جلسه نوزدهم ادب جسم خیال عقل وقلب
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: ادب جسم ، خیال ،عقل و قلب
- بازدید: 3766
بسمالله الرحمن الرحيم
اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم. استغفرالله ربي و اتوب اليه.جلسه سه شنبه پنجم آذر ماه سال هزار و سيصد و نود و دو را آغاز مينماييم.
خيلي خوش آمديد. خسته نباشيد. انشاءالله که عزاداريهايتان مقبول درگاه حق قرار گرفته است.انشاءالله که عزاداريها تأثيرش را در شما به نحوه احسن گذاشته باشد که بعضي از اشکالات آدمها، بدون توجه يک معصوم و يک بزرگ ،حل کردنش در توان خود آدمها نيست .و اين خيلي مسئله مهمي است که کمتر کسي هم بهش توجه ميکند. چون وقتي به آدمهاميگويي اشکالت اين هست ميگويد خب چيکارش کنم؟مي گويم: خب حلش کن.ميگويدنميشود. ميپرسم: تو امتحان کردي؟ ميگويد بله ولي نميشود. بارها امتحان کردم ولي نميشود.مي گويم نميشود نداريم. آيا خداوند عالم، در محضرش چيزي هست که عنوان شود که خداوند بفرمايند در يد قدرت من نيست؟ميگويد: اون خداست من که بندهام. ولي تو از اون خدا ذرهاي نوراني در وجودت به وديعه قرار داده شده است. اگر او هرگز نميگويد که اصلانمي شود تو هم اجازه نداري بگويي که نميشود هر چيزغيرممکني را. اگر باور کني چون داراي آن ذره نوراني هستي پس ميتواني و ميشودحتماًميشود. لفظ نميتوانم،نميشود، راهي ندارد را دور بريزيد. اينها مال قوانين سست، ضعيف و ذليل دنيايي است. خوب مگر قرار بوده است ما در اين قوانين بمانيم؟ اگر کسي فکر ميکند ما قرار بوده در اين قوانين بمانيم لطفاً قبرش را از حالا بخرد؛ چون روزگار پيش رو روزگار عجيبي است. آنهايي که نميتوانند بايد بميرند. روزگار پيش رو قدرت روحي فراوان ميخواهد.نميتواني کسب کني؟مُردي. بخواب قبرستان که عزرائيل بداند که وقتت تمام است اذنش را بگيرد بيايد جونت را بردارد ببرد. دردسر کفن و دفنت هم از گردن مردم برداشته ميشود چون سريع ميروي سر جاي خودت. خيلي تلخه حرفم؟ ولي به خدا واقعيت است. هيچ کاري نميشود کرد.اصلاً هم من و تويي ندارد. آي دور از جان، واي خدا آن روز را نياورد، اينها همهاش تعارف است.همهاش امکان پذير است و براي همه است. با جوانترهايکجور حرف دارم با سن و سال دارها يکجور ديگر. با جوانهااينجوري حرف دارم که غرايزتان شما را کشته است،بيچاره کرده است اما راه دارد.اصلاً نگوييد نميشودحتماًميشود. با بزرگترها هم يکجور ديگر حرف دارم.بزرگترها چقدر شما حرف ميزنيد. چقدر دخالت ميکنيد؟ميگويد آخر دلم شور ميزند اين يک چيزش شود.خوب بشود.آنروزي که تو اين سن و سال بودي، يک چيزيت شد چي شد؟ حالا نوبت اين است. چقدر حرف ميزنيد؟يکخورده بزرگترها دست از حرف زدن بردارند. من را ببخشيد، بيشتر عمل کنيد.آنقدرعملهايتان ضعيف است جوانترها خطتان را نميخوانند. چون عملتان ضعيف است. بچه شما از مدرسه آمده است و به معلمش دارد بد و بيراه ميگويد. اين اصلاً آن بخش حلال مدرسه روهاست. نمره بد مي گيرند مرده شور معلم را ببرد، درس بلد نبوده مرده شور معلم را ببرد، ناظم گير بهش داده است گفته چرا اين ريختي لباس پوشيدي مرده شور ناظم را ببرد.اصلاً قرار نيست مرده شور خودش را ببرد ،چون همش مال آنهاست. خب! شما مادر و شما پدر حرفهايش را که گوش ميکنيد فوري ميگوييد آخ آخ غيبت؟ مامان جان، بابا جان مگر نديدي توي قرآن خدا ميگويد از کسانيکه غيبت ميکنند بدم ميآيد و جايشان در جهنم است؟ بچه سکوت ميکند و ساکت ميشود چون از جهنم ديد دارد. آتش است فقط يک آتش ميشناسد، اما يک ربع ساعت نميکشد تلفن که زنگ ميزند يا پدر و مادر که به هم ميافتند و وارد گفتگو ميشوند شروع ميکنند اطرافيان را نقد و تحليل کردن. بچه روز اول تعجب ميکند. گاهي اوقات هم به خودش جرئت ميدهد ميايد سر وقت شما.ميپرسد مگر نگفتي غيبت بد هست. اين کاري که شما ميکني اسمش چي هست؟ شما پاسخ ميدهي اين حرفها به بچهها نيامده است. من دارم تعريف ميکنم که پدرت در جريان باشد. چي را تعريف ميکني؟ اين پدر چرا بايد در جريان مشکلات و مسائل اون دختري که در محيط کار تو هست باشد؟ چه ربطي دارد ؟ اگر صحبتي ميخواهي کني که يک نکته آموزشي دارد تحت عنوان يک نفر، يک کسي هست اينجوري. چرا اسم ميبري؟ چون تو خوشت ميايد. چون تو از غيبت کردن خوشت ميايد.وقتيکه اسرار مرا براي اين ميگويي که اين را با اسرار من ادب کني، احساس بزرگ بودن به تو دست ميدهد. بشناسيد خودتان را . شناخت يعني چي؟ يعني همين . اين ويژگي منفور و زشت، عين لحاف کرسي افتاده است رو شعله شمعي که در وجود تو هست و قرار هست نورش بيرون آيد. هرچي نگاه ميکني ظلمت است، اين لحاف کرسي روش خوابيده است. خوب کدام نور بيرون بيايد؟ اگر فهميدي اين لحاف کرسي هست،گوشهاش را گرفتي آرام بلند کردي، ديدي از زيرش نور مياد خوشت مياد بيشتر اين را ميکشي و بالاخره از خودت جدايش ميکني تا يک بخش از نورت بيايد بيرون. اما اگر بهش توجه نکني که نميشود. يک دور تسلسل نسل اندر نسل اندر نسل غيبت. غيبت. تهمت. فرض ميکنيم اين دوستمان ميايد پيش من و شروع ميکند گفتن از آن يکي دوستمان، من مجبورم گوش کنم چرا که بايد توجه کنم براي من غيبت محسوب نميشود، ولي من همين را مردود اعلام ميکنم ،تا بتوانم به او اجازه حرف زدن نميدهم. اما گاهي اوقات ديگر پاهايم گير ميافتد بعد حواسم هم پرت ميشود. در قرآن آيه صريح داريم ميگويد اي پيغمبر اگر جايي بودي و حرفهايي زدند و تو را ما دستور داده بوديم حرفهاي نامربوط که ميشنوي از جمع بيرون برو که حرفشان قطع شود، اما تو يادت رفت. هر وقت به خاطر آوردي از جمع بيرون برو. ديگر آن پيغمبر خداست من که ديگر هيچي. مراقب حرف زدنهايتان باشيد. اگر ميخواهيد جدي شروع کنيد توصيهاي که چندين و چند سال هست دارم ميکنم ، حرف نزنيد، نميشود؟ در اين کره خاکي با اين همه اسباب ،چيزي پيدا نميکنيدراجع به آن حرف بزنيد که حتماً بايد راجع به آدم هاي ديگر حرف بزنيد؟حتماً بايد عيوب ديگران را بگوييد؟ جايي اشکال ميبينيد به صاحبش بگوييد. اول از همه به خودش بگو فکر نميکني اين کار اشتباه است؟ اگر داناي به امر نبود به صاحبش بگو. مواظب رفتارهايتان باشيد.ميميريد و ميرويد. ببخشيد اينقدر رک حرف ميزنم ميميريد و ميرويد اثرتان بهجاميماند. من ازدواج نکرده بودم. همسرم به منزل ما آمده بودند و همه صحبتها انجام شده بود به خاطر مشکلات اوايل انقلاب کارش جور نشده بود. پدرم هم ميگفت بهمحض اينکه کارت جور شد منتظر نمان و بيا دختر مال تو بردار و ببر. اصلاً ايشان از شهرستان ميآمدند و خانه ما ميماندند بعد از اينکه مدرکشان را گرفتند. سالروز تولد برادرم بود. بردارم سه چهار ساله بود. من ميخواستم بروم براي برادرم کيک بخرم و بياورم و از آنجايي که هوا تاريک شده بود پدرم از همسرم خواستند که منو همراهي کنند و من تنها نباشم. ما باهم رفتيم و خريدمان را کرديم و برگشتيم. يک آقايي داشتيم که ساليان پيش فوت کرد و همسن پدر من بود خدا رحمتش کند، من هر موقع به ياد ميآورم فوري برايش طلب مغفرت ميکنم.عليالظاهر ايشان مرا در شيريني فروشي ديده بود. در ماه رمضان، همه روزه گير، در يکي از شب هاي قدر آمد منزل ما سر بزند.آخر در شب قدر کي مهماني ميرود؟ جز مرض دارها کي مهماني ميرود؟ جاي مهماني رفتن نيست. آن شبها شب رازو نياز هست. آنها آمدند منزل ما. من سينه چايي که تعارف ايشان کردم برگشت به من گفت فلان روز ديدمت. با تعجب پاسخ دادم کجا؟ من هم شما را ديدم؟ گفت نه ولي من تو را ديدم. گفتم کجا؟ ( وقتي که يک آشنا در خيابان ميديدم بسيار خوشحال ميشدم.) گفت در شيريني فروشي فلان جا.پرسيدم پس چرا نيامديد جلو. من که شما را نديده بودم. ببخشيد. من شما را اصلاً نديدم. گفت: ترسيدم هول کني. اين حرف را جلوي پدرم زد. خوب دقت ميکنيد؟ جلوي پدرم گفت ترسيدم هول کني. رفتم آشپزخانه. با خودم فکر کردم اين چه گفت به من؟ اين حرفش حتماً معني داشت. يکهو به ياد آوردم. حدس زدم حتماً مرا با همسرم ديده است.اينجوري ميخواهد فتنه به پا کند. من هم فوري برگشتم به پدرم رو کردم گفتم پدر ميدانيد ايشان من را کجا و با کي ديده است؟ پدر گفت کجا. نام همسرم را که آن موقع هنوز ازدواج نکرده بوديم گفتم. پدرم بسيار دانا و باشعور هستند. پدر و مادرم سواد فقط بهقدريکخورده بخوانند و بنويسند دارند، اما آدم هاي باشعور بودند. دنيا خورده نبودند اينها دنيا ديده بودند. اکثر مردم دنيا خوردهاند حالا بعداًمي گويم دنيا خورده يعني چي. پدرم سرشان را تکان دادند و فوري شصتش خبردار شد. گفت بله بابا! فهميدم.خوبه اشکال ندارد. هر چه اين بدبخت نشست و در دلش جز زد اين بنده خدا کيست؟ و چرا پدرم توضيح نميدهد، پدرم هم صدايش در نيامد و دقش داد ،او هم پاشدرفت. ما ازدواج کرديم و دو فرزندم هم به دنيا آمده بودند که اين آقا صبح از خانه آمد بيرون، ديگر بعد از ظهر به خانه باز نگشت و رفت سردخانه. سکته کرد و کنار خيابان افتاد و وقتي رسيد بيمارستان تمام کرد. چهل روز از مرگش گذشته بود که خانم ايشان به منزل ما آمدند و گفت که همسرم به خواب شخصي که خيلي زن مؤمني هست رفته است و پيغام داده است که برويد و از يک دختر جوان در فاميل، من براي من حلاليت بگيريد. من اينجا در عذاب هستم. من متوجه شدم چه ميگويد. مادرم بنده خدا براي اينکه مشکلي پيش نيايد گفت: اين دختر کوچکتان نامزد است گناه دارد، يک عقد خصوصي بگيريد اينها به هم حلال شوند و آن پدر آنجا نلرزد. چه کاري هست عزا نگه ميداريد؟ يعني ميخواست به اين عنوان مطرح کند که موردش اين هست که بلکه مشکل آنها را هم حل کند. اما هم من و هم مادرم ميدانستيم منظورش کيه؟.سالها گذشته است. من هر وقت به خاطرميآورم، اين خاطره را هم به ياد ميآورم. هر بار هم ميگويم خدا رحمتت کند. خدايا من گذشتم ،تو هم محبت کن ازش بگذر اما همه اين را ميگويند؟ آنهايي که تو غيبتشان را کردي؟ آنهايي که تو رنجاندي،آنهايي که تو درد دلهايشان را برملا کردي ، تو ميميري و ميروي، واقعاً ولت ميکنند؟ ولت نميکنند. ساليان تو مردي و رفتي زير خاکي. پوسيدي.تمام شد جنازهات. و او هنوز زنده است.وابستههاي اوهم زنده است. تا آخرين اثر از آن فردکه زنده باشد تو گير هستي. اينجا گير هستي. چه جوري گيري؟ مثل اينکه تو مردي کردنت زير خاک، يک دانه دستت بيرون مانده است. هر کسي رد ميشود يک لگد بهدستت ميزند. يکي لگد ميکند، يکي تف ميکند،يکي مي گويد آه! اين چيست؟ چرا از اينجا نميکنند؟ هيچ کس آن دست را تعظيم و تکريم نميکند چون آن دست مال زير خاک است. تو بيرون گذاشتي. مگر مجبور بودي بيرون بگذاري؟ چرا تا زنده بودي رفع و رجوعش نکردي؟ تمامش نکردي؟ من گذشتم ولي تصوير پاک نميشود. چرا؟ چون خودش نيامد پاک کند. شايد تا وقتي زنده بوده واگر فهميده بوداشتباه کرده، ميآمد من را صدا ميکرد و ميگفت دخترم من بااينکه بزرگترم ولي اشتباه من بود شما از من بگذر. دنبال آن خاطره تلخ، يک خاطره شيرين هم ميآمد که يکي که جاي بابام بود،من اينقدر صلابت و خانمي به خرج دادم که آمد و از من عذرخواهي کرد. چون آن تلخي، اين شيريني بعدش هست رويش را ميپوشاند. ديگر جايش نميماند. اما نکرد. تا زندهاي خودت درست کن. نگو من هيچ کاري نکردم. که من که سهل است عددي نيستم، خدا آبرويت را ميبرد.نگو: من هيچوقت غيبت نکردم. من هيچوقت حرف آدمها را به همديگر نرساندم. من هيچوقت دخالت نکردم. من هيچوقت حسد نکردم،هيچوقت دروغ نگفتم و الي آخر. که گفتي.همهاش را گفتي..همهتان گفتيد. از من بپرس و بگو خودت نکردي؟ جوابم مثبت است براي همين هم هنوز گير هستم. هنوز پيش غيبت کنها گير هستم. اگر نکرده بودم الآن گير نبودم. جارو و خاک انداز که دستم نبود آت و آشغال هاي روي زمين را جمع کنم. کردم؟ مي گويند چشمت کور. حالا بهت فرصت داديم تا عمرت به دنياست اين زبالهها را جمع کني و بوي تعفنش را هم بکش، نوش جانت. به مردم هم يادآوري کن اين عاقبتشان است.
صحبت از جمع: براي از بين بردن دلخوري که آدم نسبت به کسي دارد چيکار بايد کرد؟ من سالها بود از يک شخصي در حسينيه خيلي دلخور بودم.آنروزي که گفتيد عقد اخوت ببنديد و همه کينهها و دشمنيها را دور بريزيد دور ريختم.واقعاً دور ريختم ولي خب هميشه گوشه ذهن آدم از اين قضيه يکخورده مکدر ميشود. چطور ميشودآنرا پاک کرد؟.
پاسخ استاد: بله وجود دارد. من همين را سعي ميکردم بگويم. در شما وجود دارد منتهي وقت و زمانش چقدر است؟ آيا ساعتها بهش فکر ميکنيد يا در لحظه است. يک آن ميآيد و مي رود؟ ابليس هميشه به آدم لحظهاي نزديک ميشود. اگر تو به آن فرصت دهي ابليس ميماند و هم خانهات ميشود، فرصت به آن ندهي مي رود. اين بر من و شما وقتي لحظهاي ميآيد و عبور ميکند هرجي نيست. بهتر است نيايد ولي هنوز به آن مقام نرسيديم.
ادامه صحبت از جمع: در لحظه است اما آنقدر مرا آزار ميدهد که اشک در چشمانم جمع ميشود.
پاسخ استاد: در اين حالت اين موضوع دارد شما را آزار ميدهد و نبايد باشد. تلاش کنيد ترکش کنيد. هيچ راهي هم ندارد، قرص ندارد، حب ندارد، شربت و آمپول هم ندارد. فقط تکرار و تمرين، ولي يادمان باشد از اين اثرات از خودمان نگذاريم. همه تان داريد. راه رضاي خدا در اين جمع، آدمي نيست که فکر کند من در هيچ نقطه اي چنين اثري از خودم بر جاي نگذاشته ام. حالا بعضي ها ماشاءالله تمام زندگي شان لکه لکه و نقطه نقطه است و بعضي ها هم چند تا نقطه است.
صحبت از جمع: جعبه رد مظالم از پول ما پر شده است. از بس که لکه جا مي گذارم بعد رد مظالم مي دهم.
ببينيد دوستمان مي گويند جعبه رد مظالم از پول ما پر شده است . از بس که لکه بجا ميگذارد بعد رد مظالم ميدهد آخر بدبختي جاي ديگر است . رد مظالم وقتي کارساز است که عمل ،ديگر تکرار نشود . وقتي شما عملي را مدام تکرار مي کني ، بعد هي هم براش پول بريز، تو دلي را چنگ کشيدي و خراش دادي ، رازي را از کسي به شخص ديگر باز کردي ، براي چي باز کردي ؟ مي گويد : مي خواستم اين عبرت کند و ياد بگيرد . از خودت مايه مي گذاشتي . چرا از اين مايه گذاشتي ؟ دروغ است . اين با کدام رد مظالم پاک مي شود ؟ پنج تومان ، ده تومان ، پنج ميليون تومان ، ده ميليون تومان ، صد ميليون تومان . پاک نمي کند. خدا به دادت برسد . از دوستان جمع :در حسينيه از همه دوستان بخواهيم اگر موردي بوده همديگر را حلال کنند و ببخشند .
استاد : جز اين راهي ندارند . من جديداً يک مقام خوب پيدا کرده ام . حضرت عزرائيل فرمودند که : من آن پائين پائين ها ، گوشه دستشان عمل کنم . منتها حضرت عزرائيل به شکل هاي زيبانزد آدم هاي نيکوکار حاضر مي شوند . من خيلي خوش اقبال هستم چون من را پيش نيکوکاران نمي فرستند . من را مي فرستند پيش عمل هاي بد . من مامور شده ام آدم ها را تا لب پرتگاه ببرم و به او بگويم : خب چکار ميکني ؟ ميري پائين ؟ به التماس کردن مي افتد و مي گويد : نه نه تو را به خدا . مي گويم : تو را به خدا ندارد . من نمي توانم تورا برگردانم . من فقط مي توانم تو را به پائين بياندازم . مي گويد : تو که همه را راهنمايي مي کردي ؟ مي گويم : راهنمايي کردم . خوب هايش جدا شدند و رفتند ، شما باقي مانديد . اين باقي مانده يا خوب است برمي گردد و مي رود در خيل آن خوب ها ،يا بايد برود آن پائين . اين بالا اثري نماند . از ما هيچ اثري باقي نماند . بنابراين مي بريم تا آنجائيکه آدم ها يادشان بيفتد ديگر بايد حلاليت بطلبند . خيلي گند زدند . رک . ديگر از آن لفظ قلم معلمي خارج . خيلي گند زدند. خب اين گندها بايد پاک شود نبايد پاک شود ؟
خب ببخشيد ، اگر من صحبت مي کنم و شما را ناراحت مي کنم من را حلال کنيد . ميدانم که سخت است ولي اميدم به اين است که حتي اگر هم برنجيد بعداً با خودتان که فکر مي کنيد مي بينيد که هيچ کسي در دنيا به اندازه من شما را دوست نمي داشته است .چون بقيه دوستتان مي دارند و براي آنکه ناراحت نشويد عيبتان را نمي گويند . من دوستتان مي دارم و خوبي هايتان را نمي گويم ، خوبي وظيفه شما است و بايد خوب باشيد . اما بدي هايتان را مثل ميخ در بدنتان فرو مي کنم .
سوال از جمع : بدي هاي قديم را چکار کنيم ؟
استاد : استغفار . براي تمام زشتي هاي سال هاي قبل ، سال هاي دور که اتفاق افتاده و امروز متوجه شده ايد که اشتباه کرده ايد ، اگر مي توانيد برويد و تميزش کنيد ، حلاليت بگيريد . اگر دسترسي نداريد ، استغفار بسيار براي خودتان و طلب مغفرت بسيار، براي آن فردي که آزرش داديد. شايد اين طلب مغفرت ها يک حجاب نوراني بشود بين شما که ديگر آن فرد شما را نبيند و به خاطر بياوردو اذيت شود .
صحبت از جمع : من مي خواستم با دوستمان همدلي کنم و آن ، اين بود که اگر دوستمان دلخوري روي دلشون مي ماند من کينه اش روي دلم مي ماند . ولي يکي از راه هايي که نمي گويم صددرصد کمکم مي کند و البته انسان مي بايست آن را براي خودش يادآوري کند، اين است که سعي مي کنم آن آدم را، از آن کاري که انجام داده جدا کنم . بعد آن آدم مي شود بنده خداي محبوب من، مي توان گفت که هر آدمي هم فضيلت دارد و هم رذيلت . کار بد هم ، بد است . انسان هر کاري کند آن بدي اش به دلش است ولي چون از آن آدم جدا مي شود ديگر آن احساس بدي، که خداوند نمي پسندد که يک بنده اش به بنده ديگرش داشته باشد از بين مي رود .
استاد : يعني مي ماند روي آن کار بد که هر کجا چنين فعل بدي باشد آن کار بد است . به آدم فشار مي آورد اما ديگر اين فعل انتصاب به يک آدم بخصوصي ندارد . خوب است .اگر شما بتوانيد به اين مرحله برسيد که روي خودتان کار کنيد و اين نقطه را پيدا کنيد ، عالي است . فوق العاده است .. آن را رها نکنيد . خيلي خوب است .
صحبت از جمع : مي بخشيد من خودم يک شيوه اي دارم و آن اين است که حتماً يا هشتاد درصد سوال مي کنم و اين خيلي شيوه خوبي است . چرا من در ذهنم نگاه دارم ، فکر کنم ، بي خوابي بکشم ، ذهنم مشغول شود ، کارهاي ديگرم تحت الشعاع اين موضوع قرار بگيرد . به هرحال اگر اشتباه کرده ام ، وظيفه دارم که عذرخواهي کنم . اگر اشتباه نکردم و طرف مقابل اشتباه برداشت کرده و شايد اصلاً طرفي که از من رنجيده است ، من در حال گفتن خوبي او بودم ولي يکجا يک کلامي از حرف من به گوششان خورده که يک برداشت 100% برعکس را کسب کرده اند .
استاد : پس نتيجه مي گيريم يک رابطه متقابل ايجاد کنيم . با اولين اثر نوک تيز مداد بر روي کاغذ که مي گويند نقطه ، همان جا آن را پاک کنيد و نگذاريد خط بشود . با طرف مقابلتان صحبت کنيد . من امروز به هر دليلي يک حرکتي را مشاهده کردم و احساس کردم يک چيزي اين وسط است . آخر جلسه طرفم را مي گيرم و به او مي گويم : من اين حرکت را ديدم . آيا منظوري داشتي ؟ اگر واقعاً منظور داشته باشد به من علتش را مي گويد . بالاخره اين وسط يک نفر اشتباه کرده است و بايد رفع شود . اگر واقعاً منظوري نداشته ، مي گويد : نه . من با هيچ منظوري اين کار را انجام نداده ام . پس تمام شد . پاک شد . اگر اين موضوع را تا هفته بعد با خود حفظ کنم، نکنه منظورش اين بود ؟ نکنه که فلاني يه چيزي به او گفته بود ؟ نکنه مادرش براي او چيزي تعريف کرده بود والي آخر . از يک اثر نوک تيز مداد بر روي کاغذ تبديل به يک کره مي شود . چه کسي مي خواهد آن را بردارد ؟ ديگر هيچ کس قادر به برداشتن آن نيست .
صحبت از جمع : من به همراه يکي از دوستان با هم جفت شديم و قرارهايي گذاشتيم و تنبيهاتي هم در نظر گرفتيم . اول اينکه هر روز از جزوات اول معرفت شروع کرديم . بايد آن را بخوانيم ، رفع اشکال کنيم و اگر متوجه نشديم به دوستاني که از ما بيشتر مي دانند مراجعه کنيم و اگر آنها نتوانستند جواب بدهند ما مزاحم وقت شما بشويم . اين يکي از کارهايي بود که انجام داديم و به لطف خدا هنوز هم موفق بوده است . دوم اينکه من خواهر ندارم ، دوستمان هم همينطور . ما براي هم مثل خواهر هستيم . خداوند ايشان را براي من حفظ کند . ما خيلي با هم درد دل مي کرديم و در طول اين درد دل ها، خب غيبت بسيار مي شد ( استاد : اسامي بسياري هم به ميان مي آمد ) يکي از مسائلي که با هم قرار گذاشتيم و پيشنهاد از طرف دوستمان مطرح شد اين بود که به هيچ عنوان، نه ايشان گله هاي دلش را بعنوان درد دل به من بگويد و نه من بگويم . حتي اگر زماني به يکديگر زنگ زديم و متوجه شديم ناراحت و اندوهگين هستيم از هم نپرسيم (ناراحت هستي ؟) براي يکديگر دعا کنيم . در واقع بجاي آنکه درد دل کنيم براي يکديگر دعا کنيم . و مطلب ديگر آنکه نمي گويم من در اين هفته اشتباه و خطا نداشته ام ، بله داشته ام ، من آدميزاد هستم ، من هم عصباني شدم ، سر پسرم داد کشيدم ، ولي ديگر به خودم آمده ام و يک علامت ضربدر گذاشته ام روي مکان هايي که قرار مي گيرم و اين يادآور مي شود . صلوات بسيار عالي است و خيلي کاربرد دارد . من خيلي موفق بوده ام و جاهايي که توانستم کنترل کنم اين صلوات خيلي به داد من رسيد . موضوع ديگر که قرآن ، بسيار عالي است . قرآن خيلي قشنگ جواب مي دهد . دقيقاً موجود زنده اي که شما فرموديد همين است. من مشکلي داشتم و شما به من عملي را گفته بوديد انجام بدهم . متذکر شده بوديد که حتي تعداد روزش هم بيشتر بشود بهتر است ولي مي توانم سر روزش هم تمام کنم . مشکلي براي من پيش آمد و من پناه به قرآن بردم . خدا شاهد است که جواب آمد : ما براي شما ذکر را داديم . آنقدر اين براي من تکان دهنده بود . چون شما فرموده بوديد مي توانيد ادامه دهيد ولي من آن را در روزش تمام کردم . پس خيلي کمک مي کند . نمي توانم بگويم اصلاً خطا نداشته ام ولي واقعاً خوب بوده است . اما دوستان ، آنهايي که با هم دوست هستند هم مي توانند در کارهاي کلاسي پيشرفت داشته باشند ، با هم يکي شوند ، يار شوند ، همانند گروه هاي قرآني که قبلاً داشتيم ، خيلي خوب بود . اگرشما مي پسنديد ؟
استاد : من خيلي مي پسندم اما يک اشکال عمده دارد . علي الخصوص در خانم ها . با آقايون اين مسئله را کمتر داريم . خانم ها وقتي به يکديگر نزديک مي شوند ، با هم دوست مي شوند و مي خواهند روي يک چيز مشترک با هم کار کنند ، دايره دوستي شان تعريف ندارد. و چون تعريف ندارد اين دايره هر دم، مثل شکم آدميزاد که قابليت ارتجاعي دارد از همه طرف بزرگ مي شود ، همه مواد درونش ريخته مي شود . يعني بجاي گفتگوي اعتقادي ، مذهبي و اخلاقي بصورت عام، و مواردي که در جامعه مشاهده مي شود و نه بصورت خصوص در يک نفر ، در يک مورد ، بجاي آنکه روي آن موضوع صحبت کنند ، آرام آرام اين دايره گشاد ، گشاد ، گشاد تا جايي که همه چيز در آن ريخته مي شود . نه . در يک حد کوتاه . اگر مي توانند از يکديگر سوال و جواب کنند که در اينجاي جزوه چه چيزي نوشته است ؟ سوال شما باعث شد من يکبار ديگر تکرار کنم : خانم ها ، آقايون ، خواهران ، برادران ، پسران و دختران عزيزم شما به اينجا مي آييد که صحبت هاي من را بشنويد . کسي ديگر هم که صحبت نمي کند . درست است ؟ مي آييد که اين کلام را دريافت کنيد . من شعبه ندارم . شاخه ندارم . نماينده ندارم . سخنگو ندارم . اول جلسه به يکي از دوستانمان گفتم ، که اگر يک چيز عمومي باشد پيغام مي دهم که مثلاً زنگ بزنيد به فلان شخص و بگوييد آن مورد خيريه که مطرح کرده بودي به اين شکل است برو و در موردش تحقيق انجام بده و بياور . اما در کليه مسائل اخلاقي هيچ تذکري نمي دهم . به هيچ کس هم پيغام نمي دهم . هيچ کسي را هم مامور هيچ کاري نمي کنم . من اين کار را انجام نمي دهم . تا امروز هم انجام نداده ام . بعد از اين هم انجام نمي دهم من پيغام براي شوهر خواهرم مي گيرم به خود خواهرم نمي دهم . مي گويم به شوهرتان بگوييد به من زنگ بزنند ..حالا چطور ممکن است در مورد ديگران اين کار را انجام بدهم . محال است . انجام نمي دهم . درست شد ؟ اين را به خاطرتان بسپاريد .
صحبت از جمع : با اجازه شما در اين زمينه من از معصوم کمک گرفته ام . اين داستان را به معصومين مختلف هم نسبت مي دهند . اگر اشتباه نکنم در مورد آقا موسي بن جعفر(ع) اين نکته است که مي فرمايند : فردي با ايشان برخورد کرد و شروع کرد به گفتن جملات وکلمات نامناسب و نامربوط . حضرت گوش کردند و در انتها فرمودند : اگر آنچه گفتي در مورد من صادق است ، خدا من را ببخشد . اگر تو اشتباه کردي ، خداوند تو را ببخشد . من خيلي قبل تر اين حديث يا اين داستان را خوانده بودم . هربار که بيشتر به آن فکر مي کردم مي ديدم به من کمک مي کند در مورد برخوردهاي افراد مقابلم دقت نظر بيشتري داشته باشم . به اين ترتيب که براي خودم بپذيرم، آدم ها در مورد اشخاص مختلف ،رفتارهاي مختلفي انجام مي دهند . به اين ترتيب که عملکرد من در چگونگي رفتار ديگران با من حتماً موثر خواهد بود . اگر من رفتار خودم را اصلاح کنم ، آنها نحوه برخوردشان را با من اصلاح خواهند کرد . در نهايت سومين نتيجه اينکه: هر اتفاق نامناسبي که بين ما آدم ها افتاد جستجو کنم و ببينم سهم من در ايجادآن چقدر بوده ؟ اگر فلاني يک حرفي را به من زد قبل از آنکه انگشت اشاره ام را بسوي او ببرم ، با خودم فکر کنم ، من چه کردم که او به اينگونه با من رفتار کرد ؟ ممکن است من کاري کرده باشم که شبهه ، ابهام ، خداي نکرده برداشت نامناسب بوده و درنهايت آنها مي بايست اين واکنش را نشان مي دادند . بنابراين هر اتفاقي که مي افتد ، بين ما و هر جمعي ، آن يک نفر است يا چند نفر ، قبل از هر چيزي سهم خودمان را جستجو کنيم . اگر اين سهم را جستجو کرديم و به اصلاحش پرداختيم ، من فکر مي کنم خودبخود اين اتفاق نخواهد افتاد . و حديث ديگري هم داريم که مي فرمايد : اگر شما رابطه خودتان را با من اصلاح کنيد ، من رابطه شما را با ديگران اصلاح خواهم کرد پس من خودم را عرض مي کنم : هرآنچه کشيدم از آن است که رابطه ام با او اصلاح نشده است . ( استاد : دقيقاً همينطور است )
استاد : اگر شما و شما هر دو با هم مشکل داريد دنبال اشکال طرف مقابل خود نگرديد . کاري به او نداشته باشيد . يه برگشتي کنيد ، سرتان را بالا کنيد ، ببينيد با خدا چه کار مي کنيد ؟ مي گويد : واي نعوذبالله . نمازم را مي خوانم ، روزه ام را مي گيرم ، ذکرهايم را مي کنم ، سعي مي کنم هرآنچه که گفته انجام نده انجام ندهم ، هرآنچه گفته انجام بده انجام دهم ، داري دروغ مي گويي . چون امکان ندارد ، هرآنچه که او گفته انجام بده انجام دهي و هرآنچه که او گفته انجام نده انجام ندهي و بازهم دچار مشکل باشي ؟ مگر همچين چيزي امکان دارد ؟ پس کجاي کار اشکال دارد ؟ در اين قسمت انجام بده ، انجام نده ها ، يک جايي درجا زديد . يکجايي دچار اشکال شديد . خطا کرديد . رابطه خود را با خدا اصلاح کنيد .
يادتان مي آيد که قبل از محرم ، چندين جلسه قبل از آن گفتيم چارچوب هايتان را ببنديد .يک دفعه ديگر بياييد و در راه رضاي خدا چارچوب ببنديد . من مردم از دست شما . اين را جدي مي گويم و شوخي نمي کنم . مردم ديگر . چارچوب ببنديد و برويد در چارچوب هايتان بايستيد ديگر. اي بابا . چرا اينقدر ولو هستيد ؟ بالاخره اونهايي که ولو هستند را گرگ ميخورد . نديديد وقتي چوپان گله اش را مي برد ، بعضي از دانه هاي گله اش هميشه سر به هوا هستند و اين ور و آن ور مي روند .آنها صاحب شعور نيستند . ما صاحب شعور هستيم . ولي واقعيتش اين است که در گله انساني هستيم . خب چرا اينقدر ولو مي رويد؟ ما که گفتيم يک چارچوب درست کنيد و داخل آن برويد . در و پيکرداشته باشد . قفلي داشته باشد . هي تورا مي گيرم داخل آن مي کنم دوباره فردا مي بينم يک جاي ديگر هستي . نميشود به اين شکل زندگي کرد . آن روز گفتيم چارچوب بنويسيد ، گفتم اگر بخواهيم شروع کنيم از کجا شروع کنيم ؟ دوستمان گفت : من فکر مي کنم اگر بخواهم شروع کنم اول بايد از خدا شروع کنيم . يادتان مي آيد قبلاً که چارچوب نويسي را شروع کرديم ، اولين حرکتمان را، چارچوب روابط با خدا نوشتيم ؟ اما يادمان رفت ، آن چارچوبي که نوشتيم اولاً عمل کنيم، ثانياً در آن چارچوب قيد و شرط نمي پذيرد . يک جمله :" هرچيزي که تو مي گويي به ديده منت چشم ." هرآنچه که گفته انجام بده، انجام دهم ، هرآنچه که گفته انجام نده، انجام ندهم . سوال و جواب دارد ؟ نه. اما من نمي دانم اين چطوري درست شده خدايا نشانم بده . به تو نشان مي دهد . من نمي فهمم تو براي چه اين را ساختي ؟ به چه درد مي خورد ؟ به تو ربطي ندارد . چه کار داري به اين کارها . زندگي خود را بکن . اما مي تواني بپرسي که اين چطوري درست شده ؟ من نمي فهمم چطوري درست شده . دلم مي خواهد بدانم .سوال کن جوابش را بگير.
سوال از جمع: يک نکته ديگر هم در مورد باور هاي خودمان است، الان يکي از دوستان جمله اي را گفتند که من در هفته گذشته اشتباه کردم من هم آدميزاد هستم اين جمله بايد اصلاح شود ديگر نگوييم چون من آدم هستم مجوزي دارم براي خطاها .از علامه سوال کردند آدم بالا تر است يا فرشته فرمودند: به قدر عمل نيکي که انجام مي دهد از فرشته هم بالا تر است. درسته ملائکه گناه نمي کنند ولي اراده اي هم ندارند.
اگر ما با اراده گناه نکنيم و خدايي بشويم خيلي قدر و منزلتمان بالا خواهد بود.
استاد:شماچيزي گفتيد من هم چيزي مي گويم ملائکه يک روزي صاحب اختيار بودند که در يک عالمي صاحب اختيار بودند رسيدند به يک نقطه اي که گفتند اختيار ديگر نمي خواهيم .گفتند اون چيزي را بده که تو مي پسندي اون باشم .امروز جاي آنها کجاست؟ نزد پروردگار.اين شتري است که درهمه خونه هامي خوابد و بالاخره مي برد وراهش را مي کشد ومي رود.اين مسير وجود دارد، اما چقدر خوبه که زود برسيم خيلي دير کرديم .پيغمر خدا 40 ساله شد مبعوث شد .مگر پيغمبر از اول معصوم نبود؟ آگاهي اش کامل نبود ؟ چرا خدا در چهل سالگي مبعوثش کرد.هزار يک دليل دنيايي بتراش؛ من مي گويم .براي اينکه به من و شما مي خواهد بگويد بنده پيغمبر چهل ساله شد مبعوث شد تو کي مي خواهي مبعوث بشوي ؟ تو کي مي خواهي رسالتت را بفهمي؟چهل ساله ها کجا نشستيد ؟ چقدر چهل ساله داريم اينجا؟
سوال از جمع:
در احاديث مربوط به فرشته دائي مطالبي در اين زمينه ها نوشته شده است.
صحبت از جمع:
آدرس اين که فرموديد ملائکه اختيار ندارند را مي فرماييد
پاسخ استاد:
آدرس ندارم اين ها از آدرس مخفي هاست .آدرس مخفي است گاهي اوقات يک ذره مي بينم .
من امروز خيلي از دست نوشته ها يم باقي مانده به اين دليل که به دنبال سندش هستم .بايد به کتاب هاي معتبر سخنان اهل بيت رجوع کنم مثل آقا امير المومنين و چون نمي توانم تند کار کنم و گرفتار کار ها هستم نمي توانم چاپ کنم و به دست شما بدهم .اين کار را بکنم از اين آدرس ها خيلي از من خواهيد خواست.
روزي که مي آمديم همه قصه ها را مي دانستيم .وقتي آمديم اينجا اولين باري که مادرمان صدايمان کرد رفتيم زير ميز، شروع کرديم. و يک چادر انداختيم جلو چشممان .
صحبت از جمع:
بسم الله الرحمن الرحيم در راستاي حرف هايي که دوستان زدند من براي خودم تکليف مي کنم آدم ها هر واکنشي که در مقابل رفتار هاي من دارند به آنها احترام بگذارم، و بر حسب توان خودم اخلاق هاي زشت اونها را تحمل مي کنم و ادب و نزاکت را در مقابل مردم رعايت مي کنم. ولي من مساله اي دارم که فکر مي کنم خيلي ها هم باهاش درگير باشند.من وقتي از کسي رفتار خاصي مي بينم اين فرد از ذهن من پاک مي شود از دايره محبت من خارج مي شود.بهش احترام مي گذارم ولي ديگر نمي توانم اون فرد را يک آدم درست حسابي وخوب بدانم و اين خيلي بد است .ممکن فلان کس داراي فلان ويژگي بد باشد ولي به هر حال انسان است و ذره اي از وجود پرودگار است ولي اينقدر اين دو تا خاصيت در ذهن من بزرگ و زننده است که اين آدم را در ذهنم حذفش مي کند و حتي اگر بيايد کار خوب هم انجام بدهد و مثلا معرفت من را بالا ببرد با خودم مي گويم ولش کن بابا اين که تعطيله.
پاسخ استاد:
کار خوبي مي کني ما که نگفتيم شما يک پياله بگير هي قاشق محبت بکن حلق اين وحلق اون. ما گفتيم نسبت به بندگان خدا سايه تاريک و ظلماني ايجاد نکن.اما دليل هم ندارد که همه بندگان خدا تو دايره تو باشند.
من در کار خيريه ام براي شما مثال بزنم .
خانمي را مي شناختم و مسايل داخل خانه را مي دانستم مرد اين خانم در مواجه با بعضي از مشکلات،قرآن را به زمين کوفت وپا کوبيدرويش،چون اين ها اين مرد را به قرآن قسمش دادند که دخترت را نزن.بسيار محتاج هست هرچه دستش را بگيري کم است، ولي از دايره انفاق من خارج شد من هيچ چيز را به نام اين آقا نمي دهم ،حتي اگر ببينم دارد از گرسنگي مي ميرد .ولش نکردم انفاق را به زن و بچه اين مرد مي دهم تو سفره اين مرد مي رود،او هم از کنارش مي خورد، ولي به اين عنوان که دستش را بگيرم و پولي بهش بدهم کاري بکنم، نمي کنم چون چيزي را زير پا کوبيده که در دنيا برابر نداره . و مضاف براين، آدميزاد در لحظاتي ديوانه است نمي فهمد اما وقتي بهوش مي آيد و عاقل مي شود جبران مي کند .ولي اين مرد جبران هم نکرده چون در مقام جبران هم بر نيامده ،از دايره روابط من خارج است.
دقت کن اول نگاه کن اين ويژگي ها يي که تو مي گويي کسي داشته باشد از نظر من حذف است، چيست؟
جواب از جمع:
يکي کبراست .با فرد متکبر با احترام رفتار مي کنم،کاري داشته باشد انجام مي دهم ولي خب نمي توانم محبت داشته باشم.
پاسخ استاد:
در حد انساني باهاش رابطه داري سلام و عليک داري، اون يک آدم، در حد انساني خودش بايد اين حقوق را دريافت کند، بهش بي احترامي نکن، بهش لطمه نزن ،غيبتش را نکن ،تهمت بهش نزن حقوقش را ادا کن .اگر متعهد هستي در قبالش کاري انجام دهي ، کارت را درست انجام بده نگاه نکن که داراي کبر است و تو خوشت نمي آيد به اين نگاه کن که تو صاحب وظيفه اي و بايد وظيفه ات را بايد درست انجام بدهي .
پاسخ از جمع:
اين ويژگي را شما داريد من ديده ام با اين همه آدم در ارتباط هستيد و مي دانم که چه چيز هايي خوشتان مي آيد ولي ديده ام که اون عشق و محبت و صفا و صميمت را براي همه قائل هستيد
پاسخ استاد:
همين طوراست ولي هر انساني در دايره محبت خاص من نمي آيد .
شما بايد خيلي از خدا خوب بهره ببريد از قرآن خوب بهره ببريد .خدا دو تا صفت دارد يکي رحمانيت يکي رحميت.ما هميشه تعريف مي کنيم که رحمانيت خدا شامل خاص و عام مي شود، کافر هم نور خورشيد را مصرف مي کند آب گوارا را مي نوشند و.....يعني ازش دريغ نکرده .ولي رحيميت خدا شامل فقط خاص مي شود .بنده اي که خاص دوست مي دارد و مي خواهد بهش ببخشد، درجاتي بالا تر از اين بخشش را برايش قائل مي شود. بهش اجازه مي دهد که خيلي ساده به دامن خدا نزديک بشود. سر به لب اون دامن بگذارد فهمش بالا برود، آگاهيش بيشتر بشود و الي آخر .
من از اون خدا و شما از اون خدا ،همان ذره نوراني را دارا هستيم. شما هم بايد رحمانيت ورحيميت را در حد و مقياس خودت داشته باشي .رحمانيت من مي گويد همه بنده خدا هستند علي رغم اينکه از هر صد آدم، شايد به جرات مي توانم بگويم يک نفر در حيطه خاص قلبي من مي گنجد .اما اين 99 نفر احترام ، نگاه محبت آميز من را دريافت مي کنند وکاري بخواهند براي اونها انجام مي دهم اما اون يک نفردر دايره رحيميت من است خيلي ويژه است. خدا با همه بزرگيش اين طوري است شما هم مي تواني باشي.
به شرط اينکه اولا ويژگي هاي درست و غلط را از هم تفکيک کنيد .بعد شابلون قرآن بگذاريد رويش .وببينيد کدام يک از اين شابلون مي آيند بيرون،آنها خوب هستند.بعد بگويي با اين ويژگي هاي خوب، آدم ها را مي پسندم و با اين ويژگي هاي بد از نظر من طرد مي شوند، در حدي قرار نمي گيرند که با اونها محبت خاص بر قرار کنم.
ولي تا وقتي که شما اين شابلون را نگذاشتي تا وقتي شما اين نقطه ها را از قرآن بيرون نياوردي حق انتخاب با شما نيست شمايي که نمي دوني اين ويژگي از لحاظ خدايي زشت است يا سليقه شما مي گويد.
من بسيار بدم مي آيد از گيس هاي مثل کاکل خروس که اين پسر ها درست مي کنند .خب بدم مي آيد چون ما آدم هستيم اگر قرار بود خروس باشيم،خداوند خروس مي آفريد. اما در قرآن و سخن اهل بيت نگاه مي کنم مي بينيم هيچ کجا ننوشته اگر گيس کسي به اين شکل بود تو طردش کن، آدم غير خدايي است، حالا مي بينم بر مي گردم ديگر هم نمي گويم اينها چرا اين ريختي هستند مگر اينکه در بين اين تيپ ها گير کنم و مجبور بشم چشم هايم را ببندم تا از آن محيط خارج شوم. ولي مفهومش اين نيست که کسي که موهاش را اين طوري درست کرده آدم بي ديني است.
اما همين آدم را زنا مي بينم با لگد پرت مي کنم چون در شابلون من زنا يعني گناه کبيره. خيلي از لباس پوشيدن ها خيلي از اخلاقيات و رفتار ها که نقض کننده دستور خدا نيست، من دوست ندارم ولي من دوست ندارم تو بپرس مي گويم من نمي کنم. تو هم مي خواهي مثل من بشوي تو هم نکن، ولي مفهومش اين نيست که اوني که اين کار را انجام مي دهد آدم کافر و يا مشرکي است.
پس شما اول ويژگي ها را دسته بندي کن خوبها و بدها .بعد با قرآن و سخن اهل بيت تطابق بده هر کدام که مطابق بود صحت دارد جدا کن و آدم ها را با اونها دسته بندي کند و از کسي که خطا مي بيني دوري کن.اما يک چيز ديگر هم هست،
به نام انرژي دروني يا VIBRATION مي گويندفلاني گلش گيراست يا گلش نچسبه است.به بعضي از آدم ها که برخورد مي کنيم هر کاري که مي کنيم که به اين تمايل پيدا کنيم نمي شود اين سطوح انرژي که خودش تعريفات خيلي خيلي خاص دارد که من واردش نمي شوم که مربوط مي شه به کواکب بالاي سر ما که رشته کار من نيست.اما مي دانم وجود دارد. اگر انرژي من با انرژي فلاني هم خواني يا جذب کنندگي ندارد،چه خود کشي است که به او بچسبم. احترامش مي کنم محبتش مي کنم در حدي که بقيه را به همان اندازه محبت مي کنم،او در اون بخش رحمانيت من مي نشيند.
تو قسمت رحيميت خودم داخل نمي کنم چون اين کار را بکنم مي ميرم.
بعضي از زن و شوهر ها را نگاه کنيد مرد خيلي زيباست و زن خيلي زشت و يا برعکس ولي تا آخر عمر خيلي خوب زندگي مي کنند اينها اون VIBRATION هاي دروني شون جاذب هم است بلعکس هر دو مثل پنجه آفتاب هستند ولي تا آخر عمر به هم جذب نمي شوند.
اين دست کسي نيست.
صحبت از جمع:
من سوالي داشتم در مورد حضرت يعقوب پدر حضرت يوسف عليه السلام، در ذهنم هميشه بود که پيامبر ها معصوم هستند، با خودم مي پرسيدم که چرا ايشان کاري را کردند از اول، که در چشم برادر هاي ديگر، ايشان عزيز تر بيايد.و هميشه فکر مي کردم ايشان مقصر هستند، ولي فرصتي نشد که از شما سوال کنم و اين جوابي که شما الان فرموديد کاملا به اين مطلب صدق مي کند.
استاد:
اگر فرصت بکنم قصه هاي قرآني را تو حد فهم خودم، تک تک بررسي مي کنم و هر کدام را با عوالم خودشان واستناد هاي قرآني و روايات دنبال مي کنم و بعدا براي شما جزوه مي کنم و به شما مي دهم.
مطلبي را که ميخواهم بگويم به دور از گفتگوي امروز ما نيست و کاملاً در راستاي اين گفتگويي است که تا به حال داشتهايم و نميدانم چقدر زمان خواهد برد اين گفتگوها ؟قطعاً تا آخرين نفري که اصلاح شود.من نظرم اين است .ولي با آن صحبت هفته قبل خيلي به نظر نميآيد اين طور باشد.چون آدمها بايد دامنهايشان را بالا بگيرند و اجازه ندهند خيس شود و اجازه ندهند پاهايشان کثيف شود که مجبور باشند وسط راه بنشينند و تميزش کنند ،بلکه با سرعت حرکت کنند.
سوم/آذر ساعت 3:50 نيمه شب قبل از اذان صبح
بيدار بودم و مينوشتم. براي هر انساني بهترين ارتباط يا مهمترين ارتباط ،ارتباط باخدا است.به عبارت بهتر در جهان هستي متبلور گشته و جهت پيدا کردن خط ارتباطش با خالقش و اين مهمترين و اساسيترين مسئله ميباشد.(مهمترين چيز در زندگيتان چيه؟اين چي گفت ؟آن چرا آن طور نگاه کرد؟آن چرا آن جا رفت به من نگفت؟چقدر خجالت آور است)
براي رسيدن به اين خط مستقيم ارتباطي ،ارتباطات بيشماري برايش مطرح گشته تا در کمال عينيت و خط و ربط با موجودات عيني بتواند تجربه نمايد و پيش رود.اگر در مسير صحيح قرار گيرد خيلي زود به آن خط ارتباط نهايي متصل گردد . از خداوند يکتا ،کليه خطوط ارتباطي مستقيم به جهان زمين متصل است .آن کس که در تکتک عوالم قبل از زمين، هر کدام از اين خطوط را به تنهايي زيسته و تجربه نموده، تا به زمين هبوط نموده در حالي که در روي زمين هيچ کدام از تجربيات پيشين را در خاطر نميآورد. تا در زمين که با کليه عوالم پيشين متفاوت است ،شايد بتوان گفت کامل تر ،جامع تر و عيني تر است ،با همه آن عوالم و خطوطي که طي نموده است مجدداً ارتباط برقرار نمايد و از هر کدام اين خطوط در طول حيات زمينياش مجدداً به پروردگار خويش رسيده و دوباره خط ارتباطي بعدي را تجربه نموده و باز به پروردگار يکتا رسيده ،مجدداً خطي ديگر و آن قدر اين رفت و برگشت را در طول يک دوره حيات زميني، انجام دهد تا همه را ديده و اصطلاحاً مزه نموده و در انتها اقرار نمايد که همه آنها به خداي يکتا منتهي ميشود .تا بتواند با طيب خاطر و بدون تشويش و نگراني يکسره برگردد به جايگاه اصلي و اوليه خويش برسد.اما اين خطوط هر کدام چيست؟هر خطي شامل دو رشته به هم چسبيده است يکي-ارتباط فرد با فرد است.ديگري- طي نمودن يک صفت يا خصلت در راستاي ارتباط با آن فرد .توضيح از روي ماکت «اين خط ارتباط پدر است که من يک خصلت را پايينش نوشتم (احترام و...)»اين به اين مفهوم است که تمام خصلتها در اين ميگنجد.ما براي اين که مطرح کنيم در هر کدام يک خصلت را نوشتهايم اما مفهومش اين نيست که پدر ،احترام .مادر بزرگ ،حسد .همه اين خصلتها که ما فقط تعدادي از آن را نوشتهايم و اين جا بهکار بردهايم در هر کدام از اين رشتهها مطرح است .اين رشته ارتباط من است با پدر ،ارتباط من است با مادر بزرگ ،ارتباط من است با مادر همسر،با پسر با دختر با عروس با داماد با خواهر با برادر ،همکار،همسايه،عابري که در کوچه از کنار شما عبور ميکند ،فردي که در مترو در کنار شما مينشيند، فردي در زمان سوار شدن به مترو با آرنجت ميز ني در پهلويش و هولش ميدهي که خودت سوار شوي و فردي که در تاکسي کنار دستش مينشيني بد مينشيني و رعايت حريمش را نميکني، کاسبي که از او خريد ميکني،ميوهاي که دست ميزني و انگشتت را در آن فشار ميدهي که ببيني چطور است که اگر اناراست، چهار تا پنج تا از انار هاي داخلش له ميشود که زود بگندد و آن بدبخت وقتي انارش را ميفروشد .مردم ميآيند و ميگويند به ما انار گنديده دادهاي .فروشنده ميگويد به خدا سالم بود چون راست ميگويد رويش سالم بود، اما تو، فشارش داده بودي آب انار درآمده بود به همين دليل زودتر گنديد. قبل رسيدن بهدست مشتري شروع کرد گنديدن.همه اينها را در بر ميگيرد.هر خطي شامل دو رشته به هم چسبيده است يکي ارتباط فرد با فرد است و ديگري طي نمودن يک صفت يا خصلت در راستاي ارتباط با آن فرد .مثال:خطي مربوط به احترام گذاشتن و حرمت نگه داشتن.آن هم با خط ارتباط فردي مثلاً همسران نسبت به هم .يک خصلت و يک ارتباط را داريم صحبت ميکنيم.اگر فردي نسبت به همسرش محترمانه رفتار نميکند بايد به طور حتم به محترم بودن خودش نسبت به خالقش بنگرد.ببينيد چون همه اين خطوط رسيده به آن مِشکات .مشکات ميدانيد چيست؟آيه35 سوره نور.بالاي اين ماکت نماد مشکات را قرار دادهام که نور الهي است که همه اين رشتهها تا آن جا است يا ازآن جا به پايين سرازير است يا از پايين به سمت بالا ميرود من ميگويم هر دوتاي اينها است.چرا هر دوتا؟چون ما آن جا بوديم در آن نور قرار داشتيم .ما را جدا کرد و گفت برو يک دوري بزن و يک حالي ببر، بعد از آن جا شروع کرديم در اين خطها آرامآرام پايين آمديم.بعد در زمان پايين آمدن هر کدام از اينها يک درجهاي داشته که من بايد خطخط ميکشيدم روي ماکت که معلوم شود که يک درجه بندي داشته باشد که هر درجهاي يک عالم بوده و ما آن عالمها را طي کردهايم خوب يا بد،ظالم يا مظلوم ،نيکو کار يا شرور .ولي ما طي کرديم .آمديم کجا؟اين جا، زمين.الآن زمين هستيم همه ما.براي برگشت بايد از کجا برگرديم ؟بايد از همين راهي که آمدهايم برگرديم.راه ديگري به نظر شما داريم؟آيا نردبان ديگري وجود دارد؟وجود ندارد بايد از همين راه برگرديم.
اگر فردي نسبت به همسرش محترمانه رفتار نميکند بايد به طور حتم به محترم بودن خودش نسبت به خالقش نگاه کند.چون حتماً نسبت به خدايش جانب احترام و حرمت را حفظ نميکند چون همسرش پلکاني مرتفع است که هر چه بيشتر بتواند از پلههاي او بالا رود به مقام پروردگارش نزديک تر و به لقاي او واجب تر ميگردد.اگر کسي در اين راستا بيحرمت است به هر دليلي(ميگويد همسر من نميفهمد ،اشکال دارد .مگر ندارد؟باشد .بيحرمتي جا ندارد)به رابطهاش باخدا کمي روشن تر بنگرد ،در همين راستا خط حرمت در کنار ارتباطات شخصي باهر نسبت ديگري هم وجود دارد .پدر ،مادر ،برادر ،خواهر،فرزندان ،دوستان،اقوام و امثالهم.يعني اين احترام در تمام اين رشتهها وجود دارد.در ارتباط باهر کدام دچار بيحرمتي ميشويد بلافاصله نگاهي عميق به ارتباط باخداي خويش بيندازيد.گرچه که اکثراً باخدايشان صاحب خط ارتباطي نيستند .اکثر مردم اين خط ارتباطي باخدا را ندارند،خبر هم ندارند که اين خط را ندارند.به همين دليل هم در دنيا سرگردان و آواره باقي ماندهاند. دوستان را باهم مينگرم با کوچکترين اختلاف سليقهاي نسبت به هم بياحترامي مينمايند.جالب است که هر کدام خود را کاملا صاحب حق ميدانند و ديگري را بر خطا .چرا که فراموش کردهاند که هر کدام براي ديگري پلکاني تا عرش خدا محسوب ميشوند .اين جملهها بنشيند در جان شما .هر کدام براي ديگري پلکاني تا عرش خدا محسوب ميشوند ،اگر پلههاي او براي نفر دوم سست و شکسته باشد به طور حتم او که بالا نميرود چون پلههاي من سست است پس او از پلههاي من بالا نميرود و وقتي نتوانست بالا رود او هم براي من پلکاني معيوب محسوب ميشود و عامل کندي و توقف حرکت خواهد بود .مثال:من و يکي از دوستان جلسه باهم دوست هستيم سالها هم باهم بودهايم ،به هر دليلي يک اتفاقي افتاده و يک دلخوري به وجود آمده و وقتي شما نيستي حقوق شما را زير پا ميکنم ،بد و بيراه ميگويم،غيبتت را ميکنم ،رازت را برملا ميکنم .چه کار کردهام؟عملاً يک سري پلکان براي من بود که تو بيايي و از آنها بالا بروي حالا اين پلهها شکست و ديگر پلهاي نداريم تو بيايي و بروي بالا .اگر شما نتواني بروي بالا پلکانت بيمصرف است من هم روي آن پلکان نمي توانم پا بگذارم و هيچ کدام به درد هم نميخوريم .آن وقت چي ميشود؟هر دوتاي ما ميمانيم .چه کنيم؟سوال خوبي است .خداوند عالم کثرت نفوس را در عالم قرار داد ،به همان نسبت کثرت روابط را هم قرار داد .چرا؟زيرا هر نفسي بر اساس ويژگيهايش نسبتهايش را انتخاب نمايد و با آنها سير زميني ،آسماني خود را آغاز نمايد .حتي براي زوجين ،اگر درست و با شناختي کافي انتخاب نکرده باشند راه گريز و برگشت از اين رابطه را قرار فرموده است.يعني جدايي و طلاق .تا ديگر بار جفتي مناسب تر انتخاب نمايد تا بتواند پلکاني مناسب برايش قرار بگيرد .اما اجازه نفرموده چون انتخاب اول سنجيده و کامل نبوده احساس مغبون بودن به وجود آيد ،به دنبال آن هتک حرمت و شکستن حريمها اتفاق افتد.چنان که در قران کلام وحي بارها خداوند اشاره فرمودهاند: که اگر مرد و زني به ناسازگاري افتادند بهتر است در صلح و صفا و با احترام و رعايت حقوق زن توسط مرد از يکديگر جدا شوند.فرموده :مبادا زنان را در فشار قرار دهيد تا مهريه خود را که حق قانوني الهي آنها است بهزور از آنها بگيريد.حالا چه رسد به هتک حرمت ،بياحترامي يا ضرب و شتم .پس آنچه که بسيار مضموم است شکستن حريمها ميباشد.درباره رعايت احترام پدر و مادر توسط فرزندان تاکيدات قراني در آيات فراوان است .رعايت حقوق فرزندان توسط پدر و مادر .از اين قسم دستورات در قران و سيره اهل بيت کم نميباشد.آيا وقتش نرسيده که توجه بسياري به رفتارهاي خود نسبت به ديگران بنماييم؟دقت بفرماييد رفتارهاي خودمان نسبت به ديگران ،نه رفتارهاي ديگران نسبت به خودمان .ما دقت ميفرماييم اما به رفتارهاي شما به من، نه رفتارهاي خودم به شما .نه رفتارهاي ديگران نسبت به خودمان را زير ذره بين بگذاريم .اين خيلي مهم است.چون يکي راه است و ديگري بيراهه.دنيا به مثابه کوهي بلند است ،که در قله آن عرش الهي قرار دارد که همگان تلاش مينمايند خود را به آن قله برسانند.اما فقط کساني که خط سير يال کوه را پيدا کرده و از آنجا سفر مينمايند و در حين پيمودن راه، فقط به بالا مينگرند و کاري با پشت سر ندارند موفق ميشوند .تا اين جا از يک خط و از يک خصلت سخن گفتيم .اين پايان کار نيست بلکه همه روابط با انسانهاي روبرو و همه خطوط خصلت هاي دنيايي همه بايد باهم چک شود و عيب يابي شود چون براي بالا رفتن و به آن نقطه مرتفع بالايي رسيدن، نيازمند بهدست آوردن تمام ريسمانهاي موجود در مسير، که به پايين آويخته شده و هر کدام نامي و رابطهاي و نسبتي را با خود حمل مينمايد ميباشد .کساني که حتي يکي از اين ريسمانها را از دست ميدهند در دنيا که شکست خورده و پريشان ميمانند و در پايان زندگي دنيايي نيز مجبورند در عوالم پس از مرگ، تلاشي بس سنگين و طولاني را آغاز نمايند؛ تا دوباره همه اين ريسمانها را جمع کنند و با آن بالا بروند .حالا آيا در اين دور جديد عوامل قبلي که در دنيا با آنها نسبت داشتهاند همراهشان هست؟ تو با خواهر يا برادرت يا دوستت درگير بودي از دنيا هم رفتي حل و فصل نشد در آنجا معلوم نيست او با تو هم خانه و هم منزل شود؛که تو بتواني حالا که فهميدي اصلاحش کني.حالا آيا در اين دور جديد عوامل قبلي که در دنيا با آنها نسبت داشتهاند همراهشان هست؟يا بايد مدتهاي مديد صبر کنند تا او هم بيايد .اگر آمد هم شاءن و درجه او خواهد بود که باز مقابلش باشد؟يا بهجاي ديگر ميرود و باز هم بايد صبر کند.هيچ کس نميداند.آيا در دور جديد بالاخره موفق ميشود؟باز هم کسي نميداند.هر چه هست آنچه را که امروز بر آن واقف گشتهايم نبايد از دست بدهيم.از همين دقيقه به کليه روابطمان در تمام زمينهها با تمامي افراد مقابلمان بپردازيم .بخواهيد، بگويم.شنيديد.شما بخواهيد، زبان اين بنده بيمقدار در اختيار بزرگان خدا در خدمت شما.پاسخ ميدهم .کي؟من فقط من و نه کس ديگري.فقط يادمان باشد حتي آن غريبه که در تاکسي در کنارمان مينشيند يا در مترو هم جوارمان ميايستد يا در خيابان از کنارمان ميگذرد و احياناً تنهاي هم به ما ميزند يا ما به او تنه ميزنيم
و شانه ها را بالا مي اندازيم و با بي تفاوتي فکر مي کنيم خب چه کنم؟آنقدر گرفتار هستم و در بدبختي هاي خودم دست و پا مي زنم که متوجه نشدم .پس حق با من است . نيازي به عذرخواهي و احترام گذاشتن هم نيست.از ما سهم مي برد ما هم از او سهم مي بريم.براي همديگر پلکاني نامرئي هستيم که فقط با توجه و شناخت لازم، پله هايمان براي يکديگر مرئي مي شود.قابل ديدن مي شود. براساس آيات قرآن و احاديث ، روايات معصومين (ع ) مي دانيم که در وقت پايان دنيا همه چيز رها مي شود ،معلق مي گردد.حتي کوهها با همه استواريشان، مثل پشم زده شده در هوا پراکنده مي شوند.چه زمان بدي خواهد بود .اما براساس قانون خدا در دنيا، هر چيزي پيش نياز قبلي مي خواهد تا اتفاق بيفتد. اشياء و همه اجسام و اجرام بدون اراده، به اذن پروردگار سرگردان و معلق مي شوند. اما انسانها صاحب اراده هستند و اختيار .پس چگونه مي شود ؟مشخص است . انسان هرچقدر از مبداء خود دور گردد ،در فراواني و کثرت اطرافش غرق مي شود. (شما بايد تشريف بياوريد و اين را از بالا نگاه کنيد.همه اين کاغذها در آن نقطه اي که زير شمع است به هم چسبيده اند . هرچقدر دور و درازتر مي شوند به اصطلاح مسافت مي گيرند و پايين تر مي آيند، فاصله ها بيشتر مي شود.)انسان هر چقدر از مبداء خود دور گردد در فراواني و کثرت اطرافش غرق مي شود تا جايي که ديگر سکون و وزين قرار گرفتن را، نمي شناسد.و به دنبال همه چيزهاي کثير در دنيا روان مي گردد. چون کثرات به يک منشاء ثابت متصل نيستند. انسان دور شده از مبداءنيز، همچون اشياء و اجسام مکثر شده و پريشان و سرگردان به هر سويي روان خواهند شد. و چه بد عالمي است. عالم آن ساعت .خدايا اصلاً قابل تحمل نيست.خوشا به حال کساني که قبل از فرارسيدن آن روز به مأمن و مأوايي الهي رسيده اند و ديگر براي آنها نه ترس و نه اندوه است. به خاطر بياوريد در کليه روابط انساني به ندرت اتفاقي، توام با زور و جبر انجام مي شود.که در آن صورت مفعول اين عمل را مکافاتي نيست .بگذاريد مثال بزنم :دختري است در خياباني مي رود اورا مي دزدند و به او تجاوز مي کنند.عمل زنا اتفاق افتاده است. به دختر مجازاتي نيست اما به آن مرد ها مجازات است . (اما چه وقت ؟ خانمي که خود را در پوششي ايمن پوشانده باشد.)به من مي گويند: چه حرف ها مي زند چه طور مردها مي توانند بدون چادر بيرون بروند ما هم دلمان مي خواهد آزاد باشيم ، چه طور مردها آستين کوتاه مي پوشند؟من هم دلم مي خواهد آستين کوتاه بپوشم .يک مرد و يک زن چه فرقي با هم دارند؟فرق آن اينجا است وقتي يک سنگ سنگين روي زمين است، نمي گويند خانم ها آن را برداريد. خانمها وقتي نزديک مي شوند، مي گويند : خانم ها عقب، بگذاريد مردها بردارند. آنجا براي مردها است ، اينجا مساوي است؟وارد بقيه اين موضوع نمي شوم.يک روز اگر عمرم اجازه داد حقوق زن ها را مي شمارم.خيلي فراوان است ولي تا وقتي که به آن فرهنگ نرسيم که از حقوقمان سوءاستفاده نکنيم نمي گويم.
بخاطر بياوريم در کليه روابط انساني به ندرت اتفاقي توام با زور و جبر انجام مي شود که در آن صورت، مفعول اين عمل را مکافاتي نيست.البته اگر باز هم زمينه ساز اين زور و جبر، خود مفعول نباشد؛ اما به هر حال قانون کلي تابعيت از نص صريح قرآن مي نمايد. که در روز محشر ، خوب دقت کنيد اين دقيقاً شامل اکثر ما مي شود در روز محشر وقتي تابعين شيطان، از دست او به درگاه حق مي نالند که او ما را وادار به عمل قبيح نمود. شيطان صراحتاً اعلام مي نمايد :پروردگار من ،آنها دروغ مي گويند من هيچ کس را به زور وادار به هيچ کاري نکردم بلکه فقط به آنها پيشنهاد آن را دادم .آنها با ميل خويش دست به عمل زدند.اين کلام صريح، شامل کوچک ترين و کمترين حرکت ،کلام و نيت انسان در هر زمينه اي نسبت به هرچيز و هر کسي واقع مي شود.تا سنگين ترين اعمال قبيح و فاسد .پس مي بايست هوشيار بود.قبل از آن که به تور ابليس پا بگذاريم .هر عملي يا هر نيتي و فکري را که انجام مي دهيم قدري به آن نگاه کنيم و قدري بينديشيم و همه جزئيات آن را با آنچه که آموخته ايم مورد بررسي قرار دهيم. مباد که دام ابليس باشد که گسترده است. اين کلام امروز شما.امروز ما اين را فهميديم : کلام را اين طور جمع مي کنم ما اگر کوهي را در نظر بگيريم که عرش الهي بالاي کوه و پروردگار بر آن رأس نشسته بود اينها همه مثال است .نعوذ بالله خداوند گستره وسيعي است که همه جا را پوشانده است بر همه چيز محيط است . ما مثال زميني مي زنيم بلکه بهتر متوجه شويم .ما يک روزي در آن قله در آن نقطه در آن گستره وسيع حضور داشتيم، امر فرمود ما را جدا کرد به ما هيبت داد ، لايه هاي مثالي داد در لايه هاي مثالي ( که اين خودش خيلي جالب است که عوالم قبل از دنيا را که مي آييم هر کدام در چه لايه اي بوديم) به خدا خيلي قشنگ است چرا وقت خود را به چيزهاي بد و زشت و بي ارزش مي گذرانيد ؟يک دفعه يک کدام از اين لايه را ببينيد عاشقي خواهيد شد که حاضر هستيد دارا و ندارخود را ببخشيد. ولي دانه دانه آنها را نگاه کنيد .به شما چه که آن چه کار مي کند؟ او چه کار مي کند؟اينجا يکي را خدا پيدا کرده است توي سر آن زده توبيخ کرده و اينجا گذاشته است مي گويد همه اينها را نگاه کن .وقت لازم هم گوش اين را بگير ، گوش آن را بگير . دست اين را بگير ، آن را نصيحت کن. شما چرا داخل آن مي شويد؟ حيف نيست .ما روزي که جدا شديم يک تيکه نور بوديم که به آن گفتند عالم امر. بعد خدا از عالم خلق لباس دوخته بود براي اين يک تيکه نور. هر مرحله که آمديم يک لباسمان را تنمان کرد، آن عالم را با آن لباس طي کرديم خوب يا بد، فهميده يا نفهميده بعد به عالم بعدي آمديم، بعد بعد بعد .. هرچي به زمين نزديک تر شديم لباس ما کلفت تر شد ضخيم تر شد به زمين که رسيديم ،اين شديم .آيا اين عالم ها از هم جدا هستند ؟در دارند؟قفل و کليد دارند ؟اصلاً. اينجا به طبقه بالا يک در ورودي دارد اين عالم ها آن را هم ندارند ميشود رفت سر زد ؟حتماً .چرا نمي شود.خانه ي قديم شما در شهر کرمان بود ساليان بسياراست به اينجا کوچ کرديد .ميشود بروم و آن خانه قديم خود را سر بزنم؟ خاطرات را تجديد کنم؟بله . لياقت داريد؟ پاي رفتن داريد؟پول آن را داريد؟کفايت آن را داريد؟ منش و شعور آن را داريد؟يا مي رويد آنجا و مي گوييد اينجا مال من است و برو بيرون . بابا سالهاي دور آن را فروختيد و رفتيد، شما فقط مي رويد و نگاه مي کنيد . حالا پايين آمديم.بالاخره بايد برگرديم . نمي توانيم که برنگرديم . مي توانيم برنگرديم؟حالا چه طوري مي خواهيد برگرديد؟ با هواپيما ؟ با قطار ؟با اتوبوس ؟سوار الاغ ؟سوار شتر ؟يا سوار دوتا پاي خودتان؟آن هم چه دوتا پايي که جفت آن مفلوج است.مي توانيد برگرديد؟برگرد.تا دير نشده است پايي بينديشيد.تا دير نشده است کفشي بخريد و بپوشيد.چون واقعيت است. خيلي زود دير مي شود. زودتر از آن چيزي که تصور آن را بکنيد.خيلي زود دير مي شود.نگذاريد دير بشود . اين همه کلاس سه شنبه آمده ايد براي چي ؟به خدا گاهي خجالت مي کشم. چون آدم ها به من شکايت مي کنند: شاگرد هاي شما که ساليان کلاس سه شنبه مي آيند اين چه رفتار هاي زشتي است که از خودشان بروز مي دهند؟مگر شما اين چيزها را به آنها نمي گوييد؟من بنده ، من خودم کوچک هستم. خجالت مي کشم.الهي بميرم براي دل آقا امام زمان (عج).چه مي کشد ؟
مي گويد اگر در زمين ارتباط خودم را با يکي از آنها درست برقرارکنم ميروم بالا؟ من مي گويم نه.ديديد در قرآن خدا مي فرمايد : روي زمين بگرديد و سياحت کنيد تا پيشينيان خود را مشاهده کنيد تا عبرت بگيريد. خانم و آقا کل اين دايره را بايد چرخ بزنيد تا زنده هستيد ،هم رابطه با فرد را و هم کليه خصلت ها و حقوقي که بايد اجرا شود را بايد تکميل کنيد.ببينيد چقدر کم داريد.ببينيد کجا هستيد.تمام اينها را بايد طي کنيد.ماشاءالله توپ هم داخل اين جسم ها انداخته ايد، هزار نوع مرض را بانوع خوراک ، نوع پوشاک ، نوع گردش ،نوع خوابيدن و نوع انديشه و تفکرتان،جسمهاي خودتان را هم تند تند ضعيف مي کنيد.باطري داريد تمام مي کنيد .اين جسم ها وقت نمي دهد که اينها را طي بکنيد.تکليف چه مي شود ؟خوب .برنامه ريزي کنيد. يک کار سخت و سنگين . خوراک ، خواب، گفتگو ، پوشاک همه اينها را برگرديد و يک بار ديگر اصلاح کنيد.اين برند است، شيک است.صد درصد نايلون است.مرده شور آن را ببرد براي چي آن را مي پوشيد؟دائم هم خود رامي خاراند.خوب اين را نپوش.مجبوري ؟ مي گويد برند خيلي معروفي است.خيلي گران خريدم. اما عمر خودرا مفت فروخته ايد. خوراک ، پوشاک و زندگي کردن ، خوابيدن ، تفريحهاي خود را ، همه اينها را مدنظر بياوريد اصلاح کنيد و صدر همه آنها رابطه خود را با آدمها اصلاح کنيد. اينجا نوشته ام ، رعايت حقوق،ايثار، عشق، احترام ،حسد، کبر، بخل ، وفاداري و... مي گويد همکارم چه به وفاداري ؟اين آقا و خانمي که داخل کوچه داشت رد مي شد براي چي ؟من چه وفاداري نسبت به آن دارم؟بايد به آن هم وفادار باشيد.اگر ديديد لباس آن نامرتب است.چشمان خود را به پايين بيندازيد و رد شويد.شايد نفهميده است.شايد متوجه نشده است.جايي هم آن را بازگو نکن.هر محفلي که مي نشينيم مردم که دور هم جمع مي شوند ، اين هم ماشاءالله از برکات اين انقلاب است که به اين آدم ها يک بينش وسيعي داده است دم به ساعت عيوب عالم و آدم را مشاهده مي نمايند و تفسير مي کند. آيت الله فلان ، حاج آقا فلان ،حجت السلام فلان ، x ،y،zخب که چي؟ ديديد چه کاري مي کند؟ مي گويند صورت حساب بانکي آن در فلان بانک در سوئيس است، اولاً که شما نديده ايد پس چرا حرف مي زنيد .آن کسي هم که به شما گفته نديده است.تازه آن کسي هم که آمده است و به آن گفته است ، نديده است. اي داد و بي داد چه زنجير مزخرفي است شما هم رفتيد حلقه شديد و داخل آن رفتيد.يک نفر در اين مجامع حرف از اين نمي زند: شنيده ايد علامه فلان يک کتاب زيبا نوشته است؟ شنيده ايد کارآفرين فلان چنين کارآفريني کرده است؟تا يک کسي هم مي گويد ،فوري جواب مي دهد: اي بابا پشت او به يک جايي گرم است.يک کله گنده اي پشت سر آن است.يعني خودش نمي توانست که انجام بدهد. اينها را نمي خواهيد ترک کنيد؟اين ها همه پلکانهاي شما است.يک چاقو دست خود گرفته ايد دانه دانه پله هاي خودتان را مي بريد.
صحبت از جمع : سوره ابراهيم آيه (( 22)) آيات قبل در مورد قيامت است مي فرمايد: و چون حکم به پايان رسد در آن حال شيطان گويد خدا به شما به حق و راستي وعده داده است و من به شما وعده دادم پس خلف وعده کردم يعني حرف خدا راست بود و مي دانستيد درست است ،وعده آن را دنبال نکرديد ولي من را که مي دانستيد دروغ مي گويم دنبال من آمديد و بر عليه من هيچ حجت و دليلي نبود مگر اينکه شما را به باطل دعوت کردم و شما من را اجابت کرديد. پس امروز شما ابلهان ،که سخن بي دليل من را پذيرفتيد من راملامت نکنيد بلکه نفس پرطمع خود را ملامت کنيد که امروز نه شما فريادرس من توانيد بود و نه من فريادرس شما هستم . من به شرکي که شما به اغواي من آورديد معتقد نيستم آري در اين روز ستمکاران عالم را عذاب دردناکي خواهد بود.
استاد : کلام صريح قرآن است و در آن شکي نيست .انشاءالله که راه گشاي شما باشد.تا ديدار ديگر تا جلسه اي ديگر شما را به خداي بزرگ مي سپارم.