منو

یکشنبه, 04 آذر 1403 - Sun 11 24 2024

A+ A A-

مسئولیت دوست داشتنت کجا است؟

بسم الله الرحمن الرحیم

استاد: برای شروع گفتگوی امشب، من یک نفر را می خواهم با او به اصطلاح گفت و گو دو نفره کنم. و هدفی از این گفتگو دارم چون بعد آن می خواهم بروم یک جایی پیوند بخورم که این گفتگو برای من مهم است. من می خواهم از تو بپرسم که الان کجا هستید؟
جواب: در حسینه هستم.
استاد:می خواهم بگویم چرا؟
جواب : برای مراسم خانم فاطمه زهرا(س).
استاد:می خواهم از تو بپرسم که چرا در مراسم عزا ی خانم فاطمه زهرا (س) شرکت کردید؟
جواب: به خاطر اینکه خانم را خیلی دوست دارم.
استاد: دقیقا همان را گفتی که من دنبال آن می گردم چون خانم حضرت زهرا (س) را خیلی دوست دارید این جمله را به خاطر بسپار.آیا فقط به همین دلیل شرکت کردید؟
جواب: اولویت اول من بود.
استاد: حالا حرف الان من را بشنوید بعد ببینید چرا گفتم که این مهم بود پرسیدم کجایید؟ گفت در حسینیه هستم گفتم چرا اینجا هستید گفت آمدم در مراسم خانم حضرت زهرا (س) شرکت کنم، گفتم چرا می خواهید این کار را بکنید؟ گفت برای اینکه ایشان را دوست دارم. به همین صراحت، دلایل دیگه ای هم وجود دارد برای اینکه درحسینیه است می خواهم ثواب ببرم می خواهم خدمت گذار باشم فکر می کنم وظیفه ما است که شرکت کنیم، همه اینها وجود دارد ولی آن چیزی که برای او از همه مهم تر بود بیان کرد چه گفت ؟ گفت خانم را دوست دارم، حالا این جواب را پیش خودتان داشته باشید تا وارد اصل مطلب بشوم .
یک روز یک پسری با پدرش رفته بود در خیابان رسید به یک مغازه پرنده فروشی جلو مغازه ایستاد. همین طوری چشم دوخته بود به یک پرنده ای پدر او آمد گفت چیزی شده؟ گفت من این پرنده را می خواهم پدر پرسید برای چه میخواهی؟ پدر و مادرها گفتگوی من را خوب گوش کنند درس خیلی خوبی است. بچه گفت: با او سرگرم می شوم پدراو گفت همین؟ پرنده می خواهی بخری که با او سرگرم بشوی؟ پسر شروع کرد دلیل آوردن، با آن بازی می کنم با آن این کار را میکنم با آن اینجوری رفتار می کنم آن را بازی می دهم و هر چه گفت باباش گفت فقط همین؟ یعنی فقط می خواهی پرنده بخری فقط همین؟ نشان دوست هایم می دهم، یعنی فقط برای پز دادن پرنده را می خواهی؟ آنقدر پسر را کشاند و برد و برد ،تا بالاخره پسر گفت که من این پرنده را سخت دوست دارم پدر او گفت که پسر جان دوست داشتن مسئولیت دارد اصلا مسئولیت می آورد و چون مسئولیت می آورد تو باید مسئولیت قبول کنی تو باید به پرنده رسیدگی کنی، این را می دانی ؟ پسر ذوق کنان بالا پایین پرید و گفت: چشم حتما، همه ما این کار را می کنیم هر چیز را که دوست داریم برای اینکه به چنگ بیاوریم همان درجا قول می دهیم چشم حتما، پدر پرنده را خرید و بردند در خانه، روزهای زیادی پسر صبح ها خیلی زودتر از خواب بلند می شد برای اینکه مجبور بود پرنده را آب و دانه بدهد بعد خودش صبحانه بخورد بعد برود مدرسه، روزهای اول ذوق و شوقش خیلی زیاد بود خیلی تند بلند می شد و اصلا از اینکه کم خوابیده ناراحت نبود بلند می شد و انجام می داد، بعضی روزها که کمی دیرتر بلند می شد ذوق و شوق آخر یواش یواش کم می شود بیشتر خوابید و دیرتر بلند شد بعد وقتی دیرتر بلند شد چون مسئولیت پرنده را گرفته بود آمد پرنده را آب و دانه داد اما خودش دیگر به صبحانه نرسید، در حالی که در همان لحظات پدر او آرام و راحت روی مبل راحتی نشسته بود روزنامه می خواند هیچ کاری هم نداشت پسرک با دلخوری پدر را هم نگاه می کرد، نگاه کن نمی گوید من به این آب و دانه بدهم تو برو صبحانه بخور، بعد گرسنه هم به مدرسه می رفت. گذشت و گذشت و پدر هم به رویش نمی آورد، تا بالاخره یک روزی آمد که پسر آنقدر دیر بلند شده بود نه خودش صبحانه خورد نه توانست به پرنده خود آب و دانه بدهد و رفت و حتی به خاطر نیاورد که با عجله می رفت که از پدر یا مادر خود خواهش کند که امروز مسئولیت آن را قبول کنند گذاشت و رفت. بعد از ظهر که برگشت خانه پرنده که چشمش خورد به پسر که همیشه به او آب و دانه می داد خودش را محکم می کوبید به میله های قفس، این حرکت پرنده پسر را سخت آشفته کرد. دیگر این دفعه با یک نگاه طلبکارانه پدرش را نگاه کرد . جوری که انگار میخواهد به او بگوید : خب تو مقصری . وقتی من خوابم می آید چه میشود به جای من آب و دانه بدهی ؟ یا اگر من یادم رفت چه میشود تو به او آب و دان بدهی ؟ من دیرم شده ، تو که کاری نداری اینجا نشستی ، خب تو به او آب و دان میدادی دیگر، بچه اینجوری طلبکارانه پدرش را نگاه میکرد . پدر بعد از اینکه خوب نگاهها را تماشا کرد خیلی ساده جواب داد ، گفت : دوست داشتن به این سادگیها نیست . باید مسئولیت دوست داشتنت را قبول کنی . نمیتوانی دیگران را مراقب پرنده ات قرار بدهی که از او مراقبت کنند . چون هیچکس برای پرنده تو ، خود تو نمیشود . خوب حواس بدهید به جمله هایی که بکار میبرم ، کار دارم . پدر گفت : یا چیزی را دوست نداشته باش یا اگر دوست داشتی در مقابلش احساس وظیفه کن .
از این قصه زیباتر، زندگی روزمره من و تو است، همه ما . از ساده ترین مسائل ، میرود میوه بخرد میگوید : وای ! من چقدر این کیوی را دوست دارم. خب دوست داری نیم کیلو بخر، نه یک کیلو بخر. 4 کیلو میخرد . میوه ، سبزیجات ، خوراکی ، وسایل ، همه چیز حتی لباس. چون خوشش می آید و دوست میدارد خیلی میخرد. بالاتر میرویم خانه ، ماشین ، طلا ووو. فقط چون دوست میداریم میخریم . بخاطر اینکه این ویژگیها را دارد . میخریم چون این را دوست میداریم. بدون اینکه مسئولیت دوست داشتنمان را برداشته باشیم . حالا این کسی که در امور روزمره اش اینطور است در انتخاب جفت هم همینجور است . جفتی را که انتخاب میکند یا فقط میخواهد جفت داشته باشد یا اینکه فقط چون خوشش آمده انتخابش میکند . مسئولیت نگه داشتن جفت بر عهده ماست یا دیگران باید چشم طمعشان را کور کنند و طمع به جفت ما نداشته باشند ؟ روی سخنم فقط با آقایان نیست ، با خانمها هم هست . دوستمان خانمش را دوست داشته ، ازدواج کرده . باید مسئولیت دوست داشتنش را برعهده بگیرد یا نه ؟ میخواهد بچه دار بشود . چرا میخواهی بچه داشته باشی ؟ آخه بچه خیلی دوست دارم . مسئولیت دوست داشتن بچه ات را هم به عهده میگیری ؟ یا اینکه بچه ات را باید دیگران مثل مادر خودت ، مادر شوهرت نمیدانم خواهر شوهرت ، خاله جان و عمه جانت یا مسئول مهدکودک ، اینها باید مسئولیتش را برعهده بگیرند ؟ اما لقب مادرو پدر را من داشته باشم ؟ چرا ؟ چون این لقب را دوست دارم . به من بگویند مادر شده ، پدر شده . لقب را دوست دارم داشته باشم اما مسئولیت لقبم را به عهده نمیگیرم . بخواهم بگویم خیلی زیاد است . یا مثلا مادرش میگوید : کجا میروی ؟ میروم حسینیه . میگوید : برای چه میروی ؟میگوید : خب معلوم است حسینیه را دوست دارم . همین ؟ مسئولیت دوست داشتن حسینیه چه میشود ؟ به عهده تو نیست ؟ میگوید : مگردوست داشتن حسینیه هم مسئولیت دارد ؟ آره دارد . چه جوری مسئولیت دارد ؟ قوانین حسینیه را رعایت میکنی ؟یا می گویی نه ، بیخیال هفته ای دوساعت میرویم کلاس برمیگردیم . ببینید تا همینجا که گفتم در دلتان آشوب شد یا نشد ؟ اگر دلتان آشوب نشده یک فکری برای خودتان بکنید . اگر فکر میکنید شما بی نقص هستید حتما یک فکری برای خودتان بکنید . از این خبرها نیست ، اصلا و ابدا . به طور حتم یک جای کارتان ، شما هم ایراد دارید . یک جایی هم دوست داشتنهایتان را هر چقدر مراقبت کردید ولی مسئولیتش را برنداشتید . خدا رحمت کند سهراب سپهری راکه گفت :
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
از حالا به بعد وقتی میگویی دوست دارم ، این دوست داشتنت را یک جور دیگر نگاه کن ، حواست را جمع کن .
کلام همینجا ختم نمیشود. حرفم تمام نمیشود . پارا فراتر میگذارم.و شما را میبرم. امشب هجدهمین شبی است که دور هم جمع شده ایم . چه در 8 شب اول که در امامزاده های مختلف جمع شدیم و چه در 10 شب بعدی که اینجا در حسینیه جمع شدیم. 18 شب پی در پی دعای توسل خواندن ، از راههای دور و نزدیک خودمان را به حرمهای متبرک رساندن و در نهایت به حسینیه رساندن . درفضای سوگ بانوی دوعالم نشستن به خودتان و آنچه که شما را این 18 شب به طور مستمر کشانده اینجا نگاه کنید . بیشتر روی سخنم با آنهاییست که حقیقتا 18 شب با ما بودند . میگوید : حقیقتا یعنی چه ؟ حالا حقیقتا را تعریف میکنم . بعضی ها جسم و روحشان با ما بود بعضی ها فقط روحشان با ما بود. چون امکان جسمشان را نداشتند. همسفری جسمشان با ما نمیشد اما روحشان به طور دائم همسفر مسیر ما و پی جو بود. امشب شب آخر است . یک نگاه عمیق نیاز است . یکبار از خودت بپرس : چرا 18 شب آمدی ؟ ببینید، از خودتان بپرسید.اگر نپرسید موفق نمیشوید . کنجکاوی بود ؟ تفریح بود ؟ استادمان هم هست ، خوش میگذرد همین ؟ثواب هم میبریم . همین ؟حاجتهایمان را هم میخواهیم حتما حاجتهایمان هم میگیریم . اینها دلایل خوبی است اما کافی نیست. اگر فقط به این دلایل آمدی خیلی متاسف هستم . سال دیگر هم 18 شب را برو. البته معلوم نیست من سال دیگر 18 شب را بروم . اصلا باشم که بروم . اگر بودم اصلا میروم ؟ اگر بودم و رفتم اصلا با شما می آیم ؟ معلوم نیست . ممکن است بروم یک شهر دیگر، یک عده ی دیگر را دور خودم جمع کنم . این دلایل برای آمدن کفایت نمیکند. چون بالاخره یک جایی پایتان سست میشود و دیگر نمی آیید. آنهایی که پیگیر و پر مسئولیت بودند. آنهایی که همسفر و همراه بودند به حقیقت، با ما بودند. آنچه که نصیبشان شده دوست داشتن و عشق است. عشق به مادر دوعالم، عشق به صدیقه کبری فاطمة الزهرا سلام الله علیهاست چه بسا که بواسطه این عشق ومحبت جدید، دری از درهای قلبشان بازبشود. قلب ما درهای بیشمار دارد اشتباه نکنید همان یک دری که دکترها باز میکنند دریچه اش را عمل میکنند ، را نمیگویم . قلب واقعی ما درهای بیشماری دارد شاید بواسطه این قصه دری از درهای قلبشان باز بشود که یک فاطمه زهرای جدید را دیده باشند . ما سالیان سال است حضرت زهرا را دیدیم، هر سال با حضرت زهرا (س) گفتگو داشتیم حرف زدیم اما فاطمه زهرایمان را نشناختیم، آن کسی را که قبلاً می شناختیم اسمش را فقط می دانستیم، نسبش را با پیغمبر خدا و امامان معصوم می دانستیم اما امروز بواسطه این محبت تازه در قلب، برای خانم یک در جدید باز شده، ایشان بازش کرده اند، که چه شود؟ که از این در به دیاری پر از نور و مهر دعوت شویم، حالا دیگر نام حضرت زهرا (س) می آید قلبهایتان می لرزد، نمی لرزد؟ در تاریکی شب، هر شب در حسینیه صدای گریه های فرو خورده در گلویتان حکایت از این ماجرا می کند، حالا دیگر نام حضرت زهرا (س) تارهای قلبتان را می لرزاند و به صدا در می آورد، صدای آن تارها آبشار اشکتان را سرازیر می کند، این حس جدید به همه دوستان مبارک، این حس جدید را دوست داشتن می گویند، دوست دارم، خیلی شیرین است اما همین؟ فقط همین؟ نه نمی شود، در خیلی از مجالس اهل بیت این حسی که الان تعریف می کنم به من وخیلی از دوستان وارد شده، اما از خودتان پرسیدید چرا این حس را من در محرم داشتم؟ از محرم خارج شدم کمرنگ و کمرنگ شد و دیگر چیزی از آن باقی نماند، ما همه مان در ماه محرم اسم حسین (ع) که می آید تمام سلولهای بدنمان می لرزد، اما از محرم و صفر که بیرون می رویم آرام آرام همه چیز عادی می شود، ما را به دور باطل و تکراری زندگیمان وارد می کند، چرا؟ یکبار به آن فکر کنیم، من عرض می کنم خدمتتان، هیچکس به ما یاد نداده بود دوست داشتن به این سادگیها نیست، باید مسئولیت دوست داشتن تان را بپذیرید، دوست داشتن مسئولیت می آورد و شما باید مسئولیت دوست داشتن تان را بپذیرید، دیگران را مراقب دوست داشتن تان قرار ندهید، می گوید در محرم حالی بود، از محرم که در آمدیم خدا فلان و فلانش کند فلان کس آمد بلوایی در زندگی ما به پا کرد تمام احوالات ما را گرفت، او قرار نبود مراقب احوالات شما بشود، شما باید خودتان مراقب احوالاتتان می شدید اگر او توانست بگیرد چون احوالات شما ریشه در شما نداشت، روی هوا بود، گرفت رفت، حال او خوب شد، حال شما بد، اگر امروز در ممالک اسلامی علی الخصوص کشور خودمان، ملت مسلمان شیعه بدون هویت مسلمانی، همه ما اسم و رسم و شناسنامه و کارت هوشمند و کد ملی داریم، همه چیز داریم، بجزهویت شیعه بودن، این را هیچکدام نداریم، ملت مسلمان بدون هویت در بین ممالک دنیا سرگردان می چرخد، چطور؟ در کشور خودش نشسته گفتگوهای مختلف از گوشه و کنار جهان که برایش تدارک دیده اند خوراک حاضر کرده اند، با ولع می خورد، مسلمان خوراکش معلوم است، شما به میهمانی واردشده اید نمی دانید اینها صاحب چه دین و اعتقاداتی هستند، روی میز انواع خوراکیها و شربتها را چیده اند، چه عطر و بوی خوبی هم هست، شیعه مسلمان واقعی دست به غذا نمی برد، اول می پرسد، با چه چیزی درست شده؟ وقتی ببیند چیز حرام در غذا ریخته باشند لب نمی زند، اما این به اصطلاح شیعه مسلمان چه می گوید؟ می گوید من که نمی دانم چه کسی پخته؟ من که نمی دانم چه چیزی در آن ریخته؟ برکت خداست گناهش گردن آن کسی که پخته، شما دوست داشتید غذا را خوردید؟ حالا مسئولیت دوست داشتنتان را بپذیرید، فعلاً چهل روز خوراک حرام خوردید نه دعایتان مستجاب می شود نه نمازتان قبول می شود نه اگر نطفه ای از شما صادر شود نطفه پاکیزه ای خواهد بود، مسئولیتش را قبول کنید، چرا؟ چون این غذا را دوست می داشته، هیچکس جای پای محکمی بر هیچ اصلی ندارد، سیلی بر صورت حضرت زهرا (س) یعنی این، یعنی مسلمان شیعه ای که سینه برای فاطمه زهرا (س) می زند ولی زیر پایش سفت نیست، محکم نیست، جواب خانم را چه می خواهد بدهد؟ می تواند به او بگوید دوستت دارم، می گوید مسئولیت دوست داشتنت کجا است؟ هیچ پدر مادری به فرزندانشان درس محبت، پذیرش، پذیرش عواقب دوست داشتن را نمی آموزد، ما فقط برای بچه هایمان می خریم، چرا می خری؟ می گوید عقده نکند، یک روزی من بچه بودم، دلم میخواست، برایم نخریدند، خوب مُردید؟ نه، اما یاد گرفتی هر آن هر چه را که خواستید نمی توانید داشته باشید، اگر می خواهید داشته باشید عواقبش را باید قبول کنید، اینرا دیگر الان یاد گرفتید، همه جا سخن از قانون است، حق و حقوق فردی آدمها که باید کسب کنند، اما هیچ کجای این لایحه ها کلامی از این مسئولیت ظریف و پر بها و دوست داشتنی نیست، دوست داشتن حضرت زهرا سلام الله علیها مسئولیت می آورد، که آنچنان رفتار کنید که ایشان دوست داشتن شما را بپذیرد، اگر پذیرش فرمودند آنوقت شما دیگر هیچوقت تنها و بدون حامی نیستید، من به این سن و سال صاحب سه اولاد بزرگ وکامل هنوز اگر جایی از بدنم درد بگیرد باز هم می گویم وای مادر، توجه می کنید، ما همه مادر می خواهیم، نمی خواهیم؟ مادر من که دیگر خودش را هم نمی تواند بچرخاند، چطور می خواهد به من برسد؟ ولی من همیشه مادر می خواهم من می خواهم آن روزی که مرا می گذارند در خاک آنموقع هم اگر یکی گوش کند ندایی از جانب روح من می شنود که می گوید " وای مادر" هرکسی میخواهد مادرش را صدا کند میخواهد تنها نباشد میخواهد بدون حامی نباشد میخواهد مثل بیدی که مقابل باد سهمگین می لرزد ، نلرزد با هر کلیپی از اعتقاداتش پایه ی لرزان و سست پیدا نکند دچار شک نشود نیاز به مادر دارد ولی مادر قبول مان می کند؟ من میگویم دوستت دارم ولی او میفهمد که راست میگویم یا دروغ میگویم ما چکار میکنیم ؟ در دین ما شریعت حکم ، لازم الاجرا ست نگویید شریعت فقط دست و پای آدم را گیر میدهد اگر دالان تنگ سنگین و سخت شریعت را عبور نکنی طریقت خبری نیست . تا کی وقت داری از دالان شریعت عبور کنی؟ تا ابد؟ خیر باید از دالان شریعت بیاموزی به آن متعهد بشوی و از آن عبور کنی آنوقت است که وقتش می رسد حکم صادره را از بطن آن نگاه کنی چرا 4 رکعت نماز برای ظهر است ؟ چرا 2 رکعت نیست ؟ چرا 3 رکعت مغرب است ؟ چرا 6 رکعت نیست ؟ تو اجرا کن پیش برو تا زمانی که بطن احکام را برای تو باز کنند آنوقت است که از بطن نگاه میکنی دوستش می داری و آنوقت است که چون دوستش می داری مسئولیت انجام دادن آن را هم قبول می کنی آنوقت است که زندگی ات یک جلوه ی دیگر دارد زندگی ات یک شکل دیگر است . یادمان باشد دوست داشتن به این سادگی ها نیست مسئولیت با خودش دارد امروز که بر سینه کوبیدیم و عشق به مادر را فریاد کردیم دیگر مهر مادر روی این سینه ها خورد اگر میلیون ها نفر دیگر هم او را دوست بدارند مادر بنامند عشق او را فریاد کنند جای هیچکدام از ما را پر نمی کند نه اینکه چون ما هستیم ، نه مادر همه ی بچه هایش را دوست می دارد نگاه نکنید این بچه ها می گویند مامان من، داداشم را از من بیشتر دوست دارد او میگوید خواهرم را بیشتر از من دوست دارد ولی مادر همه بچه هایش را دوست دارد بدترین شان خوب ترین شان ، وقتی سینه ات را کوبیدی گفتی مادر مادر اشک ریختی صدایش کردی او را خواستی مهرش او را روی سینه ات کوبید یادت باشد دیگر هیچکس جای تو را نمیگیرد آن عشق تو یک دانه هست و اگر این عشق بمیرد دیگر چیزی جای آن نمی نشیند و مادر با آن عشق مرده چکار کند؟ به آن فکر کردید؟ ایشان من را تو را همه ی ما را توی جایگاه خودمان و عشق خالصانه ای که وجود ما را گرفت و ابراز کردیم طلب می کند دیگر امسال پارسال نیست فاطمیه رفت ما هم در رفتیم دیگر از این خبرها نیست سال 2020 است همه ی شما را پشت و رو می کنند الهی صد مرتبه شکر حق مان است ، دیگر نمی توانی در بروی، اگر می خواهی در بروی الان پاشو برو . شب هیجدهم است خداحافظ برو به سلامت ؛ اگر از هرکداممان از مادر پاسخی در خور در یافت نکند روز محشر چه پاسخی میخواهیم بدهیم ؟ روز محشر چه بهانه ای میخواهیم بیاوریم ؟ که مادری را خواستم عشق ورزیدم او هم من را قبول کرد مُهر مادری اش بر سینه ام کوفت چون اجازه داد سینه بزنم محکم بزنم اشک هایم را هم روی آن بریزم که قشنگ خیس بخورد اما بعدش یادم رفت، سر خوردم در رفتم ، اینها باید جواب داده بشه. فاطمیه ی امسال برای ما تحولی عظیم بوده است باید سایه اش بر تمامی ابعاد زندگی مان گسترده باشه و دیگر کم رنگ نشود به بچه ها از کودکی آموزش بدهید هیچ چیز را از روی هوس و شیطنت کودکی نخواهند بلکه دوست داشته باشند، دوست داشته باشند که بگیرند و به آنها بگویید مسئولیت دوست داشتنشان را هم قبول کنند آنوقت دختر مسلمانی که معتقد به اهل بیت است 18 شب تو عزای حضرت زهرا (س ) هرجا او را کشاندند او هم رفته است دیگر تو فضای مجازی هر عکسی را از خودش یا حتی دیگران به نمایش نمی گذارد. به یک بنده خدایی گفتم فلانی مناسب است دختر خوبی است گفت شما مطمئن هستید ؟ گفتم آره گفت پس تشریف بیاورید چون شما اهل فضای مجازی نیستید بیابید ببینید تو فضای مجازی تو صفحه اش چه عکس هایی می گذارد ، مایه ی خجالت من شد . فاطمیه تمام شد پرونده اش تا سال بعد همین موقع اگر زنده باشیم اگر نمرده باشیم تو بایگانی رفت امشب بایگانی می رود ولی عشق هرگز بایگانی نمی شود جاودان است این جاودانگی را امسال حس کنید و در مقابل این جاودانگی تو این روزهای تیره و تار مسئول باشید.
عین القضات همدانی میگوید ( قبلا گفتم ولی باز هم می ارزد ) گفت :
ای برده دلم به غمزه ،جان نیز ببر ( دلم را بردی جانم را هم ببر )
بردی دل و جان نام ونشان نیز ببر
گر هیچ اثر بماند از من به جهان ( اگر فکر کردی یک ذره هم از من اثر مانده است)
تاخیر روا مدار آن نیز ببر .
شما کم جایی ننشستید منتهی جایتان را نمی بینید یک روزی می رسد که جایتان را ببینید اما آن روز اگر توأم با پشیمانی باشد دیگر نمی ارزد آن روزی که جایتان را خوب میبینید روز افتخار است روز نشان تاج مرصع است نمی دانم به آقای بهجت خدا رحمتش کند گفتند : از نام و نشان آقا امام زمان بگو ما می توانیم ایشان را ببینیم ؟ می گوید طرف شصت و خورده ای سالش بود حاج آقا فرمودند پیرتر از شما هم آقا را می بیند یعنی انقدر زمان نمانده است جایتان را پیدا کنید سر جایتان بشینید در امان حق باشید.

نوشتن دیدگاه