انسان و مرگها وتولد های متعددش در روی زمین
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 193
بسم الله الرحمن الرحیم
در جایی خواندم آدمی دوبار متولد می شود بار اول از جسم مادر جدا می گردد و پا به عرصه دنیا می گذارد بار دوم وقتی که به آگاهی چشم باز می کند، بسیار به این کلام اندیشیدم ،در مورد تولد اول جای هیچ بحثی نیست و پذیرفته می باشد اما در تولد دوم جای گفت و گو است چرا که مثل تولد اول که در یک روز خاص یک ساعت خاص یک مکان معین متولد می گردد در بخش آگاهی چنین نمی باشد که یکباره از تاریکی پا به عرصه نور بگذارد بلکه به نور پیوستن آدم های بسیاری را در زندگی دنیاییشون مطالعه کردم، تولد اول که معلوم است همه ی ما یک روزی آمدیم و هر ساله آن روز که می رسد جمع می شویم جیغ دست هورا می کنیم کیک می خوریم کادو میدهیم و بعد پشت سر می گوییم :اه اینم کادو بود این برداشت آورد، به ماهیت اصلی آن جیغ و دست و هورا هم اعتقاد زیادی نداریم ، یک معامله پیش چشم ما به اصطلاح خودنمایی می کند، اما در بخش آگاهی ورود یک آدم یکباره از تاریکی به نور نداریم، رفتم زندگی خیلی از آدم هایی که به اصطلاح به نور پیوسته بودند مطالعه کردم آخر کار به این نتیجه رسیدم که زندگی دنیایی آدمی همانطور که جسمش مرحله به مرحله تغییر نموده و شکوفا می گردد برای باطنش نیز مراحلی وجود دارد و عجب که هر مرحله ای از مرحله بعدی خویش بی خبر است، یک بچه نوزاد شاید نداند که 9 ماهه بشود چقدر می شود اما یک بچه 6-5 ساله به راحتی می تواند حدس بزند قد این می شود ،قد آن می شود، بعد قد ماماناشون می شوند و بعد ... در مورد زندگی دنیاییشون به راحتی می توانند حدس بزنند اما در بحث باطنی اصلا این اتفاق نیست، الان در مرحله ای که هستی فکر می کنی بالاترین است، حرف حرفیه که تو می زنی اصلا خبر نداری که یکی بالاتر از این چه خبراست؟ هیچی نمی دانی ،عجب که هر مرحله ای از مرحله بعدی خویش بی خبر است فکر میکند که این بالاترین سطح است او دیگر رسید اما با گذر زمان، نوع عمل، تفکر، سطح بعدی رخ باز می کند عیان می شود و این چنین است که من میگویم آدمی در بحث باطن زندگی های پشت هم را می گذراند، در هر سطحی مرگی به آنچه که تا آن روز در بخش هوشیاریش قرار گرفته بود اتفاق می افتد و تولدی دوباره در وادی هوشیاری ایجاد می گردد، این چنین می شود که آدمی در طول حیات زمینیش می تواند مرگ ها و تولدهای متعدد را تجربه نماید در حالی که جسمش یکبار متولد شده یکبار هم مجدد به خاک می پیوندد، هنوز نتوانستم بیابم که چند سطح هوشیاری و آگاهی را آدمی می گذراند. کتاب های خیلی زیادی خواندم به جرات می توانم بگویم عارفی نیست که مقاله و رساله ای داشته باشد و من نخوانده باشم، اسمش این می شود اسمش آن می شود ، این مرحله اینجوری می شود آن مرحله آنجوری می شود، اما هنوز مطمئن نیستم که فقط همانی باشد که گفتم ،هنوز نتوانستم بیابم که چند سطح هوشیاری و آگاهی در آدمی می گذراند و تجربه تلخ مرگ و شیرین تولد را می چشد، الله اکبر چه زیبا است در عجبم که آدمی با توجه به آنکه اگر تعالیم الهی را در دست گرفته عمل کند می تواند تعدد تلخی عبور از سطحی که در انتها برایش می میرد در حالی که فکر می کند بالاتر از آن نیست را کاهش داده و سریع تر به شیرینی تولد در سطح بالاتر برسد ،داشته باشد و نمیکند. نردبان الهی برای بشر در دنیا بی انتهاست و به اندازه وسعت وجودی هر انسانی صاحب پله و ارتفاع می شود، این زایش های باطنی ، ما هر پله ای که میرویم یک زایش اتفاق می افتد یک چیزی می میرد یک چیزی اتفاق می افتد متولد می شود، مامانم می گفتند که هر زنی که یک بچه به دنیا می آورد مادربزرگ ها می گفتند که یک خشتش کم می شود یعنی یک آجر وجودش از بین می رود بعد مامانم می گفت دروغ گفتند به ما هر یکدانه زایش یک ستونش از بین میرود، همینطوراست دنیا یعنی این، خوب توجه کنید به مثال های که می زنم بی هدف این ها را نمیگویم دنیا یعنی همین.ولی این زایشهای باطنی آدمی را به سعادت واقعی می رساند با حقیقت وجودیش روبرو می کند. این را نوشتم، چند روزبعد به سراغش آمدم، گفتم سخن از سطوح آگاهی و مرگ در سطح پایین و تولد در سطح بالاتر کردیم به شما گفته بودم تا بدانید درباره اینکه فرد چگونه دریابد که آیا این فرایند در او به درستی اتفاق افتاده؟ و حقیقتی حقیقی است یا نه، آیا واقعآً سطح پایینتر مرده؟ و این به سطح بالاتر وارد شده؟ و این سطحی که در او وارد شده آیا حقیقی است یا نه؟ ببینید چند سال از عمرمان عبث رفت ما چه چیزهایی را باید کشف می کردیم؟ خوشا به حال کریستف کلمب توانست در عمرش لااقل آمریکا را کشف کند، ما یک جزیره کوچک از خودمان را نتوانستیم کشف کنیم، چه حیف، آمدم روی این کلامی بگویم، در بسیاری از افراد می بینیم ساعتها در حال مراقبه اند، مدیتیشن می کند 5 ساعت، هیچکس را به حریم راه نمی دهد، در کمال سکوت و بی تحرکی و بعد از خروج از این احوالات خیلی شادمان است، ابراز می کند چه آرامشی دریافت کردم، در آن سکوتی که قرار داشتم چه چیزهایی را توانستم ببینم، همین آدمها را به اشتباه می اندازد که شخص به آگاهی بالاتر و وسیعتری دست پیدا کرده، خوبست، من ایرادی نمی بینم اگر فرد چنین کند و به آگاهی بالاتر دست پیدا کند ایرادی نمی بینم اما به شرط اینکه همین فرد در اولین چالش رویارویی با مسائل و مشکلات بتواند به سادگی کنار بیاید در نهایت آرامش و صلح از این چالش عبور کند، نه اینکه خشم فراوانش حجابی بر بینش و بصیرت آدمی اش بیفکند و بر او مستولی شود نتواند بیرون از ماجرا و آن چالش نگاه کند و شاهد باشد، ارتقا به سطوح بالای آگاهی نیازمند ساعتها سکوت و مراقبه و دور از دیگران قرار گرفتن نمی باشد بلکه ورود به چالشها، چگونگی مواجه شدن با آنها نشان دهنده و تعیین کننده درجه آگاهی ست و این ممکن نیست الا با مراقبه دمادم بر هر لحظه در زندگی عملکردمان و اندیشه هایمان، هر تعلیمی می خواهید بگیرید، می خواهید بروید 4 ساعت مراقبه کنید بکنید عالی ست، من مواقعی که هیچکس منزل نباشد البته اگر تلفنها بگذارد می بینید در حالتی که نشسته ام حداقل یک ساعت انگشتم را هم تکان نمی دهم، از کجا می فهمم وقتی که متوجه خودم می شوم پایم را که تکان میدهم متوجه می شوم استخوان زانویم صدا می کند، چون تکانی نداده ام، می توانید بکنید عالیست ولی یادتان باشد آنها نمی توانند نشاندهنده رشد و آگاهی شما باشد، شما اگر اینکار را کردید، زمانی می توانید ابراز کنید یا دیگران شما را آگاه بدانند که در مواجهه با چالشها عملکردتان چگونه است؟ در صلح و امنیت خارج می شوید یا خیر؟ در حلقه ها می خواهید وارد شوید؟ الان تا دلتان می خواهد روش وجود دارد استاد وجود دارد، روشهای متفاوت برنامه ریزی های متفاوت اما هیچکدام اینها شما را به مقصود نخواهد رساند مگرآنکه بفهمید چه می کنید، در این دنیای مواج تکلیفمان چیست؟ با اینهمه اخبار و کلیپ و کلاسهای آموزشی تکلیفمان چیست؟ بزرگان دین را بنگرید، تا می گویم همه فکر می کنند 14 معصوم را می گویم همه می گویند ما که معصوم نیستیم من سخن از معصوم نمی کنم، آنهایی که مثل من و شما بودند اما دنیا را جدی نگرفتند، از کوره راهها و بیراهه هایش که وسوسه انگیز بود حذر نکردند به آنها نگاه کنید، هیچکدام در سایه آن چیزی که نسل امروز می اندیشد و در پی ظاهر فریبنده آن هست نبودند، می پرسید در کلاس چه می کنید، می گوید بیا ببین طرف وقتی شروع می کند به ذکر گویی و مراقبه خاص از زمین فاصله می گیرد، هواپیما مرا تا چندهزار پایی می برد ببین من چقدر بلند می شوم، این دلیل هوشیاری نیست مراقب باشید کجا پا می گذارید هر کدام این آدمهای بزرگ دریافتند که واحد هستند و بس، در عین اینکه تکثر دارند، من یک نفرم اما وقتی نگاه می کنم می بینیم اینهمه هستم، همه شما ها من هستید، شما یک دانه اید اما اینهمه اید، همه آنها یکی یکی، شما هستند، این بزرگان دریافتند که واحد هستند و بس، در عین اینکه تکثر یافته اند، در حالیکه هزاران تکه می باشند هیچکس تکه های خودش را دندان نمی زند اما ما بطور مدام دندان می زنیم، در اینترنت در فضاهای زیادی پیامهای زیادی در مورد خاص بودن این روزها دیده می شود برای من هم دوستان فرستادند و گوش کردم من هم قبول دارم درست می گویند اما و هزاران امای دیگر یک چیزی کم است، آیا این روزها به اختیار خودشان اینطور ظاهر می شوند؟ کسی به این فکر کرده؟ فقط اینکه این روزها خاص هستند این تاریخها بنشینید ذکر کنید فقط خوب بخواهید از منفی گرایی پرهیز کن، همه اش عالی ست اما به نظر شما این روزها به اختیار خودشان است که اینطور ظاهر می شوند آیا سیارات و ستارگان خودشان انتخاب می کنند که در این ایام کجا باشند؟ چه چیزهایی را بسازند؟ دوباره سخن شاعر شیرین سخن را به یادم آورد که ماه و خورشید و فلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، این سیارات و ستارگان که می بینید و می شنوید همه اینها خالقی دارند برنامه ریزی دارند که طراحی کرده در کدام عصر در کدامین لحظه و ساعت و روز در تعامل با زمین قرار بگیرند و چه چیزهایی را آفرینش کنند، ببینید چقدر موجودات و مخلوقات الهی در عالم می چرخند فقط برای اینکه من و شما را نوازش کنند و بگویند خوش باشید، خوش بگذرانید، طراح بزرگ ،سختی ها و بلاها را طراحی کرده تا بشر را از خودخواهی و خودپرستی و برتری طلبی بیدار کند یکبار دیگر دعوت به صلح و دوستی و آدمیتی که با آن خلق شده بنماید، شاعر می گوید تو مو می بینی و من پیچش مو، تو میبینی که این سه روز را به همه اعلام کنید همه به ذکر بنشینند درون ناپاکیزه ذکرش به چه درد می خورد؟ درون آلوده ذکرش به کجا می رود؟ چرا قبل از آن نیامدی بگویی خالق هستی برای تو چیزهایی رقم زده بشنو و ببین، کجا بودی؟ شما پیامی را درفضای مجازی از دیگرانی که نمی دانید کیستند می خوانید ولی شرمنده من در پهنه دنیا می بینم ما نیامدیم فقط بشنویم بلکه آمدیم بعد از شنیدن وارد میدان عمل شویم، می پرسید چطور؟ عرض می کنم، هرکدام ما به تنهایی حداقل به اندازه یکی از آن سیاراتیم مثل اینهمه سیاره سرگردان آواره مثل پشم زده در هوا ویلان هستیم اگر بیاییم یکی شویم در یک سمت و سو حرکت کنیم یک خواسته و آرمان مشترک داشته باشیم می توانیم میلیونها برابر در جهان هستی مؤثر واقع شویم، بروید پیامهای دو سال قبل به اینور را بخوانید مرتب شما را به تغییرات وسیع، پشت و رو شدن این دنیای خودمان هشدار دادم گفتم در کنارش تقاضای اصلاح تمامی مسائل باطنی تفکری عملکردی را کردم خواهش کردم از مسائل اضافه دور شوید از اینهمه مسائل مزخرف دور شوید و به خودتان بپردازید، اما آیا گوش شنوایی بود که به موقع بفهمد؟ یک مثال کوچک می گویم، حکایت این قصه ها این ست، یک ظرفی کثیف پر از سیاهی های چسبنده در دست داریم، شنیدیم دارد می آید چه می آورد؟ رزق می آورد روزی می آورد چیزهای خوب می آورد با این ظرف کثیف رفتیم جلوی درهایمان ایستادیم، که می آید؟ پیک رزق روزی می آورد، سهمیه تان را در آن می ریزد، در ظرف شما که دستتان گرفته اید او می ریزد و می رود در وقت رسیدن توقف نمی کند بگویی صبر کن اینرا بتکانم خاکش برود، از این خبرها نیست، او فقط می ریزد و می رود هر کجا که بود در ظرف کثیف در دامن چروک و آلوده در دامن چسبناک و آلوده جلوی در ورودی روی زمین یا در ظرفی پاکیزه و صیقل خورده، او می ریزد و می رود چرا؟ خوب دقت کنید چون سهم شما را به دیگری نمی تواند بدهد بگوید این حاضر نیست به دیگری می دهم از این خبرها نیست، فقط به خودتان نگاه کنید در چه وضعی هستید؟ به خود بجنبیم، اصل را درست کنید بعد به دعا و نیایش بنشینید، ما گفتیم، در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
مطلب دوم :روزی نشسته بودم مطلبی نوشتم، چو از فتنه ای برآمدی بر فتنه ای دیگر بنشینی حال دنیا چنین است، نیک بنگر نیک بیندیش، گفتم به تو گر برسم فخر فروشم خنده زنم و عیان ناز فروشم، بسیار بگشتم و هیچ نیافتم افتاده و زار بر زمین سخت بماندم، بس ناله زدم و اشک بریختم تا از تو ندایی بشنیدم، حالا ندا را گوش کنید، گفتی که بر چه فخر فروشی؟ آنچه که من به تو دادم ناز فروشی؟ برخیز و ببین فخر فروشان کجایند عرصه نازفروشان به کجای است؟ آن همه اسباب بزرگی به کجا رفت؟ ناز و فخر همه به هوا رفت، تو را با مشتی خاک بیافریدم، بی علت و بی چون و چرا بیافریدم، تو بگو در کیسه خود بدون من چه داری که بدان ناز فروشی؟