دلنوشته شماره صد و هفدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2581
بسم الله الرحمن الرحیم
من امروز بسیار متأسفم . تأسف برای آنچه که در گذشته بود و من به آن درست نگاه نکردم . میدونی عزیز من ! آدمها در تمامی لحظات زندگیشان به وقایع آن لحظه همانگونه که اتفاق می افتد نمی نگرند ، چرا ؟ چون هر کسی بر اساس آنچه که همان لحظه می اندیشد و یا دلبستگی به آن دارد نگاهش را در همان ابعاد تنظیم می نماید و به بُعدهای دیگر این قضیه توجهی نمی نماید ، چرا ؟ چون نمی خواهد که ببیند یا بفهمد . زندگی را با این چشم پوشی بر وقایع هر لحظه و تأثیرش در همان لحظه یا بر لحظات بعدی ادامه می دهد و غافل از آن که این تأثیر مثل یک چسب بدبو و شل جاری می شود و بسوی آینده پیش می رود و تمامی اتفاقات بعدی زندگی آدمی را آغشته به چسبی بدبو که به همه جا می چسبد و مانع حرکت می شود ، می نماید و آدمی که چشمان خود را بست و وانمود کردکه همه چیز خوبست ، منتظر است که حقیقتاً خوب باشد اما نیست . آن وقت است که افسوس ها همچون دودی که از سوختن چوب خیس برمی خیزد و چشمان را سوزانده و کور می کند ، عالم خوش بینانه و ساده لوحانه آدم را می سوزاند و بالعکس تازه چشمان حقیقت بین را باز می نماید و سوزش بیشتری بر دل و جان آدمی تحمیل می نماید چرا که هیچکس را نمی توان سرزنش نمود الاّ خود را که چنین کرد . من همیشه از نگاه به گذشته و افسوس خوردن و یا زندگی در گذشته حذر نموده ام اما گذشته از برای آن که آدمی ساده انگاری هایش و یا چشم بستن هایش را جستجو نماید و از تکرار آن در حال خودداری نماید را بسیار ارزشمند می دانم .