منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

رمز آینه گی بخش چهارم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: رمز آینه گی
  • بازدید: 2939

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا جلسات گذشته را مطالعه کردید ؟ به مسائل آن مرور فرمودید یا نه ؟
حالا امروز یک پیشنهاد دارم یک روشی که در سالیان عمر خود طی کردم در قبال کلاس های درسی که گذراندم و این روش را حتماً اجرا می کردم خدمت شما عرض کنم شاید به درد شما بخورد. اولاً معلم وقتی در کلاس درس می داد سکوت محض می کردم حتی اگر که در اطراف هم سرو صدایی هم می شنیدم به هیچ عنوان نگاه نمی کردم، از حاشیه های اطراف خود به شدت پرهیز می کردم درس همان جلسه را همان روز یا در مدرسه در یکی از زنگ های تفریح یا در وقت بیکاری یا به محض اینکه به خانه می رسیدم درس آن جلسه را به صورت مختصر و مفید می نوشتم هرچقدر بود حجم آن حالا گاهی اوقات مختصر و مفید ، نصف صفحه ،گاهی سه تا جمله می شود ، گاهی هم چهار تا صفحه پر می شد هرچه که بود مطلب آنروز را خلاصه می کردم و بعد آن خلاصه را مرور می کردم و بعد آن خلاصه را حفظ می کردم برای شب های امتحان برای دوره کردن درس هم همان خلاصه را می خواندم کفایتم می کرد.توصیه من به شما این است که درس هر جلسه را به خصوص درس رمز آینه گی را که بحث های مقایسه ای دارد بین آینه و انسان، چون بحث مقایسه ای دارد گم می شوید این درس ها را خلاصه کنید و چندین بار در طول هفته به این خلاصه ها توجه کنید تا رشته کلام از دست شما خارج نشود.و در انتهای جلسات یک دفعه نگاه نکنید ببینید که هیچ چیزی در دست شما نیست به همین دلیل توصیه می کنم که این کار را انجام دهید.وگرنه بعداً هیچ ارتباطی بین مسائل پیدا نمی کنید .
جلسه پیش عرض کردم هر جا آینه ای باشد به طور حتم در آینه تصویری هم هست ، نمی تواند تصویری در آینه نباشد بعد نتیجه گرفتم هرجا مخلوقی باشد خدا هم هست . همین کلام را به گونه های مختلف در مباحث مختلف برای شما عرض کردم یکی از آن مباحث این بود که می گفتم پروردگار به ذات با تک تک سلول های ما با ما است .این ها را جملات قصار نمی گویند که ببرید درون یک قاب آینه بگذارید ، یک تصویر درست کنید بعد هم به دیوار بزنید فایده ندارد اینها جملاتی هستند که باید روی صفحه دل نوشت روی صفحه دل که بنویسید همیشه خواهد ماند و همیشه در دسترس شما است. و وقتی روی صفحه دل خود می نویسید هر دم که به آن نگاه می کنید با اشک های زلال شوق و شعف ،دانستن این مطلب می توانید روی آن را بشویید.دانستن خیلی شوق دارد خیلی شعف دارد من نمی دانم واقعاً حرف من برای شما قابل درک است اگر فکر می کنید من دیوانه هستم از نظر من اصلاً مسئله نیست اصلاً ناراحت هم نمی شوم اما برای شما متاسف می شوم که کی می خواهید آن را تجربه کنید کی می خواهید کیف آن را ببرید؟ عمر تمام شد خلاص شد. اگر پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ی ما صد سال عمر می کردند به شما شاید هفتاد سال هم نمی دهند چشم بگردانید تمام است .
امروز می خواهم عرض کنم برای هر آینه ای تصویر داخل آن آینه، جان آینه است .هر چیزی یک جانی دارد اگر آن جان نباشد چیزی زنده نیست امروز می خواهم به شما بگویم که تصویر داخل آینه ، جان آینه است چرا جان آینه است ؟چون اگر آینه تصویری نشان ندهد آینه نیست یک چیز بیهوده و به درد نخور است برای آنکه یک چیز بیهوده و به دردنخور نباشد باید جان داشته باشد و جان آینه تصویری است که داخل آن نشان داده می شود و مثل جان در همه جای آینه جاری می شود به همان طریق که جایی در بدن پیدا نمی کنید که جان و روح ما را درآن جاری نباشد،حاضر نباشد . تنها همین جان است که از رگ گردن به ما نزدیک تر است.
در سوره قاف آیه شانزده می خوانیم خدا فرموده است:" ما از رگ گردن به او نزدیک تریم" می دانید من چقدر روی این جمله فکر کردم می فهمیدم اما چیزی که باید حس کنم نمی کردم سعدی می گوید :
دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
دنبال خدا دمادم می گردیم گاهی اوقات برای اینکه بگوییم که چرا با ما این کار را کردی حق ما را خوردی و به آن یکی داده ای گاهی اوقات برای اینکه دعوا کنیم و...... گاهی اوقات برای اینکه زیادی بخواهیم چرا به فلانی دادی به من ندادی . به من بده. تصویر در آینه جان آینه است چرا آینه ای که تصویر نداشته باشد آینه نیست انسانی که جان نداشته باشد من و شما آن را خیلی زود به خاک می سپاریم حتی اگر عزیزترین کس ما باشد. هیچ فرقی نمی کند چون اگر به خاک نسپاریم بوی تعفن اش همه جا را بر می دارد.چون دیگر جان ندارد پس انسان با آن جان و روح جاری در جسمش انسان است انسان عاقل در عقل، جان را می جوید؛ انسان مشتاق در دل ،جان را می جوید؛ انسان عاشق عارف، در روح و جان یعنی از ورای حتی عقل و دل دنبال جان می گردد و وقتی به اینجا می رسد مانند منصور حلاج داد می زند اناالحق .لیلی و مجنون دیگر همدیگر را نمی توانند تشخیص دهند کی لیلی است و کی مجنون؟ انسان با آگاهی ، خدا را در خود می یابد همان طور که با غفلت خدا را از خود دور می کند آن چه را که گفتم مزه مزه کنید مزه آن را به جان خود بنشانید اگر مزه آن به جان شما بنشیند دیگر بلند نمی شود.
می دانم هر سه شنبه می آیید و ما در اندک زمانی که با هم هستیم شما را به عالمی ورای آنچه که در طول هفته با آن سرو کار دارید می بریم و چقدر افسوس می خورم که نمی توانم همه دقایق عمرم روزهاو ساعت های خود را با شما باشم .از رسم عاشقی و دلدادگی به حضرت حق برای شما زمزمه کنم آنقدر از عشق گفتن خوب است آنقدر می چسبد اما کدام عشق اگر آن عشق را بشناسید دیگر ازجنس این دیار نمی شوید خیلی متاسفم که نمی توانم همیشه با شما باشم خودم می اندیشم و خودم می نویسم آن چنان صبح به شوق آمده بودم تنها هم بودم که دلم می خواست بلند شوم و با موسیقی الهی که در اطراف من به صدا درآمده بود به پرواز دربیایم .
برگردیم به آینه هیچ توجه کرده اید اگر از آینه خیلی دور باشید یا زیادی به آن بچسبید و نزدیک باشید تصویر ندارد.به آن چه می گویند ؟اگر روی کانون بیفتد تصویر آن در بی نهایت است چیزی مشاهده نمی شود.این قانون آینه است آنهایی که فیزیک خواندند این را باید بدانند یعنی آینه باید در یک فاصله باشد که نسبت به منظره در آن فاصله قرار بگیرد تا دیدار میسر شود.
می دانید یعنی چه ؟ یعنی درست سرجایت باشی. تو بنده هستی . در یک فاصله ی قرب با خدا باید بایستی. نزدیک تر از آن بروی دیگر او را نمی بینی . از آن فاصله هم دورتر بروی دیگر او را نمی بینی . درک این مسئله خیلی ساده و خیلی مشکل است . خودخواهی هایت را زمین بگذار . کوله ی خودخواهی هایت را زمین بگذار . کبر و غرورت را زمین بگذار . بگو هیچ چیز نمی دانم و هیچ چیز بلد نیستم تا او را بفهمی . صائب تبریزی می گوید :
درعشق اگر صادقی از قرب حذر کن چون آینه از دور قناعت به نظر کن
در سوره ی اعراف آیه 143 می خوانیم : چون موسی به وعده گاه ما آمد پروردگارش با او سخن گفت . عرض کرد : بارالها ، خود را به من بنمای که تو را بنگرم . گفت : هرگز من را نخواهی دید . لیکن به این کوه بنگر ، پس اگر در جایش برقرار ماند من را خواهی دید . سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد ، آن را متلاشی ساخت . موسی بیهوش افتاد . حد خواستنتان را در دنیا بدانید . پس وصال خداوند به قرب او یا بعد زمان و مکان نیست ، چون خداوند در زمان و مکان نمی گنجد . خدا را هرکس به یاد آورد به اندازه ی شدت حضور خودش در وصال با خداوند است . یعنی هرچه معرفت و آگاهی بیشتر باشد در وصال با حضرت حق بیشتر خواهد بود . درست شد . خوب مزه مزه اش کنید چون می خواهم یکی دیگر هم بگویم .
می دانید اگر قرار باشد آینه تصویری را بنمایاند ، شرط آن است که از منظره ی روبه رو یک نوری و یک پرتوی به آن بتابد؟ اگر اینجا تاریک باشد دنیایی منظره هم اینجا باشد آینه هیچ کدام آن را نشان نمی دهد . اگر قرار باشد که آینه یک تصویری را نشان دهد از آن منظره ی روبه رو که می خواهد تصویر را در خودش نشان دهد باید یک نوری بتابد ، یک پرتوی از نور باشد . حرف من قابل قبول است ؟ اگر بتابد آینه با دیدار به وصال خواهد رسید . حالا دلی که غرق خدا و سرشار از یاد خدا باشد در وصال است . چرا ؟ وقتی سرشار از یاد خدا است ، یعنی همان دمی که یاد خدا است پرتویی یا نوری از حضرت حق بر او می تابد . یاد خدا همان نور است که به دلش تابیده است و همه ی جانش را فراگرفته است . که اگر یاد خدا آمد ، اگر بر دلت تابید ، می توانی تصویر خدا را در خودت داشته باشی .
موسی کلیم الله گفت : خدایا می خواهم پیش تو آیم . فرمود:" من در کنار تو و همنشین کسی هستم که یادم کند ." مگر خدا نمی خواهی ؟ کجا می خواهی دنبال خدا بروی ؟ همین جا . خدا همنشین و درکنار کسی است که همان دم او را یاد کند . پس دنیا، دار وصال است . منتهی به این شرط که از غفلت رها باشی . دنیا شأنی از آخرت است . اگر ملتفت باشی حافظ می گوید :
هردوعالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
چه پیدا و چه پنهان . چه ظاهر چه اسرار . چه غیب چه دنیا . هر دو عالم یک فروغ روی اوست . حافظ دوباره می گوید :
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
یک وقت هایی به خودم می گویم : سال می گذرد به سال بعد می رسد تو یک امام زاده نمی روی . امروز چقدر ذوق کردم . امام زاده ام را در خانه ام دارم . از خانه ام یک سلام غرایی می کنم خدمت حضرت صالح (ع) .
تنها جایی که خدا جای می گیرد دل آدمی است . عجب ای دل . تو چی هستی ؟ که خدایی با این عظمت فقط در تو جای می گیرد . بیدل دهلوی می گوید که :
بگذار تا دمی چند برگرد خویش گردیم عالم به دل نشسته است ، دل در کجا نشیند
دل هایی که خدا در آن است ، اینقدر بزرگ است . آن وقت همه ی آن ها هم به هم چسبیده هستند . از هم فاصله ندارند. ما هم از هم فاصله نداریم . یک روزی بی سواد بی سواد می گفتم هیچ می دانید که بین من با شما دوست عزیز پر است . امروز موکداً این را می گویم. عالم به دل نشسته است ، دل در کجا نشیند ،همش یکی می شود .

نوشتن دیدگاه