یک سوال چالش برانگیز بخش پنجم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 210
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد : از سه شنبه پیش که تقریباً موضوعی را به اتمام رسانیدم چه کسی می خواهد با ما سهیم شود؟
صحبت از جمع : درمورد دو گروهی که تقسیم کردید و این که دوست داشته باشیم آدمها را از روی این که هستی را دوست داریم ، عالم را دوست داریم و خدای مخلوق را دوست داریم بتوانیم تعاملی داشته باشیم من خیلی به این قضیه فکرکردم ، من در این جایگاه نیستم ، در صحبتهای شما اول جایگاه خودم را تشخیص می دهم در چه پله ای هستم اگر آن مسئله ای که شما می فرمائید غایت یک مسئله ای ست اگر پله دهم یک نردبان است و من پله اول هستم نیایم ادای آن کسی که در پله دهم است را در بیاورم ، برای من کار نمی کند و به انفعال می کشاند . آمدم دیدم در راستای تعامل با آدم ها آنها را دوست داشته باشم از سر این که چون خدای آنها را دوست دارم ، چون هستی را دوست دارم می توانم افراد را دوست داشته باشم . آدم هایی را که با آنها تعامل دارم دیدم ، بعضی از آدم ها هستند که من به زور جواب سلام شان را می دادم ، الان یک مرحله آمدم جلو ، خودم را در جایگاهی نگذارم که به فردی سلام می دهم چون هستی را دوست دارم ؟ نه ، خودم می دانم در چه جایگاهی هستم و می دانم چه کارهایی با تو کردم آنها را می دانم و کجاها او کارهایی کرده که من ناراحت شدم و حتی می دانم چکارهایی را با او کردم ، این خیلی به من کمک می کند که قدم به قدم برای رسیدن به پله دهم بیایم تمرین کنم مثلاً قدم بعدی من با این فرد این است که از احوالاتش خبردار شوم ، در حیطه های مختلف با آدم هایی که در تعامل هستم بررسی انجام دادم به من کمک کرد تا تمرین کنم به آن چیزی که شما گفتید نزدیک شوم.
استاد: خیلی خوب است ، هیچکس از پله اول نردبان به پله دهم نمی تواند برود بالا . اگر کسی هم ادعا کند شما باور نکنید و تازه اگر چنین کار هم بکند از وسط پله می افتد پایین ، همان بهتر که پله اول را به پله دوم ، پله دوم را به پله سوم و.... بعد هم در برخوردهای روزانه مان با آدم ها مواردی پیش می آید که دلگیر و ناراحت می شویم ، مهم این است که دلگیری درون شماست یا بیرون شما ؟ ما می خواهیم کاری کنیم که آدم ها تشخیص بدهند که دلگیری را درون خودشان نگه ندارند ، اگر در خودشان نگه دارند حتماً می شود یک دمل چرکی که آدم را می کُشد ، ناقص می کند . اما اگر آن دلخوری بیرون باشد ، بیرون است دیگر ، ولی هست . موردی داشتم ، یک دوستی می رفت کربلا به او گفتم که برایش دعا کند مفهومش این نیست که از دستش عصبانی نیستم حتماً هم هستم ، هنوز هم هستم ولی آن موقع تشخیص دادم که نیاز به دعا دارد ، به پشتیبانی یک بزرگ نیاز دارد ، نه من ، من دعا می کنم ولی دعای من کم است و گفتم برایش دعا کن، این ایرادی ندارد چون الان این دیگر بیرون من است ، دیگر داخل من نیست . اگر داخل من بود نمی توانستم برایش دعا کنم . ما می خواهیم دوستانمان را عادت بدهیم که از درونشان به بیرونشان بکشند ، این جور مسائل بیرون ماست نه داخل . اگر اینجا برسیم آرام آرام همه چیز سبک می شود ، وگرنه این اصلآً مفهومش این نیست که شما از کسی ناراحت و عصبانی نباشید مگر در روابط روزمره می شود ، حتماً بوجود خواهد آمد اما ببینید این ناراحتی برای بیرون است . پدرم را خدا حفظشان کند ، ما بچه بودیم از در که می آمد خیلی خسته بود ، می نشست ، اولش قیافه اش تو هم بود ما می فهمیدیم آن روز یک درگیری در کارشان داشته اند ، می رفتند صورتشان را می شستند و یک چیزی می خوردند بعد آرام آرام خندان می شدند . می گفتیم چه شد ؟ می گفت هیچی گلوله اش کردم از سر دیوار پرتش کردم . نتیجه : زندگی آرام می شد ، صلح و صفا می شد ، دعوا در آن نبود . مردم باید این را در جامعه یاد بگیرند . پله پله پیش می روید و تسویه می کنید خیلی متوقف نشوید ما خیلی وقت نداریم برای بیدار شدن ، اگر بیدار نشویم با غلتک از رویمان رد می شوند ما هم در همان حال باقی می مانیم.
ادامه صحبت از جمع : به محض این که می آیم چیزی را تحلیل کنم احساس می کنم بعدی آمد و پشتش دوباره بعدی ، اگر یک فرصت کوتاهی بود که می توانستم تحلیلی کنم که به بعدی بپردازم ، کاملاً متوجه می شوم ولی چکار می شود کرد ؟ تا این تحلیل و تزکیه اتفاق نیفتد در بعدی هم دچار مشکل می شوم.
استاد : فقط قبول کنید اینها بیرون از شماست ، وقتی قبول کردید بیست مورد هم که با هم بیایند بگذارید بیرون ، داخل راه ندهید ، مشکل ما این است که داخل خراب است ، می آیند داخل تا اصلاح شوند و تسویه شوند با وجود این هایی که از راه می رسند تسویه نمی شود ، بگذارید بیرون پشت در .
صحبت از جمع : در تجربه شخصی ام در مورد یکی دو نفر خاص که پرونده های قطور داشتند ، یک اتفاقی که برایم افتاد این بود : چند مورد برجسته ای که بود موضوعاتشان را بیرون کشیدم و با خودم حل و فصلشان کردم ، دیدم که وقتی پرونده های بزرگ و سنگین قابل عبور بود به بقیه پرونده نپرداختم ، پرونده را بستم گذاشتم پشت سرم ، درمورد من تا این لحظه جواب داده یک جایی احساس می کنم می شود . فکر می کنم یک جایی غرورمان ، منیّت و خودخواهی مان آن حس که نگران این هستیم که نکند یک جایی هم حق با من باشد و زیادی کوتاه بیایم ، اگر اینها را بتوانیم رها کنیم و دو سه مورد بزرگ ترین ها را جدا کنیم و کنار بگذاریم می بینیم که ارزش وقتمان را ندارد که بخواهیم صرف کنیم و بقیه پرونده ها را هم حل و فصل کنیم . بعضی وقتها گمان می کنیم باید بپردازیم و عبور کنیم ولی من در تجربه شخصی ام دیدم گاهی می شود نپرداخت و عبور کرد.
استاد : با نمونه هایی که بررسی می کنیم زود نتیجه می گیریم می گوییم وقتی این بزرگترین ناراحتی از من بیرون آمد دیگر هر چه باشد زیر مجموعه این است و بطور حتم بیرون از من می ماند ، می توانیم از آن راحت عبور کنیم . می توانم به کوهی از گردو مثال بزنم ، گردوها را که می شکنید پوچ هستند و سیاه ، اما بندرت یک سفید در آنها پیدا می شود ، وقتی این را می بینیم می گوییم عطایش به لقایش بخشیدم ، همه اش را باهم می ریزم بیرون چون ارزش ندارد عمرم را بگذارم بررسی کنم چند تا سفید بیرون می آید ؟ از این کوه 50 تا سفید بود به درد من نمی خورد ، می فرستم در طبیعت . مسائل را چون وقت نداریم مجبوریم این طور نگاه کنیم ، تا اینها را هم تمام نکینم زنگ بیداری و آگاهیمان زده نمی شود.
صحبت از جمع : جزو دسته ای بودم که دوست داشتم مرا دوست داشته باشند ، نه این که جزو دسته دوم نیستم ، ولی کفه این سنگین تر است . شما فرمودید کجاها خودتان را وادار کردید به کارهایی که شما را دوست داشته باشند ، فکر می کردم دیدم خیلی جاها خودم را برای این موضوع فرسوده کردم . انرژی ، وقت ، زندگی ، جوانیم را ناخودآگاه برای این مسئله گذاشتم . فکر کردم چرا این قدر جسمم بیمار است ؟ دلیلش این است که خودم را وادار کردم به این که یک جوری باشم که دلم نمی خواهد ولی مردم مرا بپسندند . از هفته قبل هر وقت که می خواهم این کار را بکنم فکر می کنم ، دلیلی ندارد که من کاری کنم دیگران مرا تأیید کنند ، دوست داشته باشند ، به ضرر من است . طوری به طرف مقابلم عشق نفرستادم که مرا دوست داشته باشد ، وادارش کردم که دوستم داشته باشد ، به این موضوع فکر کردم که من که آدم ها را دوست دارم ، دوست داشتنم چه می شود ؟ دیدم خیلی جاها من از روی ریا آدم ها را دوست داشتم برای این که بگویند چقدر آدم خوب و مهربانی ست ، چه شبها تا صبح نخوابیدم دلیلش را نمی دانستم ، در طول روز کاری کرده بودم که شب پس می دادم بدون این که بدانیم چیست ؟
استاد : حالا کم کم سبکتر می شوید ، هرچه سبکتر شود راحت تر می شوید .
ادامه صحبت از جمع : الان هر وقت کسی می گوید تو چقدر آدم خوبی هستی اول فکر می کنم من خوبم ؟ یا از او می پرسم چکار کردم که خوبم ؟ چرا دوستم داری ؟
استاد : خیلی خوبست ، خودتان را پیدا کنید.
صحبت از جمع : همه ما ، هم دوست داریم که دوست داشته بشویم ، هم دوست داشته باشیم . بعضی ها می گویند لزومی ندارد همه را دوست داشته باشیم ، کلاً تمایل داریم هستی را دوست داشته باشیم و هر آنچه که در هستی هست ، اتفاقی افتاد در هفته گذشته و به رابطه خودم با یکی از دوستانم نگاه کردم . همیشه می گفتم چه چیزی باعث شد ما با هم دوست بشویم ؟ او ایران نیست ولی همچنان طپش قلبهایمان برای همدیگر هست . شما فرمودید که اگر کسی را دوست دارید تا انتهای ماجرا نروید ، ببینید طرف را برای چه نوع رابطه ای دوست دارید ؟ رابطه با همسر ، با پدر مادر و دوست خیلی متفاوت است ، من مرزهای اینها را نمی فهمیدم . توقعی که از همسر دارم را از دوستم هم دارم . در این دوست داشتن ها یک سری از توقعات من برآورده نمی شد و باعث می شد که رابطه ها تمام شود . و این بیشتر در دوستی ها بود ، خانواده را که نمی شود کنار گذاشت . اگر بتوانیم جایگاه دوست داشتن هایمان را تشخیص بدهیم در حد معقول دوست خواهیم داشت . برای آدم های مهم زندگیم کارهایی را انجام دادم ، بابت این ناراحت نیستم ، یک جاهایی باعث می شود وقتی مادرم یک چیزی می گوید سریع می گویم این همه زحمت می کشم باز هم مادرم توقع دارد . این جملات اگر تکرار شود در رابطه من و مادرم خدشه وارد می کند و جایش می ماند . در رابطه با دوستم انتظار داشتم زنگ بزند با هم بیرون برویم . یکبار بیمار بودم زنگ زد که با هم برویم بیمارستان گفتم نه ممنون ، یک جاهایی سر بزنگاه محبتهای خالصانه خودش را نشان می دهد . خیلی جاها محبتّهای زیادی کردم شاید هم طرف مقابلم احتیاج نداشته ولی محبّت کردم که یک جایی آنها پس بدهند یک توقعی در این دوست داشتن بوده . وقتی بر حسب نیاز افراد دوستشان بدارید یا بر حسب آنچه دوستشان داریم از آنها توقع داشته باشیم همیشه رابطه مسالمت آمیز خواهد بود . مثلاً یک جاهایی برادرم می آید و به من می گوید فلان کار را برای من انجام می دهی ؟ به او گفتم : از خستگی دارم میمیرم ، باورت می شود ؟ او هم میگوید : اِ ! باشد . این خیلی بهتر از این است که کاری را که از من خواسته انجام بدهم در حالی هستم که از خستگی خودم را روی زمین می کِشم . هم او ناراحت می شود و هم من یک غر درونی پیدا می کنم
استاد : یعنی به عبارت بهتر می خواهی این را بگویی که در تحت لوای این که دوست می دارم من را دوست بدارند یا دوست می دارم من بقیه را دوست بدارم یا حتی مخلوطی از دو حالت . هم دوست می دارم من را دوست بدارند و هم من بقیه را دوست بدارم . اگر بخواهیم چنیم اتفاقی برای ما بیفتد بهترین راه حل پاکسازی رابطه است . و این که به هر رابطه ای یک سطحی ارائه کنیم ، یک درجه ای قائل بشویم . وقتی درجه قائل شدیم در همان سطح می مانیم و در همان سطح هم می خواهیم . در همان سطح ارائه می کنیم و در همان سطح هم دریافت می کنیم . اگر چنین کاری را بکنیم آن وقت می توانیم محبوب باشیم . چون هم دوست می داریم و هم کاری می کنیم ما را دوست بدارند . چرا ما را دوست نداشته باشند ؟ عشق در هستی جاریست منتهی مهم این است که شما در چه سطحی حرکت می کنید .
ادامه صحبت از جمع : چیزی که هست این است که ما از خیلی از افراد دلخوری داریم . حالا نمی دانم این را که می گویید : می توانید خارج از خودتان باشید را دقیقاً درکش نمی کنم یعنی چه ؟ ولی کاری که انجام می دهم این است : مثلاً من با فردی مشکلی دارم هر بار که به او می رسم ، حالا چه وقتهایی که طرف مقابلم اوست و چه وقتهایی که در یک محیطی هستم که او هم هست ، هیچ فرقی برایم نمی کند . این بنده خدا دارد راه می رود و با من هم هیچ کاری ندارد ولی سریع انگار برای او یک ساک قائل می شدم که داخل آن پر از دلخوری بود و محض رضای خدا یک دانه خوشی هم درون آن نمی گذاشتم . این را سریع پهن می کردم ، این فلان است این طور است ، آن طور است . او دارد راه می رود ، اصلاً با تو چه کار دارد ؟ بعد همیشه هم که از آن محیط خارج می شدم حالم بد بود که چرا اصلاً این آدم اینجاست و چه اصراری است ؟ ولی الان کاری که انجام می دهم این است که وقتی با طرف مقابل روبرو هستم ، می گویم : او هم در این مهمانی یا این کلاس هست . او را جزوی از هستی می بینم و این حالت خیلی هم برایم سبکباری می آورد .
استاد : ما وقتی که می گوییم مسائل را بیرون از خودتان بگذارید می دانید یعنی چه ؟ یعنی این که آنچه را که در درون من است به عنوان دلخوری ، دلگیری یا هر چیز دیگری ، این بیرون از من است . من به او که برمی خورم فی البداهه با دلخوری برنمی خورم چون بیرون است دیگر .
ادامه صحبت : برای من هم این اتفاق بیرون از خودم است ولی دائم داخل ساکم است و ساکم با خودم دارد می آید .
استاد : نیاورچون آدمها اصلاح می شوند . مثلاً دوستمان یک کاری کرده و من ناراحت شدم و هر چه هم صبر کردم دیدم نه ، دیگر آن برخورد بوجود نیامده . آرام آرام این کمرنگ می شود و بیرون تو می آید . اما اگر داخل تو باقی نماند و دوستمان هیچ کاری هم نکند ، دوستمان از نظر ما آن شکلی است اصلاً و این بد است ، نباید اینطور باشد . چرا ما می گوییم در لحظه حال زندگی کنید ؟ در لحظه حال زندگی کردن یعنی لحظه گذشته که یک لحظه قبل بود ، آینده هم که هنوز نیامده . از قبلی عبور کردیم و دیگر نیست الان چیزی که هست همان است . آیا این چیزی که الان هست باز هم ایجاد خرابی می کند ؟ اگر ایجاد خرابی می کند که می کند به او مستقیماً بگو ، نه . ممکن است بعداً ایجاد خرابی کند ما این را هم رد می کنیم . کدام ممکن است ؟ ممکن است یک لحظه بعد کلّ کره زمین موجود نباشد ، کن فیکون شد تمام شد رفت . پس چون در لحظه حال داریم زندگی می کنیم حتی دلخوریها و دلتنگی ها هم مال قبل است . کوله مان که ماند با خودمان نیاوردیم ، مال یک کره دیگر بود . ما از یک کره دیگر آمدیم ، این کره پس الان هیچ چیز نداریم . حالا ، تو بوجود بیاور خب دلخور می شود اما اگر بوجود نیاوردی دیگر بر نمی گردم . می گویم : این قبلاً هم بود از صفحه دفتر من پاک می شود . شاید بعداً این کار را بکند . با شاید هم کاری نداریم ، الان چه کاره است ؟ آن را ببین .
ادامه صحبت از جمع : یک مثال می زنم ، این صندلی پلاستیکی که روی آن نشستید محکم است و با کلّ وزن روی آن می نشینید ولی این از گذشته در ذهنتان هست که صندلی پلاستیکی ممکن است بشکند . آیا شما می توانید این را حذف کنید ؟
استاد : نه ، قبل از اینکه روی آن بنشینم نگاه می کنم که ترک نداشته باشد .
ادامه صحبت از جمع : پس همیشه شرط احتیاط را رعایت می کنید .
استاد : آن شرط عقل است چون یک بار شکسته شدن صندلی را دیدم نگاه می کنم ترک نداشته باشد .
ادامه صحبت از جمع : ولی دیگر با شماتت به آن قضیه نگاه نمی کنید ؟
استاد : اصلاً . بیایم بگویم : هر چه صندلی این فرمی است بدرد نمی خورد . دیگر این کار را نمی کنم ، شرط عقلی را در نظر می گیرم .
صحبت از جمع : من با یک مثال می خواهم جلوتر بروم و به آن چیزی که بنظر خودم مسئله ام است بپردازم . من همیشه با این که درخت هم نبودم ولی شاکی بودم که چرا باید برگها بریزد و دوباره سال دیگر و دوباره سال دیگر ؟ حالا این شاید بخاطر آن کارتونی است که در زمان کودکیم دیده بودم که در آن می گفت هر وقت این آخرین برگ بریزد من می میرم . شاید این بخاطر آن تصویر بد بوده . ولی امسال که برگها نریخت و برف آمد متوجه شدم که ریختن این برگها چقدر لازم بود . چون برگها ، درختها را شکاند و شاید اگر این برگها نبودند درختها کمتر آسیب می دیدند چون برف کمتری روی آنها می نشست . الان با این نگاه می بینم که چقدر عالی است که آدم برگهایش را از دست بدهد در آن زمانی که باید از دست بدهد و شاکرم و حتی عاشقم به پاییز . ولی وقتی این را نمید انستم یک حسی از این بود که چه ناجوانمردانه است . برای من این شکلی است که دوست داشتن و حتی دوست داشته شدن یک بینش بالاتر می خواهد و این که من بدانم رابطه ام با خدا چند چند است ؟ و بنظر من مگر می شود من بخواهم بقیه را بخاطر خدا دوست داشته باشم در صورتی که من هنوز با خدا رابطه ام کامل نیست . از چه لحاظ ؟ از این لحاظ که مثلاً امروز وقتی دوستمان داشتند راجع به این که من یک فرزند مریض دارم و برای این که مبادا فرزند دیگرم مریض بشود چطوری از این موضوع خارج بشوم که اتفاق دوم نیفتد صحبت می کردند . در مقابلش می گویم نه این خواست خداست آدم باید بپذیرد خداوند مهربان است . جلوی ذهنم این حرفها را می زنم ولی ته ته ذهنم می گویم : این خدا نمی خواهد دست از سر ما بردارد ؟ مثلاً در اتفاقی که برای من افتاده ، مادر من فوت کرد ، پدرم هم فوت کرد ، حالا باز یک مشکل دیگری هم اتفاق بیفتد ؟ بعد می گویم اگر من آن نگاهی را که راجع به ریختن برگ دارم و می دانم که لازم است و این اصلاً از سر مهربانی است که در ظاهر یک جور فقدان است ولی در باطن این است که تو اتفاقاً داری بدست می آوری و سرپا می شوی تو اتفاقاً داری ذخیره می کنی ، چون فقدان کاملاً مخالف ذخیره است اما عملاً انگار با ریزش برگها زندگی در درخت ذخیره می شود . وقتی که به ماجرا نگاه می کنم می گویم : نمی شود ، هنوز تکلیف من با این اتفاقاتی که در زندگی می افتد روشن نیست . یک بار در یکی از سخنرانیهای محرم می فرمودید که اصلاً خداوند ما را بخاطر عشق آفرید و من هنوز با این که به خداوند میگ ویم : سبحانی ، به عادت بعد از هر نماز سبحان الله می گویم بعد با این خدا مشکل دارم آن وقت می خواهم با آدم ها مشکل نداشته باشم . آدمها حتماً یک سری معضلات دارند . مثلاً من که این حرف را می زنم و می گویم این مورد هم مثل برگ درخت می ماند وقتی فکر می کنم که وای اگر خدا یک بچه ناسالم به من بدهد تن و بدنم شروع به لرزیدن می کند . نمی توانم به این برسم که ببین این عشق خداوند به تو بوده و تو این را با تمام وجودت بپذیر و دوستش بدار ، یعنی من تا بحال خیلی از این چیزهایی که راجع به اتفاقات زندگی خوانده ام ، این طوری بوده که آن اتفاق بد را دوستش داشته باش هر وقت که دوستش داشتی از آن رها می شوی . بعضی وقت ها فکر می کنم که نمی توانم به این موضوع نزدیک بشوم و تصور همچنین اتفاقی برایم غیر ممکن است . بعد می گویم اگر این مرحله را رد کنم همه جهان را دوست خواهم داشت و مطمئنم همه جهان مرا دوست خواهد داشت چون هم جنس هم هستیم . می گویند اگر می خواهی ببینی طرف مقابل چقدر شما را دوست دارد ببین چقدر دوستش داری . وقتی من این همه به همه جهان عاشقم ، همه جهان هم به من عاشق است و من می دانم در هر اتفاق بدی که می افتد الزاماً یک دشمنی و بدخواهی نیست . وقتی که من از این جایگاه به این اتفاق نگاه کنم چقدر جایگاه من متفاوت است ؟ حالا چطوری به این جایگاه برسم ؟
استاد : دوست عزیز یک شبه به انتهای این راه نمی رسی سالها کار می برد . یک چیزی که من داشتم به آن فکر می کردم این که دنیا نیمروزی بیش نیست ما این را درک نکردیم . چون آن را خیلی سال می بینیم بخاطرش خیلی بالا و پایین می پریم . دنیا نیمروزی بیش نیست به شرط این که از آن عبور کنی . به شرط این که درکش کنی حتی سختی هایش و حتی خوشی هایش . فرق زیادی نمی کند خوشی هایش هم همان است سختی هایش هم همان است . ما اینجای کارمان ایراد است که دنیا را خیلی طولانی می بینیم در حالی که نیست . می گویی : ای بابا فلانی صد سال عمر کرده ! باشد ، ولی چشم بر هم زدنی است . واقعاً چشم برهم زدنی است و حالا سرعتی که دنیا گرفته همین طوری که پیش می رود عنقریب به شما نشان می دهد که چشم برهم زدنی بیش نیست . یک شبه نمی توانی به این قصّه برسی چون نگاهی همه جانبه و از همه طرف می خواهد . وقتی که دیگ سمنو را هم میزنی ، این قسمتش را هم میزنی اگر بخواهی خوب هم بزنی باید دور بزنی وقتی تو اینجا را هم بزنی آن طرف را نمی بینی . وقتی با آن چرخ می زنی این طرف و آن طرف را هم می بینی . تمام قضایای دنیا مثل دیگ سمنو است . اگر تو بخواهی ازآن سرسالم در بیاوری باید دورش بزنی و همه جایش را ببینی ولی ما چون فقط می ایستیم و یک طرف را نگاه می کنیم آن وقت است که شاکی می شویم ، نمی توانیم . تو می خواهی رابطه ات را با خدا اصلاح بکنی خوب است ولی یادت باشد که خدا در تک تک این آدم هایی که هستند تجلّی دارد . دانه دانه اینها را اصلاح کن و جلو برو به یک دفعه با یک کل مواجه می شوی ، دیگر جزئی وجود ندارد ، آن موقع همه چیز برایت عوض می شود . خوب است رابطه ات را باخدا اصلاح کنی اما نمی توانی به سادگی از عهده آن بر بیایی پس بهتر است با جزئهایی که برای تو تشکیل خدا را می دهند رابطه ات را اصلاح کنی و پیش بروی . هر رابطه اصلاح شده تمیز فوراً کوتاه می شود ، از یک خط دراز به یک نقطه می رسد . ارتباط بعدی ، ارتباط بعدی و بعد مجموعه این نقطه ها یک چیز خیلی جالب می شود .
صحبت از جمع : در مورد جذابیت داشتن یک مقداری تحقیق کردم و در خودم غور کردم و فازم نسبت به دیگران . خیلی دلم می خواست ببینم که این چیزی که شما جلسه پیش گفتید چقدر می تواند اثر داشته باشد . فکر کردم چه کار می توانم برای خودم انجام بدهم که به یک جایی برسم ؟ تصمیم گرفتم که یک سری از امور ظاهری را کنار بگذارم . مثلاً در خانه خیلی راه می روم و گردش می کنم و هر مرتبه که رد می شوم در آینه خودم را یک براندازی می کنم ببینم که همه چیز آراسته است بعد فکر کردم که این کار را انجام ندهم فقط در حد این که وقتی می خواهم بروم بیرون یک نگاهی بیندازم ببینم همه چیز خوب است یا نه . بعد از این موضوع دیگر نگاهی نینداختم . نتیجه جالبی که گرفتم این بود که تمرکز ذهنیم خیلی خیلی بالا رفت . برای خودم جالب بود که در مطالعات روزانه ، قرآن و نمازی که می خوانم تمرکزم خیلی بالا رفت ، حالا نمی دانم بخاطر این موضوع بود و نتیجه ای بود که از این موضوع گرفتم ؟
استاد : خیلی عالی بود . چون بخش عظیمی از توجهتان که سوخت میرفت شما جمعش کردی و بهینه از آن استفاده کردید . ادامه بدهید منتهی باز هم می گویم در همه روابطتان نقطه تعادل را حفظ کنید . این مفهومش این نیست که شما هیچ وقت خودتان را در آینه نبینید . نه ، حتماً ببینید منتهی تعادل را حفظ کنید آن وقت بخش توجه شما به همه قسمتهایی که نیاز دارید تقسیم می شود ولی خیلی خوب است . بعنوان قدم اول خیلی خوب است .
صحبت از جمع : یک تجربه ای چند هفته پیش داشتم که می خواستم خدمتتان بگویم . داخل کوچه با ماشین می رفتم و دوسوم کوچه را رفته بودم و ماشین روبرویی تقریباً یک سوم کوچه را آمده بود . ماشین روبرو یک خانم و یک دختر بچه بودند . قاعدتاً این طور است که کسی که بیشتر راه را رفته می رود و کسی که کمتر رفته می ایستد که دیگری عبور کند . روبروی همدیگر ایستاده بودیم دو تا آقا هم کنار کوچه ایستاده بودند و به آن خانم گفتند : خانم شما کنار بروید تا این خانم رد بشود و برود .
خانم گفت : این همه از کوچه را آمدم بروم کنار که این خانم برود ، خودش کنار برود . من آمدم کنار و هیچ بحثی هم با او نکردم . خانم که داشت رد می شد یک لبخند رضایت در چهره خودش و دخترش دیدم که این برایم خیلی عجیب بود . با خودم فکر می کردم چرا این اتفاق افتاد ؟ دیدم که چقدر تا بحال برایم پیش آمده که آدم هایی روبرویم قرار گرفتند که من به آنها راه ندادم . حالا آن لحظه شاید فکر می کردم حق با من است . بعد با خودم گفتم : ببین خداوند چقدر ظریف من را روبروی خودم قرار داد . دوباره با خودم گفتم : آن بچه ای که در این صحنه قرار گرفته بود چه ؟ فکر کردم که اگر خدا این قدر ظریف خودم را به خودم نشان می دهد پس حتماً یک روزی هم به او نشان می دهد ، اصلاً احتیاجی نیست که من نگران باشم یا بخواهم عکس العمل خاصی نشان بدهم . با خودم فکر کردم : چرا این دفعه ناراحت نشدم مثل همیشه یا هیچ حرفی نزدم ؟ متوجه شدم بخاطر بحث در مورد عشق است که ما این چند هفته داشتیم این طوری دارد خودش را نشان می دهد . یک بار در تلویزیون با یک معتاد صحبت می کردند و می گفتند : چطوری شد شما ترک کردید ؟ گفت : آن کمپینی که من می رفتم به ما هیچ وقت نگفتند از مواد استفاده نکن و نکش حتی خیلی وقت ها بود که مواد در جوراب ما بود وقتی که به کمپین می رفتیم . فقط دائم به ما آگاهی دادند آن قدر به ما آگاهی دادند که اصلاً دلمان نمی خواست مواد مصرف کنیم . دقیقاً این اتفاقی است که اینجا دارد برای ما می افتد .
صحبت دیگر این بود که این بحث آونگ و زندگی در لحظه حال مثل یک پایه ای بود برای تمام بحثهای بعدی مثل : عشق ، قدرت ، هیبت و آرامش همه اینها در زمان حال اتفاق می افتد و این که ما خط تعادل را در تمام اینها حفظ کنیم و اصلاً لازم نیست که ما حتی ارتبطمان با آدم ها را درست کنیم وقتی من شروع کنم به پاکسازی درون خودم ، ارتباط خودش درست می شود . حتی لازم نیست با آدمهایی که مشکل دارم صحبت کنم ارتباط خوش متحول می شود .
استاد : کاملا درست است .
صحبت از جمع : صحبت هایی که در مورد محبوب داشتید و بحث هایی که شد ؛ سوالم این بود که ما چطور تشخیص بدهیم مبنای این دوست داشتن چیست ؟ چیزی که به ذهنم می رسد و به آن معتقدم این هست که انسان برای این که دوست داشته شود و دوست بدارد قبل از هر چیزی باید خودش را دوست داشته باشد کسی که خودش را دوست ندارد نه دیگران را دوست خواهد داشت و نه این که دوست داشته خواهد شد منتهی وقتی این مطلب مطرح می شود بلافاصله یک تابویی پیدا می شود که آیا این که من خودم را دوست دارم منتهی به غرور و خودخواهی می شود ؟ و مرز این دوست داشتن خود و غرور و خودخواهی کجاست ؟ یعنی من وقتی دارم فکر می کنم که آیا من این عمل را انجام بدهم یا انجام ندهم ؟ آیا این اعتراض را به طرف مقابلم بکنم یا نکنم ؟ اگر اعتراض بکنم ممکن است طرف مقابلم ناراحت بشود ؛ اگر اعتراض نکنم او را دوست نخواهم داشت چون می دانم که این رفتاری که دارد انجام می دهد غلط است . از بحث های قبلی یک جمله تو ذهن من مانده است ، یکی از دوستان گفتند : آدم هر عملی را که انجام می دهد وقتی خالص است که رضای الهی در آن باشد اگر به این تشخیص رسیدی که خدا راضی هست باید انجام بدهی اصلاً از عواقب آن نباید بترسی . وقتی کار خالص به خاطر خداست دو تا خصیصه در آن ایجاد می شود اول این که تو خودت را دوست داری به این معنا که حاضر نیستی عملی خلاف رضای خدا انجام بدهی . آدم وقتی می تواند خودش را دوست داشته باشد که خلاف رضای خدا انجام ندهد . دوم این که چون تو داری با اخلاص و بخاطر رضای خدا این کار را انجام می دهی تو دیگر نیستی اینجا خداست که در واقع تو وظیفه ات را برای رضای او انجام دادی نتیجه آن دست تو نیست ، دست اوست و او کار تو را به زمینه ای می برد که قطعاً دیگران شما را دوست خواهند داشت . مطلب دوم در مورد محبوب است ؛ معنی محبوب قرار گرفتن در جایگاه واقعی است یعنی هر چیزی که در جایگاه واقعی اش قرار بگیرد و از جایگاه واقعی به آن نگاه بکنیم محبوب است . آیا درد ، محبوب است یا منفور است ؟ اگر ما با دید مادی به این قضیه نگاه بکنیم و دید محدود به آن نگاه کنیم درد منفور است اما هرگز این طوری نیست .
استاد : شما وقتی درد را مثال می زنید این از جایگاه خودش از مبحث ما خارج می شود . ما راجع به آدم ها صحبت می کنیم محبوب بودن ، منفور بودن ، درد یک حس است که بوجود می آید آن توسط کجا ؟ توسط اعضای من و شما ، آن نمی تواند وارد مبحث ما بشود .
ادامه صحبت از جمع : در واقع منشأ درد مادی است یعنی جسم من در شرایطی که قرار دارد یک نابسامانی ایجاد می شود و این عصب ها این را به من بروز می دهند و احساس ناراحتی است که آن احساس ناراحتی در واقع مادی نیست بلکه یک وجه مجرد از ماده را دارد هر کدام از ما به درد نگاه بکنیم درد در واقع یک نعمت است هرگز شر نیست چرا ؟ مثلاً سینه ام درد میگیرد این دردی که خودش را به من نشان می دهد در واقع یک زنگ خطری است که من بفهمم اینجا یک نابسامانی وجود دارد من بروم و این را درمان کنم پس این در ذات وجود درد شر نیست بلکه حکمت خداوندی است که این را در بدن مادی برای حفظ سلامتی قرار داده است . ناراحتی بحث روحی است و غیر مادی است اگر ناراحتی در من وجود نداشته باشد هرگز به فکر اصلاح یا هدایت نمی افتم اینها مواردی هست که کمک می کنند به جهت هدایت بروم نظر بنده در رابطه با محبوب بودن این است که چیزی می تواند محبوب باشد که در جایگاه خودش قرار بگیرد برداشت های مادی نمی تواند محبوبیت را تعریف بکند
استاد : اصلا گفتگویی که شما می فرمایید از مبحث ما خارج شده است چون ما وقتی می گوییم که ترجیح می دهید که دیگران را دوست داشته باشید یا ترجیح می دهید که دیگران شما را دوست داشته باشند ما صحبت از یک رابطه می کنیم یک رابطه متقابل بین شما و دیگران . شما وقتی بحث درد را به میان می کشید شما هستی و جسم شما و این انتخاب هایی هست که به وجود می آید به شما اخطار می کند شما بیمار شدی باید اینجا را اصلاح کنی ، محبوب هم همین طور ؛ ما گفتیم چه کسی محبوب است ؟ کسی که در جایگاه خودش دوست داشتن دیگران را طلب کند و استحقاق داشته باشد یعنی خودش را به مرتبه ای رسانده باشد که دیگران او را دوست بدارند و دیگران را دوست داشته باشد فقط برای این که دوست دارد نه به هیچ دلیل دیگری ، نه هیچ توقع دیگری . کسی که تو این جایگاه می ایستد محبوب می شود . شما مطلب را تا اینجا آوردید که اگر کسی بخواهد محبوب باشد یعنی دیگران را دوست داشته باشد یا دیگران او را دوست داشته باشند باید اول خودش را دوست داشته باشد برای این که خودش را دوست باشد باید یک کارهایی را بکند یعنی یک رابطه درونی به وجود بیاورد من این را نفی نمی کنم که آدم ها باید خودشان را دوست داشته باشند اما این را می خواستم بگویم بین شما و خودت در مرحله خودشناسی علیرغم این که ما جسم ، نفس ، عقل ، روح و قلب را از همدیگر جدا نمی دانیم اما هرکدام صاحب مرتبه ای هستند وقتی شما با خودت روبرو می شوی این مناظره ای است بین نفس شما و روح شما ، روح شما دمیده شده از جانب خداست ، نفس شما را هم خدا بخشیده است برای این که با مرتبه بخشیدن به این نفس سبب بشوید که روح شناخته بشود ، روح تجلّی پیدا بکند . این که شما خودتان را تأدیب کنید ، این که خودتان را تنبیه کنید ، رابطه تان را با خودتان درست کنید . دوستمان می گوید که رابطه ام را باید با خودم درست کنم ، این اصلاح رابطه با خود در اصل مناظره ای بین نفس و روح تان است . نفس ، شما را به این سمت می کشد که از یک سری لذائذ بهره ببری ، یک سری منفعت ها را برای خودت داشته باشی ، یک چیزهایی را برای خودت کسب کنی و روح می گوید که نگاه کن ببین که حق تو هست ، این اصلاً مال تو هست ، تو برای این که این را داشته باشی کاری کردی ؟ این یک مناظره ای بین این دو تا هست . ولی در مورد محبوب ، محبوب کسی است که در این مناظره سربلند بیرون آمده است و وقتی سربلند بیرون می آید عین خدا می شود ، خدا چکار می کند ؟ خدا هم بنده هایش ، مخلوقاتش را دوست دارد و هم عملاً با آفرینشش کاری کرده است که شناخته بشود ، چرا می خواهد که شناخته بشود ؟ برای این که من و شما هم خداوند را دوست بداریم . پس هم دوست داشته شدن را می پسندد و هم این که دوست بدارد را می پسندد . ما هم می خواهیم به همان سو برویم آن وقت است که اگر بتوانیم آن جایگاه را کسب کنیم می توانیم عنوان محبوب را هم به خودمان اختصاص بدهیم ، محبوب در سطح دنیا ، محبوب خداوند در سطح خدایی خودش . مواظب باشیم تو مسیر گفتگوها و تفکّرات مان یکدفعه یک سویه نرویم . ما یک سری رابطه آدم ها را با خودشان می گوییم اما یک سری رابطه ها مثل همین دوست داشتن و دوست داشته شدن رابطه های متقابل آدم ها با هم است باید دو تا آدم باشد که همدیگر را دوست داشته باشند یا حالا می خواهد این او را دوست داشته باشد یا می خواهد او این را دوست داشته باشد فرقی نمی کند ولی باید دو تا آدم باشند ما اینجا روی رابطه های متقابل صحبت کردیم نه رابطه انسان با خودش .
ادامه ی صحبت از جمع : جمله ای که می خواستم به آن برسم این بود که اگر جایگاه درست تشخیص داده بشود چه در رابطه فرد با خودش ، اگر جایگاه را خوب تشخیص دادم رابطه خودم با خودم اصلاح می شود ، رابطه خودم با دیگران هم اصلاح می شود ، چون اینها منتهی به عمل و عکس العمل می شود من عملی که در رابطه با خودم می کنم و عکس العملی که این عمل در خودم ایجاد می کند یا عملی که در رابطه با دیگران انجام می دهم و عکس العملی که در دیگران نشان می دهد وقتی می تواند به صلاح باشد و راه گشا باشد که یک اصل وجود داشته باشد که شما در هر مطلبی دنبال رضای خدا باشی حتی ممکن است که اشتباه بکنی و آن نیتی که در رابطه با رضای خدا داری ، کاری که داری انجام می دهی صلاح صد در صد وجود نداشته باشد اما نیت تو این است که دارم کار را برای رضای خدا انجام می دهم مثل این می ماند که می گویند که اگر شما در نمازهای قبلی ات یک فعلی را با اعتقاد و با بررسی کامل انجام داده باشی غلط بوده باشد مثلاً اهل سنت که شیعه بشوند می گویند دیگر لازم نیست که بروند نمازهای از ابتدا تا آن زمان که شیعه شدند را تکرار کنند چون آن موقع بر اساس آن اعتقاد این نماز خواند قبول است از این به بعد باید درست کنند ، شما وقتی داری بخاطر رضای خدا کاری را انجام می دهی حتی اگر اشتباه هم انجام داده باشی یعنی مبنای آن کار را صد در صد درست نباشد این شما را به صلاح می برد بنابراین شما اگر در هر فعلی اگر با نیًت رضای خدا اگر کاری را انجام بدهی حتماً خودت را دوست خواهی داشت حتما ًدیگران هم شما را دوست خواهند داشت و به راه صلاح و آنچه هدف زندگی همه است هدایت می شوی .
استاد : صد در صد شکی نیست که همه اعمال را باید برای رضای خدا باید انجام داد منتهی کاری که ما تو این چند جلسه انجام دادیم شما همه اینها را آوردی به هم وصل کردی به این جمله آخر نگه داشتی ، من نمی خواستم که اینجا این طوری آن را تمام کنم می خواستم همه را به این روابط متقابل بکشم . دوستمان خیلی جالب گفت ، من خودم را جلوی خودم دیدم یعنی آن خانم همان کاری را کرد که من بارها و بارها کرده بودم ، این مواجه را وقتی ما به وجود می آوریم بعد می بینیم خوب دوست داشت که او را دوست داشته باشند حتی اگر کار غلط انجام داده است چون آن موقع که فکر نمی کرده است که کار غلط انجام داده دوست داشته است که او را دوست داشته باشند . حالا بهتر نیست که این هم طرف مقابلش را دوست داشته باشد ؟ این اصلاح روابط بین آدم ها ، شما را خواه نا خواه به سوی اصلاح رابطه خود با خود می کشد یک اصلاح درونی ، منتهی ما روی اصلاح درونی خیلی کار کردیم جواب نداده است برای همین روی اصلاح بیرونی آمدیم . اصلاح بیرونی را داریم انجام می دهیم تا به این نقطه برسد جواب می دهد نگرانی ندارد من می دانم که جواب می دهد وگرنه هر کاری را برای رضای خدا انجام بدهید حتی اگر ایراد داشته باشد مطمئناً خداوند ایراد آن را برمی دارد .
یکبار یک آیه ای را در قرآن گفتگو کردم دوستی به من گفت این طوری درسته ؛ گفتم این درک شما بوده . گفت این همه آدم نشسته بودند گفتم کاری ندارد جلسه بعد سؤال می کنیم . جلسه بعد گفتم خُب جلسه قبل این آیه را ما گفتیم این طوری بود من چه گفتم ؟ هر کس هر چه فهمیده بگوید ، در کمال حیرت همه رأی ها کاملاَ با هم فرق می کند. حالا فعلاً اجازه بدهید ما اصلاح رابطه آدمها را با هم انجام بدهیم بعداً رضایت خدا را حتماً انجام می دهیم و روی این هم گفتگو می کنیم.
صحبت از جمع : در مورد بحث دوست داشتن تعهدی که هفته گذشته برداشتم این بود که دست بردارم از دوست داشتن و دوست داشته شدن با تقلا . دیدم که اصلاً محبوب بودن امری فراتر از محبوب بنظر رسیدن است یعنی شاید آن جایی که مثلاً دوستمان در گفتگویشان می گویند که من چقدر تلاش کردم که بنظر آدم مهربانی بیایم من فکر می کنم که اتفاقاً خیلی خوب است که ما سعی کنیم آدم مهربانی باشیم نه برای فرد خاصی یعنی اگر مثلاً من فکر می کنم که اگر یک غذایی را برای یک نفر کنار بگذارم چون مثلاً دیر رسیده که وقتی رسید آن غذا را جلویش بگذارم این کار خوبی است ؟! خیلی هم خوب است که این کار را انجام بدهیم ولی اگر فکر می کنم این کار را انجام بدهم برای این که آن آدمی که از راه رسید من این غذا را جلوی او گذاشتم بگوید وای چقدر تو به فکر من هستی اینجا جنسی از تقلا در آن می آید چرا ؟ چون نیّت من این است که آن آدم را به خودم جذب کنم ، تقلا می کنم از بشقاب بقیه هم که شده یکی یک قاشق بر می دارم که غذای این را جور کنم ؛ اما اگر نیّت من ، هدف من این است که این خیلی کار با حالی است که برای یک نفری که دیر می رسد غذا کنار بگذارم حالا الان نشده ، اشکالی هم ندارد ولی اگر می شد می کردم ، پشت این هیچ تقلایی وجود ندارد . این که ما افعال را نگاه کنیم ببینیم یک آدم خوب در آن گفتگوی با شما به این نکته تأکید می کرد که از دوست داشتن و دوست داشته شدن دست بردارید بلکه سعی کنید دوست داشتنی باشید .
استاد : مثل آب توی جویبار از مبدأ می آید و به یک جایی هم می رود و می ریزد . آب همیشه آب است و آب بودنش را همیشه حفظ می کند شما انسان هستید دوست داشتن و دوست داشته شدن جزء وجود شما است نه یک چیزی جدا از شما که این طوری مدالی بر چسب کنی روی سینه ات نه ! این نیست اگر این جوری باشد هر آن این مدال کنده می شود می افتد گم می شود بعد سرگردان می شوی حرکت برای این است دوست بدارید نه به اجبار دوست داشته باشید . شما را دوست بدارند نه به اجبار ، بعد آرام آرام پذیرش کنید که این در شما هست نه خریدنی است ، نه قرض کردنی است ، نه به زور گرفتنی این اصلاً در وجود شما وجود دارد فقط آن را کشف نکردید اگر آن را کشف کنید هست ، اگر آن را کشف کنید برای شما فرقی نمی کند بچه خواهرتان است که دارد زمین می خورد یا یک بچه توی کوچه اگر دارد می افتد او را می گیری و اصلاً هم مهم نیست مال کیست . این خیلی مهم است خیلی مهم است سخت است ولی می شود حتما شدنی است .
ادامه صحبت از جمع : یک جمله از مشاهیر است که می گوید بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه فردی تو با شخصی خاص . این حقیقت که ما دست برداریم از این که دیگران عاشق ما باشند بلکه عشق خاصیت ما باشد وجود ما باشد.
استاد : خدا در آن حدیث زیبا فرموده : هر که عاشقم شد او را می کُشم و خون بهایش من هستم . خیلی جمله عجیبی است این خون بها یعنی همان خدا یعنی می رسی به آن نقطه . ما تلاشمان را داریم می کنیم که به هر شکلی است موتور دیزلی هم حرکت کنیم ولی به آن نقطه خودمان را نزدیک می کنیم خیلی مهم است.
ادامه صحبت از جمع : در همین حوضه رانندگی یک اتفاقی که برای من می افتاد و هنوز هم می افتد علیرغم حضوری که به آن پیدا کردم هنوز هم برای من دشواری دارد این که گمان می کردم مثلاً در یک اتوبانی دارم می روم یک آدمی از سمت راست من سبقت می گیرد و می افتد جلوی من چرا این قدر حال من را این موضوع بد می کند ؟! نهایت مسئله این است که آن آدم خلافکاری است اصلاً به من چه ؟ چرا این وسط حال من اینقدر بد می شود ؟ هر چه هست مربوط به او است ، نه به من ربطی دارد ، نه من را از بابت آن مواخذه می کنند نگاه کردم دیدم این موضوع یک معنایی دارد و آن هم این که هر گاه خودم چنین کاری را انجام می دهم احساس می کنم خیلی دست فرمان من فوق العاده است و وقتی یک نفر برای من این کار را انجام می دهد برای من این معنی را به همراه دارد که یعنی تو فکر می کنی که از من بهتری و خفن تر از من هستی ؟ و در واقع این تنبیهی است که خدا در آن گذاشته است برای فعل خودم در درونم خیلی ریز تنبیه من را پنهان کرده است که بدون این که متوجه باشم دارم از این مسئله آسیب می بینم در حالی که لازم نیست در مورد آن آدم کاری بکنم بلکه لازم است که خودم حواسم باشد وقتی آن کار را می کنم نه خیلی آدم زرنگی هستم ، نه خیلی خفن هستم اگر آن حس را نکنم وقتی یکی آن کار را جلوی من انجام می دهد برای من هم علی السویه است هیچ معنایی ندارد خُب یک آدمی خلافکاری یک کاری را کرده است.
استاد : کاملاً.
صحبت از جمع : محبتی که ریشه ای نباشد طرف مقابل خود بخود متوجه می شود و این موضوع خیلی زود از بین می رود یعنی ما به هر دلیلی هر کاری انجام بدهیم که دوست داشتن را فقط به طرف مقابل القا بکنیم این اصلاً ناپایدار است و سریع از بین می رود این را اگر یادمان باشد و اگر از روی انجام وظیفه نباشد فقط برای این که یک کاری را انجام داده باشیم.
استاد : دقیقاً و حتی دوست داشتن دیگران فرقی نمی کند در هر دو حالتش فقط اگر برای این است که القا بشود مثل شاخ و برگ درختان در تند باد پاییز می ماند شاخ و برگهای شکسته روی هوا ولو هستند به هیچ کجا بند نیستند اما درختهای ریشه دار در خاک ریشه دارند تنه های آنها سر جایش است و از بین نمی رود.
صحبت ازجمع : با صحبت های دوستان من یاد تفسیر شما در هفته پیش از سوره توبه افتادم آنجایی که خداوند در قرآن می فرماید که بعضی از منافقان آمدند فتنه کردند و حتی بعضی از مطالب را آمدند پیش رسول خدا(ص) طوری جلوه دادند که منقلب کردند یعنی در واقع آمدند و وارونه جلوه دادند بعضی از مسائل در مورد جهاد و... ولی در نهایت خداوند در آن آیه فرمود : خداوند بالاخره امر خود را آشکار خواهد کرد . پس من اگر می بینم که طرف مقابلم دارد فتنه ای می کند خدا امر خود را آشکار خواهد کرد من نگران چه چیزی هستم ؟ پس آن فَلیَتَوَکّلَ المومنون کجا است ؟ اگر واقعاً آدم به آن پاکسازی درون برسد فکر کنم این بحثها خیلی راحت تر حل شود.
استاد : حتماً .گفتیم قدرتهایی که قرین آرامش نباشند فقط خطر آفرین هستند و آرامش هایی که سکون و آرامش وقتی که پشت آن قدرت نباشد دروغ است به این فکر کردید ؟ چون لازم است . گفتیم قدرت اگر هم میسر با آرامش نباشد فقط خطر است ؛ اما اگر آرامش همراه قدرت نباشد فقط سستی است ، دروغ است بروید و به آن فکر بکنید و در خودتان پیدایش کنید چون بسیار مهم است . باز هم این از آن نکته های چالشی است . صحبت آخر را بگویم :