منو

چهارشنبه, 07 آذر 1403 - Wed 11 27 2024

A+ A A-

به دیده هایمان توجه ویژه ی جدیدی بگذاریم شب سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتگوی امروزمان را با آیه 18سوره ق آغاز می کنیم . ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ. هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر آنکه مراقبی آماده نزد اوست. کلام حق است و از هیچ انسان دیگری نیست کلام حق است که خداوند فرموده: من و شمای انسان هیچ سخنی بر زبان نمی آوریم مگر آنکه مراقبی آماده نزد ما ایستاده و کلام را ثبت می کند . پس کلام وقتی کلام وحی است شکی در آن نمی تواند راه پیدا کند باید به آن توجه ویژه نمود . عالم هستی هوشمند است و تک تک جملات و صحبتهای ما در این جهان که از دهان به بیرون پرتاب می کنیم همه را ثبت می کند . اما جملات صادر از دهان ما از کجا ریشه می گیرد . برای آنکه به صورت فعل و عملی در آید باید در ابتدا در یک منطقه ای ریشه گرفته باشد . آنچه که ما می گوییم قبل از بیرون شدن از دهان در اندیشه و نیات ما آماده شده است و بعد از آماده شدن از دهان در جهان بیرون تبدیل به صوت می شود . پس جملات ما ابتدا در فضای نیات و اندیشه هایمان شکل می گیرد سپس به دهان وارد و بعد از آنکه از دهان خارج شد تبدیل به صوت می شود و همین جملات تقدیرات ما را در روزها و سالهای پیش رو رقم می زند . در واقع می توان گفت این سرنوشت ما در زیر زبان و زبان در زیر اندیشه ها و نیات ما پنهان است . جواب بسیاری از سوالاتتان را می دهم سوالاتی که دمادم از خودتان می پرسید :چرا باید سرنوشت و تقدیر من اینچپنین باشد؟. همین جملات تقدیرات ما را در روزها و سالهای پیش رو رقم می زند. در واقع یک جورهایی سرنوشت ما در زیر زبان و زبان در زیر اندیشه ها و نیات ما پنهان شده است . شما را به آن دو دایره ثابت و متحرک بر می گردانم که به صورت پاور پوینت برای شما نشان دادیم . چندین بار تا به امروز برای شما گفتگو کردیم . در دایره متحرک هر لحظه که اندیشه نقطه ی دیگری را می کنیم و به نطقه ی دیگری فکر می کنیم زبان آن را دریافت می کند و سپس تبدیل به صوت می شود . با صوت ما دایره متحرک آغاز حرکت می کند و در نقطه ی دیگری فرود می آید . نیت خیر کلام خیر می آورد . کلام خیر سرنوشت خیر می آورد . و پر از نیکی می آورد . و بالعکس نیت شر کلام شر می آورد و کلام شر سرنوشت شر و پرآسیب به وجود می آورد . صدق کلامم این همه شرایط بد و زندگی های بد است . که در اطرافمان به طور دائم می بینیم . حتی در زندگی های خودمان می بینیم . پس یادت باشد دوست من که کلام تو سرنوشت تو را می سازد . می توانی با هر کلامت وجود خودت را با جریان همیشه جاری هستی هماهنگ کنی . به این جریان بسیار خروشان و زلال و شفاف بپیوندی یا بالعکس خودت را با جریان مخرب شیطانی که باز از نفس خودت برمی خیزد همسفر کنی . دیدید بعضی ها به طور مرتب می گوید من می دانم این کار شدنی نیست . اگر انجام بشود ضرر و زیانش بسیار بالا خواهد بود . نظر کارشناسی یک چیز دیگر است . یکبار بیان می شود و پس از آن سکوت تا ببینند به کجا می رسد . اما بعضی ها عادت دارند . بعضی ها دیدید حتی برای خودشان می گویند . می گوید من می دانم آخرالامر زمین گیر می شوم . بالاخره زمین گیر می شود . دنبال چه چیز می گردی ؟ اصلاً لازم به دانستن نیست . وقتی تو زمین گیری را طلب می کنی قطعاً زمین گیر می شوی . اگر در زندگی به طور مرتب زیر فشار آسیب های مختلف قرار می گیری . اگر پر از اضطرابی . اگر مملو از انرژی های منفی و بد جهان هستی قرار داری کلماتت را کنترل کن . محال است که کلمات خوب زندگی بد و نافرجام بیافریند . بعضی از آدم ها را دیدید در هر حالتی و شرایطی از همه کس و همه چیز راضی هستند . این ها یک علامت سوال بزرگ هستند. چه طور چنین چیزی ممکن می شود؟ من خیلی به این آدم ها نگاه کردم . خیلی از مواقع حتی به آن ها توجه کردم . یک جورایی یک جاهایی خودم هم خیلی به این آدم ها نزدیک بودم . و بعد مورد سوال و اعتراض بقیه هم قرار می گرفتم . اینبار آمدم با یک نگاه عمیق به سرزمین "خود" پیدا کنم . دریافتم این ها انسان هایی هستند که از خود راضیند . دقت کنید آن هایی که می گویند از خودراضی یک چیز دیگر است . این ها از آن "خود" یا از آن "من" درونی خودشان راضی هستند و بر تمامی عملکردهایشان نگاه می کنند . اگر عیبی یافتند برطرف می کنند و در حد توانشان برطرف می کنند . اما آن را عیبی یا کمی و کاستی بر ساحت آگاهی خود نمی دانند . خوب دقت می کنید خیلی نکته مهمی است . مطمئن باشید هرچقدر هم بگوئید که بله فهمیدم ولی مطمئن باشید تا تعمق کافی بر این مطلب نکنید به کنه مسئله پی نمی برید . اینجور افراد از وادی "خود" همه چیز را اینگونه می بینند و درک می کنند . آن وقت شما می بینید اگر بخواهد سفر برود اگر در یک کوپه بد قطار سوارش کنند اعتراضش را می گوید ولی نق نمی زند. در رضایت می نشیند . اگر در هتلی او را ببرند و اتاق نامناسبی بدهند خواهد خواست ولی نق نمی زند . و هر زمان از آنها می پرسی چطوری ؟ می گوید خوب . الهی شکر . عالی . این ها به دلیل اینکه آن بخش درونی شان بخشی است که مورد رضایتشان است و از آن بخش شان راضی هستند در بیرون از همه چیز راضی هستند . حالا عزیز دل همیشه ناراضی، یک نگاهی بکن . اشکال از تو است یا اشکال از بیرون . حتماً نگاه کن . آیه صریح قرآن بود که خواندیم تا عظمت زبان و گفتار و تاثیراتش را بر تمام جهان هستی و جهان موجودات اطرافمان و ملک وجودمان دریابیم آنقدر این تاثیر بالا است که خداوند بر کلام آدمی نگهبان گمارده است . که مبادا این کلام این ور و آن ور برود . چون می دانید دیگر که حروف مخلوقند و زنده . هردم کلام آدمی را رصد می کنند و بر پروردگار عالم اعلام می کنند. می خواهم ببینم بازهم می توانی همین جوری دهن بازکنی تراوشات ذهنت را به بیرون پرتاب کنی ؟عالم را مسموم کنی . آیا می دانید ما با ندای الهی در درونمان پا به عرصه حیات می گذاریم ؟ گرچه که این ندا را نمی شنویم . این جمله را که امروز نوشتم یک لحظه کوتاه یک نوزاد را پیش روی خودم دیدم . یک نوزاد تپل و مپل خیلی خوشگل و خیلی ناز را جلوی چشمم دیدم که تازه به دنیا آمده بود و خواب بود . و چقدر زیبا در خواب لبخند می زد . گاهی اوقات لبهایش را به علامت گریه غنچه می کرد و ورمی چید . صحنه خیلی زیبا بود . بعد از اینکه نگاهش کردم پرسیدم یعنی چه ؟ دیدم ندای الهی را که براو تعلیم می دهند می شنود . از آنچه که او می تواند بهره ببرد وقتیکه بهش خبر می دهند نوزاد لبخند می زند. و از آنچه که او را نهی می کنند و به او می گویند نه! لب ورمیچیند . ولی صحنه بسیار دلپذیر و دلنشینی بود . من نمی دانم شاید اینطور باشد . چون آن نوزاد هنوز صداهای بیرونی را متوجه نمی شود. هرچه هست در درونش است . این ندا آرام و آهسته هست چون صدای خداست. هرگز فریاد نمی زند چون خدا فریاد نمی زند . از عشق می گوید اما با نجوا . فریاد نمی کشد چون فریاد کشیدن خشن است . عشق صبر را می شناسد چرا که خدا صبر است . پس هرچه بیشتر ساکت شویم و از سر و صدای بیجا پرهیز کنیم نجوای خدا را از درون بهتر می شنویم . نیازی به یک مشت محکم در پهلو نداریم تا سکوت کنیم و آرام بگیریم و شنیدن این نجوای خدایی از درون سرآغاز یک زندگی است . تاحالا نجوای درون را شنیده اید ؟ اگر نشنیدید در هر سن و سالی که هستید قبلت را باختی . خب قبل که رفته است . قرار است به پشت سرمان هم دیگر نگاه نکنیم. آه و ناله و افسوس هم دیگر نمی کنیم اما قرار نیست که به اکنون نگاه نکنیم و به پیش رویمان هم نگاه نکنیم . این نجوای خدایی از درون ، سرآغاز یک زندگی است . تازه و جوان است . دیدید بعضی ها سنشان خیلی بالا است ولی اینقدر نشاطشان بالا است که فکر می کنی با یک جوان شاید مثلاً 30 ساله روبه رو هستی . اینها به نجوای درونشان همان ندای الهی درونشان به خوبی گوش کردند . و این ندای الهی هرگز پیر نمی شود. سستی نمی پذیرد . همیشه آماده ست . برای همین این ها هم شاداب و تازه هستند . خیلی از ما زمان زیادی را صرف کردیم. خیلی از ما به دنبال نور گشتیم . اما هربار با تاریکی بیشتری روبه رو شدیم . یونگ می گوید: شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی نمی رسد . بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی می رسد . آدم های زیادی به خودشان می اندیشند که در ازای نماز شب خواندن هایم . ذکرهای طولانی ام . تلاوت های قرآنی ام . خواب هایی دیدم خاص . به زیارت رفتم و نشانه هایی دریافت کردم و از این قصه ها . که من همه این ها را حکایت از این می دانم که بعد از سالیان به نور رسیدم . اما غافلند . چگونه غافلند ؟ انسان ها ابتدا باید تاریکی های درونشان را بشناسند . اگر تاریکی های درون را نیابیم تبدیل به نور نمی شویم . چگونه این اتفاق می افتد ؟ آدمها وقتی منطقه من و خود را پیدا کردند ، هر واکنششان را به عوامل بیرونی در این دومنطقه رصد کردند و پس از رصد نقش من را تضعیف نمودند و خود یا من درونی را قدرت بیشتری بخشیدند ، تقویت کردند . اینها با هر حرکت اینچنینی به نور مقداری نزدیک تر میشوند . آنوقت دیگر نیازی به خوابها یا برخوردهای آدمهای روبرو ندارند تا خودشان را نور یافته تلقی کنند چون اصلا از جنس نور هستند . بگذارید یک گفتگویی را در پایان صحبتهای امروزم برای شما مطرح کنم .
بُرَیربن خُضَیرهمدانی از پارسایان ، شب زنده داران و روزه دارن عصر خویش و در رکاب آقا امام حسین است . در شب عاشورا به امام گفت : ای فرزند رسول خدا اجازه بده نزد ابن سعد بروم . او را پند بدهم شاید پند بپذیرد و از کاری که در شرف انجام آن هست منصرف بشود . امام فرمودند : اختیار باشماست . بریرنزد ابن سعد رفت . داخل خیمه او شد و بدون اینکه سلامی بگوید نشست . خوب دقت کنید ! آداب را از نزد آداب دانان حقیقی باید شناخت . تا مشخص نشده که کسی با شما همراه و همسفر است و هم آیین ، براحتی نمیشود نام سلام را بر او برد که نامی است از جانب پروردگار . بدون سلام گفتن نشست . عمر عصبانی شد و گفت : مرد همدانی چرا سلام نکردی ؟ آیا من مسلمان ، عارف به خدا و پیامبرش نیستم ؟ شهادتین نمیگویم ؟ ببینید عمربن سعد میداند کسی لایق سلام است که به حق خدا و پیامبر خدا و ولی او آشنا باشد و اقرار کند و شهادتین بگوید. بریر گفت : اگر تو خدا و پیامبر را آنچنان که میگویی ، میشناختی - چون میگوید من عارف هستم به حق خدا و پیامبرش و در این راستا شهادتین هم میگویم – هیچوقت برای کشتن عترت پیغمبر راه نمی افتادی . حالا من اینجا یک ایست بکنم و به جوانها یک نکته را تذکر بدهم . پسر من ، دختر من ، عزیز من !هر کلامی را از هر دهانی به راحتی نپذیرید . اگر دهانی به حق خدا و پیامبرش گواهی ندهد ، اگر عارف به این حق نباشد و نشناسد کلامش به درد شما نخواهد خورد . پس به سادگی نپذیرید و به سادگی در میان مردم نشر ندهید که تمامی این اعمال شما بطور مرتب ، لایه لایه تاریکی را روی هم میگذارد . آیه قرآن است من نمیگویم .
بریر گفت اگر تو خدا و پیامبر را آنچنان که میگویی میشناختی ، هیچگاه برای کشتن عترت پیغمبر راه نمی افتادی . میگوید : مگر من امروز پیغمبر میکشم ؟ مگر من امروز امام میکشم ؟ فرقی نمیکند . یک روزی با شمشیر کشتند . امروزهر روزه با هر کلام نابجا با هر حرکت نا بجا و با هر تمرد و عصیانی در مقابل حکم خدا ، انگار یکبار پیامبر خدا را و عترت او را در میدان جنگ میکشی . بریر گفت : علاوه بر این کار آب فرات را که همانند شکم مارها موج میزند ، سگان و خوکان از آن میاشامند ، تو بر حسین بن علی و برادران و خاندانش که از شدت تشنگی در حال مرگ هستند بستی . با این حال گمان میکنی خدا و پیامبر را میشناسی ؟ کلام را از انسانها میشنوید آنها را توی صحنه نبردی که اقرارکنند چه کسی هستند و چه کاره هستند بکشانید . زیر هر لباس زیبا و شیکی و زیر هر کلام قشنگ ادبیی نمیتواند نیت خوب و درست و پاکیزه نهفته باشد . برای شناختش این لباسهای شیک را از آنها بدرید تا ببینید آن زیر چه خبر است ؟ اگر نور به بیرون زد کلامشان را منتشر کنید .
در غیر اینصورت تبعیت نکنید. گفت اگر تو خدا را می شناختی پیامبر خدا را می شناختی اهل شهادتین حقیقی بودی برای کشتن عترت پیامبر راه نمی افتادی آبی که سگان و خوکان هم از آن می خورند تو بر روی این خاندان نمی بستی با این حال فکر می کنی که خدا و پیامبر را می شناسی ؟ عمر بن سعد لختی سر به زیر انداخت ؛ سرش را پایین انداخت قدری فکر کرد بعد سرش را که بلند کرد گفت به خدا سوگند ای بُریر یقین دارم هرکس با اینان بجنگد و حق شان را غصب کند در جهنم است ببینید: بُریر لباس زیبا و شیک از تن عمر بن سعد پایین کشید گفت چرا سلام نکردی ؟ مگر تو نمی دانی که من شهادتین می گویم به حق خدا و پیامبر خدا آشنا هستم و رعایت می کنم این کفایت نمی کند بُریر این لباس زیبای مجلل را از او کشید و آنچه که در آن زیر بود عیان کرد عمر بن سعد گفت به خدا سوگند ای بُریر یقین دارم که هرکس با اینان بجنگد و حق شان را غصب کند در جهنم است لیکن آیا به من پیشنهاد می کنی که حکمرانی ری را ترک کنم تا نصیب دیگری شود ؟ به خدا سوگند دلم به این امر راضی نمی شود سپس شروع کرد به زمزمه کردن اشعاری در زیر لب ترجمه ی این اشعار چنین است ؛ عبیدا.. از میان تمامی افراد برای نقشه ای از من دعوت کرد چه نقشه ای ؟ نقشه ی جنگ برای نقشه ای از من دعوت کرد که هم اکنون برای انجام آن خارج شده ام به خدا قسم نمی دانم و متحیرم و در این کاری که برای من پیش آمده در انتخاب یکی از دو امر مهم مردد مانده ام آیا حکومت ری را رها کنم ؟ "من" او می گوید نه حیف نیست تو حسین (ع) را نکشی شمر می کشد آنوقت حکومت ری را او می برد ، این "منِ" زیبای پر فریب چنین می گوید ؛ می گوید آیا حکومت ری را رها کنم در حالی که آرزوی من است یا گناه جنگ با حسین (ع) را به دوش بکشم در حالی که در کشتن او آتشی است که هیچ چیز مانع آن نمی شود این "خود" است "خود" درونش این را به وضوح تشخیص می دهد و عیان است اینجا جدال من و خود است ، من می گوید حکومت ری را چگونه از دست بدهم ؟ حسین (ع) را نکشم حکومت ری را از دست خواهم داد به دیگری خواهد سپرد خود درونی او می گوید کشتن حسین بن علی (ع) و خاندانش آتشی است که جلوی این آتش را هیچ چیزی نمی تواند بگیرد اما حکمرانی ری نور چشم من است مهر آخر را "من" می زند.
ببینید در بحث کربلا من و شما باید "من" و "خود"مان را نگاه کنیم ببینیم کجا ایستاده است عمربن سعد هم یک آدم بود چه بسا خیلی از ما عمربن سعد هستیم خبر نداریم فقط زمانی می توانیم به آن اشراف پیدا بکنیم که حیطه ی من و خود را بشناسیم یادمان باشد "من" را نمی شود کشت من را می شود مهار کرد من را می شود کمرنگ کرد و هرچه از او حیطه اش را کوچکتر و کوچکتر و کمرنگ تر کنید بر حیطه ی "خود" بیفزایید نور شما را فرا خواهد گرفت این مکالمه را امروز برای شما آورده ام که ببینید شمایی که سینه می زنید شمایی که وقتی عزا پوش امام حسین (ع) و شهدای کربلا می شوید ببینید کجایید؟ مبادا با عمربن سعد باشید و در صف عزاداران قرار بگیرید نمی شود البته، می شود نه اینکه نشود این همه ما هر ساله عزاداران حسینی در خیابان دیدیم در حسینیه ها و تکایا دیدیم اما پس از پایان عزاداری تغییری ندیدیم شیوه های رفتاری همان بود. به یک آقایی که یک حقی را از ما خورده بود و دست و پا می زد که ندهد به من گفت حاج خانم خیلی گرفتار هستم. گفتم می دانم اما تو می دانی چرا گرفتاری؟ گفت نه گفتم مال تو مال مردم در آن قاطی است. گفت حاج خانم من ماه محرم ده روز غذا می دهم شما بیایید ببینید اینجا چکار می کنم، سیاه کشی ها را من می کنم، جلودار دسته ها من هستم. "من"!!! فقط من از خود او خبری نبود.
اما محرم هر ساله تکرار می شود برای اینکه انسانهای بیشتری از حیطه من به حیطه خودشان سفر کنند و این فاصله را در سایه ی مولا حسین بن علی (ع) طی کنند. برای این عزاداری می کنیم، برای این در این دهه زندگیمان را تغییر می دهیم هیچکدام سر جای خودمان نیستیم همه به دنبال یک کارهایی هستیم ورای کارهای روزمره مان اما اگر پایان دهه وقتی خارج شدیم باز همان لباسهای قبل را بپوشیم، همان هیبت قبل را داشته باشیم تاریکی که عبور نکردیم هیچ تاریکی بر تاریکی های قبل مان افزودیم و این چیزی نیست که خداوند بپسندد، پیامبر خدا بپسندد، مولا امیرالمؤمنین (ع) بپسندد و تمامی کسانی که در راه حق قدم گذاشتند این چیزی نیست که دختر 3 ساله آقا حسین بن علی (ع) بپسندد که با پاهای تاول زده مسیر کربلا به کوفه و تا شام را طی کرد، سر پدر را بر سر نیزه نگاه کرد و پدر را درخواست کرد امروز آن دختر 3 ساله اشراف کامل بر تمامی ماجراها دارد امروز می داند که چرا چنین سختی را تحمل کرده و تنها چیزی که تاول آن پاها را آرام می کند، درد و رنج را التیام می دهد تغییرات من و شما است جدا شدن من و شما از تاریکیهای پشت سر ، پیوستن به نور صبح است وقتی عزاداری می کنید به آن فکر کنید. بریر با شنیدن این اشعار از هدایت شدن ابن سعد ناامید شد به سوی امام برگشت عرض کرد: یا بن رسول الله عمربن سعد حاضر شده که تو را بکشد تا در عوض حکومت ری را به او بدهند. بسیاری از ما همان شیوه عمربن سعد را درپیش می گیریم حرامهایی کاملاً زیبا و پر زینت را به زندگی هایمان وارد می کنیم با هزاران توجیه که چه شود؟ که چند روزی بیشتر علی الظاهر از نعمات دنیایی پول، ثروت، مقام، موقعیت و.... بهره ببریم. خدایا بر ما نپسند. شاید امسال آخرین محرم عمر ما باشد شاید سال بعد شرایط از این هم بدتر بود این اندازه هم نتوانستیم به عزاداری بنشینیم آن وقت چه کنیم؟ چه شیوه ای در پیش گیریم؟ خوب است فکر کنیم خوب است به این ماجرا فکر کنیم.
دیشب همسرم بعد از اینکه عزاداری تمام شد یک جمله زیبایی را گفت: به شدت تعجب می کنم علیرغم اینکه روضه خوانی و عزاداری است ولی در دل آدمی انگار یک شادی بزرگی بوجود آمده در دل من چنین است. من خندیدم و گفتم باید هم چنین باشد این شادی از منطقه دیگری است شادی از جهت عزای وارد شده نیست اما عزداری، گریه، غصه برای آن اتفاقاتی است که افتاد و ظلم هایی که بر خاندان پیغمبر رفت اما شادی که در دل ما می چرخد، ما را شاداب تر می کند این شادی از آنجا پیدا می شود که آدمی تحت حمایت مولا قرار می گیرد و فهمی که از جانب حمایت ایشان بر قلبهای ما ورود می کند، این فهم شادی آور است از جنس شادی است.

 

نوشتن دیدگاه