یک سوال چالش برانگیز بخش سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 212
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: درمورد مبحث دوست داشتن جلسه قبل سوالی کردم که شما فرمودید من مثل یک خانم تاجر میمانم و در واقع دارم معامله میکنم باطرف مقابلم و اگر طرفم را دوست دارم توقع دارم که او هم من را دوست داشته باشد . حالا من سوالم این است که به معنای واقعی اگر قرار باشد زن ، همسر را دوست داشته باشد ، برایش خیلی کارها انجام دهد و هیچ توقعی از همسرش نداشته باشد، با این فرض که آن طرف هم هیچ جبرانی نکند بعد آدم به روی خودش نیاورد ، اغماض و گذشت کند و بگوید من بخاطر خدا، قرآن و پیامبرو درسهایی که گرفتم دارم این کار را انجام میدهم، بین فامیل ، دوست و آشنا اینطور رفتار کند . من به شخصه فکر میکنم آدم بعد از مدتی عقدهای میشود و دچار کمبود محبت شدید میشود و این خلاء عاطفی بالاخره در آدم ایجاد میشود . بالاخره خداوند تقریبا همه ما را مثل همدیگر آفریده . من توجیه نمیشوم که چطور این خلاء عاطفی دریک فرد ایجاد نمیشود؟ سوالم این بود که حالا ممکن است برای افرادی ایجاد نشود که این افراد معصومین یا کسانی هستند که نظر کرده خداوند هستند که میتوانند این مسائل را تحمل کنند یا ظرفیتشان خیلی بالاست وگرنه یک کسی مثل من به جرات میتوانم بگویم نمیتوانم .
استاد : خب نمیتوانی . چیزی شما را نمیکُشد .
ادامه سوال: در این درسمان این ایراد است که من دارم .
استاد : ببین دختر جان در مسیری که ما میرویم اجبار به هیچ کاری نیست. خداوند درآیهای از سوره بقره که در آیة الکرسی هم هست خودش فرموده : در دین هیچ اجبار و اکراهی نیست . یعنی اینکه تو خودت را مجبور به یک کاری بکنی فکر نکن که به تو سودی میرساند . بچه وقتی شروع میکند به نماز خواندن ما عملا دائم هلش میدهیم . باز هم میگوییم زورش نکنیم ، تشویقش کنیم. به او کادو بدهیم تا جا بیفتد. بعد از آن دیگر به مادر ارتباطی ندارد به پدر هم ارتباطی ندارد . نماز نمیخواند؟ فدای سرت که نمیخواند چون فرزندت را به جایی رساندی که همه چیز را از هم تشخیص میدهد، تمام شد . در مورد دوست داشتن اگر تو خودت را وادار کنی به اینکه دوست داشته باشی با خود بگویی" نه ، من اصلا انتظار ندارم دوستم داشته باشند یا من خدمت میکنم ، نه من اصلا انتظار ندارم به من خدمت کنند"،این یک اجبار است و اصلا جواب نمیدهد من خیالت را راحت کنم، من وقتی که تو را دوست دارم ، دوست دارم . اصلا منتظر نمیایستم ببینم شما چشمتان به من مهربان است یا نه ؟ من مهربانی چشمم را به شما می اندازم و میروم . چون نمیایستم ، اصلا متوجه نمیشوم که شما به من مهربان بودی یا نه . نتیجتا هیچ فکر و خیالی هم در سرم نمیچرخد . ولی اگر بایستم ، تو را با محبت نگاه کنم . بعد منتظر نگاه کنم ببینم شما هم من را با محبت نگاه میکنی یا نه ؟ آن جواب نمیدهد . حتما جواب نمیدهد.
ادامه سوال: شما میفرمایید این اجبار نیست ولی ما این کلاسها را می آییم باید تمرین بکنیم دیگر، درست است ؟
استاد : چه گفتی؟ گفتی تمرین . حداقل روزی یک محبت کن که منتظر بازگشتش نباشی، بعد از چند روزی، یک محبت را دوتا کن بعد از یک مدتی سه تا ، تا آرام آرام جزو جانت بشود . این چیزی نیست که ذکر بدهم تا جا بیفتد . بگویم اگرروزی 10 دقیقه سرت را زمین بگذاری و پایت روی هوا باشد راه می افتد ، نه . باور کن با هیچ چیزی راه نمیافتد . مگر اینکه با خودت عهد کنی ، ما چطور صبح به صبح صدقه میدهیم؟ کسی تو را وادار میکند صدقه بدهی؟ عادت کردی از بس دست مادرت یا دوستت دیدی که صدقه داده، صدقه دادن برایت یک اطمینان خاطر آورده . باید به خودت بگویی، روزی یک محبت کن که از کسی انتظار نداشته باشی؛ آن یک محبت را هم به هر کس میخواهی بکن . اصلا ، همسر گرامی وظیفه اش است همه محبتی به تو بکند . اصلا محبت بی جا و بدون چشم داشت نکن . چون تا وقتی اینجوری فکر میکنی کارت خراب است . ولی لااقل آن یک دانه محبت را به کاسب محل بکن که وقتی به او رسیدی بهش سلام بکنی حتی اگر جوابت را هم نداد تو ناراحت نشوی . اگر جوابت را خیلی تلخ داد هم تو ناراحت نشوی . غیر از این؟ تاکسی که سوار میشوی بدون سلام میروی داخلش مینشینی؟ نمیروی که، من که بی سلام سوار هیچ تاکسیی نمیشوم . اول سلام میکنم ، یعنی اول درودم را برایش میفرستم بعد پایم را داخل ماشینش میگذارم ،پایم را بلند نمیکنم داخلش بگذارم بدون سلام کردن . یک وقتهایی با عجله وارد تاکسی میشوم بعد سلام میکنم ، خودم خجالت میکشم . حالا گاهی اوقات بعضی از این راننده ها یک سلام زیر لب میکنند ، گاهی اوقات هم بعضیهایشان جواب نمیدهند . عیب ندارد من باید سلام میکردم ، سلامم را کردم . یک دانه اینطوری روزانه امتحان کن تا انشاالله عادت کنی بعد همسر گرامی هم از این التفاتات شما بهره مند بشود .
نفر دوم :من یک تجربه ای داشتم میخواستم با دوستمان در میان بگذارم و آن هم این بود که من همیشه خیلی برایم مهم است جایی که می نشینم راحت باشد وشرایطم شرایط مناسبی باشد تا بتوانم از آن اتفاقی که دارد می افتد استفاده بکنم . بعد همیشه فکر میکردم چطور شما یک جایی میروید و یک نفر خودش را آنجا جا میدهد و شما هم هیچ چیز به او نمیگویید علی رغم مشکل جسمی خودتان؟ حالا این مدت چون ما دائم به فکر محبت و اینها هستیم . این هفته یک جایی نشسته بودم که یک خانمی از بغل آمد و خودش را جا داد در همان جایی که من نشسته بودم . آنقدر عصبانی شدم که این چه مدل است؟ بنشین سر جایی که نشسته بودی دیگر. بعد یک لحظه با خودم گفتم : الان چه چیزی مانع این است که تو مهرت را به این آدم جاری کنی و داری خشمت را به او نشان میدهی؟ دیدم وقتی به وفور و فراوانی ایمان دارم، با خودم میگویم : باشد حالا این اینجا بنشیند حتما برای من یک جای خوب پیدا میشود. دیدم چقدر خشمم پایین آمد . انگار او کاری نکرده بود. در حقیقت من ترسیدم که نکند دیگر جایی نباشد . بعد همان موقع به این فکر کردم که اصلا من یکی از معضلاتم با آدمها حالا چه در خساست باشد یا هرچیزی شبیه این که نمیتوانم به کسی محبتی کنم این است که نکند این را بدهم تمام بشود ؟ بعد برای خودم چه میماند ؟ یک لحظه متوجه این شدم که خداوند یکی از دلایلی که اسمش بخشنده است این است که یک مخزن بی انتها از دارایی دارد . هر چه میدهد هیچ چیزاز آن کم نمیشود . ولی مثلا من اگر از محبتم به یک نفر بدهم انگار یک مقداری ازذخیره این بانک برداشت کردم دادم به طرف مقابلم و میگویم : خب حالاتو میخواهی این جای خالی را با چه چیزی پر کنی ؟ درصورتیکه اگرنظرم این شکلی باشد که ببین بانک تو به خزانه بانک مرکزی وصل است . تو هرچقدر از این برداری او می آید و جایش را پر میکند . بعد خیلی راحت تر میتوانم این کار را بکنم . بنظرم آمد یکی از چیزهایی که شاید خوب است در این دوره مهر ورزی به آن فکر کنیم این است که چه چیزی مانع از این است که من مهرم را به دیگران بدهم ؟ چون واقعیت این است که مهر در جریان است . یک سری اتفاقات هست که باعث میشود من مقابل آن بایستم . مهربانی چیزی نیست که من بتوان حد بگذارم . به این بدهم ، به آن ندهم . مثل خورشید میماند که به همه جا میتابد .
استاد : آفرین . خزانه مهر و عشق خداوند است . خدا اصلا از جنس عشق و محبت است و ما جیره خوار این خزانه هستیم . یادمان باشد ما چیزی نداریم که ببخشیم . ما چه داریم؟ اگر امروز یک کاری میکنیم گفته : بیا ، از خزانه بردار برو، مال تو. از او بردیم آن هم که جایش خالی نمیماند . پس نگران چه هستیم؟ هیچ چیز . چرا پس طرف جبران نکرد ؟ خب ، تقصیر خودش است . او نفهمید که این خزانه آن بالاست . اگر از آن بردارد برای اوهم همانجور است . طفلکی ، دلم برایش میسوزد . جوابش فقط این است . او هم میتوانست از خزانه خدا بردارد و ببخشد و خوشحال و خرسند باشد . وقتی تو محبت میکنی خوشحال هستی . وقتی تو رسیدگی و خدمت میکنی خوشحال هستی . یک رضایتمندی وجود تو را میگیرد . همین دستمزد توست ، کافیست . دستمزد تو خدا در ازای آنچه از خزانه او برداشتی و به دیگری بخشیدی به تو داد . دیگر از من چه میخواهی ؟ اگر من کار تو را بفهمم می آیم میگویم : ای بلا . زرنگ هستی . من هم هستم . من هم میروم میگویم خدایا از آن خزانه ات یک بخشی به من بده به این بدهم .وقتی من هم میدهم رضایتمندی وجودم را میگیرد . یر به یر میشویم . این دوستمان را ببین چطور نوع نگاهش را عوض کرده ؟ او خیلی واقع گرایانه به مسائل خودش نگاه میکند . این خیلی ارزشمند است . چون قبلا دوستمان این کار را نمیکرد . حتی به دیگران هم واقع گرایانه نگاه نمیکرد . خیلی سفت و سخت و سنگین نگاه میکرد . الان ببین چقدر راحت تر است . دائم دارد دانه دانه این سدها را از جلوی خودش برمیدارد ما خیلی از مواقع جوی آب زلال رونده ایم، بعضی اوقات خساست و مرض می گیریم، مثل آن کاسبی که آنجا کنار آن جوی محل کارش است می آید یک چوب می گذارد وسط جوب آبها که به آن چوب می رسد چون یک سدی جلویش گذاشته آب از آن سطح سد می آید بالا کاسب از آن آب برمی دارد همه جا برای خودش می پاشد و کِیفش را می کند، اما عملاً جلوی عبور ان آب را می گیرد، آنطرف این سد آب کم می آید، ما خیلی از مواقع با نگاه غلط مان همان دیوار یا سد را درست می کنیم و جالب است دیوار را درست می کنیم حتی به اندازه آن کاسب کاسه و بادیه نمی کنیم در آب حداقل به در و دیوار بپاشیم، به جاهای دیگر بپاشیم، فقط می گذاریم هرز برود، میرود در خیابان، میرود زیر چرخ ماشینهایی که در حال عبور هستند، دقت کردید؟ هیچکس لذتش را نمی برد، محبت سرمایه بسیار بالایی ست که از آن تو نیست، که فکر می کنید بخشیدید و به شما نبخشیدند، از آن خدایی ست که برای شما باز گذاشته شما هرچقدر می خواهید پخش کنید جا پر کردنش با من (خدا می گوید)، یک سؤالی از من پرسیدندکه ما آمدیم و جلسه ای را به اشتباه به هر دلیلی تنبلی کردیم، خودمان را گول زدیم دیگران ما را گول زدند، که هیچکس نمی تواند ما را گول بزند خودمان خودمان را گول می زنیم، خودمان برای خودمان بهانه تراشی می کنیم و هزاران دلیل دیگر، از دست دادید یا یک ماجرای بزرگی را در این مسیر از دست دادیم امروز فهمیدیم چطور عذرخواهی کنیم؟ چطور جبران کنیم؟ جبرانش خیلی ساده ست، چون شما روبرو هستید با ماهیتی به عظمت خداوندی فقط کافی ست خیلی صادقانه به او بگویید من فهمیدم چکار کردم من نارو زدم من کلک زدم، بهانه های بیخودی آوردم، امروز فهمیدم اشتباه کردم، پوزش مرا بپذیر، فکر میکنید قبول نمی کند؟ خیلی بزرگ است مگر می شود قبول نکند؟ حتماً شما را قبول می کند اینهم راه عذرخواهی فقط یادتان باشد از این خبط ها نکنید و دم به ساعت عذرخواهی کنید، می زند با توک پا لیوان را می اندازد آنجا بعد می گوید ای وای ببخشید، رد می شود توک پا می زند پای دیگری را له می کند می گوید ای وای ببخشید، سومی را که گفتید ببخشید یک کشیده می خورید، مواظب باشید، هرچیزی یک تاوانی دارد، بودنم در اینجا باری دارد و نبودنم تاوانی، اعلام می کنم اشتباه کردم،یکی از دوستان یک دوره ای اصرار زیاد داشت به این نکته، میگفت وقتی ما یک کار بد یا اشتباه می کنیم اثرش باقی می ماند و با عذرخواهی از بین نمی رود، من خیلی تلاش کردم گفتم جوان است اگر اینرا بخواهد باور کند بدبختی ست، به او می گفتم اینطور نگو، توضیح می دادم، ولی فی الواقع راست می گوید، پس خوب ست که ناخنم را مراقبت کنم خش نیندازم، نخ کش نکنم، چیزی را خراب نکنم، گرچه عذرخواهی می کنم و در جای دیگر جبران می کنم ولی آن ماجرا ثبت شد و باقی ماند، و خیلی حیف است.
جلسه پیش به شما گفتم دو دسته آدم داریم یک دسته آنهایی که دوست داشتند دوستشان داشته باشند یک گفتگویی روی اینها داشتیم، بعد گفتگویم روی آن کسانی بود که ترجیح می دهند دیگران را دوست داشته باشند، آمار کسانی که می گفتند ترجیح می دهند دیگران را دوست داشته باشند بالاتر بود، این غیر قابل باور بود برای من، چون من باور می کردم اگر تعداد کسانیکه ترجیح می دادند دیگران دوستشان داشته باشند، آخر من روحیات را می شناسم، من با تک تک شما ذره ذره آشنا هستم، دفعه پیش پرسیدم که تو که ترجیحت اینست که دیگران را دوست داشته باشی، می دانی چرا ترجیح می دهی که تو دیگران را دوست داشته باشی؟ به شما گفتم بروید و فکر کنید.
نفر سوم: شاید قبلاً نمی دانستم دلیلش چیست ولی وقتی شما بعنوان درس مطرح کردید متوجه شدم که انگار راهی ست که پیش روی خودم گذاشتم، آدم تا خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند دیگران را دوست داشته باشد، دیدم این راه خوبیست که اول به خودم بپردازم ببینم کجاها به خودم ظلم کردم؟ خواسته یا ناخواسته واقعاً خودم را دوست داشته باشم تا کم کم زمینه ای شود برای دوست داشتن دیگران
استاد: این خیلی کار خوبیست که شما سعی کنید خودتان را دوست داشته باشید یا زمینه ساز شوید که دیگران هم شما را دوست داشته باشند اما جواب سؤال من نشد شما چرا ترجیح می دهید دیگران را دوست میدارید بجای اینکه ترجیح می دهید دیگران شما را دوست بدارند؟
نفر چهارم: چون من جزو گروه اول هستم نمی توانم در مورد این گروه نظر بدهم، به این موضوع فکر کردم از این آدمها قدرت را نمیگیرم، از این جهت میگویم قدرت را نمیگیرم چون از یک ضعفی می آید از جنس ترس، این را بیشتر دریافت می کنم.
استاد: بگذارید من جمله شما را اصلاح کنم، فکر می کنید که من ترجیح می دهم دیگران را دوست بدارم چون می ترسم که دیگران مرا دوست نداشته باشند.
ادامه صحبت : بعضی چیزها جریانش از ما به بیرون است محبت و دوست داشتن این چیزی نیست که از بیرون در ما جاری شود انسان در همه حالات دهنده است، منتها ما قناعت میکنیم برای همین ما حتماً همه مان دوست داریم که اول ما دوست داشته باشیم، آنهایی که فکر می کنند خلاف اینست اشتباه ذهنی و پیش داورهای ذهنی شان است، من هم پیش داوری نمی کنم شاید من هم اشتباه کرده باشم.
نفر پنجم:همکاری دارم که این خصوصیت را دارد و بیزار است از اینکه کسی به او محبت کند ولی خیلی خودش دوست دارد اینکار را انجام بدهد، احساس می کنم افرادی هستند که اعتماد بنفس ندارند و خودشان را لایق دوست داشته شدن نمی بینند بیشتر دوست دارند که دیگران را مدیون خودشان کنند، البته من نمی گویم صددر صد همه اینطورند در مورد فردی که می شناسم اینطور است
استاد: نمونههای اینطوری هم هست، فعلاً دو نظریه داریم.
نفر ششم: همه ما شنیدیم " من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق" این یک نوع بده بستان هست شما چیزی را از فرد یا از اجتماع دریافت میکنید بهتر است تشکر کنید از او چون این تشکر از خدا می شود، اما سؤال شما از دیدگاه من یک بُعد عمیق تر از این دارد، من جلسه قبل هم گفتم که من سالها فکر می کردم که جزو دسته اول بودم باید کاری کنم که همه دوستم داشته باشند ولی الان عکس آن فکر می کنم که جزو دسته دوم هست، دلیلی که برای خودم دارم از دیگران گرفتم هر آنچه انسان دارد یا از کتابی خوانده یا از دیگران گرفته و از همه مهمتر اینست که اجازه دادند که دریافت کند و بفهمد، به هر موجودی در طبیعت نگاه کنید برای خدمت به نوع بشر است آفتاب آسمان، باد، زمین میوه ای که می روید و بطور کلی کل موجودات به هم وابسته اند و به هم خدمت می کنند یک خدمتی که شاید در نگاه اول آنرا بسادگی درک نکنیم اما واقعیت وجودی اینست، وقتی من یک خیاری را می خورم برای این چقدر زحمت کشیده شده که بشود خیار تا من بخورم، بنابراین اگر بخواهم خدا را شکر کنم باید مخلوقات خدا را دوست بدارم،می شود به افراد بشر به این شکل نگاه کرد که اینها مخلوقات خدا هستند و من وقتی اینها را دوست می دارم خدا را عبادت می کنم و شکر می کنم و این کوچکترین کاری ست که می شود انجام داد.
نفر هفتم: فکر میکنم کسی که ترجیح می دهد دوست داشته باشد این اصلاً یک عمل ارادی نیست، این شخص دقیقاً خودش در جریان دوست داشتن افتاده خودش دوست داشتن است خودش در مهر جاریست، چیزی نیست که اراده کند بدون اینکه اراده کند می بیند که همه را دوست دارد.
نفر هشتم: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، من هم دوست دارم که دوست بدارم، شما جلسات قبل گفته بودید دوست داشتن شرط و شروط نمی خواهد، خدایی دارم که قبل از اینکه مرا خلق کند دوست داشته و بخاطر دوست داشتن من تمام این امکانات را برای من قرار داده و مزد و اجری هم نمی خواهد حتی عبادات من برای خودم است در راستای هدایت خودم، احساس می کنم از یک خزانه بی انتها برداشت میکنیم و خرج خودمان میکنیم همانطور که شما فرمودید، باید خیلی مراقب داشتهها و دادهها باشیم و این خودش خودبه خود دوست داشتن هم با خودش می آورد، وقتی شما مهرورزی کنید برمی گردد، نوه من که بدنیا آمده بود چون زود بدنیا آمد هنوز از نظر جسمی کامل نبود، یک سر کوچک اندازه پرتقال داشت، دستهایش بسیار ظریف بودند، وقتی مراقبتش می کردم به خدا عشق می ورزیدم، به دخترم می گفتم همان کسی که این را به ما داده به ما پیام میدهد این حامل محبت است که من و شما باید درکش کنیم، فکر می کردم این نوه من کجا بود که در عرض دو سه ساعت قلب همه ما را تسخیر کرد، در هر حال پی می بریم به بارگاه بزرگ الهی و آن دوست داشتنش، خداوند دوست داشتش هم متفاوت است
استاد: خوشحالم که می بینم شما جلوتر از من تند تند می روید، خدا را شکر، نشان می دهد که در جلسات ما چقدر رشد اتفاق افتاده، اگر اجازه بدهید دو مورد هم من اضافه کنم، بعضیها ترجیح می دهند آنها مردم را دوست داشته باشند وقتی خوب نگاهشان می کنید می بینید علت اصلی اش این نیست که ما الان گفتگو می کردیم چون می بینند این راحتتر است شما برای اینکه دیگری شما را دوست داشته باشد باید چشم انتظار بنشینید، اما برای اینکه دیگری را دوست داشته باشید چشم انتظاری لازم نیست، می خواهید دوست بدارید، بدرد نمی خورد، یک عده ای هم دوست داشتن دیگران را یک امتیاز مثبت می دانند برای خودشان، اینکه اینها همه را دوست می دارند یک جلوه ای به آنها می دهد، یک وجه خاصی به آنها می دهد بدرد نمی خورد، چرا؟ ستاره ها را دیدید در آسمان وقتی درخشانند خیلی قشنگند ستاره ها اصلآً نیاز ندارند شبها کسی آنها را ستایش کند، دارند؟ آنها را ستایش کند تا آنها بدرخشند، آنها بی وقفه در دل آسمان می درخشند، رودها نیازی دارند کسی بالای سرشان بایستد بگوید آفرین برو جاری باش، آنها را تشویق کند به جاری بودن یا به آنها محبت کند و بگوید چقدر ای رود من تو را دوست دارم رود هم از شوق دوست داشتن من و شما تند تند جاری شود؟ اصلاً جاری شدن در بطن وجود رودهاست، درخشیدن در بطن وجود ستاره هاست، چرا؟ چون آنها و اعمالشان از جنس انرژی عشقند آنها نیازی ندارند که هر روز کسی به آنها عشق بورزد یا آنها را ستایش کند تا بدرخشند، یا جاری شوند اصلاً و ابداً، چقدر قشنگ است کاش من هم یک ستاره بودم کاش من هم از جنس رود بودم، فرقی نمی کند ما از جنس همان ستاره ایم ما از جنس همان رودیم ما هم از جنس انرژی عشقیم، چه خبر خوبی، من از جنس انرژی عشقم، ولی یک چیز بدی این بغل چشمک می زند و خیلی آزار می دهد، می گوید پس چرا تو نیازمندی؟ اگر از جنس انرژی عشقی پس چرا نیازمندی؟ چرا چشم انتظاری که دیگران تو را دوست داشته باشند؟ تو را تحسین و تمجید کنند؟ چه چیزی در ما کم است؟ یک چیزی کم است، یا کم است یا بوده محو شده که اینطور محتاج شدیم، کاسه به دست گرفتیم دور شهر می گردیم گاهاً به هر کاری هم دست می زنیم تا محبت و عشق را در کاسه مان ببینیم، حسش می کنید چیزی را که می گویم؟ چون باید حسش کنید، اینها جملات زیبای شاعرانه در کتابها نیست.
به خدا اینها جملات شاعرانه ی توی کتابها نیست مغز نازنین خودم تراوش کرده نوشتم والسلام. ما خودمان از جنس عشق هستیم پس ماهیت عشق را کجا گم کردیم؟ ما یک جایی ماهیت عشق را گم کردیم این گم کردن در چه زمانی اتفاق افتاده است ؟ به من بگویید کی این ماهیت را از دست دادیم ؟ به چه دلیل از دست دادیم؟ یک ؛ شما باید بدانید این را داشتید . دوم ؛ اگر امروز لنگ هستید چون از دست دادید . سوم ؛ کجا از دست دادید ؟ به چه دلیل ؟ این را باید بدانیم ، اگر به آن فکر نکنید همهی گفتگوهای ما شعار است همهاش شعار است فردا که چه عرض کنم از اینجا به مغازهی سر کوچه نرسیده آه و ناله ها شروع میشود ؛ میبینی به فلانی اینجور خدمت کردم جوابم این شد ! مگر من با تو بد کرده بودم؟ و هزارتا گفتگوی دیگر . این سه تا سؤال باید جوابش بیاید ، ماهیت ما از جنس عشق است ماهیتمان را کجا گم کردیم ؟ کی ؟ چرا ؟ این سه تا سؤال را برای خودتان جوابهایش را پیدا کنید من برای شما نمی ایستم شما اهم اگر پیدا کردید خوش به حالتان اگر پیدا نکردید بد به حالتان چون دیگر هرچه هم بدوی فایده ندارد .