منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه چهل و هفتم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، استغفرالله ربی واتوب الیه

جلسه معرفت سه شنبه بیست ونهم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت را با نام و یاد حضرت دوست آغاز می کنیم. ان شاالله به خاطر دارید که در طی جلسات قبل نه مرحله از دوازه مرحله آغازین سیر و سلوک را سخن گفتیم، اسلام اصغر و اکبر ایمان اصغر و اکبر، هجرت صغری و کبری و جهاد اصغر و اکبر. در مورد این باب ها در جلسات قبل صحبت کردیم اشاره کوتاهی به هر کدوم می کنیم تا ادامه راه بدهیم. در اسلام اکبر گفتیم یعنی تسلیم محض، تسلیم محض یعنی هرگونه اعتراضی در هر زمینه ای نسبت به آنچه که حضرت حق عنایت فرموده ممنوع، شوخی نداریم واقعا ممنوع، اگر هنوز از این مرحله رد نشدید ایست کنید و به کلاس نیائید تا خودتون را به این نقطه برسونید حتی پذیرش آنچه را که داده یا نداده به صلاح ما بوده یعنی نه تنها اعتراض نمی کنیم بلکه با روی بسیارگشاده هم پذیرائیم می پذیریم که به صلاح ما بوده این طور داشته باشیم یا بلعکس این را نداشته باشیم. ایمان اکبر گفتیم سالک وقتی به ایمان اکبر میرسه ذره ای از نفاق درش نباید باشه افعالاش ناشی از صلاح اندیشی و محافظه کاری نباشه بلکه صرفا بر اساس اشتیاق و محبت باشه با میل و رغبت فراوان انجام بده، هجرت کبری گفتیم بعد از ایمان اکبر به وجود می آید، هجرت به تن و به دل، سالک باید از عالم خیال و وهم حرکت کنه از هر آنچه که او را بی مورد زنجیر میکنه دوری کنه در این راه هم هیچ مدح و ثنای و یا هیج ذم ونکوهشی در او تاثیر نداشته باشه و از حرکت و قیامش هیچ گونه خوف و وحشتی به دل راه نده. جهاد اکبر سالک بعد از هجرت باید با توفیق الهی به سپاه وهم و غضب و شهوت پیروز بشه و عالم طبیعت را به درود بگه، جدا بشه، این مختصری بود از آنچه که قبلا گفته بودیم امیدوارم که حقیقتا تلاش کرده باشید تا این مراحل گذشته را در خودتون محقق کرده باشید اگر غیر از این باشه دیگر حرفی برای گفتن نیست اگر هنوز هم درگفتگوی شما این چنین شنیده بشه که چرا خداوند به من بچه بیمار داد، اگر گفته بشه خداوند این مرض را چرا به من داد؟، چرا پدر را یا مادر را در سنین خیلی کم از من گرفت،و هزاران چرای دیگه برگرد خونه تون اینجا چی کار میکنی چون ما سخنمون از این به بعد ورای این صحبتهاست اینها حل شده محسوب میشه آیا واقعا برای شما حل شده؟ حقیقتا براتون حل شده ؟اگر هنوز چراها برای شما وجود خارجی داره برگردید به من بگوئید کلاس معرفت را دو ماه سه ماه تعطیلش میکنم چون فایده نداره گفتن و رفتن، که دارید خیلی هم زیاد دارید در دو جلسه گذشته جای تاسف و افسوس برای من خیلی زیاد بود من چیزهایی را مشاهده کردم در طی جلسه که اصلا با آنچه می گفتیم همخونی نداشت و من انتظارش را هم نداشتم قشنگ نیست باید یک مقداری عمیق تر نگاه کنیم و اما بعد

امروز در مورد اسلام اعظم صحبت میکنیم کسی که وارد اسلام اعظم شد یعنی به عبارت بهتر در دایره تسلیم اعظم پاگذاشته، اگر کسی به این مرحله وارد شد آن وقت خودش را جوهری یکتا می بینه جوهری بی همتا می بینه توجه بفرمائید این یکتا و بی همتایی بودن و احساس کردن با خود برتربینی افراد کم مایه ودون فرق میکنه چنین کسی خودش را به عالم طبیعت محیط می بینه از فنا و موت و کشاکش دمادم خودش را مصون می بینه اگر تو هنوز با خودت دعوا داری اینجا نشستی چه کار؟ برای چی اینجا نشستی؟ تو هنوز خودت را داری می بینی اینجا چی کار میکنی؟ وارد دایره تسلیم اعظم میشه از بالا طبیعت را نگاه میکنه، مرگ و میرها کشمکش های دمادم،" من اثبات میکنم" ،"من تو دهنش میزنم"، "من آدمش میکنم" اینها دیگه معنی نداره تموم شد کدوم "من" می خواهد این کار را بکنه تو که قرار بود نباشی که وقتی تو بر طبیعت از بالا نگاه میکنی یعنی با جریان هستی یکی شدی پس کل هستی بیاد بزنه تو دهن این چون تو که یکی بودی که اگر هنوز فکر میکنی که تو باید بزنی تو دهنش پس تو هنوز تو همون جماد، تو همون نبات، تو همون دایره طبیعت درجا زدی، تو گِل باقی موندی.

سالک که به این منطقه میرسه در خودش لطف و صفایی می بینه این لطف و صفا خارج از درک طبیعته چرا که سالک تو این مقام مرده و دوباره زنده شده حیات تازه ای پیدا کرده خدا وکیلی ببروید مکه بمیرید وبرگرید بروید مکه بمیرید وبرگرید نه بمیرید همونجوری برگردیدها دوباره تو همون لباس زنده بشوید برگردیدها اون دیگه ارزش نداره. رهرو طریق در ظاهر در عالم ملک و ناسوت زندگی میکنه ولی موجودات ناسوتی را با صورتهای ملکوتیشون میبینه هر چی از عالم ماده به او رو کنه او را به صورت ملکوتی خواهد دید اگر هنوز آدمها را با چهره های کثیف و بدشون می بینی اشکال داری اشکال داری هنوز رد نشدی چون در پشت این چهره بد و کریه یک روح قشنگه که از جانب حضرت حقه و اگر تو نمی تونی او را ببینی فقط این را می بینی تو اشکال داری.

چه قدر متاسف میشوم خیلی از مواقع برای خودم، به شدت برای خودم، چون گاهی اوقات مجبور میشوم عیوب را تذکر بدهم و وقتی عیب ها را می بینم و تذکر می دهم چه قدر متاسف میشوم من تمام مدت سالهای گذشته تلاش کردم خاطرات زشت و بدم را دور بریزم پاک کنم ولی وقتی آدمها گاهی او قات وادارم میکنم می آیم تو عالم ملک و ناسوت و خاطرات بد برمیگرده مدت زیادی طول میکشه تا به احوالات طبیعی خودم برگردم یعنی اونی که باید باشم وقتی دیگرون اذیت میکنند یک بار اذیتم کردند ولی ماهها اذیت شدم چون من را از عالمی که داشتم کشیدند آوردند پائین مجبور شدم مثل اونها ببینم من دوست ندارم مثل دیگرون ببینم وادار نکنید من را، وادار نکنید من را، بذارید تو عالم خودم باشم عالم من قشنگه شما هم بیائید نگفتم نیائید که، شما هم بیائید در اون عالم زندگی کنید، اون وقت دیگه چهره زشت آدمها را نمی بینی سالکی که به این مرحله رسید قیامت انفسیه وسطی رسیده این قیامتها زیاده این قیامتها زیاده باید دونه دونه اش را طی کنیم جلو بریم پرده ها کنار میره بسیاری از امور خفیه بر او ظاهر میشه خیلی از احوالات عجیبه بر او آشکار میشه این همون مرحله اسلام اعظمه.

با قرآن حرف میزنم در آیات قرآن آیه 122 سوره انعام خداوند اشاره فرموده:

أَوَ مَن كاَنَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشىِ بِهِ فىِ النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فىِ الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بخَِارِجٍ مِّنهَْاكَذَالِكَ زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَا كاَنُواْ يَعْمَلُونَ(122)

آيا كسى كه مرده بود و زنده‏اش كرديم و برايش نورى پديد آورديم كه با آن در ميان مردم راه برود، مانند كسى است كه گويا در تاريكى‏هاست و از آن بيرون آمدنى نيست؟ بدين‏سان براى كافران اعمالى كه انجام مى‏دادند، جلوه يافته است.(122)

امروز که شما تسلیم را یاد میگیرید مرده دیروزید و زنده امروز زنده امروز نوری داری که او را همراهی میکند و با اون حرکت میکند نگذارید دوباره بمیرید نگذارید نورش شما از دست شما بره دیدید اینهایی که تو غارها میروند تو معادن میروند یک چراغی روی سر یا کلاهشون می گذارند این چراغ همیشه یکی دو متر جلوترشون را نشون میده شما چراغ دارید چرا چراغت را با سنگ میشکنی؟ آیا تو که در اون تاریکی چراغ داری با اونکه چراغ نداره یکیه؟ واقعا یکیه؟ یکی نمی تونه باشه، بگذریم که بعضی ها هستند که هر چه قدر چراغتون را روشن میکنی باز این جور ی میکنه چراغش را خاموش میکنی هی چراغش را روشن میکنی باز این جوری میکنه خاموش میکنی فایده ای نداره سوره نحل آیه 97 خداوند فرموده:

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ(97)

97 هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند- در حالى كه مؤمن باشد- قطعا او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات حقيقى مى‏بخشيم و مسلما اجرشان را بر پايه بهترين كارى كه مى‏كردند مى‏دهيم.(97)

یک نکته خیلی جالبه می گویند فلانی اعتقاد نداره ولی خیلی آدم خوبیه بریزید دور آیه قرآنه هر کس از مرد و زن کار شایسته کند در حالیکه که مومن باشد یعنی اگر مومن نباشد ایمان در کار نباشد پاداش هم در کار نیست او را با زندگی پاکیزه ای حیات حقیقی می بخشیم کدوم زندگی حقیقی تر از اون که تو با خدای خودت در یک ریسمان قرار بگیری و هیچ کجا این ریسمان پاره نیست تو در هرکجا که باشی با او هستی الان هم میگه ای بابا ما که همیشه این را از بچگی شنیدیم الان هم داریم می گوئیم شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدن کی بود مانندآن لحظه ای که غذات را خوردی خیلی بهت چسبیده دهنت هم پاک کردی یک دفعه این چشمهات را این جوری کردی خدایا شکر الهی شکر و نوش جان را شنیدی این اتصال دمادم پاره نمیشه کسی را که این اتصال را میتونه ببینه برای همه هست ها حتی برای اونکه در تاریکیه ولی نمی تونه ببینه پس او هیچ چیز نداره وقتی که کسی مومن است و شایسته،کار شایسته میکنه او را حیات حقیقی می بخشند حیات حقیقی یعنی پیدا کردن این تداوم و این اتصال به طور همیشگی ،جاودان، می گویند اونهایی که قدیسند وقتی می میرند اوه چه قدر سال بعد جسدشون را از زیر خاک در می آوردند دست نخورده است چرا این با کدوم قانون فیزیک قانون زیست شناسی میخونه و قابل توجیه این فقط آیتی است ازآیات خدا که بنده ای که روحش متصل شد جسمش نابود نمی شود تا عبرتی باشه برای دیگران جسمش که دیگه به درد خودش نمی خوره در این مرحله سالک چیزهایی را از خودش مشاهده میکنه که ممکنه دچار اعجاب و منیت بشه بزرگترین دشمن و قتال سالک نفسشه که باهاش روبرو میشه در حدیثی می خوندم"اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک "سر سخت ترین دشمنانت همان نفس توست که میان دو پهلوی توست.

مدتها فکر میکردم میان دو پهلوی توست یعنی چی اونهایی که قدیمی ترند من چاک راه ها را درس دادم، راجع به چاک راه ها خیلی صحبت کردم ،یکی از چاکراه های مهم بدن اینجاست بهش میگویند چاکراه خورشیدی این چاکراه حد فاصلی است بین چاکراه های پائینی و چاکراههای بالایی، چاکراه های پائینی بر عهده گیرنده اعمال مادی ما هستند و چاکراههای بالایی بر عهده گیرنده اعمال ماورای طبیعت ماده، این چاکراه را بهش میگویند چاکراه خورشیدی، نفس تو در کجاست میان دو پهلو الان گفتم که نفس توست که اعضا و جوارح تو را به حرکت وا میداره و دقیقا این چاکراه اون را هدایت میکنه .روح وقتی که از جسم جدا میشه اونهایی که فرافکنی روح میکند وقتی از جسم جدا می شوند دو تا موجود متفاوته اما با یک بند نقره ای از همین چاکراه به هم وصلند دقیقا از همین چاکراه اینها کمکتون میکنه که وقتی به نفستون توجه میکنید به حقایق بیشتری دست پیدا کنید.حقیقتا در یک همچین حالی اگر عنایت پروردگار نباشه انسان به کفر اعظم مبتلا میشه حالا میگویم چه طوری،کفر اعظم همون بت پرست ای است که حضرت ابراهیم از اون به خدا پناه میبره حضرت ابراهیم و بت پرستی خودش که بت شکن بود آره حالا ببینیم چطور سوره ابرهیم آیه 35:

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبّ‏ِ اجْعَلْ هَاذَا الْبَلَدَ ءَامِنًا وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىِ‏َّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ(35)

و آن‏گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را ايمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.(35)

پرستش بت به معنای یک گل و سنگ تراشیده از جانب پیامبر خدا که بعیده پس این کدوم بت است که حضرت ابراهیم برای خودش و پسرانش از اون به خدا پناه می بره؟ این در اصل همون بت نفسه که از اون به خدا پناه می بره، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند:" اللهم انی اعوذبک من الشرک الخفی"، خداوند من حتما از شرک خفی به تو پناه میبرم، پیامبری به این بزرگی پس هر دم سالک باید به عجز خودش، به بنده بودنش دمادم در درگاه حق اعتراف کنه ندیدید بعضی از این فرقه ها به یک جایی که رسیدند گفتند ما به خدا رسیدیم دیگه نیاز به نماز و اعمال واجب؛ اعمال عبادی نداریم ما متصل دائم با خدائیم یعنی قبل نماز میخوندیم برای اینکه قبلا متصل نبودیم من می گویم شما همیشه متصلید کی جدا بودید سالک همیشه باید اعتراف کنه که عجز داره ،که بنده است که نمی دونه، اگر او دستش را نگیره دستش به هیچ کجا بند نیست، تا منیتش را ازدست بده و کفر اعظم دامنش را نگیره، خب حالا میگه چه جوری، حالا راهش را می گوئیم این هم راه داره راه را باید از بزرگون یاد گرفت اونهایی که این راه را رفتند از کلام خدا یاد گرفت از اونها می گویم یاد بگیرید، بسیاری از بزرگان و عرفا در نوشته هاشون و صحبتهایی که ازشون نقل شده هیچ گاه از کلمه من استفاده نکردند همیشه گفتند بنده آمد، بنده رفت ،بنده چنین کرد، هیچ وقت کلمه من را بکار نبردند تا یادشون نره اینها بنده اند، شما از صبح تا حالا چند دفعه گفتی "من"، من خودم خوب میدونم، من خودم بهتر بلدم، من همه این دوره ها را طی کردم، مگه من بچه بزرگ نکردم، مگه من تحویل ندادم، مگه من اینجوری نبودم، ای وای برگرد برگرد عقب برگرد دوباره ته صف وایستا نوبت تا نوبت برسه ،بزرگان نمی گویند "من"، آنچه را که از حسن و خوبی و جماله به ذات حق نسبت میدهند ،آنچه که مربوط به خودشون و بندگیشونه به خودشون میدهند و از ذات حق ازش بری است به خودشون نسبت می دهند آنچه را که میان خودشون و پرودگارشون مشترکه اون وقت به صیغه جمع "ما" یا" نحن" استفاده میکنند، سندم را از قرآن دیدم نمی گویم فلانی این جوری بود، این قدر بودند که این جوری بودند، اما من این را نمی گویم من از قرآن میگویم خوب دقت کنید میرویم سراغ داستان موسی و خضر علیه السلام این را همیشه شنیدید بذارید باز هم یک دفعه دیگه هم بگویم آخه چیزهای خوشگل هر دفعه میگی خوشگل تر میشه قشنگتر میشه داستان حضرت موسی که می خواست همراهی کنه با حضرت خضر قرار مدارهایی گذاشتند تو قرآن قرار مدارهاشون اومد اونجایی که ماهی از کیسه افتاد و به دریا پیوست محل ملاقات بود خلاصه به هم رسیدند حضرت خضر گفت تو نمی تونی مرا همراهی بکنی ها به پیغمبر خدا می گه تو نمی تونی همراهی من را بکنی گفت نه می کنم گفت شرط داره هرکاری کردم نگو چرا گفت باشه .رفتند سوار یک کشتی بشوند کشتی مال یک مشت آدم بی نوا بود که باهاش میرفتند دریا کار میکردند صید میکردند می آوردند زندگی میکردند زد کشتی را سوارخ کرد حضرت موسی گفت آخه خضر این بی چاره ها همین یکی کشتی را داشتند گفت دیدی گفتم گفت نه نه نه دیگه نمی پرسم رفتند یک جایی بچه ای بود مال یک پدر مادر مومن خیلی وجیه المنظر زیبا کوچیک به ظاهر معصوم گفت اِ آخه قتل گفت دیدی گفتم گفت نه نه نه دیگه کاری ندارم سومی رفتند یک شهری پول نداشتند مردم اون دیار هم بهشون کمک نکردند یک دیوار شکسته مخروبه ای بود وایستاد اون دیوار را تعمیر کرد برد بالا حضرت موسی گفت خب آخه اگر تو میخواستی این کار را بکنی برای یکی از اینها میگردی لااقل یک دستمزدی بگیریم یک چیزی بخریم برای شکممون گفت دیگه از اینجا رفاقت من و تو جدا شد اما برای اینکه بدونی یعنی چی وایستا گوش کن حالا اون گوش کن ها را می خواهم از قرآن بخونم 79 سوره کهف :

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكاَنَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبهََا وَ كاَنَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كلُ‏َّ سَفِينَةٍ غَصْبًا(79)

اما آن كشتى، مال بينوايانى بود كه [با آن‏] در دريا كار مى‏كردند، پس خواستم آن را معيوب كنم، چون پشت سرشان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمى‏] را به زور مى‏گرفت.( 79)

چون گفتش اگر این کشتی میرفت رو آب چون کشتی سالمی بود حاکم وقت این را از اینها میگرفت مصادره میکرد اینها به کل از دست میدادند معیوبش کردم برای اینکه اون نتونه مصادره کنه اینجا میگه پس خواستم آنرا معیوب سازم خضر میگه میگه من معیوب سازم چرا چون معیوب ساختن به ذات اقدس الهی راه نداره پس به صیغه مفرد و فعل مفرد آورده و به خودش نسبت داده ،

اما آیات 80 -81 سوره کهف:

وَ أَمَّا الْغُلَامُ فَكاَنَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينْ‏ِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَ كُفْرًا(80)فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبهُُّمَا خَيرًْا مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَبَ رُحمًْا(81)

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشاند.( 80)پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاك‏تر و مهربان‏تر از او عوض دهد.( 81)

قرآن درس اخلاق میده اینجا چون خیر اندیشی و صلاح اندیشی است و خیر اندیشی و صلاح اندیشی هر دو هم می تونه ا ز جانب بنده باشه هم از جانب خدا فعل جمع به کار میبره، نمیگه که اونجا گفت معیوب سازم ،من معیوب ساختم اما اینجا نمی گه که من میکشم میگه او را ترسیدیم پدر مادر را به کفر بکشانه، پس فکر کردیم که این طور بهتره، شما ببینید چه قدر ما جلوی بزرگترهاتون گفتید "من"، من میدونم چی درسته من میگویم اینجور، من می دونستم اینجوری می دوندستید چه قدر گفتید تا حالا خدا به داد تک تک مون برسه آیه 82 سوره کهف:

وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكاَنَ لِغُلَامَينْ‏ِ يَتِيمَينْ‏ِ فىِ الْمَدِينَةِ وَ كاَنَ تحَْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كاَنَ أَبُوهُمَا صَلِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَالِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبرًْا(82)

و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى براى آن دو وجود داشت، و پدرشان مردى شايسته بود، پس پروردگار تو خواست آن دو يتيم به حدّ رشد برسند و گنج خويش را بيرون آورند، كه رحمتى بود از پروردگار تو. و اين كارها را از پيش خود نكردم. اين بود راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى.(82)

اینجا دیگه نامی از خودش نیست چون همه اش رحمت است اونجا بحث کشتن بود ما به کار برد اما همه اش رحمت است اینجا فقط گفت پروردگار تو خواست تو را خدا به گفتگوهاتون نگاه کنید گفتگوهای شما اعتقادات شما را می سازه چی کار دارید میکنید تو جامعه دارید چی کار میکند به عنوان یک مومن مسلمون اگر به خودتون توجه کنید خاموش می شوید ساکت می شوید دیگه نمی تونید حرف بزنید چون خجالت میکشید شما چیزی ندارید که بگوئید من هر چی دارید اوست اون وقت چطوری تو جامعه می خواهی بگوئی "من"، اون وقت ساکت میشی دیگه چون همه عمرت تا به این سن رسیدی گفتی" من" حالا که فهمیدی هیچی نداری بگی من پس ساکت میشی سکوت اختیار میکنه در سوره شعراآیات 78 تا 80 تکلم حضرت ابراهیم را گوش کنید:

الَّذِى خَلَقَنىِ فَهُوَ يهَْدِينِ(78)وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنىِ وَ يَسْقِينِ(79)وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ(80)

همان كسى كه مرا آفريده و او هدايتم مى‏كند.( 78)و كسى كه او مرا اطعام مى‏كند و آبم مى‏دهد.( 79)و چون بيمار شوم او مرا شفا مى‏دهد.( 80)

آب دادن، غذا دادن، هدایت کردن، شفا دادن را مستقیم به ذات اقدس اله اطلاق میکنه، اما مرض و مریض شدن خودش را میگه میگه وقتی من مریض شدم نمی گه او مرا مریض کنه میگه وقتی که مریض بشم او من را شفا میده در گفتگوها، اعتقاداتون و تفکر و تعمق بیشتر بفرمائید رسیدن به مقام اسلام اعظم و دوری از منیت که محل بروز و ظهور شیطانه باید به توفیق الهی صورت بگیره، مرحوم آقا سید قریش قزوینی این آخرین کلام امروزمه آقا سید قریش قزوینی که درود و رحمت پرودگار بر او باد میگه که بعد از اینکه به سن پیری و کهولت رسیدم جوانها گوش میکنید جوانها گوش میکنید ایشون با اون مقامش استاد خیلی از عرفا بوده ایشون نخواستم پیشینه اش را بگویم چون ما وقت نداریم میگه به سن پیری و کهولت رسیدم یعنی دیگه تموم و خلاص میگه یک روز شیطون را دیدم، دیدم من و شیطون هر دو بالای یک کوهیم یک کوه خیلی بلند ایشون میگه دستمون را گرفتم به محاسنم به شیطون گفتم که کوتاه بیا از من بگذر می بینی من پیر شدم من به سن پیری و کهوت رسیدم بیا و از من بگذر شیطون گفت این طرف را نگاه کن میگه وقتی برگشتم این طرف را نگاه کردم دره ای به شدت عمیق هولناک و ترسناک دیدم که از شدت خوف و هراس عقل انسان مبهوت می موند شیطون گفت تو دل من رحم و محبت و مهر قرار نگرفته اگر چنگال من به تو بند شه جات ته این دره است که داری تماشا میکنی گوش کردید چی گفتم دقت کردید چی گفتم پیر و جوان را باهم شامل میشه از پیره نمی گذره شیطون، از توی جوان چطور می خواهد بگذره، حسن ختام صحبت امروزم یک جمله بگویم یک جمله بگویم هر وقت زیاد گفتی من میکنم، من می دونم، من میفهمم، من همچین می کنم، برگرد ته صف ببین ته صف جا داریف فکر نمی کنم دیگه بهت جا بدهند چند ساله با هم میریم؟کمترین کمترین کمترین های تون دوساله لااقل میآئید وقت کمیه؟ اگر تو هنوز اونجایی برگرد ته صف ببین جا هست، بهت جا می دهند انتهای صف وایستی، کاروانهای بعدی باز هم می آیند بعد ببین کاروانهای بعدی می برنت، میخواهنت، قبولت میکنند، تکلیف به شماها چندین برابر افرادیه که بیرون از این جمعند، به خدا هیچ از خودم ندارم امروز اگر که اونی که پشتم را گرفته واینجا نگه داشته دستش را برداره خاک روی زمین هم نمی شوم بدون او هیچی ندارم، هیچی ندارم، اما به جرات می تونم بگویم بروید نگاه کنید کتب معرفت نفس همه عالمهای دنیا را نگاه کنید اگر خارج از اینی که گفتم پیدا کردید، چکیده همه اونها را برای شما فرستادند، من هم المامور و المعذور خودم خیلی نمی فهمم فقط یک چیزی را این وسط فهمیدم یکی اینکه نیستم نیستم واقعا نیستم شاید هم ترجیح می دادم که به هیبت ظاهر هم نباشم متاسفم که به هیبت ظاهرم هستم ای کاش نبودم و دیگه اینکه عشقه که نگهم می داره والسلام شاید اگر که مجبور نبودم یک ساعت پیش از جمع شما خارج شده بودم چون جای من اینجا نیست من اینجا جا ندارم جای من اون دم دره وایستم همونجا و کفشهای شما را جفت کنم همین نه بیشتر ولی خب مجبورم بمونم .

 

 

 

نوشتن دیدگاه