چه زیباست شنیدن نوای نی بدون گره های وجودت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 212
بسم الله الرحمن الرحیم
لیوان چای که از آن بخار به هوا می رفت علی رغم گرمای هوا در میان دو دست خویش گرفته و به آن می نگریستم لذت دیدن چای گرم و خوشرنگ را در وجودم احساس می نمودم سر بلند کردم به صفحه ی گوشی خود نگاه کردم در آن صفحه ی کوچک یک مردی در حال نواختن نی بود چه صدای دلنشینی از نی این مرد بیرون می آمد بعد از کسری از ثانیه صدای نی را در وجودم شنیدم خیلی حس جالبی بود خیلی حس دلچسبی بود و باور کنید یک چیز خارق العاده و شگفت انگیز از برای من یا هر کسی که این احساس را کرده باشد نیست مال همه است و می تواند از آن بهره ببرند اگر پیچهای رادیویی وجود خود را یک چند ثانیه خاموش کنند بسیار صدای دل نشینی بود از نی که در وجود خود شنیدم دوباره به نی نگاه کردم چطور یک چوب تو خالی می تواند از درونش صدایی به این زیبایی را بیرون بفرستد به خود نی زن نگاه کردم خواستم با خودم بیندیشم این صدای زیبا به مرد نی زن نسبت دارد او هست که خوب می زند اما نتوانستم قبول کنم نه اینکه ربط نداشته باشد حتماً دارد ولی نه تماماًچون اگر قابلیت خود نی زن بود هرچوبی را با هر شکلی به آن می دادی می توانست همین طوری به صدا در بیاورد پس یقیناً خاصیتی در آن تیکه از چوب که ما به آن می گوییم نی وجود دارد در سکوت به نی که دست آن نی زن بود نگاه کردم و در لحظه ای یافتم نی درونش خالی است خالی خالی هیچ داخل آن نیست و چقدر زیبا حتی یک گره ی کوچک هم داخل ان نیست اگر در نی حتی یک گره میان فضای خالی آن را پر کرده باشد نی زن نمی تواند این صدای دلخواه را از آن بیرون بیاورد مدت زمانی به این نی مشغول بودم تا بالاخره از آن منفک شدم به جهان اطرافم نگاه کردم پارچ آب روی میز بود پارچ آب پر از آب زلال و شفاف به آن نگاه کردم آنچه که پارچه آب را لذت بخش می کرد آب زلال درون پارچ بود پارچ اگر در درونش فضاهای متعددی که اگر حجم دار باشد گره داشته باشد یا تیره باشد در آن وجود داشت دیگر لذت بخش نبود چون جایی برای آب زلال نداشت چشم خود را گرداندم نگاه کردم به گلدان خود خیلی دوستش می دارم اما همین گلدان اگر داخلش جایی برای خاک لازم نداشت پر از سنگ و خرده شیشه و چیزهای مضر بود می توانست گل زیبای من را پرورش بدهد ؟هرگز ! ماشین لباسشویی هر وقت کارش تمام می شود آن را نوازش می کنم از آن قدردانی می کنم که برای من کار انجام داده همین ماشین با همه ی تکنولوژی پیشرفتش طوری تعبیه شده بود که آنقدر درونش پر بود از ادوات همین تکنولوژی جایی برای ریختن لباس یا گرداندن لباس وشستن نداشت قابل قدردانی من می شد؟هرگز. ذوق کرده بودم هر لحظه یک مورد جدیدی برای بررسی پیدا می کردم این را دیدم آ نرا دیدم آخر کار با خودم اندیشیدم تو همه چیز را دیدی کم و کیفش را بررسی کردی حالا به خودت نگاه کن در درون خود چی داری ؟بدن آدمی از ارگان های اصلی وفرعی زیادی تشکیل شده هر وقت یکی از این ارگان ها را دشمن قدداری بنام تومور سرطانی اشغال می کند کم کم از فعالیت های طبیعی و حیات بخش ساقط می شود طبیعتاً در عملکرد بقیه ارگان ها هم تاثیر خواهد گذاشت اما فقط همین نیست چرا؟چون آدمی غیر از این جسم آشکار صاحب یک ماهیتی است که این سیستم آشکار جسمی را اداره می کند همین ماهیت است که می بایست از درون همچون آن نی،خالی از گره باشد تا امواج درونی سیستم بیرونی را درست اداره کند در جهان هستی هم تاثیرات مثبت بگذارد در زمان حاضر همه چیز حکم بر توجه به درون می کند در گفت و گوی هفته ی پیش ما اشاره داشتیم به اینکه دنیا تماشاخانه ای است انسانها ایفاگران نقش های بسیار بر صحنه ی این تماشاخانه می باشند در آن جلسه عرض کردم آدم ها صاحب نقش های بسیار می باشند و باید بیاموزند هر نقشی را که ایفا می کنند اولاً سعی بر اجرای کامل نقش داشته باشند ثانیاً پس از اجرا از آن قالب خارج شوند و به زندگی خود ادامه بدهند و در همان نقش باقی نمانند تا در همان نقششان سنگ شوند 27 سال صبح ها به مدرسه رفتم در پایان هر روز کاری به همکاران موقع خداحافظی می خندیدم و می گفتم از صبح تا حالا فقط لباس معلمی تن داشتم از در که بیرون می روم لباس های زیادی انتظار من را می کشند اول لباس راننده ها را می پوشم ماشین می رانم شاید بین راه این لباس را دارم یک لباس دیگر هم روی آن می کنم لباس مامور تدارکات مامور خرید خرید مایحتاج خانه را می کنم وقتی به پایین پله های خانه طبقه سوم می رسم باید لباس باربرها را بپوشم چون همه را بار کنم سه طبقه پله ببرم بالا وقتی وارد خانه می شوم همه را می کنم لباس آشپز می پوشم وقتی وسایل آشپزی را گذاشتم می کنم لباس کارگر خدماتی را می پوشم جارو می زنم دستمال می کشم دستشویی می شویم و.... وبعد از آن لباس مربی گری می پوشم به دروس بچه ها می رسم به تربیت و به تذکرهای لازم اخلاقیات و ... ودر انتهای روز بالاخره لباس همسری قبل از آمدن همسر نازنین بر تن می کنم عنایت می فرمائید اگر من در لباس معلمی باقی مانده بودم و حاضر نبودم آن را در بیاورم راننده خوبی نمی شدم مامور خرید خوبی نمی شدم باربری هم نمی توانستم بکنم چون اصلاً نمی دیدم یک معلم بتواند باربر باشد پس کار من نیست خوب پس کار کی است بشین پایین پله ها همسایه ها بیایند و برای شما ببرند وقتی بالا میرفتم اگر هنوز لباس معلمی تنم بود آشپزی نمی توانستم دیگر دست شویی توالت هم نمی توانستم بشویم جارو نمی توانستم بکشم لباس ریخته بچه ها که از در آمده بودند و کوچک بودند ریختند نمی توانستم جمع کنم و انتهای شب لباس همسری دیگه اصلاً چون یک موجود واخورده و خسته وداغون و عصبانی بودم چون در هر جایگاهی لباس خود را نپوشیده بودم هر روز این گفت و گو را می کردم یک تعدادی از همکارانمان من را با خنده هاشون بدرقه می کردند .
پس می بینید اگر یکی از این لباس ها را می پوشیدم و در نمی آوردم چه اتفاقی می افتاد حالا به مرور زمان خصلت های آدمی در درون هر کدام گره های کوری را بوجود می آورند اگر خیلی زود این گره ها باز نشوند تبدیل می شوند به یک گره سنگین گره ها چی هستند؟دلخوری ها حسادت ها دروغ ها از همه بدتر هستند چون دروغ بعد از مدتی موجود خبیثی است چنان رفتار می کند با ماکه تمام دروغ هایمان نمی تواند هیچ راستی به پایش برسد از هر راستی راستر می شود و کاملاً قابل باور. خیلی سخت است بعضی از آدم ها خیلی جالب است دیدید عادت کردند که اگر یک چیزی اینجا ریخت اگر دستمال هم نداشته باشد باید بلند شود و برود از آشپزخانه دستمال بیاورد و حتماً این را پاک کند حالا یک لکه دیگر بیفته بعد برو پاک کن می گوید نه نمی توانم خیلی از آدمها این طوری هستند عمرشان را هم این طوری می گذرانند تمیزی خوب است و اتفاقاً خیلی عالی اما عمرشان را هم یک عده ای این طوری می گذرانند حالا توجه بگذارید اما همین آدم که هر دم پاک می کند هر دم خاک می گیرد ونظافت می کند و جمع می کند این آدم برای پاک کردن اندیشه های تاریک کلام های ناموزون و آزاردهنده و رفتارهای زشتش مثل بدبینی مثل شک و تردیدهای بی جا مثل توقعات نابجا ،قلدریها، زورگویی ها و وسواسها و و و .. هیچ دستمال پاک کننده را بکار نمی گیرد اینها روی هم انباشته می شود، ضخامت می گیرد، گره های سنگی بسیاری که نمی توان آنها را حذفشان کرد، یا حداقل اگر هم بشود سخت و زمانبر است، کو عمر که فرصت بدهد این گره های سنگی را بکوبید و بازش کنید متاسفانه همه وجوداین آدمها صداهای بسیار ناهنجار و گوش خراشی را تولید می کند، نی اینها هم می نوازد نه اینکه ننوازد ولی نه نوای دلنشین بلکه نوایی بسیار ناهنجار و بسیار گوش خراش که هیچکس حاضر به شنیدنش نیست، ندیدید بعضی ها را در میهانی ها دعوت نمی کنند؟ ندیدید بعضی ها وقتی به جمعی وارد می شوند اکثر افراد آرام آرام پخش می شوند که هم جواری نداشته باشند؟ چرا؟ چون اینها گره های سنکی شان خیلی زیاد است و نی وجودشان صداهای ناهنجار می کند، قشنگی اش کجاست؟ تا جوانیم گاهی به خاطر زرنگی هایمان، گاهی به خاطر پولمان، گاهی به خاطر خوشگلیمان شاید تحمل کنند ولی وقتی پیر می شویم دیگر برای چه تحمل کنند؟ از این نقطه تنهایی طرد شدن، زشت شدن، ناموفق بودن و هزاران درد دیگر آغاز می شود، خوب گوش کنید، صدای زنگ را نمی شنوید؟ زنگ نیست که صدای ناقوس است، یک ناقوس عظیمی به صدا درآمده می شنوید؟ می گوید نه، گوشت را به آن چیزهایی که آن عقب گذاشته اید دائم دارد برایتان مثل رادیو حرف می زند ببندید تا این صدای ناقوس را بشنوید، بانگ جرسی ست که دعوت به حرکت می کند قبل از آنکه خیلی دیر شود، چقدر این جمله را گفته ام!!! وقتی می گویم بجنبید قبل از اینکه خیلی دیر شود خنده ام می گیرد، اینبار واضح عرض می کنم قبل از اینکه ملک الموت حضرت عزائیل مقابلتان بایستد و عبور از دنیای مادی را به شما اعلام کند، راه بیفت می خواهیم برویم، بعد شما که نمی خواهید بروید فکر می کنید یک دریا کارهای جا مانده دارید می خواهید برگردید، گوش کنید همه درها پشت سرتان تند و تند بسته می شود، و آغازی هولناک آغاز می شود، نمی دانم چند سال پیش بود شبی خوابی دیدم در عالم رویای من آدمهای بسیار زیادی در حرکت بودند مثل ایام حج، و بعد در مقابل دری وجود داشت که آدمها سعی می کردند از آن در با آن هجوم عبور کنند من میان جمعیت مانده بودم و هیچگونه حرکتی نمی توانستم بکنم اما با جدیت می خواستم داخل شوم، دستی از بالای سرم آمد از پشت گردنم گرفت و از روی جمعیت عبور داد و از روی جمعیت مرا فرستاد داخل، وقتی مرا انداخت داخل درها پشت سرم محکم بسته شد، هرچه بیشتر پیش رفتم پنجره های دیگری هم بود که بسته شد در انتها به جایی که وارد شدم نمی دانم شاید قبر آقا علی ابن موسی الرضا بود وارد شدم اما اندک آدمهایی آنجا بودند، من آنموقع نفهمیدم یعنی چه؟ تا الانم که حرف می زنم نفهمیده بودم معنی خوابم چه بود؟، الان متوجه شدم درهایی که پشت سر بسته می شد، دیدید؟ درهای تمام اماکن زیارتی تق تق تق بسته شد؟ تنها کسانی توانستند در این دوران از اماکن زیارتی و متبرک بهره بببرند که یاد گرفته بودند از قبل با قلبشان زیارت بروند نه با پاهایشان، وقتی با قلب می روید همه درها بسته باشد نباشد به حال شما فرقی نمی کند، امروز برای آن روزی که حضرت عزارئیل مقابل شما می ایستد و می گوید وقت رفتن است و درهای پشت سر بسته می شود باید اندیشید، آنکه همه گره های درونش را از قبل باز کرده صاف و روشن می رود، نیازی ندارد که درهای پشت سرش بسته باشد یا نباشد، اصلاً نمی شنود چون برای او فرقی نمی کند چون خودش میلی به برگشت و نیازی به جبران کردن کارهایش ندارد، برای همین باید خیلی زود جنبید، نِی وجودتان را به صدا در بیاورید ببینید خودتان تحمل شنیدن صدای درونتان را دارید؟ اگر نیست اصلاح کنید، همه مان اصلاح کنیم به هم کمک کنیم اگر در جایی نِی وجود آدمی گره دارد و نمی فهمد باید به او کمک کنیم فضولی نه، "کمک "
یک چند به کودکـی به استاد شدیـم یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک بــر آمدیم و بـر باد شدیـم
اسرار ازل را نه تــو دانی و نه من ویـن حرف معما نه تو خوانی نه من
هست از پس پرده حرف من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
خوب نیست که هنوز که پرده نیفتاده نه تو مانی و نه من؟ امروز اراده کنیم نه تو باشی و نه من هرچه هست او باشد، این اشعار هم تقدیم شد از خیام خدمت شما.
سوال : میشود در حیطه عملی مثال بفرمایید
استاد: در پاسخ به دوستمان که مثال خواستند، دوست عزیز یک پارو لازم داریم، وقتی برف های سنگین می آمد صبح که مردها بیدار می شدند و می دیدند پشت بام پر از برف است پاروی چوبی را به دوش می کشیدند می رفتند بالای بام، شروع می کردند به روبیدن برفها، خیلی جالب بود گاهی وقتها قلوه سنگی، ظرفی، لنگه دمپایی که افتاده بود آن بالا و کسی به یادش نمانده بود و زیر برفها مدفون شده بود، موقعی که پاروی می زندند، آن هم با پارو زدن کنده میشد و از بالای بام به درون کوچه یا حیاط سقوط می کردند، اما یک لطف بسیار داشت چون بعد از برف اگر پشت بام می رفتیم یک پشت بام صاف، تمیز آماده پیک نیک در اختیارمان بود، به درونهایتان مراجعه کنید از این لنگه دمپایی ها از آن تکه سنگها که همه اینها بر می خیزد از قضاوتهای من، شما، او، ... بخش عظیمی از قضاوتهای ما بلند می شود، خانم کارگر خانه است، آمده می گوید این مشکل پیش آمده مجبورم بروم، اگر سوالی داشته باشم درخصوص مشکلش در حضورش می پرسم، حتی اعتراضی داشته باشم در حضورش ابراز می کنم، اما یک شکل دیگری هم دارد می گویم خیلی خوب برو، چاره ای نیست، بعد از اینکه رفت در گفتگوی با دیگران خواهم گفت اینها اهل کار نیستند، نه بابا خسته شده بود می خواست یک جوری از زیر کار در برود حالا پول دستش آمده می خواهد برود خرج کند وقتی دستش خالی شد بر می گردد، این حرفهای ما به کجای دنیا بر می خورد؟ او که نیست بشنود و دلش بشکند، اینها هرکدام سنگ ریزه ایست کردیم در قیر در آوردیم چسباندیم در نِی وجودمان، یکی دو تا پنج تا، ده تا، پنجاه تا، حفره نّی پر شد که، از آن بِدَم صدای خوبی در نمی آید، چطور صدای خوبی در نمی آید؟ به طرف محبت هم می کنی محبتت رنگ و بو ندارد طعم و مزه ندارد، دلچسب نیست، دقت می فرمائید؟ این میشود حیطه عملی اش، رئیس کارمندش را توبیخ می کند می گوید فلان کار را درست انجام ندادی توبیخ می کند، کارمند بجای اینکه به کاری که انجام داده فکر کند و ببیند کجای کارش سهل انگاری بوده؟ کجایش اشکال او بوده که دفعه بعد اتفاق نیفتد اولین حرفی که می زند می گوید این همکار بغلی من نسبت به من حسادت می کند من می دانم کار اوست بدگویی کرده، می بینید چقدر ساده است؟! خیلی ساده است . به سوپر مارکتی سرکوچه زنگ زدی برایت جنس فرستاده ، آمده شما نگاه کردید به بر چسبش . دیدید تاریخ مصرفش گذشته . میتوانی زنگ بزنی به او بگویی و برایش پس بفرستی ، تمام شد . اما نگه میدارد و بعد به هر کسی که میرسد می گوید : می بینی چه دنیایی شده ؟ فکر میکند من نمیفهمم . یک الفاظ زشتی هم به خودش میگوید . من اینجوری و اینجوری هستم که حالا که زنگ زدم که بفرسته همینجوری به من انداخت . اگر جنس خرابه بگذار از پول تو بسوزد چرا از پول من میسوزانی ؟ تو مطمئنی اینجوری بود ؟ نه ، شاید او هم مثل تو ندیده . شاید هم دیده . اما من نمیتوانم به این شاید پایبند باشم و حرفم را بزنم . باورکنید به همین سادگی است .
صحبت از جمع: در حال فکر کردن به گره های درونیم هستم . و اینکه اگر این گره ها را بازنکنیم سختیهای این گره ها دائما تکرار میشوند .
استاد : حتما ، شک نکنید . نکته قشنگی را فرمودند . بله ، اگر این گره ها را باز نکنیم نه تنها سرجایشان میمانند چون باز نشدند ، میتواند گره های بعدی را بیاورد روی آنها سوار کند ،. بگذارید یک مثال برایتان بزنم ، وقتی که کیسه زباله تان را میبری بگذاری دم در ، اگر خانه روبرویی یا بغل دستی کیسه هایش را روی هم سوار کرده باشد . شما میبری میگذاری روی آن . هر کس ازآنجا رد بشود اگر یک کیسه کوچک آشغال دستش باشد وقتی کیسه های زباله را روی هم انبار می بیند ، اوهم کیسه اش را روی آنها میگذارد . میگوید : چرا گذاشتی ؟ خب ببر بگذار توی سطل آشغال . میگوید : چه فرقی میکند ؟ رفتگر که می آید ببرد آنها را ببرد این را هم میبرد دیگر ، توی سطل هم باشد می برد . نه اینطوری نیست . اگرزمین جلوی خانه شما پاک و پاکیزه باشد ، انداختن یک دستمال کاغذی نمود پیدا میکند . بعد دیگر کسی نمیتواند بیندازد . تا چه رسد به یک کیسه آشغال . وجود ما همینجور است . اگر گره هایمان را باز نکنیم همینطور بطور مرتب می آید . بگذارید یک چیز جالب بگویم . از یک بنده خدایی تعریف میکردند که داشت به یک نفر بد و بیراه و ناسزامیگفت . فکر میکرد خودشان دونفر هستند . نفر سوم وارد شد و خودش را نشان داد . تا خودش را نشان داد کسی که ناسزا میگفت ، گفت : تو از کی تا به حال اینجا بودی ؟ گفت : خیلی وقت است . گفت : حرفای من را شنیدی ؟گفت : بله . تا گفت بله ، شروع کرد زد توی سر و صورت خودش و گریه زاری . چرا حرفهای من را شنیدی ؟ می بینید ؟ اما اگر از اول انتخاب کنید ناسزا نگویی ، نیاز به آن کتک کاری با خودت هم نداری . از اول انتخاب کن ناسزا نگو . انتخاب کن که مودب باشی ، محترم باشی . نه اینکه محترم باشی وقتی همه هستند . محترم باشی وقتی که توهستی . دقت میکنی ؟ خیلی جالب است . کاملا درست است دوست عزیز .
صحبت از جمع: در فیزیک در بحث لوله های صوتی ، گره و شکم تشکیل میشود و در گره هایی که نقاط ساکن نامیده میشوند هیچگونه صوتی شنیده نمیشود ولی در محل شکمها که نقاط متحرک نامیده میشوند صدا بطور واضح شنیده میشود . دقیقا مثل نیِ مثال شما . یعنی در عالم فیزیک هم فحوای کلام شما مصداق دارد .
استاد : من به بحث فیزیکی آن نگاه نکرده بودم میدانید که سوراخهایی روی بدنه نی هست . وقتس کسی نی مینوازد با انگشتش دست میگذارد روی سوراخها . میگذارد و برمیدارد . دقیقا آن قسمت های شکمی در لوله هایی که شما نام بردید ، همین نقاط تشکیل میشود که با دست گذاشتن بر یک نقطه و برداشتن از یک نقطه دیگر یک توده هوایی به حالت قلنبه به قول خودمان میچرخد و عبور میکند و صدا تشکیل میشود .
صحبت از جمع: شما هفته قبل یک صحبتی از مولوی فرمودید که ما باور داریم که خدا ما را از بالا نگاه میکند ولی در واقع از درونِ ما مینگرد و در ادامه فرمودید اگر باور کنیم ( خدا وجود دارد ) و با ما زندگی میکند ، جرات نمیکنیم کارهایی را انجام بدهیم که نباید و جاهایی باشیم که نباید باشیم . حالا .. گره های درونیمان را بازکنیم قطعا خدای درونمان را متوجه میشویم و اجازه نداریم خیلی از کارها را انجام بدهیم .
استاد : بله درست میفرمایید . یکی از مصداقهای این کلام قرآن که جای جای میفرمایند انسان بسی فراموشکار وناسپاس است ، همین است ، آدمی یادش میرود که خدا از درون قلبش او را دارد و با او همراه است و یادش میرود که هر دم با اوست . آن وقت نتیجتا مواقعی که تنهاست و کسی او را نمی بیند فکر میکند مجاز است هر فکری بکند . هر کاری را انجام دهد و هر حرکتی دلش میخواهد انجام بدهد . در حالیکه اینطور نیست . کسی که نی وجودش صاف و روشن و خوش آهنگ است هر دم این را به او ابلاغ میکند که اگر یک کژی وارد بشود ، یکباره یک صدای نا موزون ایجاد میشود . آنوقت خیلی زود میفهمد .
به مطلب امروزبا دقت زیاد فکر و تعمق کنید و برای امروزتان آنچه که واضح ترین گره هاست برای خودتان تعهد بردارید تا هفته بعد و واقعا سعی کنید عمل کننده باشید . در غیر اینصورت این جلسات بدردتان نمیخورد . جدی بگیرید این صحبت را . تنها زمانی را ازدست میدهید . هزینه ای که انجام میشود برای این کار و وقتی که بچه ها برای این کار میگذارند همه یک جورهایی دِین میماند . مگر اینکه از آن بهره ببرید . بهره ببریم تمام و کمال حق را ادا کردیم .
سوال: لطفا بفرمایید هر آنچه که در لحظه هستیم را بپذیریم به رهایی از گره ها کمک می کند؟
استاد: حتما، همین قدر که من بپذیرم که در این گفت و گو دائما گفتم من من ...من می دانم من بلد هستم من بیشتر می فهمم من شیک پوش تر هستم من بیشتر پول دارم موقعیت من بالاتر است،فقط خود این من را به این نقطه برسیم که نگاه کردم که من مدام گفتم من، نه اینکه بپذیریم من گفتن کار خوبی است،نه، بپذیریم که این را گفتم حالا که این را گفتم و پذیرش کردم و بعد فهمیدم که خیلی بد است متعهد می شوم که دیگر این را کم کنم ، درصد من گفتن را پایین بیاورم دیگر نگویم، یا من حرفی را زدم اشتباهی کردم و یکی را رنجاندم دو راه دارد یا قبول می کنم یا رد می کنم در لحظه باور می کنم رنجاندم و اشتباه کردم من اشتباه خود را پذیرش می کنم در این لحظه من اشتباه کردم نه در آن صد لحظه های قبلی، این لحظه من اشتباه کردم، این کمک میکند به اینکه هر آنچه که امروز هستید و در آن لحظه هستید ببینید و بپذیرید ولی مفهوم آن نیست که برای آن هیچ کاری نکنید حتما باید برای آن کاری بکنید و حل و فصلی بکنید.
صحبت از جمع: من وقتی به خودم فکر می کنم به نظرم می آید که این گره ها مثل یک کلاف سردرگمی است، فرض کنید که می خواهم حسادت را باز کنم ولی این حسادت وقتی که می خواهد باز شود می رود و می بیند که به غرور هم وصل است و تا آن گره غرور باز نشود اصلا این حسادت باز شدنی نیست و از آن طرف مثلا غرور به یک سری مثل طمع و... مثل یک کلاف سردرگم است، یک تعهدی بردارم احساس می کنم که اینطوری نیست و تمام اینها به هم یک جوری گره خورده است و باید اینها با هم تغییر بکنند و احساس من در مورد خودم اینطور است و اینکه می خواستم نظر شما را بدانم که همچنین تصوری که من در مورد نفس خودم گره های درونی خودم و آن چیزی که من در خودم می بینم آیا درست است یا نه و اگر اینطوری است و کسی اینطور فکر می کند به چه شکلی می تواند تعهد بردارد؟
استاد: دقیقا شما درست گفتید این دقیقا مرحله دوم باز کردن گره ها است، آنچه که من امروز اشاره کردم مرحله اول بود شما اصلا گره را ببینید که همچنین گره ای وجود دارد وقتی گره را ببینید شروع می کنید ور رفتن با گره، یک طناب را در نظر بگیرید گاهی اوقات شده که طناب هایی داشتید که دراز و بزرگ بوده و بعد انداختید یک گوشه ای و اینها جا به جا شدند و وقتی برمی دارید و می خواهید آن را باز کنید که مثلا طناب را یکسره کنید نگاه می کنید می بینید که یک گره است و می گویید که این را باز می کنم این را که می خواهید باز کنید می بینید که سر این رفته در آن یکی باز آنجا هم یک گره است و بعد می بینید که اگر نیایید و از ابتدایی گره اول نخ آن را باز نکنید شما به سادگی موفق نمی شوید مگر اینکه هفت یا هشت تا گره را باز کنید و یک ذره طول طناب دراز شود بعد حوصله ات سر برود و بگویید رها کن اما گره سر جای خود است، باز هم شما را به دردسر می اندازد آنچه که شما گفتید دقیقا مرحله دوم گره یابی است، چون وقتی شما به این مسئله برسید که مثلا دروغ گفتید این یک گره است و خیلی هم بد است، اگر بخواهید دروغ گویی را ترک کنید مجبور هستید به آن چیزهایی که شما را مجبور به دروغ گویی می کرد یک نگاه بندازید، و آنها را شروع کنید به کم رنگ کردن، ما خیلی از جاها دروغ می گوییم برای اینکه می ترسیم پس لازم شد گره ترس خود را نیز نگاه کنیم، یا دروغ می گوییم برای اینکه فکر می کنیم که اگر یگ چیزی را گنده تر از آن چیزی که است جلوه بدهیم مردم بیشتر ما را نگاه می کنند پس این بر می گردد به این که من دلم می خواهد که خودنما باشم دیگران من را زیاد ببینند من را زیاد تعریف کنند پس لازم شد به این گره هم نگاه کنم همین قدر که شما در یک مسیر دانه دانه این گره های وابسته به هم را پیدا می کنید قدم بسیار یزرگی است، یکباره هم همه باز نمی شوند قدم به قدم امروز درصدی از این گره کم رنگ کنید بی رنگ کنید فردا درصدی از این یکی گره بی رنگ کنید و آنقدر این مسیر را پیش بروید تا یکدفعه می بینید که همه گره ها توامان با هم دیگر باز می شوند، بله این مرحله دوم گره ها بود برای همین هم گفتم که خواهش می کنم به آنچه که مطرح می شود دقیق نگاه کنید توجه کنید هیچ وقت یک گره مستقل در وجود آدم باقی نمی ماند بلکه همه اینها مثل یک سلسله مراتب به هم پیوسته به هم پیوستگی دارند خوب البته قطعا می توانید موفق باشید، 50 درصد مسیر دیدن اینها است ، دشمن وقتی جلو چشم های شما عیان شد و دیگر در مخفیگاهی قرار نگرفت راه های مقابله با آن را می توانید پیدا کنید، اما تا وقتی که در پشت ستون یا دیواری قایم می شود و شما نمی توانید آن را ببینید، دشمنی وجود ندارد که شما آماده مقابله بشوید مگر وقتی که خنجر آن را می خورید و از پا در می آیید، پس خیلی عالی است.
ادامه صحبت از جمع: اینطور که من متوجه شدم تعهدی که من برمی دارم نمی دانم چقدر می توانم عمل کنم، اما این است که واقعا ارتباط بین این نقاط ضعفم را مثل یک نقشه ای بکشم که حالا می توانم برای شما بفرستم و جلو چشمم باشد،یعنی که اگر من فرض کنید یک جایی غیبت می کنم این غیبت من به خاطر حسادت من و حرص و به خاطر این است که من مثلا دارم به یک مومنی غبطه می خورم که شاید اینطور باشد، این را برای خودم برای اینکه حداقل نقشه دشمن هم جلو چشم من باشد من این را تا جایی که در توان من است و عقل من می رسد و انشاالله خدا به من کمک کند سعی می کنم این را مکتوب کنم یعنی کاری کنم که واقعا چیزی که حس می کنم ارتباط اینها را برای خودم مشخص کنم بعد شاید اینطوری بهتر بتوانم از شما مشاوره بگیرم و خودم هم بهتر بتوانم به خودم کمک کنم.
استاد: خداوند عاقبت شما را به خیر کند انشاالله به قول حاج حسین خدا بیامرز که خداوند بالاترین رحمت های خود را به او عطا کند رستگار دو عالم بشوید، بسیار کلام جالبی است دفتری بگذارید اگر می خواهید واقعا خیلی محکم به کار بچسبید اگر می خواهید واقعا این درد و بیماری را ریشه کن کنید ، ببینید شما وقتی که دکتر آنتی بیوتیک می دهد و می گوید که هر 4 ساعت یا 6 ساعت یکبار بخورید آقا خانم فراموش نکنید وقفه نیندازید ال و بل و .. می شوید، شما یا این را جدی نمی گیرید پس حتما بعدا ال و بل می شوید یا نه می خواهید جدی بگیرید ولی خوب نمی توانید حواستان را جمع کنید برای خودت چندتا ساعت کوک می کنید ساعت موبایل خود را کوک می کنید ساعت خانه را کوک می کنید موبایل همسرت را کوک می کنید و هزار کار دیگر که یادآور داشته باشید برای چی؟ برای اینکه راس ساعت دارو خود را میل کنید این تنها شیوه ای است که شما می توانید از پس یک بیماری مهلک با تنظیم رسیدگی از عهده آن بر بیایید اینها همه بیماری هستند، و برای اینکه از عهده این بیماری ها بربیاییم راه قشنگ آن همین است،شما اگر از صبح که بیدار می شوید موارد مختلف برای شما پیش می آید حالا ممکن است امروز 50 یا 30 مورد پیش بیاید کار سخت است بارزترین های آن را یادداشت کنید چون شاید زمان نداشته باشید به آن رسیدگی کنید،ولی همانطور که گفتید یک نقشه جغرافیایی می شود هر یک دونه گره ای که پیدا کردید اگر یک نقشه جغرافیایی برای آن بکشید و وابسته های آن را معین بکنید در وقت لزوم راحت تر می توانید فوکوس کنید، بعد می روید گره دومی، و می بینید که خیلی جالب است که آنجایی که حسادت مثلا گره شما بوده است بعد آنجایی که بخل هم گره شما بوده است اینها را که می آیید و نقشه جغرافیایی اینها را می کشید می بینید که هر کدام پارامترهای مشترک دارند نقاط ضعف و سختی و سنگ مشترک دارند پس اگر که روی یکی شروع کنید درست کار کردن، عملا آن نقاط مشترک در آن یکی هم ضعیف می شود، در آن یکی هم از بین می رود و این برای شما خوشحالی به بار می آورد، وقتی ببینید که از 10 مورد مثلا گره کوری که پیدا کردید و اینها را نوشته اید و وابسته های آن را یادداشت کردید زیر مجموعه های آن یا وابسته های آن در 10 مورد لااقل هر کدام مثلا هر مورد اگر خودش 5 واحد زیر مجموعه ای داشته باشد می بینید که در هر کدام این 5 تا 5 تا، دوتا آن مشترک است یعنی روی یکی کار بکنید در این دو تا،حذف بشود عملا به گره بعدی که بروید آن دیگر 5 تا وابسته ندارد 3 تا دارد و این فقط و فقط در سایه ی نوشتن امکان پذیر است . این ، کار می خواهد این باید برنامه ریزی بشود باید سرمایه گذاری کنی باید از زمانت از تفریحت از خوابت از کارهای اضافه ات ببری و روی اینها کار کنی اما اگر بهش موفق بشی و پیروز بشی ... بگذارید مثال بزنم اینها چیزهایی هست که من دور و برم می بینم برادرم وقتی کار تأسیسات یک مجموعه ای را انجام می دهد خیلی سخت می کشید ماهها و گاها چند سال می دوید اما وقتی تمام می شد خیلی جالب بود دیگر نیازی به خودش نبود یک مسئول رسیدگی داشت آن مسئول رسیدگی هم لازم نبود هر روز آنجا باشد در روز یکبار یا ماهی یکبار یا وقت های مشکل دار می رفت و سرکشی می کرد ، وقتی ما اینگره ها را اینطور مدیریت کنیم و اینها را اصل شان را از بین ببریم دیگر بعد از آن فقط مدیریت ما را می طلبد و نگاه و توجه ما را می خواهد و این اصلا کار مشکلی نیست .
سوال: آیا حضور به ترس هایم به از بین بردن گره هایم کمک می کند ؟
استاد : حتما اصلا ترس خودش یک گره است یک گره خیلی بد خیلی بد که گره های زیادی را به وجود می آورد حتما به ترس تان نگاه بکنید من یک مدت نمی دانم چند وقت خیلی فشار تحمل کرده بودم خیلی زیاد بعد چشمم که تو رختخواب باز می شد می گفتم ای وای چقدر خسته ام من که آخر دارم می میمیرم خدایا کی تمام می شود ؟ یک روزی بلند شدم نشستم لب تخت گفتم تو از خودت خجالت نمی کشی ؟ اولا بگو چرا خسته ای ؟ تو که چندین ساعت است که خوابی پس خستگی معنا ندارد اگر هم خسته ای دروغ نمی گویی این خستگی ، خستگی نیست این ریشه در یک جای دیگر دارد بعد چه مشکلی داری ؟ کجای تو درد می کند که داری می میمیری ؟ خوب نفس می کشی خوب می خوری خوب می بینی خوب می نوشی آخر دیگر چه مشکلی داری ؟ پس کجای تو دارد می میرد ؟ شاید ده روزی مقابله ی هر روزه با خودم داشتم هنوز هم گه گداری برمی گردد بازبرمی گردد این لوس بازی ها خودش را نشان می دهد می گویم یک ذره خودت را لوس کن ولی اگر این بار بخواهم خودم را لوس کنم می خندم و لوس می کنم یعنی اینکه خودم هم بفهمم بابا این جوک است که بالاخره من هم دلم می خواهد بگویم وای چقدر خسته ام اما نه وای چقدر سخت است خسته ام که آن خستگی که همه چیز را می شکند و داغون می کند . حتما نگاهش کنید
صحیت از جمع : سکوت می کنم و تا چیزی را از من نخواهند و سؤال نکنند جواب نخواهم داد و حتما اگر در لحظه احساس کنم کسی را رنجانده ام آن شخص را از رنجاندن بیرون بیاورم.
استاد : بخش دومش عالی است . بخش اول یک اخطار به شما بکنم سکوت کردن را بشناس ما خیلی از مواقع حرف نمی زنیم ولی سکوت نمی کنیم ما فقط حرف نمی زنیم یعنی کسی صدای ما را نمی شنود ولی توی آن کله بمب انفجاری است تند تند دارد حرف می زند ؛ تو چرا این کار را کردی ؟ او چرا این کار را کرد ؟ این بیخود کرد این اجازه نداشت این کار را بکند این چرا اینجوری می شود ؟ آن چرا آن جوری می شود؟ این سکوت نیست عزیزدلم تو زبانت اعتراض نکرده ولی وای وای وای ذهنت غوغا کرد این سکوت نیست اگر سکوت را برمی داری سکوت حقیقی را بشناس و سکوت حقیقی را انتخاب کن تا موفق بشوی .
ادامه ی صحبت : هر عمل نادرست من چراهایی دارد و ریشه یابی گره ها پیدا کردن چرا هاست ؟
استاد : خوب است حتما پیدا کن .
سوال: آیا امکان دارد تمام گره ها را با هم باز کنیم ؟
استاد : نه . می دانی چند سال طول کشیده این همه گره را زدی ؟ مگر می شود یک دفعه آن را باز کرد ؟ این چنین باز کردن گره ای فقط از دست توانای حکیم بر می آید که او هم چنین نمی کند چرا ؟ خداوند در قرآن در سوره ی فلق فرموده است : از آن کسانی از موجوداتی که در گره ها می دمند به من پناه ببرید . هیچ وقت به این گره ها فکر کردید ؟ ما تا این را خواندیم یادمان افتاد ساحره هایی که نخ را برای بدبختی آدم ها گره می زنند برای مردن شان برای سنگ شدن روزی شان و ... اما غافل بودیم که خیلی از مواقع آن گره زننده ها و دمنده در آن گره ها ما هستیم آن هم برای خودمان . گره به آن می زنیم و به آن می دمیم سفت شو خوب سفت شو پدرت یک دفعه دربیاید . ولی حتما نگاه کنید امیدوارم که آنقدر خوب پیش بروید که آن توانای حکیم ان شاء ا... یکباره تتمه ی گره ها را از بین ببرد.
صحبت از جمع: سلام خسته نباشید با کسی یا کسانی که دوست دارند دائم آدم را تحقیر کنند و نگاه از بالا به پایین دارند چطور می شود آن منی را که می گویید کنترل کرد یعنی آدم نمی تواند در مورد این افراد من را کنار بگذارد و از در فروتنی وارد بشود ؟
استاد :بهترین روش همان لحظه دعا کردن در حق این آدم هاست امتحان کن خیلی سخت است اگر اولین بار موفق شدی برای خودت یک جایزه بخر . همان لحظه که می خواهد تو را تحقیر بکند می خواهی دهانت را باز کنی یک گنده تر به او بگویی فوری آن را می بندی یادت می افتد بعد توی دلت می گویی نیاز هم نیست بلند بگویی خدایا کمکش کن از این اسارت عبور کند خدایا به او کمک کن . اگر عبور کردی حتما برای اولین مورد یک جایزه برای خودت بخر به همسر گرامی ات هم بگو یک جایزه برای تو بخرد برای جیب آقا دو تا خرج تراشیدیم .
صحبت ازجمع: مدت زیادی به این فکر می کردم و همه گره در گره بود و از آقا امام زمان (عج) کمک می خواهم
استاد : گره رو گره های تان دیگر شروع به باز شدن کرد چون متوجه شدید گره روی گره افتاده است ان شاء ا... از این به بعد اذن الهی و حمایت آقا امام زمان حتما می توانید ذره ذره این گره ها را باز کنید
صحبت از جمع: یک گره ی مهم در من ،انتظار داشتن از خود و دیگران و کمالگرایی است
استاد: من هم ایده ال گرا هستم بوده ام و هنوز هم هستم ولی آن حکیم به من یاد داد که نمی توان چنین بود آن ایده ال آن نقطه ی اصلی فقط خداوند است برای همین دیگر آرام آرام کوتاه آمدم البته هنوز هم گاهی اوقات با خودم به همدیگر شمشیر می کشیم که نباید اینطوری باشی نباید آنطوری باشی اما در مورد دیگران خیلی کوتاه آمدم خیلی ها را از این قصه عبور کردم یکی دو تا مانده اند آن یکی دو تا هم به لطف الهی می بینم که ازشون عبور کردم دیگر شمشیری در کار نیست نه تنها شمشیر را غلاف کردم بلک خودش و جلدش را از کمرم باز کردم که دیگر دم دستم نباشد دعا می کنم برای تو هم اینچنین باشد .
صحبت از جمع: چکار کنیم این حرکت در ما مستمر باشد این مسیر را شاید چند بار با راهنمایی شما آغاز کردیم اما بعد یک مدت متاسفانه فراموش شده است
استاد : تا امروز دنبال کوه و تپه های سنگی می گشتیم اما آمدیم آن را کوچک کردیم گفتیم گره سنگ ریزه ، سنگ ریزه ها را زودتر زورمان می رسد برداریم بعد وقتی دو تای آن حذف شد سه تای آن حذف شد انقدر شوقت بالا می رود که دیگر برگشت نمی کنی من به تو قول می دهم با هم شروع می کنیم من قول می دهم دیگر برگشتی نباشد به شرط اینکه با وسواس به مسائل نگاه نکنی.
ادامه ی صحبت :دوست دارم گره چموش بودن ذهنم را کنترل کنم و در طول هفته با خودم تکرار کنم امن المتوکلون و یاد آور قدرت خداوند در امور بندگانش باشم .
استاد : بسیار عالی ذهن همه چموش است فقط ذهن تو نیست این موجود چموش خیلی آرام و قرار ندارد عیبی ندارد اگر بیرون بایستی چموش بودنش را نگاه کنی اسباب خنده ات هم می شود اسباب تفریحت هم می شود او بالا پایین می پرد و تو تماشایش می کنی و به او می خندی چون تو دنبال او نمی روی او تلاش می کند دنبالش بروی ولی تو دنبالش نمی روی .