منو

دوشنبه, 03 دی 1403 - Mon 12 23 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره چهل و دوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 3305

 بسم الله الرحمن الرحیم

موسي به سرزمين شعيب نبي در آمد و قصه چاه و دختران شعيب را همگان مي دانيد در قرآن آمده و تلاش شده که در سايه اين قصه تفهيم گردد که موسي بدون داشتن نيت سوء و يا توقع پاسخ و يا دريافت مزدي از اين دخترها فقط بر اساس وظيفه آدم بودن و فطرتي که خداوند در نهاد هر انساني قرار داده اند عمل کرد و پس از آن در سايه درختي نشست و از خداوند تقاضاي روزي نمود .

 شما چند بار در زندگيتان عمل خيري انجام داده ايد که نيت شما بر اين کار و عملکردتان هم جهت و يک سو بوده است ؟ چندبار کارهاي خير خود را به رخ خداوند نکشيديدو منت بر سر پروردگار نگذاشتيد و چشمداشت پاداش بزرگتر از آن نداشتيد ؟ تا واقعا استحقاق يک به ده پاداش را داشته باشيد بينديشيد

شعيب دخترانش را بدنبال موسي فرستاد وقتي با هم روبرو شدند شعيب اورا به نزد خود خواند با وجود آنکه پير شده بود و نابينا بود و به کمک مرد جواني نياز داشت و موسي را هم به صلاح ديد اما پذيرش يک نامحرم در خانه اش را جايز ندانست بلکه به او پيشنهاد کرد که دخترش رابه عقد او در آورد و موسي که هيچ نداشت بهاي اين تعهد را هشت يا ده سال کار نزد ايشان پذيرفت .

 پيامبر خدابه ما مي آموزاند که صرفا احتياج سخت جواز هر حرکت غير حلال راصادر نمي نمايد . چون خداوند است که مشکل گشاي بندگان است و نامحرم را هر چقدر به صلاح و مومن مي بيند بصورت غير محرم در خانه اش نمي پذيرد .با نيت صلاح اورا به يک عمل شرعي دعوت مي نمايد اما بهايش را از او مي گيرد چون انسان هر عطيه اي را بدون پرداخت بهايش بدست آورد ارزش نخواهد گذاشت يا بقدر کافي از آن بهره نخواهد برد .پيامبر خدا به ما درس اخلاق و شرع و زندگي مي آموزد موسي زمان مقرر را نزد شعيب نبي زندگي کرد در کنار ايشان همه چيز را ديد و دريافت نمود و پس از پايان مدت مقرر اجازه گرفت تا به ديار خويش برگردد .در ميان راه از دور آتشي ديد از خانواده اش جدا شد تا برود و شايد کمکي يا آتشي بياورد .( نکته: آتش يعني نور ، گرما ، زندگي ،تمدن ،وجود موجودات انساني زنده که هر موجود زنده ديگري را به خود جلب مي نمايد

موسي وقتي نزديک شد ندايي شنيد که او را دعوت مي نمود به او گفت نعلين از پا بيرون بياور و جلو بيا و بدين گونه خداوند از وراي نور با او سخن گفت .

 نور همانگونه که علامت زندگي وشعور ميباشد به همان نسبت هم حجاب مابين خداوند و بنده نيز ميباشد که در دنيا بنده ميرسد بجايي که از عالم الهي چهره هاي نوراني را ملاحظه مي نمايد و بايد توجه کند که اگر به آنهاتوجه تام و تمام نمايد همانها حجاب مابين او وخدايش مي شوند .به موسي دستور داده شد نعلين از پا بيرون آور که به سرزمين مقدس پا مي گذاري .سرزمين مقدس ، وادي قلب است و نعلين بر پاها پوشش عقل است بر معرفت که وقتي به وادي معرفت قدم مي گذاري مي بايستي از پوشش عقل بطور کامل بهره برده باشي که اينجا دياري است جدا از وادي هاي دو گانه دنيا اما عقل با آن نمي تواند مرتبط گردد .پس مي بايستي بيرون در بماند و فقط قلب به آن پا گذاشته متصل گردد

در آنجا موسي روي ديگري از جهان زمين را ديد وقتي چوبدستيش را بر زمين انداخت و اژدهايي شد و او به عقب برگشت و نداي پروردگار اورا به خودش آورد .در آنجا براي اولين بار فهميد همه چيز در اين عالم حداقل دو وجه دارد ،يک وجه ظاهري که چشم مي بيند و عقل کار برد آنرا در مي يابد و سنجش مي نمايد ،اما وجه ديگري هم دارد که ديده نمي شود و وجه باطني آنست و تنها بندگاني که با نور حق آشنا گشته اند مي توانند با اين وجه ارتباط برقرار نمايند که اين ارتباط با قلب امکان پذير است.

 وجوه ظاهري همه چيز در خدمت آدم است مثل همان چوبدستي ،پس وجوه باطني آن نيز مانند ظاهرش خدمتگزار است.آيا نمي توان فکر کرد پس من بنده چي ؟آيا فقط وجه ظاهري ام که دنيايي شگفتي به همراه دارد مطرح است ؟ و آياهمين وجه ظاهري واقعا سودمندي اش را به مرحله عمل رسانده است ؟ خوب وجه باطني ام چگونه است ؟ آيا نبايد فکر کرد که اين وجه باطني از چوبدست موسي کمتر است که وقتي ظاهر شد همه سحر و جادو و شعبده ساحران را بلعيد و آنها را به عجز انداخت و تسليم کرد ؟ آيا هيچوقت وجه باطني خودمان را که خداوند به اين زيبايي مثال زده ديده ايم ؟يا از آن براي از بين بردن باطل ها و يا عقب راندن ابليس ها استفاده بهينه کرده ايم ؟ آيا نبايد قبل از ترک دنيا پاسخ اين سوالات را يافت ؟تعقل کنيد

 

 

 

نوشتن دیدگاه