منو

پنج شنبه, 08 آذر 1403 - Thu 11 28 2024

A+ A A-

زمانیکه مردم تنها درباره چیزهایی که فهمیده اند گفتگو کنند ، آن زمان جهان آرام می شود

 بسم الله الرحمن الرحیم

جمله ای را می خواندم از آلبرت اینیشتن : زمانیکه مردم تنها درباره چیزهایی که فهمیده اند گفتگو کنند ، آن زمان جهان آرام می شود . من این جمله را بارها و بارها با خودم تکرار کردم و به آن فکر کردم . دو نکته مهم در این جمله وجود دارد . اول ، گفتگوی مردم از چیزهایی که فهمیده اند. من همیشه فکر می کردم آدم ها وقتی یک مطلبی را فهمیده اند از آن حرف می زنند . آدم آن چیزی را که نفهمیده که حرف نمی زند . این برداشت من بود از گفتگوهای آدم ها . ولی وقتی این جمله اینیشتن را خواندم گفتم حتماً یک چیز دیگری هم هست . برو و ببین که چه خبر است . به گفتگوهای اطراف خودم توجه گذاشتم . اول از همه به گفتگوهای خودم . از خودم شروع کردم تا ببینم خودم چکار می کنم. بعد به اطرافیانم نگاه کردم . بعد از آن آمدم و به گفتگوی آدم ها در فضاهای مجازی و حقیقی خیلی توجه کردم . فعلاً سه دسته پیدا کردم . عملا چهار دسته که سه دسته از آن برای من خیلی مهم است که گفتگو کنم . حالا چه بسا که دسته های دیگری هم در روزهای آتی پیدا کنم .
دسته اول از کشفیافتم : دسته اول یا نوع اول آدم هاگفتگو هایشان دهان به دهان است، نوع دوم گفتگوها ذهن به دهان . یعنی ذهن به دهان خود گوینده . دسته سوم از ذهن فرد مقابل به دهان گوینده . حالا ببینیم این هایی که من اینطور پیدا کردم چی هستند . خیلی از مردم چشم هایشان را به دهان آدم ها دوخته اند . ببینند که چه جملاتی از دهانشان خارج می شود. گوش هایشان آماده قاپیدن جملات است . دهانشان یک مخرجی است برای بیرون دادن آنچه که چشم دید ، گوش قاپید و دهان بیرون داد . کاری هم ندارد ، اینهایی که دهان به دهان می گیرند و پخش می کنند آیا این حرف ها واقعی است . آیا چیزی را که من از دهان یکی دیگر شنیدم و الان عین آن را دارم پخش می کنم آیا واقعی است ؟ اصلاً چنین رویدادی صحت دارد ؟ فقط می گوید . حالا گفتنش یک سمت قضیه است ، بعد از گفتن چه اتفاقی می افتد؟حروف خلق شده اند هرچیزی که خلق می شود صاحب انرژی ست، به دنبال گفتار چنین ادمی تمامی کلماتش گفته هایش، انرژی ارتعاشی شان را در فضا پخش می کنند، آنوقت چه می شود؟ آرامش هستی بهم می خورد، عده ای نگاه می کنند، فکر می کنند در ذهنشان به تجزیه و تحلیل آنچه دیدند می پردازند، مثلاً من در جمعی نشسته ام فردی مقابل من نشسته، نگاه می کنم می بینم کمی رنگ پریده است کمی هم انگار خُلقش در هم است این چیزی که من دیدم، چیز عجیبی نیست،رنگ پریده قابل مشاهده است، اما نکند مادر شوهرش باز هم اذیتش کرده؟ نکند در زندگی خانوادگیش دچار اختلال شده، نکند رزقش خوب نیست، نکند نکند نکند ... هرچیزی را که دیدم در ذهنم شروع می کنم به تجزیه تحلیل، بعد از تمام اینها را یک نتیجه گیری می کنم آنوقت از دهنم با صدای بلند به بیرون پرتاب می کنم دیدید فلانی اینجوری بود؟ فکر میکنم، صد در صد، به احتمال زیاد یقیناً این اتفاقات بد بر او گذشته، فارغ از اینکه اصلاً من درست دیدم؟ شاید ایشان در زاویه دید من نور چراغ روی صورتش بود رنگ صورتش پریده بود، شاید هم دیشب کم خوابیده امشب خوابش می آید، من چه میدانم؟ اصلاً من درست دیدم؟ فارغ از این تفکر اصلاً درست دیدم ولی درست برداشت کردم؟ تعبیر و تفسیر از این ماجرا آیا مطابق با حقیقت است؟ فقط می گوییم، با گفتنمان باز آرامش هستی را بهم می زنیم دسته دیگری ذهن خودشان را به ذهن آدمهای روبرویشان وصل می کنند فکر می کنند خیلی کار خوبی می کنند، و این ارتباط را برای خودشان یک فهم درست درنظر می گیرند، می گوید من هروقت نشستم ذهنم به او وصل شد هرچه در درونش می گذرد می فهمم بعد تجزیه تحلیلش می کنم بعد نتیجه: از راه دهان در فضای هستی تحویل می دهم دیگر کار ندارد درست بود یا غلط، دیگر کار ندارد چه تأثیری در جامعه بشری گذاشته برای هیچکدام اینها مسئول نیست، اصلاً خودش را مسئول این نمیداند که آرامش هستی را بهم ریخته، اینها برایش مهم نیست، چیزی که برایش خیلی مهم است اینست که وظیفه اش را در کشف ذهنیات بقیه آدمها که در ذهنشان قایم کرده بودند اینها کشف کرد بیرون آورد و بین مردم صادر کرد آخیش راحت شدم، همه را از سر یارو کشیدم بیرون به مردم هم پخشش کردم، وظیفه اش فقط این بود، اینها آرامش هستی را بهم میزنند، تعجب نکنید من از آدمهای آن طرف کره زمین حرف نمی زنم، از آدمهای مملکت دیگر هم حرف نمی زنم، حتی از یک شهر و یک ایل و یک قوم دیگر، در مورد خودمان، هم محلی مان، آشناها و دوستانمان، فامیلهایمان، از آنها حرف می زنم، انجام می دهیم و بر تأثیرعملمان بر جامعه اصلاً واقف نیستیم،
اما دومین مطلب در جمله انیشتین اینست، می خواهم ببینم آرامش هستی یعنی چه؟ این آرامش هستی که آلبرت انیشتین گفت یعنی چه؟ به این نگاه کردم آمدم جلو دیدم جهان هستی بر اساس یک قواعد درست و کامل بنا شده، خداوند در هیچ قسمت نقص یا خرابی قرار نداده تا موجودات بهره مند در آن قسمت به فغان بیایند، هستی بر اساس یک نظم آفریده شده، حتی اگر سهمگین ترین صداها در عالم پخش شود این نظم نمی تواند بهم بخورد، منتها به شرط اینکه از جانب اسکلت بندی جهان هستی صدا صادر شده باشد، مثل رعد و برق در آسمان، خیلی جالب است یک وقتهایی که از شهر بیرون می آیم در جاده های روستایی رابطه سگها و گاوها را دقت می کنم، گاو صدایی از خودش در می آورد و سگ صدای دیگری، سگ صدایش غالب است به صدای گاو، ببینید چقدر قشنگ است گاوها با طمئنینه تمام حتی با واقهای بزرگ سگ عجله نمیکنند، چون این صدا جزو نظام هستی ست، در این صداها پیش بینی و تجزیه تحلیل وجود ندارد، از ذهنی به ذهنی گرفتن وجود ندارد، بی مهابا پخش کردن وجود ندارد، هیچ چیزی وجود ندارد، یک نظم کلی ست و در این بستر عظیم این سر و صداها در می آید، چند روز پیش گاوی را کنار جاده دیدم، باور نمی کنید، دو پای جلویش را چطور گذاشته بود و ایستاده بود و ژستی گرفته بود، ماشینها از بغل گاو عبور می کردند، ما از بغل دستش عبور کردیم اتفاقی نیفتاد اما اگر بوق میزدیم بهم می خورد، چون ما یک چیزی خارج از نظم هستی به او وارد کردیم، رعد و برق در آسمان هیچ چیز را در جامعه هستی بهم نمی زند، با اینکه برای ما صدای مهیبی ست ولی جزئی از این نظام هستی ست، پس آرامش جهان هستی را بهم نمی زند، اما نحوه گفتگوهای ما خارج از برنامه ریزی خلقت هستی ست، ناهنجار محسوب می شود، چقدر گفتم اما و اگر و شاید و یک وقتی و نکند را بریزید دور، شما در الان زندگی میکنید الان هرچه هست آنرا بگویید، الان نه اما می خواهد، نه اگر می خواهد نه شاید می خواهد، نه نکند، نه باشد، نه چه می شود اصلاً ندارد، همه اینها ناهنجار است گرچه نمی بینیم و درکی نداریم اما عملاً گفتگوهای خارج از فهم تأثیرش را می گذارد حال جهان هستی را بهم می زند حال جهان خوب نیست، جهان هستی می خواهد بالا بیاورد از دست اینهمه حرف زدن ما، آنوقت چه اتفاقی می افتد این حال خراب سبب خرابی حال همه موجودات عالم می شود، گردوی تازه خریده بودم، بازش کردم، مزخرف.. چرا؟ چون حال درختش خوب نبود، چرا حال درختش خوب نبود؟ نمیدانم، شاید باغبان که آب می داد حالش خوب نبود، شاید زیادی حرف می زد شاید مالک ان درخت زیادی حرف زده، نمیدانم ولی به هر حال حالش خوب نبود، فضایش خوب نبود، گیاهان در رشدشان و تأمین مواد مورد نیاز بشر توانایی لازم را نخواهند داشت وقتی حال هستی خوب نیست، جانورانی که اهلی اند و قابل خوردن یک جور، آنهایی که غیر اهلی اند در چرخه طبیعت تأثیرگذارند، آنها هم نمی توانند به درجه خوب تکامل خودشان برسند ناقص ماندن هرکدام ضرر و زیان مستقیم است به آدمی و روند چپاول عقل و جسم و نبوغ و و ... غیره، در این چرخه نامناسب کی مقصر است؟ آدم، فقط آدم همه این قصه ها از آنجا آغاز می شود که انسان دهانش را باز می کند کلمات و جملاتی را خارج می کند که اصلاً درک صحیحی از آن ندارد، فقط بر اساس منیتش که حتماً می خواهد گفتگویی داشته باشد که نکند بقیه بگویند لال است، می خواهد حرف بزند می گوید، می گوید می گوید، چه می شود؟ می شود آنچه که امروز ما در آن قرار داریم هر کسی به دنبال یک غار کوچک تنهایی میگردد که برود در آن قایم شود بلکه لختی بیاساید، حتی اگر پیدا کند به دردش نمی خورد چون همین آدم با همین ذهن و زبان آنجا در غارش می رود، حتی در صدتا پستو هم قایم شود ذهن و مزخرفاتش همراهش است، منیتش همراهش است، زبانش همراهش است، حتی هیچکس هم نباشد به بقیه عالم و آدم بد و بیراه میگوید،
اما وقتی مطلبی را فهمیدیم یعنی واقعاً فهمیدیم و گفتگو می کنیم این همان چیزی ست که آلبرت انیشتین می گوید، مردم همان چیزهایی را که می فهمند فقط گفتگو کنند، وقتی ما مطلب را می فهمیم و در مورد آنچه که درست فهمیدیم و در مورد فهم درست گفتگو می کنیم، در عمل گفتگوی ما حتی اگر به اندازه رعد و برق آسمان سخت و تند و برق آسا باشد چون در مسیر درک و فهم هستی هست آرامش هستی بهم نمی خورد، صدمه ای به پیکر آرام و شادی بخش جهان هستی نمی زند، من آنوقتها در مدرسه درس می دادم بعضی روزها روزهای ضرب و شتم بود، داد بیداد، عصبانی، توبیخ تنبیه، حرف، گفتگو، سرزنش، دخترها که شاگردم بودند خیلی ادا اصول داشتند، ولی در مدرسه پسرانه که درس می دادم خیلی برای خودشان لوتی بودند، آخر ساعت می آمد با آن قد بلندش می گفت هرچه خواستید گفتید خانم اما به خداوندی خدا به اندازه سر سوزنی از دست شما دلگیر نیستم چون می بینم که حقم است، وقتی می فهمید طرف مقابلتان چه کسی ست و چه چیزی نیاز دارد و به خاطر آن گفتگو می کنید داد می زنید بد می گویید، تنبیه می کنید، من تشویق نکردم من سرزنش کردم کوبیدم ولی می آید تشکر می کند و می گوید من بد هستم،
می دانید که بشر سالیانه چه هزینه های هنگفتی را پذیرا می شود تا از طریق اینترنت و اطلاعات بی در و پیکر اینترنت یا کلاسهای مختلف از قبیل روانشناسی، مشاوره، خود پیدا کردن، خویش جستن و هزاران عنوان دیگر میرود و دوره می بیند، همه کلاس را پیدا می کنند و بهم معرفی می کنند، با شعف بسیار می رود و می نشیند و می گوید یافتم، همان که می خواستم یافتم کلاس را به پایان می برد خارج می شود با انگیزه قوی آنچه را که آموخته به دیگران هم می آموزد می دود تلاش می کند و بالاخره پس از گذراندن زمان کوتاهی به نقطه ای می رسد که می گوید نشد، اما متأسفم که هیچ وقت از خودش نپرسید چرا؟ یا دوباره می دود دنبال کلاسها و دوره های دیگری یا به کلی بی خیال می شود با سرگردانی هایش و گم گشتگی هایش روزگار می گذراند، این چیزی نیست که به دنبالش می گشت اگر بجای این هزینه کردنها می نشست و از خویش می پرسید چه می خواهی؟ حالا از خودتان بپرسید چه می خواهید؟ باور کنید به راحتی نمی توانید جواب بدهید چون حتی در نوشتن خواسته هایتان عقب جلو می کنید، انگار کسی آنجا نشسته شما هرچه لیست بدهید بر اساس لیست شما تحویل می دهد، نه این نمی شود، به خودتان بگویید چه می خواهی؟ تو چی لازم داری؟ خواسته ها زیاد است، در خواسته ها ساده ترین ها قابل فهم ترین ها کم هزینه ترین هایش را انتخاب کنید به دنبال تحقق بخشیدن به آنها بروید من می خواهم آدم شوم تو اصلا نمی دانی آدم کی هست چطوری می خواهی آدم بشوی؟ این خیلی مسأله ی مهمی است. یادتان می آید یک روزی خدمتتان عرض کردم ساده بخورید ساده بپوشید ساده زندگی کنید ای کاش همان موقع به این گذر پافشاری زیاد می کردم تو ساده خوردن یا عنصر عنصر خوردن لذت عجیبی نهفته است فقط بچه لوس ها هستند که یک بشقاب خوراکی جلوی آنها می گذاری همه رو باهم یکجا می خورند اما بچه هایی که خیلی کم دست شان به خوراکی های خوشمزه می رسد یک بشقاب متنوع جلوی دست او بگذار دانه دانه جدا می کند اول اینها را می خورد بعد آنها را می خورد بعد آن یکی ها را می خورد در عنصر عنصر خوردن لذت عجیبی نهفته است. وقتی در دبیرستان اولین بار معلم شیمی سر کلاس آمد ابتدا سه چیز را به ما معرفی کرد عنصر مخلوط ترکیب تاکید هم داشت که این سه تا را بفهمیم تا بتوانیم بقیه دروس را خوب بفهمیم من همان موقع عنصر را انتخاب کردم در کل زندگی ام هم سعی کردم در همه ی واحد های انتخابم عنصر را یعنی همان چیزی که هست نمی توانی از هم جدایش کنی، شما دانه ی لوبیا را نمی توانی از هم جدا کنی می توانی آن را بترکانی اما نمی توانی دانه ی لوبیا را جدا کنی به دو تا چیز تبدیل کنی جدا کنی دو تا نصفه ی لوبیا می شود یعنی باز هم لوبیاست سعی کردم این را رعایت کنم مثلا در انتخاب لباس همیشه روسری برای من فقط جایگاه روسری دارد به روسری ام نه اضافه می کنم نه کم می کنم روسری ام را به عنوان یک چیز دیگر استفاده نمی کنم این می دانید چه حسنی دارد؟ همیشه در استفاده از روسری ام آسوده خاطر و مدیرم به هیچ مشکلی هم برنمیخورم هیچ استرسی هم به من وارد نمی شود هیچ استرسی هم از من به بیرون وارد نمی شود در بقیه ی امور هم سعی می کنم اینطوری عمل کنم البته خودم هنوز اول راه هستم فکر نکنید خیلی پیش هستم چون گاهی اوقات متاسفانه متاسفانه به مواردی برمی خورم که در زیر نفوذ گفتگوهای دیگران آن را انتخاب می کنم و تا پایان ماجرای انتخابم به طور مرتب از خودم امواج نامناسب به جهان هستی پخش می کنم و این اصلا ایده آل نیست.

نوشتن دیدگاه