ای عشق کجایی ؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 258
بسم الله الرحمن الرحیم
امروزه به هر دکان و بازاری سر می زنی سخن از عشق می گویند . توجه کردید . تمام فضاهای مجازی ، همه پیام های عشق دارند . همه سنگ عشق به سینه می زنند . همه پیام های گفتگو کننده از عشق دارند . به طور حتم دلایل بسیاری برای این رویکرد وجود دارد . اولین قدم بگویم استیصال بشر است . جنگ های بسیار از کمترین سطح که در فضاهای خانوادگی به وجود می آید . داخل خانه ها به وجود می آید تا بالاترین سطح که از سوی حکومت های قلدر علیه حکومت های ضعیف انجام می شود سبب شده که آدم ها خسته شوند. واقعاً خسته شوند . و روی به سوی دیگری غیر از خشونت و جنگ کنند . شاید به این وسیله راه گریزی از این مهلکه عظیم بجویند و خودشان را نجات دهند . نمی خواهم وارد مسیری بشوم که چرا و چه عللی وجود دارد که مردم رو به سوی عشق کردند . خودتان پیدا می کنید . هرکسی برای خودش دلیل موجه خودش را دارد . اما ، گفتگوی امشب من مسیر جداگانه ای دارد . فقط یادمان باشد سخن از عشق نگوئیم چون کلاس دارد . پرستیژ ما را بالا می برد . که این متاسفانه مسیری است که ما را به سوی شیطان هدایت می کند .از عشق سخن نگوئید . اشعار عاشقانه ی عارفانه نخوانید برای اینکه دیگران فکر کنند شما عاشق هستی و واصل هستی و عارف . نه اینطور نیست .
القصه . عشق یک عضو نیست. عشق یک ابزار نیست . رگ و پی و خون هم نیست . اکسیژن نیست . یا هرچیز دیگری که بتوانید در منظر نگاه آدمی جستجو کنید نیست . عشق نیرویی است از جنس نیروی حیات . که در وجود آدمی زنده ، جاری و در حال چرخش است . نیروی حیات در جسم آدمی می چرخد . قابل گرفتن و کشیدن و دیدن نیست . اما در تک تک اندام های انسان قابل رویت است . که اگر نیروی حیات از اندام ها که نادیدنی است خارج شود همه چیز نابود است . اما شما این نیروی حیات را نمی توانید پیمانه کنید . نمی توانید در شیشه ای کنید . نمی توانید در ظرفی کنید یا هر کار دیگری . عشق هم همانند نیروی حیات است . فقط می شود آن را از تجلی اش در تمامی اندام ها و خلق و خو و رفتارهای آدم ها پیدا کرد و مشاهده نمود . همه دم از عشق به خدا می زنند اما بسیار کم دم از عشق به پیامبر خدا و اهل بیت او می زنند . اما خیلی کم تجلی عشق ظهور پیدا می کند . دنیای امروز جای بدی است . خیلی جای بدی است . خوشی ها دوام ندارد . تلخی ها و گریه ها بسیار دوام پیدا می کند . نورها کم هستند . تاریکی ها بسیار مشاهده می شوند . همه می نالند اما نمی دانند چرا؟ همه می نالند اما نمی دانند چرا . هرکس برای آنچه که هست یک دلیلی دارد و قشنگ تر این است که نوک پیکان تیرهای بدبختی به آدم های مقابل به خودشان نشانه رفته است ..
فریاد می کنم . فریاد می کنم. از عمق سینه فریاد می کنم . ای عشق کجایی . ای عشق کجایی . نمی بینمت . من از ویروس مرگبار نمی ترسم. همه می ترسند . من نمی ترسم . من از نامردمی ها و قلدری ها نمی هراسم . آنچه که من را به زانو درآورده است نبودن نشانی از عشق است . فریاد . فریاد . فریاد . عشق باید از درون به بیرون بجوشد . و پس از جاری گشتن در بیرون تللوئی داشته باشد . وگرنه عشق نیست . وگرنه عشق نیست . آیا می توان چشمه ای را با سطل سطل آب ریختن در آن تبدیل به چشمه ای کرد . چشمه باید از درون زمین بجوشد . عشق نیست . هرچی می خواهی نامش بگویی ، بگو . اما عشق نیست. یکی یکی بگویم . بنده ادعای عشق به حضرت حق را دارد .مردم یا کاملاً منکر هستند یا آنهایی که منکر نیستند همه مدعی عاشق حضرت حق بودن هستند . نیمه شبها از خواب برمی خیزند نماز شب می خوانند اما در کلامشان دروغ، در کلامشان تهمت، تلخی و تندی وجود دارد. کلامی که به کار می برد و بر زبان جاری می کند سرشار از عشق به خدا است اما از وجودش بارقه ی محبتی دیده نمی شود برای خدایی که عاشقانه دوستش می دارد از هیچ اعتراضی از هیچ تندی که از افراد مقابل به او می شود نمی گذرد، هیچکدام را بی جواب نمی گذارد، اگر یکی تندی کرد سه تا پاسخ می دهد، اگر یکی بد گفت چهار تا پاسخ می دهد. مگر می شود! عاشق به خدا چنین رفتار کند؟ عشق به مادر را خیلی به سینه می زنیم مگر می توان عاشق بی بی دو عالم بود، اما حتی یک رفتار از رفتارهای خانم را دارا نبود؟ می توان پلاک نام مبارک آقا امیرالمؤمنین (ع) را بر سینه داشته باشی اما حتی یک رگه از نورعشق آقا را که به خدا داشتند در بر نداشته باشی؟ یعنی چه؟ می توان عاشق مولا بود اما در دفاع از حق مظلوم ،همچون مولا در مقابل ظالم قد علم نکرد؟! می توانی عاشق مولا باشی و مثل مولا عشقت به همسرت نورافشانی نکند؟ مگر می شود؟! من نمی توانم قبول کنم. عاشق امیرالمؤمنین نمی تواند با همسرش تندی کند، عاشق امیرالمؤمنین نمی تواند همسرش را هتک حرمت کند به او زور بگوید چون مرد است. عاشق امیرالمؤمنین نمی تواند به مردش خیانت کند، نمی تواند اطاعت از مردش نکند. قاطعیت و قاطع رفتار کردن، با حق رفتار کردن با زشت رفتار کردن خیلی متفاوت است.
عده ای مرید وعاشق آقا موسی بن جعفر(ع) هستند، خیلی جالب است عاشق آقا موسی بن جعفر (ع) است اما حتی یک برگ کوچک از سبزی کظم غیظ آقا را با خودش ندارد مگر می شود تو عاشق موسی بن جعفر (ع) باشی و حتی یک سر سوزن غضب و خشم خودت را نتوانی کنترل کنی و به روی دیگران تف کنی؟ پس دروغ می گویی. اینهایی که این چنین رفتار می کنند آن چه را که به غلط عشق می پندارند چیزی جز نام و شهرت طلبی نیست . عشق گفتن نمی پذیرد، بودن می طلبد. عاشق نمی گوید عاشق هست، بودنش عاشقی است. عشق قد واندازه و حد ندارد، مرز نمی شناسد فقط می جوشد و همه گیر است و برای همه گیری هم سهمی قائل نمی شود به این اینقدر و به دیگری اینقدر، به این کمتر و به او بیشتر، این خدمه خانه من است کمتر محبت کنم مبادا پر رو شود به آن یکی بیشتر محبت کنم چون آدم متشخص تری است. نمی شود به خدا نمی شود باور کنید نمی شود عشق رودخانه ای است جاری و در مسیرش هر چه قرار بگیرد درون آن آب، غوطه ور می شود، در رودخانه عشق غوطه ور می شود. آدمهای روبرو را نمی شود از هم تفکیک کرد اگر غیر این باشید عشق نیست، نیست! به همین شب بزرگ و عظیم شب قدر، شب شهادت آقا امیرالمؤمنین (ع) تاج سر مؤمنان دو عالم، شب جمعه شب رحمت و برکت شبی که امیدواریم به سحرش ظهور مولا امام زمان (عج) باشد، به همین شب نمی شود! عشق نیست! معامله است، تظاهر و ریا است. خانه ی عشق دل است هر دلی که مملو از عشق بود چشمهایش در بیرون عاشقانه می نگرد برای دیدن و بارش محبت از چشم انتخاب نمی کند فقیر و غنی، پیرو جوان، زشت و زیبا نمی شناسد. گوشها با مهربانی همه را می شنوند، شنیدنی آدمها را گزینش نمی کند بلکه ندای استمداد و کمک طلبی همه را می شنوند و همیشه در لحظه ها می شنوند به همین خاطر از پیش شنیده ای برای قضاوت کردن ندارند چون همان لحظه می شنوند و هیچ قضاوتی در لحظه وجود ندارد، برای آینده انتظار شنیدن مطلبی ندارند هر چه هست همان لحظه است در لحظه صرف هرگز جز عشق جاری نیست. اگر هنوز عشق در تو جاری نشده بدان که در لحظه زندگی نمی کنی یا همیشه در گذشته ای یا همیشه به فکر آینده هستی. بچه ها را دیدید وقتی به دنیا می آیند تنها آغوشی که آنها را آرام می کند آغوش مادر است، عاشق مادر هستند چون در زیر آن قلب در شکم مادر رشد کردند بچه ها تا وقتی خیلی کوچک هستند همیشه تلاش می کنند نمایشی از پوشش، عادات و رفتارهای مادرشان باشند این یعنی عشق اما به مرور که رشد می کنند عشق های دیگر می آید رنگ و بوها و عادات دیگری به خود می گیرند، این رفتارها وقتی ساده و همیشگی می شوند که عشق بر معشوقی همیشگی و ثابت قرار گیرد. اگر محبت شما تغییر می کند، جهت عوض می کند دلیلش آن است که معشوقتان معشوق ثابتی نیست و در دنیا هیچ معشوقی جز خداوند ثابت و همیشگی نیست و آن وقت است که اگر حقیقتاً عشق باشد از منیّت و خودبینی سرچشمه نداشته باشد آنوقت آن آدم تجلی معشوق خویش یعنی خدای مهربانش خواهد بود ودیگر از خود هیچ ندارد تنها چون او می بیند، چون او می شنود، چون او می گوید، چون او رفتار می کند و تجلی عشق بر زمین خواهد بود.
مولانا می گوید:
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی؟
گفت حیات باقی ام عمرخوش مکرّرم
شمس می گوید: ما باور کردیم خداوند ما را از بالا می بیند اما به واقع خداوند از درون می نگرد، از درون من و شما، مراقب درونتان باشید.