جلسه نوزدهم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2622
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ،بسم الله الّرحمن الّرحیم،استغفر الله ربی و اتوب الیه
کجا رفتی بیا ای از نظر دور که ما را سوخت اندوه جدایی
در این جلسه نگاهی به پشت سر میکنم ،برمیگردم از گذشته،گفتیم ظرف علم برخلاف همه ظرفهای مادی هرچه علم در او بیشتر قرار بگیره گنجایشش بالاتر میره و برای تحصیل علم آماده تر میشه و حجم بیشتری از آگاهی را پذیرا خواهد بود، به همین دلیل باید علم و ظرفش، جایگاهش، با هم به یک نحوی سنخیتی داشته باشند ، این اصل خیلی مهمیه چون گفتیم علم از ماورای طبیعته پس ظرفش هم از ماورای طبیعته، این از اون اصول خیلی مهمیه که باید بهش خیلی توجه کنید و خوب باورش کنید، پذیریشش کنید، وقتی این را پذیرفتی دیگه می دونی که پایانی در کار نیست، سقفی در کار نیست، بسیاری از معضلاتی که مردم یا جوانها یا به ظاهر استادان این زمین باهاش برخورد دارند و درگیر هستند همینه ، بسیاری از لحاظ شناخت و معرفت می آیند حرکت می کنند به یک نقطه ای می رسند و مدعی هستند که من همه چیز را می دانم وقتی به اینجا رسیدند و چنین اعلامی کردند باید نیش مار را بخورند و به پائین سرنگون بشوند چون چنین چیزی وجود ندارد، این ظرف علم و آگاهی هرچه درونش می ریزی باز هم پذیراست و این علم و این معرفت از درِ درگاه حق پایانی نداره، سقفی برای اون وجود نداره.
باز یافتیم که نفس ناطقه و مُخرِج اون، خروج دهنده اون از نقص به کمال، هر دو از موجودات ماورای الطبیت هستند اینها از اصولی است که در جلسات قبل به کَرّات بهش اشاره کردیم باز این هم اصل مهمیه چرا که تو مسیر حرکت ما بخش ماده به عنوان ابزار محسوب میشه، اگر غیر از این باشه یعنی ماده فقط جنبه ابزار نداشته باشه و بخواهد به نوعی پایی محسوب باشه ماده دارای محدودیته در حالیکه علم محدودیت نداره و سقفی براش محسوب نمیشه.
باز گفتیم که انسان دارای سه عالمه، عالم ماده، عالم خیال و عالم عقل.در عالم خیال که هفته پیش بحث کردیم گفتیم عالم خیال تجرد برزخی داره پس قوه خیال و صُوَر خیالی همگان دارای تجرد برزخی هستند، خب حالا بینیم که قوه خیال که ظرف یا جایگاه صُوَر خیالیه و حقیقتی ورای نفس یا روان انسانیه، خودشه یا شعبه ای یا شاخه ای از اونه؟
می آئیم یک درخت را در نظر می گیریم،آیا می توانیم بگوئیم که این درخت شخصیتی است،شاخه هاش شخصیت دیگری، تنه اش نام دیگری، برگهاش موجودیت دیگری؟
آیا میتوانیم بگوئیم که هر کدوم اینها یک هویتی دارند؟ باور دارید که نمیشه این را گفت، نمیشه گفت چرا که اون درخت مجموعی است از ریشه ،برگها،تنه، شاخه ها همه اینها دارای یک هویتند.
الان تشریف میبرید از پله ها که بالا میروید اون گوشه درختچه ای است به نام "مورد"، نگاهش بکنید ببینید چه قدر خوشگله، خیلی خوشگله، برگهاش" مورده"، شاخه های قهوه ایش هم "مورده"، اون تنه وسطی هم "مورده" اون بخش ریشه ای و تارهای نازکش هم که زیر خاکه اون هم بهش میگن "مورد"، همه اینها دارای یک نامند، اما همین درخت نیرویی درونش وجود داره که با اون نیرو رشد میکنه، برگ می ده، شکوفه می ده، میوه می ده و همون نیرو اون را شاداب و شکفته نگه می داره، اون نیرو در تمام اندام درخت جاریه، قبوله؟ درست گفتم؟ جای شک و شبهه ای نیست. حتی اون ریشه های مویی، حتی اون شاخه های نازک ،همه و همه با اون قوه، تر و تازه اند، حیات نباتی دارند، اون رشته های گوناگون در درخت حامل اون قوه اند، همه شون اون قوه را داراند، مگه نه؟
میتونیم بگیم اون قوه تو شاخه های این وری هست تو شاخه های اون وری نیست؟نمی تونیم بگیم.
این رشته های گوناگون در درخت که حامل اون قوه اند به منزله رگهای حامل خون در انسان و حیوانند، پس درک میکنیم که اون شاخه ها، اون برگها، اون ریشه، اون تنه، اون میوه و اون نیرویی که به اون بالیده شد و درخت رشد کرد اینها همشون دو تا هویت نیستند، بلکه یک هویتند، اون نیرویی راکه بهش بالیده و بزرگ شده می گویند " مورد "، اون شاخ و برگها هم که می بینید بهش میگویند" مورد". وقتی به او نگاه می کنیم به خودمون نگاه کنیم، انسان با قدری تامل می بینه که داری دو هویت یا دو شخصیت نیست،بلکه همش یک هویته، جمیع افعال و آثار وجودیش به یک نفرنسبت داده میشه که از اون تعبیر به "من" می کنیم، با وجود اینکه آلات و ابزار این اظهار وجودی متفاوته اما با همه اینها اصل فعل را به یک هویت نسبت می دهیم، مثلا می گوید دست من، گوش من، پای من قلب من، فراتر از این می رود حتی اون چیزهایی را که بیرون از این جسم مادیش هست ولی به یک نحوی با اون ارتباط داره اونها را هم به همین هویت نسبت میدهد خونه من، ماشین من،کار من، در حالیکه هیچ کدوم اینها با جسمش ارتباطی نداره ولی به یک نحوی چون به او ارتباط داره میگه مال من، در حالیکه ما پی بردیم که هر کس بیش از یک شخصیت و هویت نیست، جمیع قوای ظاهره و باطنه انسان، قوای ظاهری: چشم ،گوش و قوای باطنی همه از یک گوهرند و از یک ذاتند یا از شئونات یک گوهرند، اگر به فرض اون گوهری که بهش گفتیم "من" از میان برداشته بشه قوه شنوایی، بویایی و امثال آنها کجا میره، چه اتفاقی برای این قوا می افته؟همگان همراه اون من هستند، یا همگان همراه اون گوهر ذاتی اند، جدایی اینها از هم دیگه امکان پذیر نیست. پس قوه خیال شانی از شئونات نفس انسانه، نفس یک قسم از آثارش را در موطن قوه خیال نشون میده، همونطور که یک قسم از افعالش را در موطن قوه عاقله نشون میده، بخشی را در قوه باصره، بخشیش را در قوه سامعه و الی آخر. حالا بینیم یعنی چی، برویم بخش اطلاعات عمومی می دانید اُروسی چیه؟خونه های قدیمی را دیدیدکه پنجره هاشون شیشه قدی نداشتند، قدیم چهارگوشهای کوچیک کوچیک بود بعد این چهار گوشها هرکدومش یک رنگی بود، ندیدید از این خونه های قدیمی؟ لااقل تو فیلمها که دیدید، تو عکسها دیدید، اون شیشه هایی که اون جوری تیکه تیکه، رنگ و وارنگه، بهش میگن اُروسی ،وقتی خورشید از بیرون به این شیشه ها می تابه داخل این خونه رنگهای مختلف و شکلهای مختلف را به وجود میآورد در حالیکه ما می دونیم فقط یک نور به این شیشه ها تابیده و اون هم نور خورشید بوده نور دیگری به شکل دیگری از جای دیگری بر این شیشه ها نتابیده، اما این اُروسی اشکال گوناگون و رنگهای گوناگون را در فضای خونه نشون میده، حالا این اشکال گوناگون از ناحیه خورشیده یا از ناحیه شیشه؟ از ناحیه شیشه، نه از ناحیه خورشید. حالا ببینید خورشید به شما می تابه چه اشکالی از شما بیرون میاد؟ چه رنگهایی به وجود میاد؟بهش فکرکردید ما هرکدوممون اُروسی هستیم که یک دونه نور به ما می تابه اما اشکال گوناگون ازمون صادر میشه، افعال گوناگون ازمون صادر میشه. مَثَل نفس با تعدد آثارش تو سرای بدن ،مثل خورشیده و شیشه های اوروسی، به این مثال خوب توجه کنید مثال خیلی قشنگیه.
ابو علی سینا میگه من نمیگم،میگه:" این جوهر در تو یکی است ،در نزد اهل تحقیق او تویی"، میگه جوهر نزد تو یکی است پس اون یک چیزه دیگه باید باشه ولی میگه نه، یکی است و تو همون یکی هستی. وحدت در عین کثرت، اینها از اون جملاتی بود که همیشه شنیدیم و میگیم مگه میشه یک دونه بود، تک بود، واحد بود و در عین حال یک عالمه بود؟! آره میشه.
میگه این جوهر در تو یکی است ،در نزد اهل تحقیق او تویی، برایت قوایی فرعی است که در اعضایت پراکنده است پس چون با یکی از اعضایت چیزی را احساس یا تخیل یا میل یا غضب کردی علاقه ای که بین او و این فرع هست در تو هیئتی را القا میکند که به تکرار آن افعال، اعتقاد بلکه عادت و خلقی در نفس مانند ملکیت ملکات نفس بوجود میاد.
یعنی چی، حالا زبون ساده بگیم، اون را ابو علی سینا گفت برای ما مشکله به زبون خودمون نفس از بدن متاثر میشه و بدن از نفس.این را باورکنید،بنویسید و مدام بهش فکرکنید، نفس از بدن متاثر میشه و بدن از نفس، این قدر مثالهای جالب تو این جمله در خودتون در طول هفته می تونید پیدا بکنید بگردید پیدا کنید.
نفست از بدنت تاثیر میپذیره و بدنت از نفست به خوردنتون نگاه کنید خود خوردن یک مثال عمده است بهش نگاه کنید متوجه میشوید.
درک این حقیقت خیلی مهمه و بستر بسیار بسیار مهمیه برای رسیدن به اهداف بالاتر، اول جلسه نفس را چی معنی کردیم چی گفتیم؟گفتیم قوای زیاده خواه، این قوای زیاده خواه تاثیرش را با بدن و تاثیر بدن با این قوا.
یکی از دوستان می خواست بداند چه طوری این بدن و اون ملکوت الهی را همسو بکنیم که این بدن و جان تو یک خط بروند ،تو دو تا خط نروند، چون این رو اون تاثیر می ذاره اون رو این، خب بروید بگردید ببینید چه جوری؟ در شبانه روز باهاش دست به گریبانیم.
پس نتیجه گرفتیم که هر فرد انسانی یک شخصه یعنی او را یک هویت است که تمام قوای مملکت وجودش همه، شئون همون هویته، هویت واحده او،تمام آثار وجودی انسان از یک حقیقت به وجود میاد اگر چه مظاهر اون متعدد و متکثر باشه، حالا میگیم ما دانستیم که هر متحرکی در حرکت خودش به سوی کمالش میره یعنی به سوی اون چیزی میره که اون را نداره، چون اگر داشته باشه دیگه حرکت کردنش بی معنیه، به عبارت بهتر تحصیل حاصل محاله چون حاصل در مشتش قرار داره پس حرکت دیگری هم نخواهد داشت. من و شما و هزاران افراد دیگه مثل همه ما به دنبال کمالیم، تشنه و طالب علمیم که در راه تحصیلش تکاپو می کنیم ،گریه می کنیم، کتاب میخونیم ،تلاش میکنیم ،مراقبه میکنیم، به شکلهای مختلف سعی میکنیم که تحصیل علم کنیم. دانستیم که خزانه علم موجودی عاری از ماده است و ورای طبیعت پس به طور ناخواسته همه به سوی کمالند، پس همه به سوی عالم ماورای طبیعت، حالا این مادیون عجب خودشون را مسخره کردند ماده را اصل می دانند و به سوی اصلی رهسپارند که ورای ماده است.
ابن یمین میگه من نمی گم:
آن کس که بداند و بداند که بداند
گوی َسَبق از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمائید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکّب ابد الّدهر بماند
مراقب باشید بند آخر نباشید.پس صورت هر چیز آن حقیقت و گوهری است که اون چیز واجد اونه ،با هیچ عارضه و حادثه ای هم ازش گرفته نمیشه ، مثلا یک شخص انسان را در نظر بگیرید دائم در تغییر و تبدیله در حرکته غذا می خوره نیرو میگیره، نیروش به تحلیل میره، دوباره این سیر را طی میکنه و غذا می خوره تا جایگزینش بشه نیروی تحلیل رفته اش برگرده و همه این تبدیها و تحلیل ها در صورت انسانی ای که به اون شخص مربوطه باقیه، اون صورت باقیه ،هرچند ساله هم بشه باز هم میگه من، پنج سالش بود میگفت من، شد بیست سالش باز هم گفت من، صد سالش بشه باز هم میگه من، یعنی شخصیت و هویتش محفوظه ،علی رغم اینکه تمام این سالها دم به دم این بدنش در حال تغییر بود.
امروز با عزیزی بحثی داشتیم که این چه وضعیه و چرا امروز قادر نیستیم همه اون کارهایی که اون روز میکردیم بکنیم و چه قدر جالبه همه کارهایی را که قبلا با اون جسمه می کردیم حالا هم می خواهیم بکنیم، این هویت انسانی چیست ؟ یک روزی می رفتیم خرید دو تا زنبیل بلند میکردیم می آمدیم ،که صد رحمت به جرثقیل، بعد می آمدیم مهمانی می دادیم ، مهمانی های مفصل چرب و شیرین خوشمزه با عطر و بوهای فراون امروز دیگه نمی تونیم اون سبده را بلند کنیم، امروز دیگه نمی تونیم اون حمل و نقل را بکنیم ،اما امروز هنوز هم می خواهیم همون مهمانی ها را بدهیم، کیه ،کیه که میگه می کنم ؟همین جسم؟ جسمه هیچ کاره است ،هیچ اراده ای از خودش نداره، به هیچ سویی هم نمی تونه ببره، نه ،اون منه که بیست سالگی بود، چهل سالگی هم بود، تو شصت سالگی هم هست تا زمانی که از اینجا برویم باز هم هست وقتی می رویم باز هم هست، باز هم اونجا اگه هوشیار بشه تو جهان برزخ میگه می خواهم بدونم، می خواهم بفهمم، بعد به یک عده شون فرجه می دهند بیایند زخمهاشون را خوب کنند ما بین من و شما ،چرا زخمهاهای "من " ها مون را حالا که هستیم خوب نمی کنیم، ما هر چی می کشیم از دست این زخمهاست ،از دست این دردهاست، من یک جمله تکراری دارم تو خونه همیشه میگم،میگم آدمها تا پیر نشدند تا سنشون بالا نرفته هر عیبی را دارند از خودشون دور کنند، چون این "من" باهاشون میره، ازشون جدا نمیشه و چه قدر جالبه هر چی جسم بی رنگ و روتر میشه "من" قوی تر میشه، اون "من" قویتر میشه و همون افعالی را می خواهد بکنه که قبلا میکرده حالا یک پله هم بالاتر ،چرا چون حالا سنش بیشتره ،بزرگتره ،باید بکنه دیگه.
خب برویم سراغ شیخ اشراق سهروردی، خدا رحمت کنه این بزرگان را اگه ما اینها را نداشتیم چکار میکردیم گرچه که خدا حفظشون کنه خیلی هم کلمه ها و جمله هاشون خیلی سخته .
شیخ اشراق سهروردی در مغایرت نفس از بدن و تجردش از ماده یعنی اینکه نفس ورای طبیعته این چنین میگه:"از دلائل تجرد نفس یکیش اینه که نفس در خواب که این بدن طبیعی کالمیت افتاده.."
این قدر این کلمه امروز برای من قشنگ بود ،وای وقتی این بدن کالمیت افتاده چه قدر آسوده ای شما هیچ وقت تو خوابتون به خودتون هوشیار بودید؟ نخندید، من می دونم چی میگم، تو خوابتون هوشیار خوابیدید؟ نخوابیدید دیگه میگه :"خب اگه هوشیار بخوابم پس دیگه خواب یعنی چی ؟ "، نه بابا میشه، میشه، خوابی و بیداری ،هوشیاری و چه قد رجالبه وقتی که تو خوابت هوشیاری به خودت،آن قدر این جسمه زشته، بد قواره است، چهار چنگولی به هم پیچیده، این قدر خنده داره، بعد تو هی راه میری شاخ شونه هم می کشی، این جوری هم میکنی، ماشالله به این جوانها بدنسازی هم می روند شانه هم می گیرند، خیال میکنند واسه خودشون خیلی تیپ دارند، باید وقتی خوایبدی تو رختخواب بَرِت گردوند خودت را نگاه کنی، چه خبره بابا خداوند عالم به تو دو تا جسم داده دو تا قالب داده یکی اینیه که الان همه ما می بینیم اینی که الان جلوی شماست ،ناقص،معیوب ،همش عیب داره، پاش را این جوری این جوری میکنی میگه تق تق تق، دستش را این جوری این جوری میکنی میگه تق تق تق، این یدونه قالبه یک قالب دیگه هم داده چون شکل همینه بهش میگویند قالب مثالی، مثل همینه منتها این توش پُره و سنگینه، اون توش خالیه، اون توش روان و جاریه.
شیخ اشراق می گه وقتی می خوابی این بدن تو که کالمیت افتاده اما تو با یک بدن دیگه بلند میشی راه میری،می خوری،گردش میکنی، سفر میکنی، تجربه می کنی،می ترسی ،خوشحال میشی، ازدواج میکنی و هزارتا فعل دیگه برمی گردی و قتی برمی گردی بیدار میشی از اون بدن مثالیه خبری نیست اونی که بهش گفتیم جان، اونی که بهش گفتیم نفس ناطقه، در بیداری این بدن ،در خواب اون بدن را کرایه کرده اسب راهوار درست کرده سوارشه ،باهاش می تازه در حالیکه نفس، مجرد از هر دوی اونهاست، حالا به جمله ای که میگم " در خواب نفس مستعمل بدن مثالی است"، خوب تفکر کنید مثال و خیال به یک معنی است، در حالیکه در گفتار عوام عموما خیال را پندارهای موهوم و بی اساس می دانند اما حالا میدانیم که دیگه خیال این چنین نیست ،اون قالب مثالی همون قالب خیالیه، اولش نگفتیم خیال، برای اینکه یک دفعه خیال ورتون نداره که فکر کنید ما همش تو خیال می چرخیم نه حالا سوال آخر بدن مثالی ساخته کیست؟ اهل کجاست؟
بروید یک هفته بهش فکر کنید،
والسلام نامه تمام سخن امروز را به پایان می برم با همان شعری که آغاز کردم حرف اولم حرف آخرم است:
کجا رفتی بیا ای از نظر دور که ما را سوخت اندوه جدایی
دست حق به همراه تک تک شما جلسه معرفت امروز را به پایان می برم .