منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه هجدهم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


جلسه معرفت امروزسه شنبه 25 تير ماه 87 را با ياري و مددجويي ازآقا امير المومنين آغاز مي کنيم.

دوش ديدم به ديده بينا
    

عالمي ماوراي اين دنيا

عالمي خالي از هوي و هوس
    

پاک از گرد آدم و حوا

نه در آنجا فلک نه راه ملک
    

هرچه گويم از آن بود بالا

بود شهري درآن که شرحش را
    

نتوان گفت با زبان به شما

شهر بي آب و خاک و نار و هوا
    

بي نياز از تصرف مننا

همچو شهري که نيست همچون او
    

طور سينا ، مسجدالاقصي

چشم آن جا پي تماشا بود
    

گوش حاضر که بشنود معنا

متحير که از که ره پرسم
    

تا در شهر را کنم پيدا

ناگه از شش جهت به صوت جلي
    

شد صدايي بلند از همه جا

که نخواهي رسي تو در شهرم
    

مگر آيي تو از در مولا

که منم شهر علم علي است درم
    

نيست غير از علي درِ، دگرم

معنا جويان عزيز ،شريعت پيمودگان محترم،طريقت جويان بزرگوار، آنچه بايد امروز مي گفتم گفتم ،آنچه را که بايد مي گفتم گفتم.

که منم شهر علم علي است درم نيست غير از علي در دگرم

هرچي مي خواهي علي را بشناس ،هر کاري مي خواهي بکني او را بشناس، راه مي خواهي بروي راه او برو، طريقت ميخواهي طريقت امير المومنين ،بقيه دگر هيچ.

در دو جلسه پيش سخن را با اعلام سه عالم براي انسان به پايان بردم، عالم ماده ،عالم خيال، عالم عقل .گفتيم اين عوالم سه گانه در پي همند،در راستاي همند، از هم ديگه جدا و بريده نيستند، قابل جداسازي صِرف هم نيستند، گفتيم هرچه درحيطه جسميته،انسان داراست، هر چه که در حوزه خياله،همين انسان داراست و هر چه که در حيطه عقله باز هم به همين انسان ميرسه.شما نمي توانيد حيطه خيال را به يک موجود ديگري ،حيطه عقل را به يک موجود ديگري و حيطه جسم را به يک موجود ديگري اختصاص بدهيد، هر سه حيطه را يک انسان داراست ،پس هر سه عالم در اين انسان جمع شده و شاخه ديگري يا انسان ديگري نيست.

امروز سخنمون پيرامون خياله، فکر ميکنم بايد مدت مديدي در مورد خيال حرف بزنيم ،البته اميدوارم که صحبتهامون در حيطه بعد جسماني که در جلسات پيش داشتيم کاملا جا افتاده باشه و جاي شک و شبهه ای براي کسي باقي نمونده باشه. در بُعد جسم گفتيم، خيلي هم گفتيم ان شا ا.. که جاي صحبتي نباشه باز هم اگر سوالي داشتيد بنويسيد بدهيد جلسات بعدي پاسخ خواهم داد.

کودکان را در نظر بگيريد،وقتي براي کودکان حکايت و داستانهاي بزرگها را در قالب موش وگربه و قالبهاي اين چنين ساده بيان مي کنيم کودکان خيلي خوب مي فهمند،شادي ميکنند، شعف به پا ميکنند ، بهتر مي فهمند، شکفته مي شوند،شگفتي از خودشون نشون مي دهند، اما ساده ترين مسائل علمي با بيان بسيار ساده چون در حيطه عقله وقتي براي اونها بيان ميکنيم با بي ميلي گوش ميکنند و بعد خسته مي شوند و از ما جدا مي شوند چون از درکش ناتوانند ،چرا که بچه ها هنوز در مرحله خيالند از مرحله خيال عبور نکردند و نهايت سرمايه فهم و ادراک اونها خياله و خارج از خيال نيست.

نطفه انسان مثل ديگر دانه ها و تخمها دانه و تخمي است که در اون استعداد بسيار و قابليت خاصي نهفته ،اين را همه قبول دارند بارها و بارها در طول اين هفته ها گفتم. همون طور که دانه کنجد در رحم زمين جوانه ميزنه و رشد ميکنه و هرکس اون را ميبينه ميگه اين يک نباته، يک گياهه ؛ نطفه انسان هم وقتي که در زمين رحم قرار گرفت نخستين بار مثل ديگر دانه ها در مقام نباتي است اما نباتي است که به تدريج قابل عاقل شدنه، روزي عاقل ميشه،ولي همه چيز براي اين دانه مرحله به مرحله است هيچ کدوم از مراحل را دفعتا نمي تونه بگذره.

نطفه در شکم مادر سلولي است، دو سلول ميشه ،پنج سلول ميشه ،ده سلول ميشه يک سلول اوليه به يک باره صد سلول نميشه به يک باره يک توده نميشه به تدريج مراحلش را طي ميکنه ،پس طفره رفتن چه در حسّيات چه در معنويات ،خوب توجه کنيد به سخنم، طفره رفتن چه در حسّيات چه در معنويات مطلقا باطله."يکباره مي پرم، يکباره طي ميکنم "، تا مراحل پائين را طي نکرديد به مراحل بالا وارد نمي شويد. خوب دقت کنيد، خدايا شاهد باش که گفتم، تا شريعت را ندانيد، رعايت نکنيد به طريقت راهتون نمي دهند، اگر طريقت امير المومنين مي روي، خدايا آگاه باش مسئوليتم را اوني که به من گفته شد گفتم .

فلان گروه ميگه ميشه لازم نيست که شريعت را تبعيت کرد، شريعت طناب به پاي انسان مي بنده، اجازه نمي ده در طريقت با سرعت پيش بري ، برو به سلامت، مگه نمی خواهي با سرعت بري برو، اما آگاه باشيد رهرو طريقت علي رهرو شريعت علي است. تا شريعت را طي نکنه ،نپذيره، اطاعت نکنه، به طريقت علي راهش نمي دهند ،اگر وارد شدي جاي ديگه رفتي بي راهه رفتي.

خب پس نطفه در زمين رحم، ابتدا نباتي است ،بعد حيواني است و سپس به انساني ارتقا پيدا ميکنه .چه بسا ديديم که دانه هايي را کاشتند، رشد کرد، بزرگ شد ولي تا يک حدي حالا بر اثر نا مساعد بودن زمان و مکان يا عدم مراقبت باغبان و کشاورز به اون کمالي که لايق اون بود نرسيد.

همين طور انسانهايي که دانه هايي رويده شده اند و بر اثر بي توجهي و بي مبالاتي در يک حد ناقصي توقف کردند،در حاليکه ثابت ميکنيم براي انسان توقفي نيست ،براي نبات يک حدي است تا يک حدي و بعد از اون توقف ،براي حيوان به همچنين ولي براي انسان توقفي وجود نداره، توقف در هويت و وجود ،مقام معلوم، درجه معين، وجود نداره.

اکثر مردم در حد خيالند، من نمي گويم بزرگان خدا مي گويند ،می گويند اکثر مردم در حد خيالند يا به عبارت بهتر حيوانات باهوشند.من اين را که مي خواندم و مي نوشتم يه ذره همچين حالم بد شد، به من مي گويند حيوان باهوش، اِ، چرا؟ چون هنوز در خيالاتم دارم دست و پا مي زنم، چون همه چيز براي من در حد خيالي است ،تصور ميکنم و بهش شکل ميدهم ،ولي در خيالم، در عالم مجردات وارد نمي شوم. مي گويند که اکثر مردم در حد خيالند ،حيوانات باهوشند،گرچه که خيال انسان از خيال حيوان و نبات خيلي قوي تره ،مولانا ميگه من نمي گم مولانا ميگه:

بر خيالي صلحشان و جنگشان وز خيالي جنگشان وننگشان

هي خيال ميکنه با اون خيال فخر مي فروشه،خيال ميکنه با اون خيال دچار ننگ ميشه، کوچک شمردن ميشه.خيلي ها مي آيند پيش من و نگرانيشون اينه که "من هيچي نمی شم، من اصلا پيشرفت نمي کنم ،من اصلا اومدنم بي خوده "،تو خيالاتشه، وقتي دارم بهش توضيح ميدهم تو اين بودي، اين بودي ،حالا اين شدي آيا ميتوني انکار کني، با اينکه به من مي گه " نه درست ميگي، قبول دارم"، ولي در همون آن هم تو خيالشه، خيالي که براي خودش تصوير کرده، بهش شکل داده وباهاش زندگي ميکنه.

از خيالي گشته شخصي پر شکوه روي آورده به معدنها و کوه

با يک خيال تصوير کرده و خودش را خيلي بزرگ وپر شکوه و پر عظمت مي بينه.

وز خيالي آن دگر با جهد مُرّ روي نهاده سوي دريا بهر دُر

وان دگر بهر تَرهُب در کنِشت وان يکي بهر حريصي سوي کشت

يک ميره عنوان راهبي را برمي گزينه ،در صومعه و دير در مذاهب مختلف ،اون يکي اين قدر حرص مال دنيا ميزنه تو کشتزارها و کاشتن و برداشتن افتاده و با عجله ميره.

قبله جان را چو پنهان کرده اند هرکس رو جانبي آورده اند

اونهايي که قبله جانشون از دستشون رفته، پيششون گم شده در خيالاتشون گم شدند، گرچه که بُعد جسم را هم خيلي از ما ها هنوزخوب نمی شناسيم ولي باز به نسبه بيشتر مي شناسيم اما خيلي از ما ها بُعد خيالمون را با بُعد عقل و معرفتمون اشتباه گرفتيم و توي همون بعد باقي مونديم بالا نمي آئيم.

شيخ الرئيس ابو علي سينا ميگه:"قوه خياليه در انسان مبدا اول تحريک بدن اوست ".اين کلامِ خيلي زيباييه، شما الان اينجا نشستيد هيچ مشکلي هم نداريد، يک لحظه با خودت فکر ميکني "که ناهار کم خوردم نکنه گرسنه باشم"، همين خيال گشنگي ،شما را ،جسمتون را به شدت تحريک مي کنه و به سوي گرسنگي مي بره .مبدا اول تحريک بدن قوه خياليه است ،چرا ؟چون قوه خياليه به بدن نزديکتره نسبت به قوه عاقله.

با قوه خياليه از اعضاي بدن چيزها مي سازيم و افعالي ازش صادر ميکنيم، براي همين قوه خياليه نسبت به قوه عاقله به بدن نزديکتره. قوه عاقله تجرد داره، ولي قوه خياليه تجرد برزخي داره. ببينيم اين برزخ يعني چه،ازکلام قرآن برزخ را معني ميکنيم برزخ فيمابين دو بُعده. دنيا عالمي است جسماني که با لباس تن زندگي ميکنيم، با اين پوست و گوشت اما آخرت عالمي است که کاملا روحيه که با لباس جان در اون زيست ميکنيم،اما بين اين دو عالم عوالمي وجود داره که در اون عوالم لباسهايي هم داريم که لباس "مثال" بهش ميگن، که بعدا مي خواهيم با اين لباسهاي مثالي آشنا بشيم و ببينيم که از اين لباسهاي مثالي در دنيا چطور ميتونيم قبل از دوره برزخ سود ببريم، اما ناگفته نمونه که اين جهان برزخ چون ما داراي لباسيم و در زمين هم داراي لباسيم به عالم زمين نزديکتريم ،منتها نه به سنگيني زمين، نه به اندازه لباس زمين و نه مثل عالم مجرد آخرت که همش جانه، که حالا بحث جان را بعدا ميکنيم .

چون به عالم زمين نزديکتريم در نتيجه تعلمات و تاثرات هم در اونجا به شکلهاي ديگه در جهان برزخ به ما رو ميکنه. اما عالم خيال قوه خياليه تجرد برزخي داره که برزخي است بين طبيعتي که بدنه و بين قوه عاقله اون چه را که قوه عاقله مي انديشه در قوه خيال تمثل پيدا ميکنه مثالش ديده ميشه يعني صورتي به اون گونه که انديشيده ، تو اين کارخونه صورتگري خيال نقش مي بنده و اين صورتها موجب فعل و انفعالات بدن ميشه، به همين دليل قوه خياليه را مبدا اول و قوه عاقله را مبدا دوم و يا ثانويه تحريکات بدن مي نامند. عقل مي انديشه،کارخانه خيال صورتگري ميکنه و بدن در قبال اين صورتگري پاسخ ميده به حرفهام خوب توجه کنيد چون دوست مي دارم که از امروز به بعد بيائيد خيالها را براي خودتون شناسايي کنيد،کدوم بخش خياله. به همين دليل قوه خيال به بدن نزديکه و قوه عاقله از اون دور، به همين دليل در اطفالي که هنوز به مرحله عقل نرسيده اند به خوبي مي بينيم که مبدا اول تحريک بدن اونها به قوه خيال اونها و خواسته هاي خياليشون نزديکه، بچه داره کارش را مي کنه هيچ صحبتي هم نمی کنه شما بهش ميگي که تشنه ات نيست بلا فاصله چنان تشنه ميشه که الان پَرپَر ميشه دير بهش آب برسه مُرده .

اين قوه درانسان داراي درجات و مراتب خاصيه اگر چه که قوه خياليه انسان با قوه خياليه حيوان متفاوته در حيوانات وهم، هم ميگويند حالا بعدا بايد وهم و خيال را مرزهاشون را از هم جدا کنيم.

غرض اين، اکثر مردم به شهادت احوالاتشون، افعالاتشون و آثاري که ازشون صادر ميشه در مرتبه خيال توقف کردند، بد جوري هم توقف کردند، اون وقت اونهايي که در مرحله خيال توقف کردند بهشون چي ميگن؟من نمي گم ، بهشون ميگن حيوان با هوش، آخه تو را خدا شايسته است به من بگويند حيوان باهوش؟من که دوست نمي دارم، شما دوست مي داريد؟ خب چرا کاري کنيم که به من يا شما خداي نکرده بگويند حيوان باهوش؟ و حيوان باهوش تمدن حيواني داره نه انساني، پس تا اينجا خيلي چيز بدي را فهميديم که حيوان با هوشيم، بعد تمدن حيواني هم داريم نه تمدن انساني، خوبه که يک خرده تفکر کنيد تو تمدن حيواني ببينيد، تمدن حيواني يعني چي؟ اگه خواستيد تفکر کنيد در تمدن حيواني برويد سراغ حيواناتي که در قرآن نام برده شده به خصوص حيواناتي که در قرآن به صورت دسته جمعي زندگي ميکنند ،برويد اونها را بخونيد ببيند چه قدر به ما نزديکند ما چه قدر مشابه هم زندگي ميکنيم، ما انسانها و اونها چه قدر مثل هم زندگي ميکنيم چون همه ما تمدن حيواني را داريم اونها دارند ما هم داريم، پس قرار بود که ما اشرف مخلوقات بشيم چي شد؟ هر دو تمدن ها مون که يکي شد که!!!!

خلاصه ،به قول مولانا همه اين گير و دارها و بگير و ببندها خوب گوش کنيد بي خودي از مولانا نمی گم مولانا همه اين ها را سير کرده تو تمدنهاي حيواني چرخ زده، تو تمدن انساني چرخ زده ،خوب توجه کنيد به قول مولانا همه اين گير و دارها و بگير و ببندها و داد ستد اين انسانها مثل قلعه گيري کودکانه قلعه گيري بلديد؟ تا حالا قلعه گيري کرديد؟بچه ها را نديد قلعه گيري ميکنند؟بچه ها حرکت مي کنند و خلاصه يار انتخاب ميکنند و براي خودشون حصار درست مي کنند .ميگه اين بگير و ببندها و اين داد و ستدها و اين بدو بدوهاي اين انسانهايي که بهشون گفتند تمدن حيواني دارند،گفتند حيوان باهوشند همش مثل قلعه گيري کودکانه، که ميگه آن کودکي که چيره آيد بر سرخاک توده برآيد و لاف زند که قلعه مراست؛کودکان ديگر بر وي رشک برند.

خوب دقت کرديد چي گفتم، ميگه اين بگير و ببندها ، بزن و بکوبها و تو بُردي و تو حق نيستي من حقم و اون غلط ميگه و من درست ميگم ، هيچ وقت ما نمي گيم اون درست ميگه من غلط ميگم، اون غلط ميگه و من درست ميگم همه اين ها مثل قلعه گيري اون بچه هاي کودک دهاتي است که در ده پر از خاک قلعه گيري ميکنند، يک تپه خاک درست کردند اوني که رسيد اون بالا ميگه قلعه از آنِ من است. کدوم قلعه، کدوم حکمراني، کدوم پادشاهي ،ولي ميگه قلعه از آن من است بچه هايي که اون پائين موندند، همچين حسادت ميکنند "خدا ذليلت کنه باز هم تو شدي رئيس قلعه باز ما مونديم اين پائين".

ما حيوانات باهوش هم همين کار را ميکنيم، ما هم همون کار را ميکنيم خارج از اين عمل نمي کنيم، حالا الحمد لله هوشيار شدم يک خرده با تربيت شدم، ديگه خيلي توجه نسبت به آدمها نشون نمي دم ،آخه من کي هستم که حال توجهم چي چي باشه، اگه به يک نفر تو جمع يک ذره توجه بيشتر نشون مي دادم درگير بودم با حسادت و رشک بري بقيه جمع ، شما هم همون بچه دهاتي هائيد؟خيلي بده ،خيلي زشته.مولانا ميگه من نميگم ميگه که همه گير و دارها بگير و ببندها، داد و ستدهاي اين آدمها مثل قلعه گيري کودکانه، که ميگه آن کودکي که چيره آيد بر سر خاک توده برآيد و لاف زند که قلعه مراست؛کودکان ديگر بر وي رشک برند.

ناصرالدين شاه به يک شخصي نامه نوشت نامه را وقتي رسوندند بهش تا ديد از طرف ناصرالدين شاهه کِسانش را جمع کرد دور خودش خودش هم نامه را نخوند داد به يک نفر که نامه را براش بخونه ،گفت بخون اون شروع کرد خوندن، وقتي نامه ناصرالدين شاه شروع شد که خطاب کرده بود به اين شخص، با خوشحالي تمام ما ميگفت :"مو،مو" يعني من را ميگه ها، يعني منم ها، يعني منم.

بر خيالي صلحشان و جنگشان وز خيالي جنگشان وننگشان

با خيال صلح ميکنند با خيال جنگ ميکنند، با خيالي فخر مي فروشند و با خيالي که او شد رئيس قلعه و من پائين موندم ننگشون ميشه.

توجه کنيد قوه خيال غلط و ناروا نيست، بلکه مقصودم اينه که در حد خيال توقف نکنيد، از حد خيال عبور کنيد همه قوا از طبيعت تا عقل وسايل پيشرفت انسانند، تور شکار انسانند، که شکار ميکنه و با آنها بالا ميره اگر انسان اينها را نداشته باشه ناقصه بايد قوه خيال را داشت ولي چگونه بکار بردن و چگونه بهره گيري کردن ،ماه ها راجع به خيال و نوع خيال و آنچه که در ذهنهاي تک تک تون نقش مي بنده حرف بزنم جا داره، چون خيالها ر ا مي بينم خيالها را مي شنوم فقط من مي شنوم؟ تو هم بشنو به خدا ساده است هيچ کاري نداره فقط کافيه از خيال بيائي بيرون.

من ديگه خيال نمي کنم فلاني به من اين جوري نگاه کرد، اگه حرفي داره مي آيد به من مي گويد، من چي کار دارم اين جوري نگاه کرد حتما منظورش اين بود، از اين تو در بيائيد همين ،فقط از اين تو در بيائيد ،ميتونيد در بيائيد؟ در عبادت در خيالش باقي مونده نمي تونه از خيالش در بياد ،داره دست و پا ميزنه، ديگه عبادتش هم بهش نمي چسبه، ديگه عبادتش هم راضيش نميکنه چون اون جوري که اون عبادت کرده بود قرار بود رئيس قلعه باشه امروز نيست و چون نيست نمي دونه کجاي کارش غلطه يه وقت خدا را محکوم مي کنه، يک وقت خودش را محکوم مي کنه، يک وقت اطرافيانش را محکوم ميکنه، ميگه" اين ها مقصرند نگذاشتند" ،نه عزيزم خيال تو نذاشت از خيالت خارج شو.

دانشمند معروف مجدود بن آدم سنائي غزنوي در کتاب حديقه الحقيقه آورده:

عالم طبع[1] و وهم و حس و خيال همه بازيچه اند و ما اطفال

چون بچه ها را ميشه بازي داد، الان يکي از در بيايد داخل به شما بگويد بيا با هم باز کنيم، مار و پله بازي کنيم، شما در جواب ميگوئيد خجالت بکش چه وقت بازي است، اما اگر به اين بچه ها بگويند کلي کيف مي کنند و بالا پائين مي پرند.

غازيان طفل خويش را پيوست تيغ چوبين از آن دهند به دست

تا چو آن طفل مردِ کار شود تيغ چوبينش ذوالفقار شود

به بچه ها تون وقتي وسيله مي دهيد براي بازي حواستان باشه چه مي دهيد.خانمها اين عروسکهاي باربي رو نخريد هديه نبريد خوشگله خوش آب و رنگه لباسهاي قشنگ توشه عروسکهاي نازک قلمي توشه ،ولي ميدونيد با بچه هاي مردم داريد چه کار ميکنيد؟کدوم ما بچه ها مون اون شکلي هستند؟و کدوممون اجازه مي دهيم بچه ها مون اون شکلي بگردند ،چرا براي مردم کادو مي بريد، انصاف داشته باشيد.

انتهاي صحبت امروزم اعلام مي کنم انسان داراي سه تا سِير است ،سير مادي طبيعي، سير برزخي مثالي و سير عقلي ،اولي و دومي را نهايت است و سومي بي نهايت .بيائيم دست به دست هم بدهيم هر چه زودتر از اولي و دومي بتوانيم بيرون بيائيم و به سومي وارد بشيم که بي نهايته ان شاا... کلام امشب را با نثار صلواتي به روح بزرگ و پر عظمت بي بي دو عالم،خانم فاطمه زهرا به پايان مي بريم.



[1] -طبيعت

 

 

 

نوشتن دیدگاه