دلنوشته شماره صد و هشتم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2577
بسم الله الرحمن الرحیم
شبی ، نیمه شبی پهلو از رختخواب جدا کرده و بلند شدم .بر لبه تختخواب نشستم و در این اندیشه که چرا بیدار شدم ،که صداهای زمزمه وار و عجیبی بگوشم رسید .از جا برخاسته و از اطاق خارج شدم درکمال حیرت پیش رویم را بسیار وسیع ، نه تعریف درستی نیست ، باید گفت غیر قابل تصور و اندازه گیری ، فضایی را دیدم که آسمان سیاه با ستارگان چشمک زنش برآن سروری می نمود. آدمهای زیادی بودند که هر کدام در حالتی خاص به زاری و ندبه مشغول بودند. به آنها نگاه کردم و گوش دل به نجواهایشان سپردم . عده ای بشدت ضجه می زدند و از میان ضجه هایشان می توانستم بشنوم که بشدت از پروردگار خویش گله مندی می کنند از آنچه که برای آنها رقم زده است و از آنچه که در دنیا برآنها سنگینی نموده و آزارشان داده است و هر بند شکایت خویش را با کلمه چرا بپایان می بردند و بحث عدل الهی را زیر سوال می بردند و از ته دل اشک می ریختند بر روی زمین افتاده بودند و مشت برزمین می کوفتند و گاهی هم فریادهای اعتراض آمیز آنها تا به عرش
بالا می رفت و دوباره ساکت می شدند .دسته دیگری نیز سر بر زمین می کو فتند و سیلاب اشک خویش را جاری می ساختند و از آنچه که می خواستند و هرگز به آنها داده نشده بود ،دادسخن می دادند و چقدر جالب بود که هر دو دسته مدام از اطاعتهای خویش ، عباداتشان ، درستی اعمالشان در مقابل دیگر بندگان خدا سخن می راندند و آنهارا وجه امتیاز بزرگی برای خویش برمی شمردند و نگاهشان چنین بود که این اعمال را می بایستی پاداشی باشد پس کو؟ خلاصه هنگامه ای بود که برای آدمی چون من که از بیرون این فضا، به ماجرا می نگریستم حاصلش آشفتگی و سردرگمی بسیار شدیدی بود. یکباره خودم را روی زمین و در حال سجده و اشک ریزان دیدم که مرتب می گفتم ، آنچه که برسرم آمده ،حقم بوده آنچه را که بر من عطا ننمودی ،شایستگی اش را نداشتم .اما ،آنچه که مهم است ،خودت را همیشه در دسترسم قرار دادی . به من اجازه دادی تورا بشناسم به اندازه ظرفم ،فرصت دوست داشتنت را عطا کردی ،تا مفهوم دوست داشتن را درک کنم. چرا که مفهوم دوست داشتن ودوست داشته شدن را با بنده هایت ، بسیار تلخ
تجربه کردم .اگر تو نبودی که دوستم بداری و اجازه دهی دوستت بدارم ،نمیدانم که این دور دنیاییم را چگونه در برهوت دنیابا اینهمه آدم که چهره های مسخ شده دارند و یا اصلا چهره ای ندارند بسر می بردم . تورا سپاسگزارم .همیشه اجازه بده سربر دامانت بگذارم و آرام گیرم .مرا به لطف خود همیشه شاکر خواهی یافت چون نعمت دوست داشتن ،آنگونه که تو دوست میداری در کمتر بنده ای یافت می شود ،امامن آنرادر خود می یابم چرا که خودت عطا فرمودی ،که اگر از دامانت دورم کنی از دست خواهم داد و این همان خسران بزرگی است که در کلامت فرموده ای.