منو

یکشنبه, 02 دی 1403 - Sun 12 22 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره شصت و ششم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 3767

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز در افکار خود غوطه ور بودم ، کسی مرا با لقب حاج خانم صدا کردو به سالهای کودکی ام برد . یادم آمد در آن حیاط آجرفرش با 3باغچه بزرگ مستطیل شکل که پر از گلهای لاله عباسی و میمون بود ،برد .دروسط حیاط یک چاهک کوچک گرد و یک شیرآب قرار داشت،که خانمها با طشت رخت کنارش می نشستند و لباس می شستند .میان باغچه ها درختهای بید مجنون و در قسمت جلوی حیاط درختهای کهنسالی بود که نمیدانم درخت چه بود؟ و یک حوض عمیق که شاید هم از قد یک آدم بزرگ گودتر بود و با سیمان سیاه درست شده بود و همین هم آن را خوف انگیز می نمود ویک شیر آب برسر آن بود .خلاصه فضای عجیبی بود و یک تاب صندلی ای ،پدرم کنار حیاط زده بود و یک توالت قدیمی آجری بایک کاسه توالت سیمانی و بسیار عمق دار قرار داشت که خودش خوف عجیبی بوجود می آورد و آفتابه ای که باید تا کنار حوض می بردی و آب می آوردی .خلاصه حکایتی بود .در این حیاط با توپ کوچکم بازی می کردم ،که خانمی ،خانم صاحبخانه را با لقب حاج خانم صدا کرد . بازی را متوقف نمودم و به خانم صاحبخانه که ایشان را عزیزجون صدا می کردیم ،نگاه کردم .

خانم پیری که بشدت چروک خورده بود و بسیار هم لاغر و نحیف بود ، با دستهای استخوانی و چروکیده و سیاه رنگ، گرچه که بسیار هم مهربان بود و همیشه زیر میز سماورش یک دریا خوراکی های مختلف داشت که فقط دست زیر میز می کرد و در می آوردو منهم فکر می کردم این میز به دنیای دیگری که من نمی دیدم وصل است که هیچوقت خوراکی هایش تمام نمی شود.

در نگاه اول به ایشان فکر کردم که دلم نمی خواهد هیچوقت مرا حاج خانم صدا کنند ،چون اندیشه ام این شد که حاج خانم بودن مصادف با اینهمه پیری است و این اصلا برایم خوشایند نشد .انگار همین امروز است بخوبی حتی همه زوایای حیاط و شرایطی که خودم در آن بودم را بوضوح بخاطر می آورم .سالهاگذشت بزرگ شدم ،جوان بودم در همه سالهای جوانی می اندیشیدم که لقب حاج خانم را فقط برای تفاخر به اینکه سفر پر هزینه ای را رفته اند بکار می برند و اصلا دوست نداشتم مرا اینگونه صدا کنند پس ترجیح میدادم که حج هم نروم .دور عمر گذشت و خودم به سفر حج رفتم و برگشتم وقتی که دیگران مرا حاج خانم صدا می کردند برایم خوشایند نبود .بدلایل مختلف ، اول آنکه فکر می کردم این لقب مرا از دیگران جدا می کند

و این بد بود . دوم آنکه ، احساس نزدیک شدن به عزیز جون پیر سالهای کودکی ام بهم دست می داد و سوم آنکه در این عنوان هیچ ویژگی بخصوص و مثبتی را حس نمی نمودم

اما حالا دیگر اینگونه نمی اندیشم .بعد از گذشتن ده سال از سفر حج ام و طی نمودن بسیاری از احوالات به بینشی متفاوت دست یافته ام و حالا می فهمم که چرا خداوند تاکید برسفر حج و اعمال آن نموده است .زیرا اگر سفرحج درست انجام شود و پیش رو فقط نیت بر انجام دستورات حضرت حق و درک این دستوراتباشد آنوقت این سفر همچون سفرهای دیگر در طول عمر تبدیل به یک خاطره که در لابلای آلبوم خاطرات قرار می گیرد ،نخواهد بود ،بلکه سفری است که انسان را عادت می دهد که از آن به بعد همیشه در حال سفر باشد و از احوالی به احوالی دیگر سیر نماید .من این را پس از ده سال امروز بخوبی درک می نمایمسفر حج برایم هنوز تمام نشده و ادامه دارد و سبب بزرگ شدن و متکامل گشتن و لایق لقب حاجیه خانم شدن می شود .این لقب به کسانی برازنده است که این تحولات را پشت سر گذاشته اند و قدر و قیمت آن را می شناسند و آمادگی دریافت لقب خانم بزرگ را دارند و حالا که این را می فهمم فکر می کنم اگر

حاجیه خانم صدایم کنند احساس خجالت و شرمندگی نمی کنم ،چون فکر می کنم قدم در ابتدای راه حاجیه بودن گذاشته ام . چقدر خوب است که القاب را بجا و در جای خودش استفاده کنیم تا مباحث عمیق و درست ،خلط نشود و لقبها فقط یک لقب تجاری نشوند بلکه در شان و مقام و مقصودشان بکار گرفته شوند . به امید آن روزی که بواقع حاجی آقا ویا حاجیه خانم باشیم و صدایمان کنند.

نوشتن دیدگاه