دلنوشته شماره پنجاه و پنجم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 1621
بسم الله الرحمن الرحیم
بنویسیم قصه پدرمان آدم علیه السلام را که اینهمه گفتگو در اطراف خود دارد البته علتش آن است که مردم ساده اندیشی را فراموش کردهاند و فکر میکنند همه چیز باید اسرار عجیبی داشته باشد اینطور نیست. حال گوش کنید آدم را که خداوند عالم از آن گل یاد شده در قران آفرید زمانی بسیار در وادی خشکی در سر راه فرشتگان قرار داشت و آنها او را میدیدند اما فلسفه به وجود آمدنش را نمیدانستند اما ابلیس که از جنس فرشتگان نبود و از درجه آگاهی بیشتری برخوردار بود حدس میزد که خلقت این پیکر بی هدف نبوده و آنها در این مساله در گیر خواهند بود و از محضر حضرت حق سؤال میکرد ولی پاسخ درستی دریافت نمیکرد تا وقتی این گل همه سختیها و آسانیها را بر خود دید و آمادگی آن راپیدا کرد تا بر او نفسی دمیده شود تا ما بقی راه خویش رود پس از دمیدن حضرت حق بر او و به ودیعه گزاردن آن ذره الهی در وجودش بلند شد و از حضرتش اسماء را آموخت و شما نمیدانید که آن اسماء چه بود و چطور شد که آسمان و زمین و کوهها و دریا ها از پذیرفتنش امتناع کردند ودر خود جسارت و جرات پذیرشش را ندیدند اما آدم آن را پذیرفت
شاید فکر کنید از سر نادانی و ناآگاهی قبول مسئولیت کرد. هرگز چنین نبوده آدم که آن ودیعه الهی را در خود احساس کرد به او جرات بخشید تا پذیرش اسماء الهی نماید و شما قصه ابلیس را که از سر آگاهی از دستور الهی سر باز زد و از درگاهش رانده شد را می دانید و از درگاه حق مهلت تا روز موعود خواست تا ملاکی باشد برای جداسازی بندگان مؤمن از غیر مؤمن. اما نکته ای که اکثر مردم به آن توجه نمیکنند آن است که آدم در این زمان پیامبر مرسل از جانب حضرت حق نبود بلکه موجودی بود که خلق شده بود تا در جایی که آن را قران بهشت مینامد زندگی کند اما خلیفه الله نبود چرا که خلیفه الله بایستی که به همه زشتیها و زیباییها، درستیها و نادرستیها آگاه باشد در حالی که این آدم که اسماء الهی را میدانست فقط به علم الهی در زمینه های مختلف اگاهی داشت و لا غیر وبرای خلیفه الله شدن بایستی تجربیاتی در حد جسم خاکیش بر روی خاکی که از آن به وجود آمده داشته باشد و در آن مکان معنای دروغ و تزویر و ریا را نمیدانست فقط میدانست که پروردگارش اورا از این درخت بر حذر نموده حتی نمی دانست که چرا؟ چون با پدیده زشتیها آشنا نبود و هنوز در سرزمینی که مجموعه ای از خوبیها
وبدیهاست زندگی نکرده بود تا پیامبر باشد و اصلاً در آن زمان پیامبری مفهومی نداشت چون پیامبری یعنی رسالت بر هم جنسان خودش و هنوز آنها را ندیده بود و آزمایش نکرده بود و به این ترتیب در این زمان که او زشتیها را نمیشناخت معصوم بودن جایی و مفهومی نداشت و وقتی با تشویق ابلیس به آن درخت دست زد تازه آگاهی جدیدی بر او وارد شد و با دنیایی آشنا شد که مجموعه ای از تضادها را در خود داشت و تازه فهمید که نیاز به راهنمایی است که در این وادی تضادها سرگردان نماند و حالا مدت زمان زیادی گریه کرد و ابراز ندامت کرد به درگاه حضرت حق تا برایش راهنمایی باشدتا درست و غلط رااز هم باز شناسد و پس از آنکه ندامت آدم و همسرش به درگاه حق پذیرفته شد تازه آن آگاهی از اسماء الهی بر او باز شد و چون پس از گذشتن از پل آگاهی رو به حضرت حق آورده بود دوره ای جدید در خلقت او آغاز گشت که همان پیامبری و خلیفه الهی او در روی زمین بود و با آغاز این دوره جدید هیچ گناهی و حتی خطایی و یا به قول شما ترک اولی ای از او سر نزد که درجه پیامبریش زیر سؤال شما قرار گیرد و فرق آدم علیه السلام با آدمهای پس از خودش در همین است که او دو دوره زیسته است یک دوره تجربیات قبل از
آگاهی یا زیست اگاهانه بر روی زمین است که اصلاً پیامبر نبود و لازم هم نبود که پیامبری باشد تا اگر خواستهاش را مطابق با خواست ابلیس نماید مورد شماتت باشد و دوره دوم آن پس از آگاهی و زیست بر روی زمین با همه تضاد های آن بود که در این دوره بر اساس تداوم خلقت نیاز به راهنمایی آگاه و با تجربه بود که آدم علیه السلام برای این امر انتخاب شد و هیچوقت از دستورات حضرتش سرپیچی نکرد و آنها که اولاد اویند همچون او خواهند بود و آنها که در نسلشان جای پای شیطان دیده میشود از دستوراتش سرپیچی مینمایند و نباید فراموش کرد که در پیامبری آدم علیه السلام و موشکافی در این امر فقط در خور پرهیزکاران با تقوای عالم است وبس.
ادامه دارد ...