به دیده هایمان توجه ویژه ی جدیدی بگذاریم شب ششم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 251
بسم الله الرحمن الرحیم
در این روزهای ماه محرم همه ی تلاش را بر این گذاشتیم که از این روزها بیرون نرویم مگر اینکه لایه های زیرین خودمان را کشف کرده باشیم که اگر به آن نقطه نرسیم باز روی دور بطالت و بیهودگی چرخ خواهیم خورد پس هر چقدر می توانید تلاش کنید در گوش کردن ، دقت کردن، تمرین کردن و توجه گذاشتن روی مسائل .
یکی از سوالات پرطرفدار این است چگونه از دست احساسات ،افکار، هیجانات ،غم،حسد و... که همه ی ما با آن آشنا هستیم خلاص شویم . فی الواقع باید راهی جست چون در گفت و گوهای قبلی دیدیم که این موارد با "من" آدمی تغذیه می شود اگر شناخته نشود اگر ظاهر نشود این به طور دائم زیر یک لایه ی حجاب خفته و از "من" تغذیه می کند و "من" روز به روز گسترده تر می شود تا جایی که احاطه آن بر ما قرار می گیرد اگر غافل شویم این من ،ما را از خودمان یا از آن خویشتن ما یا آن من درونی ما به طور کامل دور خواهد کرد پس هر دم باید چاره ای کرد و راهی جست .امروز یک پیشنهاد جدید دارم برای شما .تا حالا به پهنه ی آسمان نگاه کردید؟ آن نگاهی که انداختی و عبور کردی را من نمی خواهم وقتی می گویم نگاه یعنی همان توصیه ای که خداوند در قرآن فرموده نگاهی به آسمان بینداز و وقتی خسته شدی و عیبی نتوانستی پیدا کنی چشم ها را پایین بیاور یعنی انقدر عمیق انقدر بزرگ انقدر وسیع مقصود من همان طور نگاه به آسمان است که از ابتدا تا انتهای آسمان را بنگری هر چی در آن می توانی بیابی را درک کنی؛ حتماً خواهید گفت مگر آسمان ابتدا و انتها دارد؟ برای آسمان که ابتدا وانتهایی نمی توان یافت من هم قبول دارم همین طور است شاید به همین دلیل خداوند در آیات بسیاری اشاره به آسمان ها و زمین می کند و تدبر در این امور، آیات کمی در این زمینه نداریم در نرم افزار قرآن را سرچ کنید ببیند چندتا آیه در این خصوص صحبت کرده .
به این مسئله در نگاه جدیدی که انداختم زمین را خودم دیدم آسمان ها را هفت لایه بیرونی این ملک مادی جسمم دانستم خداوند هم اشاره به آسمان ها می کند زمین را این جسم دیدم و آسمان ها را لایه های بیرونی این جسم که در ارتباط با جسم هم هستند ،زمین را دائماً در تغییر می بینیم واقعیتی است که نمی شود انکار کرد علی الخصوص که خداوند در قرآن فرموده ما به طور دائم از اطراف زمین می کاهیم آن را تغییر می دهیم ، تازه غیر از کلام الهی به طور دائم ما می بینیم تغییرات وسیعی که در سطح زمین رخ می دهد هر روز هم یک خبر جدید یک اکتشاف جدید یک تحقیق جدید به گوش می رسد ملک بدن یا این جسم من ،جسم شما از بدو ورود به دنیا تا امروز دمادم در حال تغییر بوده به دنیا آمدیم شاید قدمان 30سانت هم نمی شد امروز قدمان چقدر است ؟هر چقدر بیشتر می گذرد این تغییرات وسیع تر می شود و جالب است کاهندگی جسم مان بیشتر مشاهده می شود. من درخودم می بینم شما را نمی دانم ولی قطعاً شما هم به جسم خودتان توجه کامل بکنید می بینید که روز به روز کاهندگی جسم تان بیشتر می شود ،همان طور که بر بالای بلندترین برج ها و کوهستان ها هم نمی شود از بلاهای طبیعی که خداوند مقرر می کند در امان بود زمین جسم مادی من ،جسم مادی شما با استفاده از بهترین پزشکان داروها مواد خوراکی خوب نمی تواند از آسیب بیماری ها و ضرر و زیان های "من" که همیشه به این جسم غالب است رهایی پیدا بکند .زانو درد خود را خوب می کنید مچ پای شما درد می گیرد اشکال مچ پای خود را حل می کنی کف پای شما درد می گیرد کف پا را درست می کنی می گویند کمر شما است کمر را درست می کنید می گویند کلیه های شما است کلیه های من مشکل ندارد ولی دکتر می گوید بافت کلیه شما دارد کوچک می شود آن کار خودش را می کند ولی بافتی که این کارخانه را اداره می کند آن بافت دارد روز به روز کوچک می شود به همین دلیل هم نمی شود روی این جسم سرمایه گذاری کرد ،من می بینم علی الخصوص در خانم ها چه پول های کلانی خرج می کنند که جسم خود را چند سالی جوان تر نشان بدهند اما غافل هستند از اینکه گذر عمر یعنی کاهندگی ،نمی شود جلوی آن را گرفت همان طور که در دنیا مرغوب ترین ساختمان ها و پس اندازهای کلان و پول و ملک و ... نمی تواند سرمایه محسوب شود. می خواندم در مورد یک سلطانی که این سلطان دوتا چیز بد داشت هرچه توانست آدم کشت و املاک وسرحدات اضافه کرد هر چی زن و دختر خوشگل گیرش آمد بدون حساب و کتاب تصاحب کرد ،ثروت های همه ی کشور هایی که می توانست کشور گشایی کند به یغما برد اما موقع مردنش داستانش خیلی طولانی است می گویند خودش گفته بود که من را وقتی در کفن می گذارید و می خواهید برای دفن کردن ببرید دوتا دست های من را از کفن بیرون بگذارید گفتند چرا؟گفت برای اینکه مردم بدانند من با همه ی قدرتم با همه ی امکاناتم با همه ی چیزهایی که در طول عمرم به خاطرش آدم کشتم ظلم و ستم کردم هیچی با خودم نمی برم پس هیچ چیزی روی زمین سرمایه محسوب نمی شود جسم خود را هم خیلی سرمایه حساب نکن تمام این سرمایه ها با بروز یک حمله ی اقتصادی یک نوسان با بروز بلاهای طبیعی چه کاخ ها و چه قصرها پایین می آید آوار می کند و از بین می رود در نوسات اقتصادی دنیا ،یک شبه یک آدم بسیار متمول به یک گدا تبدیل می شود پس اگر اندکی هوشیارباشیم بر چیزی که فانی است و به آن اعتبار جاوید بودن نمیشود داد سرمایه گذاری نمودن کار ابلهانه ای است . این در مورد ملک زمین که در مورد زمین دیدیم وخدا فرموده کاهندگی ها را و چه در مورد ملک جسم خودمان که به عینه مشاهده می کنیم. اما آسمان ها را نگاه کنیم در آسمان وقتی نگاه می کنید بادهاو طوفان ها باران ها و برف ها تگرگ ها در مقیاس کم تر ،در مقیاس زیاد یا خیلی زیاد در پهنه ی آسمان روی می دهد دیدید گاهی رنگ آسمان چنان تیره می شود که آدم خوف می کند بعضی روزها آنقدر صاف و روشن و زیبا و دل انگیز می شود که با نگاه به آسمان همه ی وجود پر از سرور می شود اما نکته ی مهم در این جا است که آسمان که همه ی اینها همه ی این فعل و انفعالات در آنجا روی می دهد این فعل و انفعالات روی خودش تاثیری ندارد تا حالا دیدید بعضی ها در اثر طوفان یا یک رعدو برق وحشتناک و این جور وقایع گاهاً سکته کردند اما بعد از اینکه تمام شده آیا در آسمان شکافی دیدید؟آیا در آسمان خللی دیدید؟هرگز اینها بر آسمان تاثیری ندارند باز هم چشم انداز بی انتهایی از آسمان در منظر نگاه ما قرار می گیرد اما آنچه که بر آسمان وارد شده خیلی جالب است سوغاتی ست که مستقیماً به زمین می رسد برف می آید که آنقدر زیاد که بهمن های عظیم حرکت می کند، باران می آید آنقدر زیاد که بر روی زمین سیل جاری می شود، آسمان را مِلک وجود می نامم، یکی مِلک جسممان است یکی مِلک جانمان،یا مِلک وجودمان، هرچه دلتان می خواهد اسمش را بگذارید، مِلک جسم را تعریف کردیم، مِلک جان را تعریف می کنیم، آسمان مِلک وجود است، بی انتها، نامیرا، پاک، روشن، شفاف و آنچه که تحت عنوان بادهای کم و زیاد و شدید یا بارانهای سیل آسا یا برفها و تگرگها که مدنظر ماست بر آسمان اتفاق می افتد بر آسمان وجود یا بر آسمان جان یا بر مِلک جان، اینها را نماد احساسات سخت و آزار دهنده و افکار پریشان، حسدها، بخلها، برتری طلبی ها، منیت ها، بدبینی ها و ... تا دلتان بخواهد می شود شمرد اینها بر آسمان یا بر مِلک جان بطور دائم وارد می شوند همانطور که بادها و طوفانها و ... بر ساحت آسمان نمی توانند خدشه ای وارد کنند تنها بر زمین سختی شان را نثار می کنند این افکار و احساسات و منیت ها و .... آنها را هم اگر درست نگاه کنیم می بینیم که بر مِلک جان نمی توانند تأثیر بگذارند بجای مقابله و دشمنی و کشمکش با این احساسات و افکار و ... و حذف آنها از حیطه "من" اگر فقط نظاره گرشان باشیم می آیند، می روند، من بارها گفته بودم افکار به مثابه ماشینهای متفاوتی هستند که در اتوبان با سرعت می آیند و می روند، شمایی که کنار اتوبان ایستادید آیا هر ماشینی که کنار شما بیاید با آن می روید؟ خیر شما فقط نگاهش می کنید، آنها هستند که در حرکتند، می آیند و می روند اگر ما همچنان نظاره گر و شاهد باشیم می آیند و می روند بر هسته درونی وجود که مثل پهنه آسمان است هیچ تأثیری نمی گذارند، اما اگر ما بجای شاهد بودن در "من" باقی بمانیم و عزم جنگ کنیم عزم حذف کردن بکنیم به آنها ماهیت دادیم، آنها را به بودن دائمی دعوت کردیم، شما بودن دائمی آنها را می خواهید؟ نمی شود، نباید بخواهید، کسی که متضرر می شود شمایید نه کس دیگری، آنچه که بر من وارد می شود نمی توانی جلوی ورودش را بگیرید می آید، مهم آنست که شما بشناسید چه چیزی می آید و با شناخت، شاهد آمدن و رفتنش باشید .عزم جنگ یا اصلاً نمی فهمیم نتیجتاً یک همزیستی مسالمت آمیز دائمی با این احساسات و افکار برقرار می کنیم آنها هم خوششان می آید ما را در همان حیطه نگه می دارند، یا ما شناختیم حالا می خواهیم اینها را هر طور است قلع و قمع کنیم، قلع و قمع نیاز ندارند اینها همه شان مجازیند، دیدید گاهی کلیپی می آید برایتان یا مستحجن است یا مزخرف است یا چَرت و پَرت می گوید دلتان می خواهد دستتان را در موبایل بکنید و کلیپ را بیرون بیاورید و خردش کنید، مگر می شود ؟ نه، چکار کنیم، یک انگشت، روی یک نقطه علامت کفایت است، برو، همین،
آسمان نماد آزادی ست من آسمان را نماد آزادی می بینم، دیدید آنهایی که در آسمان با کایت و بالن و چتر یا به هر شکل دیگری، می پرند، وقتی ازآنها می پرسید در آن پهنه آسمان چه احساسی داشتید می گوید احساس آزادی. آسمان پهنه آزادی است، ملک وجود آدم هم از جنس آزادی است، آزاد از هر گونه تعلق، هر گونه رنگ و ریا و همیشه هم آزاد می ماند حتی اگر شما در حیطه من باقی بمانید، اسیر و گرفتار باشید، یا حتی در جنگ باقی بمانید ملک وجود هیچ گونه کمبودی احساس نمی کند، او در حیطه آزادیش باقی می ماند، آنکه که احساس کمبود خواهد کرد من و شما هستیم که از آن بهره نمی بریم. این انسان است که باید به این درجه شعور برسد و شاهد بر من و خود درونی اش قرار بگیرد، شاهد همه چیز را می بیند اما آسیب نمی پذیرد، حال اگر انسانی نخواهد از زمین و آنچه که بر آن مستولی است فراتر بنگرد آن وقت در اسارت من و جسمش و نفسش که هر دم می طلبد و سیری هم ندارد باقی می ماند این تقصیر کیست؟ بگردید مقصر را پیدا کنید. من و شما پهنه آسمان هستیم، افکار و احساسات و پیامدهای آن ها بر این پهنه، مسافران در حال گذرند، دقت می کنید، من و شما پهنه آسمانیم، افکار و احساسات و پیامدهای افکار واحساسات بر این پهنه مسافران در حال گذرند، درگیر ماندن با مسافران رفتنی و محو شدنی از نادانی انسان است. همین حالا رو به آسمان کنیم و از آنکه ما را آفریده و ما را نیرومندترین موجود هستی قرار داده ، ما را عاشقانه دوست می دارد تشکر کنیم و همه با هم بگوئیم: "خدایا عاشقت هستم".
امروز یک گفتگوی با یک عزیزی در فضای مجازی داشتم. او می گفت:دقیقا مانند ضربه ای که به سیم یک ویلون، سه تار یا تار وارد می شود و صدایی از آن بلند می شود، هر جمله من یک تار او را به صدا در می آورد. خوب است، خیلی عالی و زیباست اما نباید در این بماند، در "چرا" ها ماندن آدم را فرسوده می کند. دیروز گفتم احتیاج دارید به اینکه یکی شما را دوست بدارد. من برای این دوست داشتن هیچ تعریفی نکردم. شما چرا تعریف می کنید که هر کس من را دوست می دارد حتما دلیل دارد. اتفاقا منظورم من همین بود، شما نیازمندید به اینکه یک کسی شما را دوست بدارد ، همه ما نیازمندیم اما مفهومش این نیست که ما را بی دلیل دوست بدارند. چرا ؟ ، چون آنها هم آدم هستند مثل ما ، اگر من نیاز دارم یک کسی من را دوست بدارد، آن آدم های روبروی من هم نیاز دارند که من به عنوان یک کسی آنها را دوست داشته باشم و این رابطه متقابل دلیل می خواهد ، اما یک "اما"ی قشنگ اینجا دارد. به او این را گفتم که من با این گفتگوها شما را آرام آرام می برم به آن سمت و سویی که بفهمیم، همه ما از من گرفته تا همه شما ، همه ما بفهمیم یک کسی را داریم که ما را همیشه دوست می دارد، حتی وقتهایی که خیلی بد هستیم و برای دوست داشتنش هم دلیل نمی خواهد. شما وقتی از آدمها گذر کردی وقتی به آن نقطه رسیدی که خدایی را پیدا کردی که عاشق توست و همیشه تو را دوست می دارد دیگر چه چیزی کم داری؟ دیگر کجا برای تو کمبود می ماند، که صبر کنی بایستی کسی پیدا شود تو را دوست بدارد. بعد به تو اثبات بشود که او تو را دوست میدارد به این دلیل و این دلیل و این دلیل بعد تو نا امید بشوی پس بیفتی عقب بکشی. من وقتی دختر خانه بودم پدر مادرم تلاش می کردند هرچیزی را که یک نوجوان نیاز دارد حداقل اش را تهیه کنند و اعتقادشان بر این بود که وقتی به خانه ی شوهر می رود حسرت چیزی را نداشته باشد که آنجا اگر به دست نیاورد پریشان بشود خدا همه چیز را به شما می دهد. ما هم تلاش مان بر همین است شما را انقدر هل بدهیم هل بدهیم بکشیم بکشیم بیاوریم به این نقطه برسید، به جسم تان توجه کنید چون اگر این اسب سواری شما خوب نباشد سالم نباشد سیر تکاملی تان را کامل به انتها نمی برید اما یادتان باشد این مال شما نیست این ماندنی نیست این ابزار است. خیلی جالب است یک دست قابلمه ی کامل خریدم قیمتش آنموقع که خریدم گران هم بود گفتم حالا حالا ها دارم بدلیل اینکه خودم خیلی تو آشپزخانه نمی توانم بایستم و کار کنم قابلمه ها زیر دستهای افراد مختلفی که آمدند و رفتند چرخید و خیلی زودتر از موعد خودش به خاطر بی توجهی های شان مستهلک شد یک روز که با افسوس نگاهشان می کردم و می گفتم حیف شد جنس به این خوبی انقدر زود از کیفیت افتاد به آن نگاه می کردم به خودم خندیدم گفنم اگر می توانستی خوب نگه داری جسمت را خوب نگه می داشتی قابلمه را می روی یک دست دیگر می خری جسمت را چی؟ پس قبول کن همانطور که قابلمه برای تو ماندنی نیست جسمت هم برای تو ماندنی نیست با تأسف به خودت نگاه نکن که نمی توانی مثل قدیم ها بدوی مثل قدیم ها تحرک داشته باشی و فعالیت های آنچنانی داشته باشی همانطور که قابلمه ها را تو کیسه ی زباله می گذاری جلوی در که ببرند یک روزی هم این جسمت را تو کیسه ی زباله می گذاری پس خیلی وابسته نباش اما همانطور که می روی یک دست قابلمه ی جدید می خری وقتی این جسمت را هم دادی یک چیز تازه می گیری یک چیزی که بتوانی ادامه ی مسیر بدهی پس از مردن کم نمی شوی . ما از مردن کم نمی شویم فقط یک لایه را به زمین تحویل می دهیم و لایه ی بعدی یا لباس بعدی را تحویل می گیریم والسلام نامه تمام. با افکارتان نجنگید سالیان دراز اینها با شما هم زیستی داشته اند آنها بر شما سروری کردند شما حالا می خواهید از خانه شان بیرون شان کنید؟ نمی توانید فقط کافی است که نسبت به این مهمان بی تفاوت باشید نسبت به این مهمان کم اهمیت بشوید آنوقت است که این مهمان وقتی توجه لازم را از شما دریافت نکرد خود به خود عزم را جزم برای خارج شدن می کند پس دیگر جنگ نکنید شاهد باشید نگاه کنید و مهم تر از همه این را بفهمید درک کنید که این افکار و احساسات شما نیستید، شما یک موجودیتی دیگری دارید خیلی بالاتر خیلی بالاتر و خیلی ارزشمندتر حالا اگر بر این وجود والا مهمانانی کم ارزش و مزاحم هم وارد شده باشند اشکالی ندارد ما مهمان نوازیم.