منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

و اگر امروز حرف برای گفتن باز هم هست...

بسم الله الرحمن الرحیم

و اگر امروز حرف برای گفتن باز هم هست... باز هم هست  اما حرفها به جان بنشیند و در درون عمل کند.
بارها در آیات پروردگار عالم در کتاب وحی مختلف آدمی را دعوت به تفکر و اندیشیدن در باب حیات دوباره طبیعت می فرماید از این آیات برداشتهای مختلفی می توان داشت از جمله آنکه آدمی همانگونه که آمد خواهد رفت و دوباره خواهد آمد و دوباره نیز خواهد رفت تا در تمامی عوالم جهان هستی زیست کرده آنها را تجربه نماید این نکته عظیمی است که در جای خویش باید به آن پرداخت .اما سخنم امروز چیز دیگری است. امسال توفیق داشتم در آغاز بهار علیرغم همه مشکلات و نگرانی های درونیم، نگرانی های عظیم و بزرگ که مقداریش را شما با آنها آشنا هستید اما علیرغم همه این نگرانی ها و مشکلات به دفعات به دل جنگل رفتم توفیقی بود، فرصتی بود سبز شدن درختان به عبارت بهتر حیات دوباره آنها را به چشم خودم دیدم خیلی زیبا بود خیلی زیبا بود و شاید این همه زیبایی من را روی پا نگه داشت هر بار رویشی دیگر، طنازی و دلبری دیگری داشتند حتی من سرگشته در خود فرورفته را به وجد و تماشا می آوردند و دنیایم را رنگی دیگر می بخشیدند آنقدر که دوست می داشتم همه این تغییرات روزبروز را در بخشی از وجودم ثبت نمایم و دائماً به آنها رجوع کنم همه آلام درونیم را التیام می بخشید در هر بار رفت و آمد ازمیان جنگل شاهد یک دوره دیگر از جلوه گریهای طبیعت می شدم مرتباً می گفتم "تبارک الله احسن الخالقین" آنقدر این روند را پیگیری کردم که با وجودم همه تغییرات درختان تنومند جنگل را ثبت می کردم. در کنج ذهنم فصل مردن این همه زیبایی را نمی خواستم باور کنم. هفته گذشته توفیق داشتم که به دفعات از میان جنگل یا بهتر بگویم همان جنگل عبور کردم آن همه سرمستی، طنازی و عشوه گری درختان کجا رفت؟ امروز آنچه که می بینم چگونه آمده ؟ همه عوامل طنازی درختان که برگهای سبز و شاخه های زنده و سبزش بودند جای خود را به تجمعی از برگهای رنگارنگ زرد و نارنجی و قرمز داده بودند شاخه هایی که به رنگ قهوه ای شده بودند آن همه طنازی و عشوه گری و بیقراری رفته بود جایش را صلابت، پختگی، صبر و پذیرش ایام پر کرده بود من مست تماشای این دوره از عمر طبیعت الهی بودم از هیچ درختی حتی آنها که کاملاً برگها را از دست داده بودند و جز تنه ای لخت و خالی نبودند شکایتی نمی شنیدم درختها حرف می زنند باید گوش کنید، هیچ شکایتی نمی شنیدم ناله و آهی از آنها به گوش من نمی رسید بلکه به گونه ای همه آنها در رضایتی عمیق از آنچه که از آغاز بهار تا پاییز تجربه نموده بودند قرار داشتند از هیچ کدام درخواست برگشت به آغاز زندگی با افسوس های بسیار به گوش نمی رسید راضی و آرام در پذیرش و تسلیمی عظیم از داده های خالق یکتا به سر می بردند آنچنان عمیق که با دیدنشان وجودم پر از رضا و تسلیم آن هم نه تسلیمی از سر عجز و درماندگی بلکه از روی سرور و شادی بودنی که تجربه کرده بودند می گشت همه طبیعت خالق خویش را درک می کند با سرور و شادی از بودن در جایگاهی که خداوندگارش برایش قرار فرموده قدردانی می نماید هیچکدام نگفتند راضی ام و تسلیمم تا روزی در بهشت خداوند جای گیرم بلکه همین امروز و همین لحظه بهشت آنها است از آغاز تولد و شکوفایی تا زمان رفتن ودیگر نبودن را تماماً در بهشت خدا زیست می نمایند و طالبانی از مخلوقاتی چون من که بدنبال چراهایشان می گردند را نیز تعلیم می دهند چه خوشبختند گردن برافراشته بدون آنکه ژست معلمی به خود بگیرند به من می آموختند همانگونه که روزی متولد شدی مورد توجه همه بودی همه اعضاء ات بدنبال حس کردن و فهمیدن بودند و به مرور دامنه مشاهدات، دریافتها و فهمیدن هایت بزرگ و بزرگتر شد غرق در این همه توانائی می چرخیدی و فکر می کردی پایان نمی پذیرد اگر تجربه پاییز زندگی را نداشته باشی بهشت دنیایی ات کامل نخواهد شد اما مهم است که از بهار زندگی چگونه چرخیدی و بهره بردی چون رسیدن فصل پاییز عمر اجتناب ناپذیر است. آیا برای این فصل آنقدر رضایتمندی و تجربه از فصول گذشته همراه آوردی که بتوانی خود را در بالاپوش رنگهای رنگارنگی که آثار حیاتشان بسیار ضعیف گشته ببینی و از بودنت در این هیبت لذت ببری یا خیر؟ زندگی آغازی دارد در جهان ما در دنیای زمین ما و بظاهر پایانی از این روند راضی باشید، تسلیم باشید، لذت ببرید و اگر نه همه فصول عمر می آید و عبور می کند و شما هیچکدام را زندگی نمی کنید و بعداً در کجای این جهان هستی و در کدام عالم می خواهید اینها را دوباره شروع کنید به آن توجه کنید. خوب است هر شب موقع خواب از خویش بپرسید سالها است گفتم خوب است هر شب موقع خواب پرونده روزمان را بررسی کنیم، چه کردیم ؟ چگونه بودیم؟ و الی آخر فرصتهایی را از دست دادیم به فکر فردا باشیم که فرصتهای فردا از دست نرود چون امروز دیگر قابل جبران نخواهد بود. امروز می گویم خوب است هر شب موقع خواب از خویش بپرسیم آیا امروز را در تمامی لحظات زندگی کردیم؟ آیا به خوبی بهره بردیم؟ یا خیر؟ خیلی مهم است، خیلی مهم است و اگر امروز حرف برای گفتن باز هم هست باز هم هست .... اما حرفها به جان بنشیند و در درون عمل کند.

نوشتن دیدگاه