منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه سی و چهارم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


اعوذ بلله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم استغفر الله ربی و اتوب الیه جلسه معرفت سه شنبه دوازدهم آذر ماه هزار سیصد و هشتاد و هفت را آغاز میکنیم.

در دروس قبل گفتیم که هیچ موجودی به ما ازخود ما نزدیکتر نیست ،پس بهتره که اول خودمون را بشناسیم، در پی این مطلب تو همین مسیر به ماورای طبیعت دست پیدا کردیم و با گفتار مردان علم و عمل که گفته اند خود را بشناس آشنا شدیم و عمده بحث ما هم همین بوده، طبیعت مرده حیات می یابد، یعنی موجودی که قوه محض بود به فعلیت میرسد، دانستیم که نفس حدوثا جسمانی است و بقاعا روحانی، راجع به این مسئله قبلا صحبت کردیم، حرف زدیم، محدث این نفس وجودی است که از مرده زنده بیرون می آورد و تو این بحث و فحص های ما به نامهایی همچون مکمل، معطی، واجب، دانا،ایزد، رب، خدا و اسمهای بسیاری آشنا شدیم دانستیم که کار حواس احساس محسوساته ،کار پوست، لامسه،کارش اینه که حس کنه،کار چشم حس دیدنه،گوش و حواس دیگه، اما این که اشیایی را که اینها دارند حس میکنند خارجی اند یا نه و اینکه کی باید بهش حکم بکنه حکمش کار حواس نیست، حکم کننده اش نفس ناطقه است، اصولا آنچه را که حواس درک میکنه آیا صحیحه یا خیر نفس باید حکم کنه، مثلا چشم درختی کهن سالی را از دور میبینه مثل شاخه ای نازک مشاهده میکنه، مشابه چنین حسهایی بسیار داریم که حواس اشتباه میکنه اما نفس بر خلاف حواس حکم درست میکنه و واقعیت را بازگو میکنه، دکارت در قسمت چهارم از مکالماتش آورده "من می توانم در وجود عالم شک کنم و از خود بپرسم آیا حواس من عالم را به من معرفی می کند؟آیا من فریب حواس را نخورده ام مشاهدات من یک خواب و رویا نیست اما نمی توانم شک کنم در اینکه شک کرده ام"، میگه میتونم شک کنم به اینکه آیا حواسم درست میگه؟ آیا من را گول نمیزنه؟ آیا خواب و رویا نیست ؟به اینها میتونم شک کنم اما یه اینکه شک کردم که دیگه نمی تونم شک کنم ،"نمی توانم شک کنم که تعقل دارم نمی توانم شک کنم در وجود خود که یک موجود تفکر کننده هستم من تفکر میکنم پس من موجودم من تفکر میکنم پس من موجودم"، دکارت در این چند جمله از راه تعقل و تفکر اثبات نفس خودش را میکنه، که به بودن خودش یقین داره وهمچنین به شک خودش یقین داره، اما واقعیت اینه که جملات پرسشی دکارت بر این حکایت میکنه که همان طور که قبلاگفتیم حواس کمک کننده اند ، آماده کننده اند، وسایل ربط نفس به واقعند، نه بیش از این ،حاکم حقیقی نیستند، حواس و احساسات خودشون سخت اشتباه میکنند ،مثلا انکسار نور باعث میشه یک سکه ای را در داخل آب بزگتر از اندازه واقعی اش در بیرون آب مشاهده کنیم، یا آدم مست واقعیت را خلاقش را ببینه، خوشم آمد از حکیم سناعی این سه بیت را بخونم،حکیم سناعی میگه :

نکند دانا مستی نخورد عاقل می ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزیکه از خوردن آن چیز تو را نی چونان سرو نماید به نظر سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که میکرد، نه وی ور کنی عربده گویند که وی کرد نه می

یعنی مسته که داره میبخشه اگر مست نبود بخشش نمی کرد،پس می بینیدکه احساسات حاکمهای خوبی نیستند چونکه خودشون ،حواس، سخت در اشتباهند .

قوه ای که انسان به نور اون واقعیت را میبینه و به مقام شریف یقین میرسه همون قوه تعقل و تفکره، که فعل نفسه، که از راه تجربیات و غیر اون به واقع دست پیدا میکنه. از مادیگرا میپرسیم آیا حواس در احساسات خود اشتباه دارند یا نه و اساسا در مسائل علمی اشتباه پیش می آید یا نه؟ این یک امر بدیهی است که در تمام مسائل حسی و علمی اشتباه به وجود می آید، در عرصه علم که بسیار بهش برخورد میکنیم، حالا می پرسیم اونکه در مدرکات حواس داوری میکنه و اون علمی که میزان تشخیص حق از باطله ماده است یا ورای ماده؟

حواس اشتباه میکنه، واقعیتهای علمی دچار اشتباه میشه، اونی که کمک میکنه و اینها را تشخیص میده خودش از ماده است یا از ورای ماده؟ اگر در جواب ما بگوید ماده،خواهیم گفت داوری در این امر وقتی امکان پذیره که طرفین قضیه در صورت، ظاهر باشند، حواس و اشتباهاتش و حکم کننده بر این اشتباهات ،اگر قرار باشه داوری اتفاق بیافته باید هر دو طرف قضیه ظاهر باشند، حضور داشته باشند و حکم که فعل نفسه،علم معرفته میدانیم هم که ماده جایگاه علم و معرفت نمی تونه باشه و به ذات نفس صورت علمیه نمی تونه باشه چون در ماده حرکت به وجود میاد متن طبیعت ماده در حرکته ما این ها را قبلا بارها ثابت کردیم و اگر که بخواهد حکم بکند باید صورت علمیه باشه،مادیون می گویند ما هر چه را که حس نکرده باشیم با تلسکوپ و ذره بین و تجزیه شیمیایی وغیره و غیره بهش نرسیده باشیم وجودش را باور نداریم قبول نمی کنیم از اونها می پرسیم خود این حکم کلی که الان کردید باور دارید یا ندارید؟ اگر باور دارید با کدوم حستون دریافت کردید؟ باید یاد بگیریم مادیون را تو تله بیاندازیم، مادیگرا ها را تو تله بیاندازیم، ماشاالله مادیگرا ها دور و برمون کم نیستند،چون مادیگرایی یعنی آزادی، نه آزادی به معنای آزادی، بی قید و بندی پایبند نبودن به هیچ اصلی، بزن برو هر کی تواناتر و قلدرتر میبره ،قانون ماده اینه دیگه غیر از این نیست، حالا اگر باور دارید با کدوم حستون اون را دریافتید با کدوم تلسکوپ و ذره بین با کدوم تجزیه شیمیایی یا وسایل دیگه، این حکم هم مثل دیگر احکام از معانیه معانی را با تلسکوپ نمیشه دید.

همه حکمای ایرانی و خارجی که به علوم طبیعی کاملا چیره هستند و مسلطند همشون به ماورای ماده معتقد و مومنند یقین دارند که این طبایع آلات و ابزار انجام کار جهانند. این حسها همه برای ماآلات و ابزاری اند که کارهای جهانی مان را انجام بدهیم و تحت تدبیر قادری حکیم بزرگ و ماورای ماده و طبیعت قرار دارند.

بحث نفس را از اون جهت که نفسه در طبیعیات آوردند چون نفس یک به اصطلاح ملازمتی با حواس داره بهمین دلیل بهش می گویند نفس. نفس مرتبه نازله روح انسانی است خوب دقت کنید به این نکته.

نفس مرتبه نازله روح انسانی است که به عنوان مدبر یا متصرف در بدنه ، عقل مرتبه شماخ یعنی بلند پایه ببینید من یک جایی را دارم می روم که اگر حواسهاتون جمع نباشه اون وقت سر می خورید می افتید پائین . گفتیم که نفس مرتبه نازله روح انسانی است که عنوانش مدیر و مدبر و متصرفه بدنه عقل مرتبه بلند پایه چرا گفتم شماخ برای اینکه کلمه جدیده فوری گوشها تیز میشه حواسها جمع میشه عقل مرتبه بلند پایه نفسه همه اینها تو کجا سیر میکنمه در روح .

حکیم خیام در در خواست نامه اش می گوید میگوید نفس بدون عقل نبود و عقل بدون نفس چه عقل کل و نفس کل چه عقول جزئیه و نفوس جزئیه .

حالا برویم ببینیم که عمر خیام چی میگه ماورای طبیعت که عالم حیات صرف و علم محضه بارها راجع بهش تو کلاسهامون حرف زدیم به لحاظ تعلقش به کلیه اجسام عالم مادی عالم جسم و جسمانی نفس کله ماورای طبیعت که عالم حیات صرف و علم محضه از لحاظ تعلقش به کلیه عوالم جسم و جسمانی نفس کله. مافوق نفس کل عقل کله الان گفتیم دیگه گفتیم نازله اش نفسه بالاترش عقلها. رواح انسانها به لحاظ تدبیر وتصرفشون بر بدنها و اضافه ها و انتصابشون به نفوس این ارواح نفوسند جمع نفس به لحاظ مرحله تعقلشون عقولند . جل الخالق ما اینجا هستیم چی هستیم وقتی می میریم چی میشویم کی گفت میمیریم افرادی که مرحوم شدند به خوبی این رو درک می کنند کی گفته مردیم فلانی مرد رفت ، کی گفته مرد .

مقصود از نفوس جزئیه و عقول جزئیه این ارواحند از سویی که ما آموختیم که هر فرد انسانی یک موجود ممتده از تن تا آسمان روان ، ما اصلا قطع نمی شویم این موجودیعنی انسان این موجود دارای اطوار و شئون گوناگونه اطوار می دانید یعنی چی ؟ اطوار یعنی حالات مختلف شکلها و وضعیتهای مختلف غمگین میشویم یک شکلی خوشحال می شویم یک شکلی غمگین میشویم شکلی و الی آخر این موجود دارای اطوار و شئون گوناگوه به لحاظ مراحل و منازل و مظاهر وآثارش اسامی زیادی داره پس تو بحث اینکه عقول جزئیه ، نفوس کلیه ، نفوس جزئیه حالا من نفس جزئیه ام یا عقل جزئیه کدوم یکیش هستم تو اینها نمانید ما بحث رو اسامی ندارم حس کنید معنا را حس کنید شما همین نیستید ، شما هم نفسید هم عقلید .

حالا بروید تصور کنید روی این جمله که فرمودند امام صادق (ع) که امیرالمومنین (ع) عقل کل است و فاطمه زهرا (س) نفس کل بروید بهش فکر کنید.

شیخ الرئیس ابو علی سینا میگه در کتاب شفا میگه فصل اول دراثبات نفس و تعیین حدود اونه

میگه اول باید نفس را اثبات کنی و حدود نفس را مشخص کنی از اون جهت که نفسه میگوئیم اول چیزی که باید در اون سخن بگوئیم اثبات وجود چیزی است که آنرا نفس می نامیم سپس در آنچه تابع آنست صحبت کنیم پس می گویئم ما اجسامی را مشاهده میکنیم که حس میکنند به اراده حرکت میکنند وبلکه اجسامی را مشاهده میکنیم که غذای میگیریند رشد میکنند تولید مثل میکنند این افعال اونها از جسمیت اونها نیست پس باید در ذات هر کدام مبدا این افعال باشد که اون مبدا غیر جسمانی اونهاست و شی ای که این افعال از آنها صادر میشه بلجمله هر چه مبدا صدور افعال گوناگون که بر راه و روش واحدی نیستند ما اون را نفس می نامیم. پس افعالی که در ما اتفاق میافته و علی الظلاهر در جسم ما جایگاه داره در باطن یک مبدایی غیر جسمانی داره و این افعال از اونجا صادر میشه که درجسم برز میکنه به شکلهای مختلف و راه های متفاوت . به عنوان مثال می گوئیم حسن فرد انسانه ولی وقتی تعلق به کشتی و کارهای داخل کشتی گرفت و متصرف و مدبر کشتی شد بهش می گوئیم ناخدا مگه نه ؟ روح انسانی هم به لحاظ تعلقش به سفینه بدن اسمش نفسه به لحاظ ذاتش روح و نفس ناطقه که جوهری عاری از ماده و احکام ماده است این مثال را ما به صورت یک تئوری زدیم برای شما چون بدن مرتبه نازله انسانه و با جدایی از ناخدای روان از هم گسیخته و تا و مار میشه در حالیکه در مورد ناخدا کشتی مرتبه نازله ناخدا نیست .

پس گفتیم نفس حدوثا جسمانی است از همین قوای مادی و طبایع موجود در عالم جسمانی تکوین شده در دامن طبیعت پرورده شده با جهان در ارتباطه در عین حال تو بسیاری از احوال و اعمالش از ماده بی نیازه . از شبکه های صید خودش بی نیازه پس باید گوهری ورای طبیعت باشه .

باز برمیگردم به کلاس درس شیخ الرئیس ابو علی سینا ، شیخ در مغایرت تن و جان اینطور میگه یادتون هست تو اوایل درس معرفتمون از شیخ الرئیس گفتم بیائید یک آدمی را که به هیچ کجایی متصل نباشه هیچ آگاهی هم نداشته باشه و هیچ چیزی هم بهش فشار وارد نکنه تصور کنید یادتون هست گفتیم هیچ چیز را آگاهی نداره در جهان طبیعت اما عملا به ذات خودش آگاهه به موجودیت خودش آگاهه اداک فعل اوست مُدرِک یعنی دریافت کننده خود اوست مُدرَک یعنی دریافت شونده هم خود اوست به حقیقت اتحاد ادراک و مُدرِک و مُدرَک در وجود ماست .

شما هر کدومتان خدایی کوچک هستید می فهمید درک میکنید هم دریافت میکنید هم دریافت میشوید هم ادراک میکنید .

شیخ حکم میکنه به اینکه انسان ادراک نفس خودش را نمیکنه مگربه نفسش ، شیخ میگه انسان ادراک نفس خودش را نمیکنه مگ ربه نفسش نه به قوه غیر نفس. با همین نفس خودتون را بشناسید همون نفسی که میگوین هوای نفس ورت نداشته باشه ها ، به همین نفس خودتون را بشناسید و لا غیر .

یا علی مدد خسته تون کردم ببخشید شرمنده سخن امروز را با نثار صلواتی برای شادی انبیا اولیا شهدا صدیقین صالحین و مومنین و معلمین ما به پایان می رسونیم.

 

 

 

نوشتن دیدگاه