دلنوشته شماره صد و بیست و ششم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 3199
بسم الله الرحمن الرحیم
دنیای امروز مملو از اطلاعاتی شده است که در هر ثانیه بر آن وارد می شود . زاد و ولد اطلاعات آنقدر سریع است که در حال نمی توان هر آنچه که وارد شده بررسی نمود و دسته بندی کرد تا چه رسد به بهره بری از این همه مسائل جدید . انسان ها می بایست به دنبال راهکاری جدید در این راستا باشند . زمان ، مخلوق ثابتی است . نمی توان در میزان یا پهنه ی آن دخل و تصرفی نمود . از حیطه بشر خارج است . کشفیات و اختراعات و اطلاعات بسیار جدید نیز هر کدام زمان ظهورشان رسیده است . دیگر نمی توانند بمانند . و همانند روحی که در عالم زرع منتظر ورود به جسم بود و حضور در دنیای مادی ، که شاید به زمان زمین ما سالیان بی شماری منتظر بوده است تا یکباره در لحظه ای که در انتظار و خاموشی قرار داشت او را صدا کردند و دعوت نمودند تا به عالم زمین وارد شود . دامنه اطلاعات در هر زمینه ای نیز در چنین حالتی در حالت بالقوه سالیان کثیر به سر برده است . و امروز دوره انتظارشان به سر آمده . بدون ملاحظه و با سرعت تمام به فعل تبدیل می شوند و ظهور می یابند . آنها را بشر نمی تواند ظهورشان را کندتر یا تندتر نماید . اختیاری در این زمینه ندارد. پس چه کنیم ؟زمان که دست ما نیست . جلوی این ها را هم بخواهیم بگیریم که نیایند هم که دست ما نیست . پس چه کار کنیم ؟تکلیف ما چی است ؟ آیا از هر ده پدیده ی جدید به دوتایش بپردازیم ؟ بقیه را رها کنیم تا شاید بقیه بپردازند . آن وقت دینی را که به گردن ما دارند چه می شود . دین دارند به گردن ما . این دین را ما باید بفهمیم و بهره ببریم تا دین آن ها را پرداخت کرده باشیم . آن وقت ما را در روز قیامت بازخواست می کنند . حالا تکلیف ما چه است ؟ آیا به ما یعنی نسل حاضر ظلم نشده . من می گویم . خیر ظلم نشده . نسل حاضر در ادامه نسل آدم(ع) است . نسل آدم های اولیه روشن بین بودند . یعنی آنچه را که با حواس ظاهری می توانستند تجربه نمایند شاید چندبرابر آن را با حواس باطنی که دارای حد و مرز کوچک مثل حواس ظاهری نبودند بهره برداری می کردند . پس آنچه که امروز مسدود گشته و از انتفاع بشر خارج شده حواس باطنی است . چرا ؟ چون حواس ظاهری دریچه ای برای ورود به حواس باطنی است . به شرط اینکه این دریچه باز و پاکیزه باشد . اما امروز حواس ظاهری شش دانگ درگیر ظواهری است که صاحب رنگ و لعاب بسیارند و از محتوا خالی می باشند . بگذارید مثالی بزنم . مثال خیلی کوچک . در طول تاریخ بشر کفش وسیله ای بوده برای حفاظت پاها از سرما و گرما ، سختی و خرابی زمین و ... . برای پا می اندیشیدند که چه پاپوشی تهیه کنند . تا پا را از همه ی این ناملایمات حفظ کند و آرامشی وجودی برای انسان حاصل کند . که فی الواقع وظیفه ی کفش هم همین است نه چیز دیگر . یعنی ابزاری در اختیار انسان تا پاهای آرام و توانمند داشته و بتواند کیلومترها راه رفته و تجربه نموده و حواس باطنی خود را خوراک داده و قدرت ببخشد . اما امروزه کفش ، وسیله ای است که نه تنها حفاظت پاها را به عهده ندارد بلکه دشمنی قدار برای ورود به مسائل باطنی انسان ها می باشد . ((بگذار من این وسط یک پرانتز باز کنم و بگویم. معمولاً در مهمانی ها در عروسی ها و در جشن ها خانم های میزبان که قطعاً آقایان هم همین شرایط را دارند ، چون کفش های زیرچرمی خیلی شیک با این نوک های کلاغی دراز می خرند . بعد می خواهند راه بروند روی این سنگ فرش ها و موزائیک ها سر می خورند . باید یک نفر کنار او باشد که حتماً حفاظتش کند . و اصلاً در شرایط خیلی نرمال و خیلی باصلابت قدم برنمی دارد . متزلزل ، در حال نگرانی ، سکندری خوردن و حتی درحال پرتاب شدن است . آن وقت این خانم قرار بود این کفش ها را بپوشد در آرامش از مهمان هایی که قدم رنجه کردند و به دیدن اینها آمدند و در جشن شان شرکت کرده اند پذیرایی و تشکر کنند . به نظر شما می کنند . اصلاً می توانند .این یک مثال کوچک بود .)) در نتیجه انسان در همان محدوده ی حقیر بیرون باقی می ماند . ظرفیت کافی برای شکار همه ی اطلاعاتی که از قوه به فعل رسیدند را ندارد . انسانی که به دلیل نگرش غلط به مسائل در بیرون از خود مسائل ورود به باطن را بست خودش هم در همان محدوده ی کوچک بیرونی می ماند و پس از مدتی دیگر فضای بی انتهای درونی را فراموش می کند و می شود آنچه که امروز گریبان بسیاری از انسان ها را گرفته است . آیا پس از این همه تجربه در ظواهر دنیا خسته نشدید تا برگردید . این همان نکته ای است که اول جلسه امروز اشاره کردم . عروس ها ، یعنی دخترها ، بهترین شب عمرشان شب عروسی شان است . بروید و از آن ها بپرسید . بدترین شب است . لباس هایی که می پوشند به قدر سفت و پرحجم و اذیت کننده ، آزار دهنده است که به هیچ عنوان از آن همه شادی آن شب نمی توانند بهره ببرند . خانم ها به مهمانی تشریف می برند برای اینکه ساعتی دور هم باشند و لذت ببرند . دویدن قبل از مهمانی یک جایی دارد . هزینه های کلانی که می کنند یک جای دیگر دارد و لباس هایی که می پوشند ، حالا بعضی ها به ماخوذ به حیا نیستند که خدا عاقبتشان را به خیر کند . حال آن کسی که ماخوذ به حیا است و روی صندلی نشسته است دائماً لباسش را پائین می کشد . واقعاً از مهمانی چه بهره ای می برد . چه لذتی می برد . این در همان قسمت لباس متوقف شد . همه چیزش تمام شد . دیگر هیچ چیزش سرجایش نیست . چون چیزی ندارد برای اندیشیدن . اما اگر همین خانم لباسی ساده ، راحت در آرامش ، متناسب با فصل و موقعیتش پوشیده بود که دائماً مواظب این طرف و آن طرفش نباشد ، آن وقت می توانست از مصاحبت با دیگران استفاده کند . اگر کسی مشکل دارد بفهمد . شاید کمکش کند . از تجربیاتی که دیگران دارند و او را کمکش می کنند به گوش جان بشنود و بهره ببرد . می توانست از فلان داروی جدید که تازه آمده و رفع درد می کند استفاده کند . چون می شنید . آیا خسته نشدیم تا برگردیم . به ساده خوردن و ساده پوشیدن و توجه به آنچه برای خود بهره می بریم که در کدام سو ما را حرکت می دهد . بدن های خود را به قدر کافی تحت شکنجه و سختی های استفاده از انواع مدل ها قرار ندادیم . نمی خواهید به این بدن کمی فراقت دهید . آن را از تحمل لوازم غیر ضروری ، زجرآور و خوراک های مضر معاف کنید . تا به شما خدمت کند . درهای درون را باز کند . شاید با خود فکر کنید مگر باطن ما در این جسم محصور است . خیر . اما این جسم قرار بوده ، قرار هست و قرار خواهد بود که مرکبی سالم و آرام و پرنشاط برای سواری روح شما باشد و این امکان پذیر نیست مگر با گشودن دروازه های باطنی . بیش از این دیر نکنید . نمی خواهم بگویم که در انتظار چه فاجعه ای باشید که فاجعه در راه است . ولی می گویم که از خواب های طلایی غفلت به سرزمین بیداری هرچه سریعتر وارد شوید . امکان پذیر نیست مگر دور کردن هرآنچه که غیر ضروری است . گاهی جملاتی از دیگران می شنوم که از سویی خوشحال و از سویی متاسف می شوم . می گویند که ببین آدم های این دوره دارند چه کار می کنند . یک اسمی را برای من بردند یک خانم خواننده قدیمی عهد بچگی من بود. الان نمی دانم بزرگترین مجتمع سرپرستی بچه های بتیم را دارد و هیچ کسی هم از او خبری ندارد . بدون هیچگونه ابراز وجودی این کار را انجام می دهد . این را امتیاز می دانند برای یک خانمی که یک عمری خواننده بوده و یک مشت جوان را از راه بدر کرده است . بله ، امروز این کار را می کند ولی غافل ، بخاطر خواننده بودنش نیست . برای اینکه دوره را گذراند و رسید به جایی که دید خواب های غفلت او را به قهقرا برده است . یکباره بیدار شد . حالا که بیدار شده است دارد کار خودش را انجام می دهد . تو که ادعا داری عمری بیدار بوده ای . چه کار کردی ؟ باید همه چیز عوض شود . از بیرونتان عوض کنید که این بیرون اجازه دهد داخل شما رو بیاید و فعال شود . وگرنه فعال نمی شود . حرمت ها را نگه دارید . پسرها و دخترها . امروز شما اولاد هستید و فردا خودتان پدر و مادر . فقط یک لحظه فکر کن به پدر و مادری که آن حرف ها را می زنی اگر فردا و فرداهایی که خواهد آمد ، بچه ی تو به تو بزند چه کار خواهی کرد . خوب نیست و خفه اش می کنی . امروز خودت را خفه کن . همسران حرمت یکدیگر را داشته باشید . به هر قیمتی حرمت یکدیگر را نشکنید . به هر قیمتی حرمت یکدیگر را نشکنید . به هر دلیلی تو روی هم نایستید . زندگی پر از فراز و نشیب است . هم برای مردها و هم برای زن ها . با هم کنار بیایید . از بس گزینه طلاق ، گزینه ی ساده و را حتی شده ، با اولین برخوردها آدم ها به فکر طلاق می افتند . قدری به جای جستن عیوب افراد مقابلتان ، عیوب خود را بجویید . هیچ راهی ندارد . اگر دائم داری بد می آوری بک چیزی در درون تو بدها را می طلبد . ببینید . شما آهن ربا را دیدید. اگر در آهن ربا دو قطب هم نام را به یکدیگر نزدیک کنیم همدیگر را پس می زنند . اما اگر یکی از این سمت و دیگری از سمت دیگر باشد ، همدیگر را جذب می کنند . همدیگر را می خواهند . در درون شما بخشی از یک آهن ربای بدی و زشتی وجود دارد که هر بدی عبور کند به خودش جذب می کند . تقصیر چه کسی است ؟ این تکه را از خودتان جدا کنید . با خودتان روبه رو شوید . سخت است . مشکل است . چون اصلاً این قیافه های زیبا در درون شما خبری نیست و در آنجا همه تبدیل به هیولاهایی هستند . هیولاهای ترسناک . ولی بالاخره یک دفعه با خودتان روبه رو شوید جایی بودیم و چندتا از بچه ها پیش من بودند . من آمدم برای پذیرایی و آنها صحبت می کردند . آمدم که پذیرایی کنم برحسب ادب یکی از آنها بلند شد تا از من بگیرد . همان کاری که همیشه همه شما انجام می دهید . لطف می کنید به من . من به جای تشکر گفتم بشین . اصلاً نپرسید چرا ؟ حتی به من یک تعارف مجدد نزد .بلافاصله نشست . همسرم گفت شاگرد یعنی این . من جایی لازم است می زنم . جایی لازم است دعوا می کنم . حایی لازم است محبت مضاعف می کنم . هیچ کس حق دخالت ندارد . می توانید . شما هم بکنید. یکدانه بزنید ببینید دو تا می خورید یا نمی خورید . من نمی خورم . من اگر کسی بهم دخالت نکند جایی نمی خورم . به خودمان بیاییم . خوب نیست