چهار برگ طلایی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 162
بسم الله الرحمن الرحیم
اول: همه با کلمه برد و باخت آشنا هستند نه ! می دانند بردن چیست و باختن چیست ؟ بارزترین آن هم مسابقه فوتبال است که متأسفانه آقایان بالاترین سر و صداها از آنها در می آید . بُردن کلمه خوبی است نه ؟! از بردن خوشتان می آید ؟ خیلی خوشتان می آید ؟ باختن چی ؟ آن هم بد است . برد و باخت عین هم است ، برد و باخت . من به شما می گویم خیلی از بُردها خیلی بد است خیلی از باخت ها خیلی خوب است شما می گویید چرا ؟ بگویم ؟ حواسها با من است ؟
می گویند باختن تلخ است راست هم می گویند یک دفعه آدم همه چیزش از دستش می رود . می گویند باختن تلخ است من می گویم نه همیشه می دانید کجا باختن خیلی خوب است ؟ وقتی که دل می بازی ، دل باختن قشنگ است نه ؟ دل باختن مترادف چیست ؟ عاشق شدن ، پس همیشه باختن بد نیست . بگردید باختن های خوب را در زندگی تان پیدا کنید بله باختن های خوب فراوان است . ببینید کجا باختن ها خیلی خوب است ، خیلی شیرین است . همیشه بُردن شیرین نیست خوب نیست می دانید کجا ؟ مثل جایی که آبروی کسی را می بری ، بُردن است دیگر آبرو بردن . آبرو بردن خیلی تلخ است نه ؟ حالا ببینید کدام بُردن ها برای شما تلخ است و اصلاً دوست ندارید که ببرید ؟ خیلی خوب به آن فکر کنید این قدر موارد زیبا پیدا می کنید و کدام بردن ها شیرین نیست ؟ اگر اینها را در زندگی هایتان پیدا کنید دیگر برد و باخت شکل الانش را برای شما ندارد و برای هر بردنی و بخاطر هر باختنی خودتان را به آب و آتش نمی زنید. حالا بیاییم یاد بگیریم و ای کاش تا امروز یاد گرفته بودیم کجا و کی ببریم و کجا و کی ببازیم اگر به سادگی توانستید اینها را از هم تفکیک کنید بکنید.
دوم : تا به روی زندگی تان ، به روی این زندگی لبخند نزنید زندگی به تو لبخند نمی زند . ببینید زندگی ها چقدر تلخ است و همه تلخی آن برای فرد مقابل است هیچ کدام فکر نمی کنید علتش این است که من لبخند نزدم . ببینید با چه کسانی دعوایتان می شود ؟ جای آن نیست که دعوا کنید جای آن بود که یک لبخند بزنید اگر یک لبخند می زدی خیلی چیزها دیگر بوجود نمی آمد اما بوجود آمد . خیلی پرده های حرمت دریده شد ، خیلی از آبروها ریخته شد برای این که یاد نگرفتید به جا لبخند بزنید فکر کردید که دیگران فقط باید لبخند بزنند تا تو خوشت بیاید تو هم باید لبخند بزنی تا دیگران خوششان بیاید.
به زندگی لبخند بزنید زندگی یک جریان است یک جریان همیشه جاری است . ما می میریم ولی زندگی ادامه پیدا می کند به زندگی لبخند بزنید تا زندگی به شما لبخند بزند.
سوم : یاد بگیرید بگویید نمی دانم می دانید چه چیزی باعث می شود نگویید نمی دانم ؟ چه کسی وادارت می کند که نمی دانم را بگویی ؟ این دوستمان می گوید نفس ، غرور راست می گوید چون دوست داریم دوستمان داشته باشند برای همین است که نمی گوییم نمی دانم خُب دیگه ؟ ترس ؟ جهل ؟ شیطان ؟ خودبزرگ بینی ؟ یک چیزی داریم که به آن ذهن می گویند ، ذهن اهل پردازش است ، ذهن اهل جستجو است ، ذهن همه چیز را می خواهد جمع وجور کند ، تفسیر کند ، نتیجه گیری کند نه ؟ خیلی بی ادب است ، یاد بگیرید بگویید نمی دانم تا می گویی نمی دانم و اِبراز ندانستن می کنی ذهن خلع سلاح می شود ، هر چه گفتند شما باید یک جوابی به آن بدهید ؟ حالا یاد بگیرید فقط روی چیزهایی گفتگوکنید که واقعاً می دانید . این را از چه می سازند ؟ شما می دانید چون در کارخانه اش کار می کنید بگو ، سیم کشی این چطوری کار می کند ؟ شما می دانید چون درسش را خواندی و کار تو سیم کشی است . دیده اید آدم های توی خیابان به او می گویی آقا ، خانم ؟ می شود به من بگویی کوچه فلان جا یا خیابان فلان جا را چطوری بروم ؟ آدرس درست نمی دهد و طرف را می فرستد می رود آخر سر می بیند درست خلاف رفته خُب تو که نمی دانی بگو نمی دانم . می گویم چرا نگفتی نمی دانم ؟ می گوید آخر رویم نشد ، رویت نمی شد بگویی نمی دانم . ذهن خوشش می آید کوچه و پس کوچه را دور بزند ، اجازه دور زدن به ذهنت نده . اگر توانستی بگویی نمی دانم آن وقت آسوده می شوی و وقتی آسوده شدی آن وقت می روی آن طرف ذهنت ، ذهنت جا می ماند و تو می روی ، بعد وقتی ذهنت جا می ماند و تو رفتی بستری برای تو بوجود می آید خیلی عمیق ، خیلی بزرگ ، فراتر از دانستنی های قبلی شما .
چهارم : مطلبی که آوردم برای دوستان بخوانم این بود شمس می گوید:
با خواندن تو خواهی دانست، ما و قتی می خوانیم همه چیز را می دانیم دیگر می دانم ولی با عشق است که خواهی فهمید، خدا را با خواندن به تنهایی، با دانستن اینکه خدا چطور نوشته می شود و تلفظ می شود نمی شود فهمیدش، فقط با عشق می شود خدا را فهمید من سالها است با او هستم ولی دانستن تنها کفایت نمی کند عشق است که باعث می شود تو آن را بفهمی.