يک مقدار کاغذ پاره ديدند گفتند" آخه اينها چيه؟" اين داستانش را گفت که" من هرچيزي ياد گرفتم روي اينها نوشتم"دزدها يک نگاهي بهش کردند و گفتند "که علمي را دزد ببره به چه کار مياد؟"

حالا دونستي چي ميگم،متوجه شدي ،ببين فکرت چي کار ميکنه،علمي را که دزد ببره به چه کار مياد؟اين سخن دزد به غزالي اثر گذاشت چنان اثري که گفت من چنين پندي تا به حال از هيچ کس نشنيدم و از اون به بعد بر اون شد که علم را در دفتر جان بنويسد نه بر دفتر کاغذ.

بهترين دفتر دانش و صندوق علوم براي انسان گوهر جانه، گنجينه روانه ،بايد دانش را در جان جاي داد ،بذر علوم را بايد در مزرعه دل به بار آورد،خوب بکاريد، اصل بکاريد، خوب هم آبياري کنيد ،آبرومون را بخريد.

پس هيچ اندامي از پيکر آدمي جاي علم نيست، چون همه اعضا جسمند ،از درشترين استخوانها تا ريزترين مويرگها،کوچکتربن ذرات وجود انسان همه جسمند جسم هم ماده است حالا تصديق مي کنيد که با اين صحبت من ديگه مغز جاي علم نيست؟مي خواستم يک بحث طولاني براتون بذارم آراء ماديون را بگم بعد ديدم از حوصله تون خارجه ،وقتمون کمه و شما هم قبول داريد ماديون اشتباه مي کنند ديگه چي چي را بگم، ثابت کنم که ماديون اشتباه مي کنند، اين جا روي سخنمون با ماديونه که ميگويند مغز جاي علمه ،نه مغز جاي علم نيست ،علم در سلول هاي مغزي جايگزين نيست مغز خودش آلت و ابزاري است براي کسب علوم .

(حالا اونهايي که خيلي واردند بروند يک cd از ساختمان مغز بياورند و به ما نشون بدهند که اين مغز چطور آلت و ابزاري است براي کسب علوم)

اما ميگوند که مغز خودش آلت و ابزاره همون طور که گوش آلت شنيدنه ،چشم آلت ديدنه ،خود چشم به تنهايي اگر صِرف بود ميديد؟نمي ديد،گوش چطور؟ اين ساختمون گوش را جدا کنيد از آدميزاد بگذاريد رو يک پايه خوشگل بگين بشنو مي شنوه؟نمي شنوه،چشم مي بينه نمي بينه مغز هم همچون چشم و گوش آلت و ابزاري است جهت کسب علوم .

در کتاب حظ و لذِّ ملا محمد حسين نائيني دانشمند گرانمايه نوشته شده که مقياس در عقول انسانيه ميزان حجم مغز سر است، اون را ميگن دِماغ يعني اون توده خاکستري که درون کاسه سر است، هر مغزي که وزنش بيشترباشه صاحبش عقلش بيشتره هر چي اون توده خاکستريه سنگين تره ميگن صاحبش عقلش بيشتره.

وزن متوسط مغز در نوع انسان را 286 مثقال گفتند که بالا ترينش در مردها تا 310 مثقال مي تونه برسه و در زنها 270 مثقال.

خوشتون اومد؟کي بود خنديد،مردها فقط با عقلشون فکر مي کنند اما زنها با قلبشون ببين چه قدر فرقه، درسته مردها 310 مثقال بالاترين ميزان خانمها تا 270 مثقال علتشم هم اينه که مردها همه اصول زندگيشون کارهاشون حرکتهاشون را بر اساس عقلشون مي ذارند و زنها در کنار عقلشون از قلبشون هم مايه مي گيرند خيلي با هم ديگه فرق ميکنه کدوم کاملتره؟

اما ميگوند اونهايي که از 215 مثقال کمتره در جرگه ابلهانند . حالا اين مغزي که سستي ،پيري ،بيماري،ضربه در اون اثر داره آيا مي تونه جايگاه علوم باشه؟ نمي تونه باشه.

پس حالا ثابت کرديم که صورت کليه علميه ،يعني همه اون صور علميه، ماده يا عارض بر ماده نيست، پس به طور حتم موجوده معدوم نيست، بلکه شايد هم شريف ترين موجوده.پس بايد اون را وطني باشه، در خودش.موجودي که مي گه من اين مطلب را فهميدم، اين علم را دارم ،اونکه ميگه من دارم، دارنده ي اوست ،اونکه ميگه من اين علم را دارم کيه؟ فقط اونه که دارنده اينه نه مغز.

پيش از تحصيل علوم اون را نداشت پس نمي تونه اين جسم باشه چون اين جسم قبل از تحصيل اون علوم همين جسم بود و حالا دارنده اونه پس نمي تونه وطن اين علوم ماده باشه پس بايد گيرنده و دارنده علم موجودي غير مادي باشه،پس انسان را حقيقتي وراي اين پيکر مادي است حقيقتي بالا تر اين پيکر مادي است و اون حقيقت گيرنده و دارنده دانشه، مي خواهيم بريم اون حقيقت را بشناسيم.

مطلب مهم، انسان چطور به کسب معارف و حقايق ميرسه و دانا ميشه و داناتر، اصولا چطور علوم را کسب ميکنه؟ در اين مسير تکامل چطور رشد ميکنه؟(اينها همون بخش ورزش فکريه ها که بايد هي ورزش فکري کنيم به اينها فکر کنيم تا به يک نتيجه درست و حسابي برسيم)

بناي ما اينه که فقط با نور برهان از ظلمتکده جهل رهايي پيدا کنيم. بعضي ها با ذکر اون منِ مثاليشون را ميارند بيرون جلوي خودشون منتها توجه نمي کنند اين منِ مثالي منِ مثالي زمينشونه و تو همين حد هم حرکت مي کنند.

پس تا اين جا با سه قسم موجود واقعي حقيقي آشنا شديم،يکي ماده محض که جسم از اون تشکيل شده ،ديگري صور علميه عقليه که مجرد و مطلق و عاري از هر گونه ماده و احکام ماده است ، اما يک سومي هم وجود داره که بهش مي گوئيم ،صور خياليه صورتهاي خياليه،صور خياليه برزخي است بين ماده و صور عقليه، برخي از احکام ماده را از قبيل مقدار و شکل داراست ،اما ازبعضي از احکام ماده از قبيل حرکت و قوه مبرا است هميشه تو اون هيئت مي مونه، خلاصه صورتهاي خيالي نه مجرد مطلق هستند مثل صورتهاي عقلي نه مثل جسم مادي صرفه و قسمت اعظم مشکل ما تو اين صور خياليه است.

ارباب دانش گاهي ميگن که اين سه مرحله هر کدوم عالمي به حساب مياد،عالم ماده ، عالم خيال،عالم عقل.البته اين عوالم سه گانه در طول هم هستند از هم ديگه جدا نيستند و از هم ديگه گسسته هم نيستند اشتباه نکنيد.

يک شخصي يک چيزي را خيال ميکنه اون انساني که تخيل کرده تخيلش براي خودشه، به عبارتي عالم خيال او، خود اوست، خيلي نکته ظريفيه، خوب توجه کنيد عالم خيالِ او، خود اوست.يا وقتي که ميگه من به فلان حقايق عالم شدم به فلان چيز دانا شدم يعني عالم عقل او در خود اوست ، جدا از او نيست و به عبارت ديگه وقتي داراي صور علميه است يعني خود او همان صور علميه است ،از سويي هم داراي بدني جسماني و مادي است ،پس انسان داراي عوالم سه گانه ماده و خيال و عقله، يا به عبارتي خودش اين عوالم سه گانه است ،عجب اين انسان چيز عجيب الغريبيه!!

شايد اين عالمي که عالم مشهود ماست و ما مي بينيم اين هم داراي سه مرحله باشه عالم ماده ،عالم خيال و عالم عقل يا بيائيم بگوئيم که آدم و عالم در اين موضوع يا در اين سه جهت با هم برابر يکسانند اينجوره؟پس درس امروز ما به اينجا ميرسه تحقيق کنيم ببينيم عالم و آدم در اين يک مطلب با هم هم جهتند عالم ماده؛ عالم خيال؛ عالم عقل ببينيم اوضاع چطوريه براي همينه ميگه خودت را بشناسي عالم را شناختي تلاش کنيم خودمون را بشناسيم.عالم ماده مون که همين جسمهاي ماديمونه به اين جسمهاي ماديتون چه قدر واقفيد؟ميگه خيلي؛ به من بگو چه جوري خيلي، يعني اينکه مي دوني که مثلا پوستت از چي تشکيل شده ،گوشتت از چي، دستت از چي، پات از چي؟منظورت اينه ؟من ميگم نه .من ميگم به اين عالم جسم اين قدر وارد هستي که هر چبز ظريف و کوچکي که وارد جسمت ميشه بتوني تشخيص بدهي کجا ميره؟و چطوري وظيفه اش را انجام ميده؟اصلا وظيفه اش را انجام داد يا نداد؟يکي از معضلاتي که باعث ميشه ما دائم مريض مي شيم همينه، چون اصلا تشخيص نمي دهيم اوني که به داخل فرستاديم، خورديم ،آشاميديم تزريق کرديم ،بوئيديم يا هر چيز ديگري کجا رفت و آيا به واقع وظيفه اش را در جسم ما انجام داد؟داد واقعا يا نداد؟پس نگو که عالم ماده ام را خوب ميشناسم، عالم ماده ات را خوب بشناس اگر عالم ماده تون را بشناسيد خيلي از جسمتون گله مند نمي شيد خيلي هم قيل و قال نمي کنيد.

بعد از اون عالم عقلتونه ، مي گوئيد عالم عقلم را خوب مي شناسم ولي خيلي از مواقع عالم عقلتون با عالم خيالتون با هم ديگه مخدوشه براي همين درگير ميشيد حالا از اين به بعد تلاش ميکنيم که اين عالمها را که همه در طول همند و از هم ديگه هم جدا نيستند و خيلي جالبه مرز مشخص هم ندارند بگوئيم از اين جا اينه از اونجا اونه.اينها را سعي ميکنيم بشناسيم از هم ديگه تفکيک کنيم و بدونيم هر کدوم که براي ما پيش مياد کدوم از کدوم عالمه و ما بايد با هاش چه کار کنيم اين صحبت امروز من اميدوارم که درسم را خوب پس داده باشم.

کجا رفتي بيا اي از نظر دور که ما را سوخت اندوه جدايي

خودت بيا خودت بگو ما بشنويم خسته شديم اگر کلامم ناقصه،اگر مفاهيم را خوب نمي رسونم مرا ببخشيد از اين بيچاره با اين بضاعت بيش از اين نمي آيد گله کنيد به آقاتون بذاريد براتون يکي را بفرسته که بهتر بگه، سوالي هست پاسخ بدم.

سوال يک:درباره مغز و علم که صحبت شد نقش مغز چيست آيا کار پردازش را انجام مي دهد؟

پاسخ سوال يک: براي همين گفتم کساني که واردند براي ما CD بياورند تا بگذاريم و نقش مغز را به عنوان يک آلت بشناسيم اگه بتونيم بشناسيم اين في مابين بودن آراء ماديون و الهيون قشنگ مشخص ميشه و مي بينيم که مغز يک آلته همون طور که چشم يک آلته چشم الان مي بينه و ديدن از طريق چشم است اما اگر اين چشم را جدا از اين ترکيب قرار بدهند با کل ساختمانش باز هم مي بينه؟نمي بينه يک چيز ديگري پشت اون چشم وجود داره که باعث ميشه ببينه.

ادامه سوال يک:همه مي بينند اما ضريب هوشي انيشتين مثلا 190بوده اما در مورد فرد کودن ضريب هوشي يعني پردازشي که مغزش انجام مي دهد پائين است پس مغز اين بين داراي نقشي است چون مثل هم نيستند اما چشمها همه مثل هم مي بييند درسته شايد يکي تيز بين ترباشه جزئيات را هم ببينه که البته به دقت فرد بستگي دارد.

پاسخ ادامه سوال يک: باز هم همين را ميگويم چشم ها هم مثل هم نيستند يکي بدون عينک و بدون عدسي راحت مي بينه و ديگري نه با يک عدسي با دو تا عدسي مي بينه پس مي بينيد که چشم آلتي است جهت ديدن و اتفاق ديدن در جاي ديگه مي افته.

نظر از جمع:براي کمک به درک موضوع مي توان مثالي زد دوستان با کامپيوتر و CD آشنا هستند مغزي که در سر ماست به عنوان يک مرکز محفوظات است مثلا يک CD مي تواند اشکال مختلفي داشته باشد يکي ظرفيتش 650 يا 700 MB باشد و يا DVD باشد و با ظرفيت خيلي بالاتر، اين ها همه به ظاهر يک اندازه دارند اما ميزان محفوظاتي را که مي توانند داشته باشند خيلي متفاوت است اما در هر شکلي که باشند تنها يک وسيله اند و باکنار هم گذاشتن آنها خودشان نمي توانند چيزي را نمايش بدهند و اطلاعاتي را بيان کنند مگر اينکه آنها را در دستگاهي بگذاريم و دستگاه اطلاعات آنها را بخواند .اين اطلاعاتي که در مغز است ماهيت اطلاعات دارد، محفوظات است و نياز به يک دستگاه براي پردازش دارد که آن روح است.گاهي مواقع براي CD ها هم اتفاق مي افتد که اگر خش بيفتد اطلاعات آن قسمت از بين مي رود و باقي قسمتها هست براي همين است که وقتي که مغز صدمه مي بيند هر قسمتي که صدمه مي بيند اطلاعات آن قسمت مي رود نه اينکه آن دستگاه صدمه ديده باشد دستگاه کامپيوتر که صدمه نديده اين قسمت از اطلاعات و محفوظات روي اين صدمه ديده که اگر برگردد سر جاش مشکلي نيست .

پاسخ: خيلي خوب فکر مي کنم اين توضيح کامل بود ان شا ا.. مثمرثمر بوده.

سوال دو: در انتهاي صحبتهايتان در هفته پيش فرموديد ماده اوليه صورت ندارد اما وقتي که از او صورتي ساخته ميشود صورت خودش ميشود ماده دومي و به همين ترتيب مي آيد جلو.گاهي وقتها صورت شايد به فعليت تبديل نشود پس ديگر تبديل به ماده نمي شود، به عنوان مثال خاک را به عنوان يک ماده در نظر بگيريد حال در ذهن خود يک صوري ايجاد مي کنم مثلا در ذهن يک کوزه مي سازم با ساختن کوزه اين مي شود ماده دوم.

پاسخ : مطلب اين نبود ماده اوليه يعني اون ذره ابتدايي که بناي اون چيزها روي اون قرار مي گيره به عنوان مثال بيان شد که حتي آب را نمي توانيم ماده اوليه در نظر بگيريم.

ادامه سوال دو: چون ماده اوليه را نمي توانيم تصور کنيم اين موارد را به عنوان مثال گفتم.

پاسخ:مسئله اين جاست که اين نمي تواند مثال خوبي باشد چرا که اولا اون خاک خيلي دور از ماده اوليه است و بعد وقتي که به صورت کوزه در مي آيد بالقوه بلفعل شده.

ادامه سوال دو: از اين جهت گفتم که در ذهنمان بياوريم که کوزه را من بسازم مي شود ماده بعد تو ذهنم مي آورم که يک دسته هم برايش بسازم حال دسته را نمي گذارم اما در ذهنم ايجاد کرده بودم بعد تصميم مي گيرم که بهتر است برايش پايه بگذارم در واقع گذاشتن دسته به فعليت تبديل نشد او چه شد در عالم صورت مي ماند و ماده نشد.

پاسخ :فرموديد فکر کردم يا به عبارتي خيال کردم ما هم همان بحث را داريم پيش مي رويم ،گفتيم خيال بين عالم ماده است و عالم عقل ،اين عالم خيال يک برزخ است و اين برزخ همان چيزي است که شما گفتيد خيال کردم خوبه دسته هم داشته باشه خوبه پايه هم داشته باشه ،در حد خيال است به او اندازه و مقدار و شکل داديد ولي به فعليت نرسانديد.

ادامه سوال دو: فرموديد اين را خيال کرديم پس عقلش چه مي شود؟فاصله خيال و عقل در اين جا چه مي شود؟

پاسخ : شما وقتي اين را خيال کرديد در اصل حرکت دادي آن را به فعليت، يعني از يک سو کشش دارد به فعليت برسد چرا که کافي بود آنچه را که فکر کرده بودي در بياري و از يک سو به سمت ماده کشش داره چون به او حجم مي دهيد اندازه مي دهيد مقدار ميدهيد شکل مي دهيد براي همين است که مي گويند عالم خيال برزخ بين عالم عقل و ماده است از يک سوکشش به اين طرف دارد و از يک سو کشش به ديگري و نه اين است و نه آن هيچ کدوم.

ادامه سوال دو: اين مطلب را قبول را دارم مي خواهم ببينم اين وسط عالم عقل چه مي شود پس هر چه را که ما فکر و تصور کنيم مي شود عالم خيال ،از عالم عقل چگونه به عالم خيال رسيديم اين فاصله بين اين دو تا؟

پاسخ : دقت نکرديد وقتي مي گوئيم عالم خيال مابين عالم ماده و عقل است،ما از عالم عقل به خيال نمي رسيم عالم خيال ماست که مي تونه فعليت پيدا کند به عالم عقل بپيوندد و اگر چنين نشود در اون مابين باقي مي ماند.

ادامه سوال دو: يعني اولين مرحله خياله.

سوال سه: اين طور که من متوجه شدم چيزي که در عالم عقل عقيم بماند مي شود خيال ،اما به نظر اين تعريف درست نيست چون اگر چيزي را فکر کنيم و به کمال هم برسانيم مثل اين کوزه که در ذهنم به کمال رساندم و بعد روي يک جسمي پياده کردم اين مي شودعالم عقل؟

پاسخ : مي شودصور علميه ،به او صورت علمي دادي.

ادامه سوال سه: حالا من فکر کردم وکوزه اي هم ساختم و دسته هم گذاشتم و به نظرم اين کمال بوده البته ممکن است به نظر فرد ديگري طور ديگر کمال آن باشد حال براي آن فردهم ميشودعالم خيال؟

پاسخ: شما با فرد يگري مقايسه نمي شوي شما عالمهات براي خودت است

ادامه سوال سه : خوب من براي خودم عالم دارم کوزه اول شد عالم عقل چون کامل بود ؟

پاسخ: اول در خيالت بود بعد به فعليت رسوندي.

ادامه سوال سه :فعليت خيال در عالم جسم است درسته؟

پاسخ : در عالم عقل است، صور عقليه کامل به او دادي، يعني يک چيز کامل شد .گاهي اوقات ما خيال ميکنيم ازش رد مي شويم و همه جوانبش را نمي سنجيم مثل علوم مختلفي که الان به عرصه ظهور رسيده مثل قوانين رياضي و يا فيزيک و يا قوانين بسيار زيادي که در جامعه و در عالم علوم داريم يک سري از اين قوانين و يا صوري را که ما در عالم خيال داشتيم پرورش پيدا کرد و صورت علمي گرفت چيز کاملي شد و بعد شد قانون صورت علمي پيدا کرد اگر از حرکت فکر باشه يعني اين صور علميه از حرکت فکر به وجود بياد و از ذهنيت شما شروع کند به حرکت و چيز جامع و کاملي را تدوين کند مي شود صور علميه ولي اگر در عالم ماده باشه، بالقوه باشه مثل تخم نارنج، بکاري کارهايي براي او انجام دهي و به فعليت برساني مي شود صورت فعليه.

ادامه سوال سه : منظور من اين است که ممکن است که خيلي چيزها در عالم خيال کامل شود هيچ وقت هم به فعليت نرسد اما در عقل باشد و بعد از صد سال همه بفهمند اين خيال نبوده.

پاسخ : او هم جزو صور علميه است.

ادامه سوال سه : در واقع همانطور که فرموديد هيچ مرزي را نمي شود براي او تصور کرد مثلا ژول ورن چندين سال قبل سفر به ماه را گفته اون موقع خيال بوده يک داستان خيالي بوده اما يک چيز عقلي بوه چون بعدا به فعل تبديل شد .مي خواهم اين را عرض کنم که حتي خيلي از خيالات ما ممکن است جنبه عقلي داشته باشد ولي چون نمي توانيم اجرا کنيم فکر ميکنيم داريم خيال مي کنيم

پاسخ:مشکل ما مشکل واژه و کلمه است چون هميشه ماخيال را به جنبه هاي خيال پردازي و توهمات مي شناسيم ،اونجا دست و پا مي زنيم اون هم هست نه اينکه نباشه، بعدا ميرويم جلو و عالم توهم را ميشناسيم،ولي خيال يعني اون چيزي که در ذهنيت شما، درتصور شما در اون روح شما نقش بست شکل گرفت ، حالا اگر اين شکل گيري تدوين شد به صورت يک قانون اومد بيرون صورت علميه پيدا ميکنه،صورت علميه عقليه پيدا ميکنه، اما اگرنه در همان وادي بماند ونتواند رشد کند در حد خيال است.

ادامه سوال سه: کاملا متوجه شدم اما يک چيزي که ذهن مرا مشغول ميکند اين است که ما داريم همه چيز را کثير مي کنيم و جز جز ميکنيم در صورتي که به نظر من وهم و خيال و فکر ممکنه يک سر منشا واحد داشت باشه مثلا يک قوه اي خدا در ما قرار داده اين قوه دست يک راهنماي بَدي اگر بيفتد به عالم َبدي ممکن است نفوذ پيدا کنه و دست راهنما خوب بيفتد به عالم خوب.

پاسخ : جلور رفتيد من هم مي خواهم به همون نقطه برسم مشکل اين است که شما شاگردهايي هستيد که يک خرده بيش از سن تان ميداند آموخته هاتون زياده اما ما با آموخته هاتون کار نداريم مي خواهيم اين آموخته ها را با تک تک سلولهايتان تطبيق بدهيد جلو بيائيد، حرف شما درسته بعدا به همين نقطه مي رسيم به همين جا ،دانه دانه اين ها را مي شناسيم از هم تفکيک مي کنيم که بعد ها منِ واحد نه منِ کثير، منِ واحد وقتي که به يک چيزي انديشه مي کنم يا حرکت مي کنم بدونم الان تو کدوم وادي هستم ،بعد از اين اين است، ديگه گم نشم، هدف بر اينه که اين منزلگاه ها را بشناسيم و بدونيد که تو اين منزلگاه ها چه قدر ميشه توقف کرد ،اونهايي که زياد توقف کنند از اصل جا مانده اند، بله در نهايت مي رسيم به اون واحد درست مي گوئيد شما، منتها طي جلسات آتي.

سوال چهار:در قرآن در سوره نجم آيات 39 و 40 خداوند چنين فرموده : و اين كه براى انسان جز آنچه تلاش كرده نيست.( 39)آن روز است كه آدمى آنچه را كوشيده به ياد آورد.(40)

فرموديد که مغز که ماده است جايگاه علم نيست و سلولهاي مغز جايگاهش نيستند مي خواستم بدانم سعي ما چه جايگاهي دارد؟

پاسخ : علم، دانسته ها، علوم، با ضربه خوردن مغز من خدشه دار مي شود؟ از بين مي رود؟ نمي رود،اجازه دهيد ذره ذره پيش مي رويم مي خواهيم بگوئيم شما عالم هاتون را بشناسيد سعي شما در آن است که هر چيزي را از برزخ خيال عبور بدهيد و به آن يک صورت علميه عقليه بدهيد، که کاملا قابل بحث باشه ما بر روي خيال بحث نمي کنيم نه اينکه ما نمي کنيم هيچ کسي نمي تواند بکند خيال اسمش روش است خيال است ،اما وقتي اين خيال به مرحله صورت علميه عقليه رسيد اون موقع ديگه قابل بحثه.

امروز داريم سعي ميکنيم اين عالم ها را بشناسيم اگه اين عالم ها را بشناسيم برگه عبور از اين عالم ها را پيدا مي کنيم حالا بگذاريد بگم چطوري، شما وقتي جسمتان را شناختي ميزان توانايي هايش را شناختي آسيبهايي را که تا به امروز خورده شناختي اون وقت ياد مي گيري که با جسمت چطور کار کني ،اولا از وارد کردن آسيب هاي بعدي جلوگيري مي کني ثانيا ياد ميگيري که چي بهش بدهي که خوب باقي بمونه ،اين سعي نيست؟! حالا تو عالم ماده ،اين خودش يک سعيه ديگه مگه نه، و به زودي نتيجه سعي خود را خواهد ديد بعضي ها به غذا نگاه مي کنند نمي خورند اين به خاطر اون شناختي است که به عالم جسمشون دارند.

نظر از جمع : در هر سه عالمي که بحث شد جايگاه سعي تقريبا معلومه مثلا کسي که مي خواهد اختراعي انجام دهد چيزي که تا به حالا نبوده ايجاد کند در ابتدا سعي ميکند و تلاش ميکند بر اساس آنچه نياز خودش يا ديگران است چيزي را در خيال خود بپروراند ،بعد تلاش ميکند آن را به مرحله علمي برساند و دنبال قوانيني است که در عالم هستي هست، بعد از اينکه توانست از نظر علمي آن را به يک مرحله اي برساند و نقشه علمي آن را بکشد بعد تلاش ميکند در بيرون آن را به شکل يک ماشين يک پرنده و... به فعليت در بياورد براي همين هم هست که چيزي در ذهن انسان نيست که اگر انسان بتواند تخيل کند نتواند ايجاد کند يعني هر چه بتوانيم تخيل کنيم قطعا ميشه ايجادش کرد وگرنه براي ما قابل تخيل نبود براي همين است که بعضي چيزها را که شايد صد سال ،دويست سال، هزار سال پيش فکر ميکردند ،تخيل ميکردند اما از نظر علمي نمي توانستند به آن برسند به مرور زمان به آن رسيدند.

مثلا اگر يک زماني ميگفتند فردي اين جا باشد و در يک لحظه بتواند جاي ديگري باشد و طي الارض کند از نظر تخيلي ميشد حتي بعضي ها هم انجام مي دادند اما اگر از نظر از نظر علمي مي پرسيدي چطور انجام دادي صور علمي اش را نمي توانست ايجاد کند با اينکه اون تخيل به ماده تبديل شده بود اما افراد صور علمي آن را نمي توانستند توضيح دهند تا اينکه با پيشرفت علم توانستند صور علمي آن را هم ايجاد کنند که در چه شرايطي مي تواند اين اتفاق بيفتد.

سوال پنج:جلسه پيش جمله اي را فرموديد مي خواستم معني آن را بدانم گفته بوديد صورت نوعيه در تاثير و قدرت بالاتر از ماده است اگر چه كه صورت مادي محتاج به ماده است چرا كه محل آن است منظور از محل آن است چيست؟

پاسخ: يعني جايگاه آن است.

ادامه سوال پنج:يعني صورت اوليه جايگاه صورت نوعيه است .

پاسخ :جايگاه ماده است نه جايگاه صورت نوعيه براي همين است که مي گويد با اينکه اين جايگاه است ولي صورت نوعيه مقدم است يا تاثير بيشتري دارد چون به او شکل داده است در بحثي که دوستان در مورد خاک و کوزه کردند ببينيد خاک، خاک است کوزه را هم از خاک مي سازند و لي کدام يکي جالبتر و بهتر است؟ کوزه، چون صورت نوعيه خاک است.

ان شا ا... که خداوند به همه ما توفيق بدهد خيلي زود خيلي زود سر کلاس آقا امام زمان و زير نظر ايشان و پاي سخنراني خودشان کاملا به صورت مادي روشن و واضح قرار بگيريم گرچه که آنچه مي شنويم از ديار دوست است و ما را جز دوست به دنبال خود نمي کشد اما ما ضعيفيم آنکجا که دوست را در کنار خود عينا ببينيم، ان شا ا.. که بتوانبم خيلي زود در محضر مبارکشان از علوم و معارف الهي بهره مند بشويم براي شادي انبيا اوليا شهدا صديقين صالحين و مومنين درگاه حق اجماعا صلوات.



1-حالات قبل از مرگ

 

 

 

نوشتن دیدگاه