آزادی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 416
بسم الله الرحمن الرحیم
آزادی مقوله ای است که ابناء بشر همیشه در طول تاریخ به دنبال آن گشته اند . دویدند . جنگ های بسیار کرده اند . و در انتها به اعتقاد خودشان بالاخره به آزادی هم رسیدند . اما بعدش چی ؟ مطالعه تاریخ از این بابت خیلی جالب است . که ببینیم انسان های بیشماری در طول تاریخ زیر پرچمی که روی آن درشت نوشته آزادی دویدند ، جنگیدند ، آدم های بسیاری را کشتند ، از جانب خودشان آدم های بسیاری مردند ، به مرگ کشیده شدند و بالاخره به یک نقطه ای رسیدند که فکر کردند به آزادی رسیدند. اما بعد چی ؟ هیچی . چون خیلی زود همه چیز همان طوری شد که قبلاً بود . راستی چرا ؟ چرا اینطوری است ؟ در ابتدا با خودم فکر کردم از پائین ترین سطح ماجراهای زندگی دنیا شروع کنم . بعد با خودم گفتم بد است . برو و از بالاترین سطح شروع کن . آنقدر بالا و پائین کردم که سرگیجه گرفتم . یاد حرف پیرمرد و پیرزن های دوران بچگی ام افتادم . خیلی قشنگ بود ، وقتیکه به خانه ای مهمان می آمدند ، به ایشان تعارف می کردند و می گفتند که شما اینجا ننشینید . اینجا پائین است ، دم در است ، بد است بفرمائید بالا . و آن پیرزن و پیرمردها از پس چشم های خاکستری زیبایشان یک برق شیطنتی بیرون می زد و با یک لبخندی به روی لبشان می گفتند که ای بابا همه را یک بنا ساخته است . پائین و بالا ندارد . چقدر ساده و چقدر زیبا بیان می کردند که پائین و بالا ، کم و زیاد ، خوب و بد ، از قراردادهایی است که ما در دنیا وضع می کنیم . ما می گوییم که کجای اتاق بالا است کجای اتاق پائین است . چی خوب است و چی بد است . چی کم است و چی زیاد است . همین و بس .
القصه کلمه آزادی در مقابل یک اسیر ، یک دربند ، یک گرفتار به کار برده می شود . حالا اگر در سرزمینی حاکمی زورگو حکومت می کند ، مردمانش برای رسیدن به آزادی که همانا محو این حاکم زورگو است تلاش می کنند . می جنگند تا به آزادی برسند . پس از زمان یا کم یا زیاد یا خیلی زیاد پیروز می شوند ، بعد چی می شود ؟ خودشان می شوند حاکم زورگو . همان حاکم قلدر . تا دیگران برای رسیدن به آزادی باز به تلاش بیفتند و در روابط عادی جوامع این اتفاق دائم در حال تکرار است . در جامعه هم همیشه در همسایه ها ، محیط های اداری ، در محیط های کارگری ، همه جا حتی در خانواده ها این اتفاق به طور دائم در حال افتادن است . یعنی یک عده ای می دوند و به قول خودشان یک قلدری و یک زورگویی را از جا بردارند و بعد از مدتی خودشان می شوند او . بعد دوباره یک عده ی دیگر می آیند و همین کار را می کنند . همیشه یک قلدر و زورگو است و یک مظلوم . که مظلوم برای رسیدن به آزادی از دست قلدر باید تلاش کند . حالا یک چیز جالب تر بگویم که حتی در مورد آدم ها با خودشان ، خوب توجه کنید . عادات زشت ، اعتیاد ، سلیقه های ناپسند ، بیماری و .... همه این ها از جمله عواملی هستند که بشر تلاش می کند از دست آنها آزاد شود . مادر من از پله ها بالا می آید و داد و قالش در می آید که آی مُردم ، پایم درد می کند . در فکر این است که یک قرصی گیر بیاورد بخورد و از درد این پا آزاد شود . او هم دنبال این آزادی می گردد . من هم دنبال آزادی می گردم . شما هم دنبال آزادی می گردید . می گوید که من عاشق شکلات هستم . نگو عاشق ، بگو من اسیر شکلات هستم . همش دلم می خواهد شکلات بخورم . ولی شکلات زیاد مرض می آورد . این الان مظلوم و اسیر دست شکلات است . شکلات زورگو و قلدر است . می خواهد بدود تا به آزادی از دست شکلات برسد . آن یکی عاشق قهوه است . این یکی عاشق غذاهای فست فودی بیرون است و ....
این ها همه از جمله مواردی هستند که بشر تلاش می کند تا از دست این ها خارج شود . من حتی دیدم کسی را که گربه را خیلی دوست می دارد ، از خودش دور کرد چراکه در دین ما هم نشینی با گربه مزمت شده است . یک هفته گریه کرد . او مظلوم بود عاشق گربه و گربه ظالم بود سوار بر او . می خواست از دست گربه آزاد شود. این هم نوعی کسب آزادی است ،
تا اینجای ماجرا را همه می دانستید . همه هم تجربه اش کردید . بعدش چی ؟ پس این باور که همه می خواهیم به آزادی برسیم درست است . شکی هم در آن نیست . اما یک چیز دیگر هم در کنارش می خواهیم ، ما می خواهیم آزادی را برسیم اما در عین حال کنار این آزادی می خواهیم همه ی عقاید ، روابط لذت بخش و رضایتمندانه مان را هم نگه داریم . آن آزادی را با این ها با همدیگر می خواهیم . این دو تا با هم و کنار هم نمی شود . در آخر باید گفت لذت و رنج توامان یکدیگرند . این ها از هم جدا نمی شوند . نگه داشتن یکی و پس زدن آن یکی امکان پذیر نیست . پس لذت از رنج جدایی ناپذیر است. به این نکته توجه کنید . لذت از رنج جدایی ناپذیر است . چه کار کنیم ؟من فکر کردم بهتر است که بیاییم و روی کلمه آزادی کار کنیم. یک کار بیشتر ، یک درک صحیح تر از آن به وجود بیاوریم . باید ساختار مفهوم آزادی را تغییر دهیم . در جامعه متمدن امروزی آزادی را جدا شدن از هر آنچه که باعث آزار ، سختی و مشکلات است معنی می کنند . مثلاً مرتب می شنویم که مردم می گویند خدایا ما کی از دست کرونا آزاد می شویم . دنبال آزادی از دست کرونا هستند یا مصادیقی اینچنین . حالا در مقیاس بزرگ تر یا در مقیاس کوچک تر . در سطح رابطه هایی کوچک یا بزرگ . قبلاً گفتیم که لذت و رنج توام هستند . یعنی هرگز رنجی نخواهد بود که لذتی در پی نداشته باشد . یا بالعکس . پس به هر حال از رنج فراری نیست . پس چکار کنیم ؟ تکلیفمان چیست ؟
ما گفتیم میخواهیم آزاد بشویم بعد گفتیم مفهوم آزادی این است که جدا بشویم از هر سختی و مشکل و بند و اسارت وقتی که کنارش رنج هم هست با همدیگرنمیخواند . پس آزادی با نفی سختی ها ، اسارتها یا حل مشکلات عدیده ووو.......بدست نمی آید . پس چی ؟ آزادی مطلق است که میتواند دائمی باشد و میتواند بماند . آزادی مطلق یعنی چه ؟ یعنی گذر کردن از تمام رنجها و لذتها وگرنه آزادی با مفهوم عمیقش هرگز به دست نمی آید . قدیمیها یک جمله دیگر هم داشتند . یک چیز که به دست می آوردند اذیت میشدند میگفتند : ای بابا ! عطایش را به لقایش بخشیدیم ، مانمیخواهیم . آزادیی که لذتش می آید رنجش هم کنارش است ما نمیخواهیم . این اصلا آزادی نیست . آزادی چیست ؟ آزادی مرحله ای است که از رنجها و لذتها باهم ، عطاها و لقاها باهم ، گذر میکنید . همه مان یک سری خاطرات رنج آور و مسائل زشت داریم که پشت سر گذاشتیم . میخواهیم از آنها آزاد بشویم اما اگر بخواهیم از دست اینها آزاد بشویم ولی همان فرمولهای تفکری قبلمان را حفظ بکنیم . همان روابطمان ، همان مسائل لذت بخشمان ورضایتمندانه مان را باز حفظ بکنیم اینها با همدیگرامکانپذیرنیست . پس قدم اول : باید بیندیشیم آیا واقعا میخواهیم آزاد بشویم یا نمیخواهیم ؟ پرسش بزرگی است ، میخواهید آزاد بشوید یا نه ؟ اول این را محکم کنید ، استوار کنید پایش بایستید ، بعد از آن ..بعد از آن به نقطه ای نگاه کنید که در آن آزادی مطلق امکانپذیر است و بسوی آن حرکت کنید .
در مورد یک بنده خدایی از من سوال کردند که این بطور دائم ضرر و زیان میدهد . خیلی هم آدم خوبی است . پایبند است ، سوال میکند من چه کار بکنم از این شرایط خارج بشوم ؟ ما نگاهش کردیم بهش گفتیم که در مال اولیه سرمایه شما مال شبهه ناک وجود دارد . حالا این مال شبهه ناک میتواند مال ربایی باشد . پدری پول ربا میداده از همان پول به پسرش داده یا خودش برای اینکه سرمایه اش افزون بشود از اینکارها کرده عزیز من ! در مال تو مال شبهه ناک است . کجایش است ؟ من داخل زندگی شما نمیشوم به من ربطی ندارد . شما درد را پرسیدی ، من درد را به تو گفتم . اگر راست میگویی دنبال آزادی میگردی و واقعا میخواهی رها بشوی برگرد به عقب پرونده مالیت را نگاه کن . ببین کجا مال شبهه ناک داری ؟ آن مال شبهه ناک را همانجوری که هست قلنبه از مالت خارج کن . بعد ببین چه اتفاقی برایت می افتد . اما میخواهد به آزادی برسد میخواهد به آن نقطه ای برسد که دیگر اینقدر ضررزیان ندهد اما حاضر به این نگاه به عقب نیست . حاضر به پذیرش اینکه این مالش شبهه ناک است ، نیست و اگرهم پیدا بکند حاضر به پرداخت این مال شبهه ناک به بیرون از زندگیش نیست . این هیچوقت آزادی را درک نخواهد کرد . هیچوقت راحت نمیشود . پس اولین قدم فقط نگو میخواهم آزاد بشوم . فکر کن واقعا آزادی مطلق را میخواهی یا نه ؟ اگر میخواهی نگاه کن آن آزادی مطلق در کدام سرخط و سربند است ؟ برو پیدایش کن و آن را انجام بده . من به مادرم گفتم : طب سوزنی بسیاری از دردهای شما را راحت میکند .. اما حاضر به زدن سوزن نیست . میخواهی لذت نداشتن درد را بچشی ، خوشت بیاید ، اما رنج خوردن سوزن را نچشی ؟ آزادی مطلق جاییست که همه را باهم می بخشید .رها میشوید . میگوید : این که شد رنج و لذت ؟ بله شد رنج و لذت .همه ی خاطراتت را بریز بیرون ، پاک کن . انگار که هیچ چیز نیست . دیگر برنگرد بهش نگاه کن . یک فصل روضه خوانی بکنید که فلانی با من چه کرد، نه... همه اینها را بریزید بیرون ببینید خلاص می شوید یا نمی شوید؟ آزاد می شوید یا نمی شوید.
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری
بشنو از پیر خرابات تو این پند، هر دست که دادی به همان دست بگیری، خدا رحمت کند شیخ بهایی را ...
سوال: من یاد جزوه کربلای شما افتادم بودم در آن جزوه فرموده بودید وقتی به نجف اشرف مشرف شدید در هنگام ورود به حرم در محل بازرسی راهرو های تنگ جمعیت زیاد بعضی ها هل می دادند تا یکی از دوستان که همراه شما بودند، شما را هدایت کردند از یک مسیری به سمت حرم و انگار که از جهنم وارد بهشت شدید، این صحبت امروز شما مرا به یاد سفرنامه کربلا انداخت که شما از رنج گذشتید و به خوشبختی و سعادت رسیدید، امروز برای اینکه به آزادی مطلق برسیم، رنج و سختی در ابتدا و بعد آسانی، یا برعکسش ساده انگاری و بعد رنج کشیدنش که آدم به چیزهای خوب برسد، چطور می توانیم در این مسیر برای آزادی مطلق گامهای مؤثری برداریم؟
استاد: خوب شد زیارت را مثال زدید، الان همه مردم بال بال می زنند برای زیارت کربلا و نجف و مشهد و رفتن به خانه خدا، من هم از این بالها خیلی زدم خیلی زیاد، اما امروز که اینجا نشسته ام به یک نقطه ای رسیده ام که آزادم از همه مسائل، بدون هیچ وسیله ای بدون تحمل یک رنج سنگین سفر و تحمل یک هزینه سنگین سفر می کنم ، زیارت امام رضا را می روم، زیارت کربلا را می روم، خدمت آقا امیرالمؤمنین می رسم، و و و، در کمال آزادی، اما این ساده به دست نمی آید، با خیال و اوهام به دست نمی آید، وقتی ما می رویم حرم امام رضا می ایستیم دیدید مردم چه یورشی می برند ضریح را بچسبند؟ در گرفتن آن ضریح فی الواقع لذتی وصف ناپذیر وجود دارد، من هم قبول دارم پس رنج را تحمل می کنند تا به آن لذت برسند اما من زیارت خارج از این حیطه را می خواستم و بارها طلب کردم گفتم به من زیارتی عطا کنید که آزاد باشم، خادمی جلویم را نگیرد، نیاز به ویلچر نداشته باشم، نیاز به اینکه کسی مرا هُل بدهد ببرد و بار مرا تحمل کند نداشته باشم، نیار به اینکه بلیط بخرم و راهی بشوم نداشته باشم، من زیارت می خواهم نه لذت.
مثال دیگر: ما میوه ها را میخوریم می گوییم این ویتامین "C" دارد آن دیگری ویتامین "E" دارد و و و .. یکی را می خوریم گَس است، یکی را می خوریم ترش است، یکی را می خوریم خوشمزه است، می پرسی خوب چرا خوردیم؟ می گوییم خوب ویتامینش برسد به بدنم، من ویتامین را می خواهم نه ترشی نه گَسی نه حتی خوشمزگی، من صرفاً آن اثر سلامتی ویتامین را می خواهم، من صرفاً زیارت را می خواهم یعنی داشتن یک حضوری در لحظه و برگشت، اما آدمها رنج میکشند، خرج می کنند، هزاران بدبختی می کشد، می روند زیارت، بعد دو ساعت، دو ساعت در حرم می نشینند، بعد می آیند و می گویند آقا جان نشد، ندادی آنچه را که می خواستم، من اصلاً چیزی نمی خواهم من فارغ از خواستن هستم، وقتی فارغ از خواستن شدید، فارغ از رنجش هم می شوید، تنها چیزی که بدست می آورید، حضوری ست که باید باشیم، "باید باشیم"، فقط همین، اینرا می گویند آزادی، امتحان کنید ببینید به کجا می رسید، مثال زیاد است، خیلی زیاد است، منتها می ترسم با هر مثالی شما را به دست انداز جدیدی بیاندازم، ترجیح می دهم شما وارد دست اندازهای خودتان بشوید، یکی یکی اینها را پیدا کنید بروید جلو، من تجربه خودم را گفتم، شما هم بگردید مسائل خودتان را پیدا کنید، اگر جایی گیر کردید از من سؤال کنید اگر بلد بودم به شما جواب می دهم، مثال دیگری می زنم، معمولاً بین همسران این اتفاق بیشتر وجود دارد، لذت می برد کادو بخرد، و کادو بدهد، یا به عبارت بهتر بگویم، رنج می کشد خرج می کند، فکر می کند، بدو بدو میکند، چی بخرم؟ از همه بهتر باشد، مقرون به صرفه باشد، اینهمه زجر را تحمل کرده کادو خریده در قبال کادویی که خریده، این لذت را می خواهد که طرف مقابلش آنقدر شعف کند و آنقدر تشکر کندو وقتی این اتفاق نمی افتد همه چیز تبدیل می شود به یأس و ناامیدی، دوست بدارید دیگران را ببخشید دیگران را هدیه بدهید، احسان کنید، بدون اینکه به کاری که می کنید حتی فکر کنید، این کاری که می کنید مثل نفس کشیدنتان باشد، شما وقتی نفس می کشید فکر می کنید و نفس می کشید؟ نه، این کارها را بکنید بدون اینکه به آن فکر کنید، اینها عین نفس کشیدن جزو پس زمینه وجودتان شود، آنوقت می بینید چقدر آزادیدیعنی چی؟ هدیه بدهند خوشحالی ندهند هم خوشحالی چون شما به نفس هدیه نگاه نمی کنی به ارزش پولی و قیمتی آن هم نگاه نمی کنی ولی یادمان باشد به هر حال اینکه ما منتظر آن کادو باشیم یا منتظر تشکر آن باشیم اسارت است که اگر انجام بشود آزادی می شود اگر انجام نشود باز هم تو اسارت هستی این آزادی نیست اما وقتی هیچ انتظاری نیست یعنی آزادی مطلق یعنی تو می شوی آن خدایی که لحظه به لحظه در نفس کشیدنت با تو است تو می خوابی او بیدار است و هیچوقت نمی گوید چرا خوابیدی؟ من بیدارم تو چرا خوابیدی؟ نمی گوید. حتی برای نماز صبحت به بغل دستی ات می گوید اگر گفته بیدارم کن یک بار صدایش کن اگر هم نگفته نکن دو بار مستحب است اما سومین بار حرام است آسایش او را به هم نزن ولش کن. ما می رویم به آن سویی که چون خدا آزاد مطلق باشیم در اسارت هیچ چیزی در این دنیا باقی نمانیم وقت رفتن چیزی نباشد که پای ما را نگه دارد قدیمی ها بچه کوچک که داشتند موقع مردنش میشد میگفتند بیچاره چندتا زنگوله ی پای تابوت دارد یعنی فکر این بچه های کوچک که حالا چه می شود؟ چه بلایی سرشان می آید؟ زنگوله پای تابوت نگه ندارید بیکارید؟ چه از لذت ها چه از رنج ها چه از خواستن ها چه از خشم ها .
سوال: مثال هایی که زدید خیلی عالی بود خیلی مسأله باز تر شد برای این آزادی و حُریت . میخواستم مثال کوچکی در ادامه ی فرمایشات شما بزنم و آن اینکه در آیه ی 43 و 44 سوره ی آل عمران آمده است که مادر حضرت مریم (س) ایشان را در راه خدا آزاد کردند به بچه تکلیف است که به پدر و مادر خدمت بکند ولی به خاطر خدا به صومعه برد تا در راه پرستش و عبودیت خدا خدمت بکند زمانی که مادر حضرت مریم ( س ) او را صومعه برد ،بزرگان قوم برای اینکه کفالت او را بگیرند جنگ و نزاع های زیادی کردند مادر در راه رضای خدا بدون هیچ چشم این بچه را حر اعلام کرد و در قید و بند خودش اعلام نکرد و خدا چقدر به حضرت مریم و مادرش عزت
استاد :بخش اول که مادر حضرت مریم بدون هیچ چشم داشتی برای خدمت به خدا از خدمت به مادر آزاد کرد حرف شما کاملا صحیح است ولی بخش دوم در مورد بزرگانی که در آن دیر بودند در آن صومعه بودند و آنجا بر سر این کار فالی انداختند و قرعه ای انداختند آن بحث دیگری است که امروز جای بحث در آن نیست