نگاه به ابلیس در عبور از حاشیه ها و زیر گذرهای تاریک
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 261
بسم الله الرحمن الرحیم
طی وقایع روزانه اگر که خوب توجه کنیم یکی درگیر اولاد است، یکی درگیر پست است، یکی درگیر بیماری است، یکی درگیر جفت است، هر کسی درگیر بر یک نقطه ای، در یک نقطه ای اسارت می کشد در حالی که خداوند بنده هایش را در اسارت دوست نمی دارد خداوند آزادی را انتخاب کرده برای من و شما. ما اینها را نگاه نمی کنیم و هر بار دوباره پای در گِل می گذاریم شاید هم افراد زیادی را برای این که پایمان در گِل فرو می رود مقصر می دانیم، با آنها در جنگ هستیم. من که متأسفانه این روزها با هرکس برخورد می کنم می بینم که به ظاهر با دیگران ولی بدون اینکه خودش بفهمد در باطن با خودش در جنگ است، جنگی خانمانسوز، خانمان برانداز و در کمال تأسف هر روز که میگذرد بیشتر معتقد می شوم که امروزه بت پرستی رواج بیشتری یافته یا حداقل اعتقادات التقاطی مثل علفهای هرز رشدی سریع پیدا کرده است چرا؟ در اعصار پیشین بت پرستی به گونه ای بود که یک بت پرست بتی را می تراشید در یک مکان مخصوص می گذاشت حالا روزی یکبار ،چند روزی یکبار در کنار او می نشست و در ظاهر عبادت می کرد هراز گاهی قربانی ای می داد اما امروزه نه بتی وجود دارد و نه بتکده ای اما بتها خیلی زیاد شدند و زیور اوقات و احوالات آدمها شدند با آنها بتهایشان بطور دائم همسفر هستند و خیلی جالب است که دانسته های آدمها و دانش آنها را شاید بشود گفت بیشتر از هر قسمت دیگری بتهای وجودشان است. اصلاً نگو من اینطوری نیستم!!! به هیچ عنوان این ادعا را نکنید اگر به این ادعا رسیدی برگرد برو و خودت را دوباره نگاه کن. دوباره از اول خودت را نگاه کن ببین چه کاره ای و چگونه هستی؟
به یک نکته تأسف باری برخوردم که می خواهم با شما درمیان بگذارم. می دانید که اولین موجودی که در مقام قیاس کردن یعنی مقایسه بر آمد ابلیس بود. با اینکه ابلیس سالهای بسیار زیادی را در عبادت و تسبیح حضرت حق در جوار ملائک به سجده بود و زیست کرده بود، صاحب چنین مقامی بود اما وقتی دستور سجده بر آدم را دریافت کرد اولین کلامش مقایسه آفرینش آدم از خاک و گِل و لای متعفن بود و آفرینش خودش از آتش و از همین نقطه آتش بر پروبال سالها عبادت و تسبیحش زد. شما در طول روز چند تا مقایسه می کنید؟ هیچوقت فکر کردی؟ پر پرواز ابلیس سوخت و همه می دانیم که بر او چی رفت و روز موعود برای او چگونه خواهد بود که وعدهی حق است و وعده حق تغییرپذیر نیست.
و اما بعد؛ در شرایط امروز که بسیار شرایط بدی است از هر لحاظ سخت می گذرد آدمها در لباسها و مقامهای مختلف حرکات عجیب نه نه!!! چرا بگوییم عجیب می گوییم خیلی بد و دنیاپرستانه می کنند. به حکم دوره روشنگری و آگاهی بر همگان اعمالشان عیان می شود. یک نفر دیگر نمی تواند عملش را پوشیده نگه دارد یک نگاه بکنید. به صفحه خبرها، به صفحه حکایت هایی که در خبرها اتفاق می افتد و بطور مداوم پیش چشم انسانهای بیشماری نشان داده می شود. همه می دانیم اما اعمال بد آنها بر جای خودش سبز و ثابت است. اما افراد روبروی آنها باز در هر موقعیتی و حرکتی خلاف کلام الهی حرکت می کنند برای مثال یک کسی خلاف کرده بر همگان هم عیان شده اما افراد مقابل او چکار می کنند؟ این قسمت جالبتراست در فضاهای مجازی و محاورات روزانه خیلی می شنویم و می بینیم که می گویند عمل یک انسانی که دارای هیچ پایه اعتقادی و دینی نیست با خدا هم آشنایی ندارد اما اعمال و رفتارش انسان دوستانه و نیکوست پس بسیار بالاتر از آدمی است که نماز می خواند روزه می گیرد تسبیح در دست دارد و.. و.. و غیره اولا این کلام و آنچه که در آن وجود دارد مقایسه است قیاس، نتیجه ی قیاس کردن را در ابلیس دیدیم عجب است که ما عبرت نمی کنیم چقدر هم جالب است که این جملات را گاها از افرادی که مداح اهل بیت هستند حتی لباس روحانیت به تن دارند می شنویم این خیلی بدتر است آیا اینها اولین آیات که خلقت آدم و قصه ی ابلیس و قصه ی مقایسه کردنش بود و در نهایت او را از اطاعت پروردگار بیرون کرد و بعد از سالها عبادت و ذکر گویی سرگشته ی این دنیای دون و پست نمود این را از خاطر بردند؟ بی مهابا کلامشان را در اذهان عمومی بیان می کنند و نمی ترسند که برای هر ذهنی که از مسیر درست خارج می کنند باید جوابگو باشند؟ ، ثانیا اینها قرآن و قصه هایش را نخواندند؟ که در قصه ها نوع گفتگوها و چگونگی گفتگوها را در قالب داستان خداوند آموزش داده است؟ یوسف نبی (ع) در مورد کلام زلیخا و همسرش تنها یک جمله گفت؛ گفت او از من کام خواست من قبول نکردم در حالیکه هزاران کلام می توانست بگوید و شاید من و شما اگر جای او بودیم حتما هزاران کلام را که چه عرض کنم بیشتر از آن را می گفتیم اما او کلمه ای بیش یا کم نگفت. بهتر نیست او که نماز می خواند مدعی خداپرستی است ولی اعمالش با خداپرستی و کمال حق همخوانی را ندارد در دو دسته آن را مطرح کنیم؟ دسته اول: نماز خوان است، با صداقت می خواند یا با ریا؟ مگر من و شما می دانیم؟ ما فقط می بینیم که نماز می خواند بقیه اش را خدا می داند و بس. گفتگو روی بقیه اش با من و شما نیست پس ما حق اظهار نظر نداریم. دسته ی دوم: اعمالش با کلام حق ضدیت دارد، عملی را که با کلام حق انجام می دهد و ضدیت دارد آن را همان شکلی بگو اینچنین اینچنین عمل می کند یعنی همان اتفاقی که افتاده بیان کن بدون هیچ قضاوتی بدون هیچ اما و اگری که اما و اگر ها و قضاوت ها از بینش خود ماست. ثالثا فرد بی اعتقاد اما درستکار را تبلیغ نکنیم به گونه ای که بگوییم هرکس با دین فاصله می گیرد درستکارتر می شود تمام کلام ها این را القا می کند مگر شما حقوق گرفتی که این را در بین مردم جا بیندازید؟ که هر کس دین ندارد خدا ندارد درستکار تر زندگی می کند؟ اولا اگر شخص در میان مردم شعار بی دینی و بی خدایی می دهد که مردود است از او دور شو تمام اما اگر هیچ تبلیغی نمی کند شما چرا تبلیغ او را می کنید؟ که بی دین است بی خدا است اعتقاد هم ندارد او که خودش به اینها ابراز نمی کند تو چرا تبلیغ او را می کنی؟ کارهای دنیایی او را از بی خدایی و بی دینی اش درست و خوب می دانی پس حتما به خودت نگاهی بکن اشکالی داری و اشکالی بسیار سخت که عن قریب تو را هم در پایه ی ابلیس خواهد نشاند. ولی اگر از درستی اعمال و رفتارهای شخصی حرف می زنید خیلی خوب است فقط همین، همچون یوسف نبی (ع) همانی که هست بگو عمل یک انسانی را شرح می دهی ایا عمل آن انسان یک پلاکارد دستش گرفته بود که این عملم ناشی از بی خدایی است؟ که تو تبلیغش می کنی؟ در حاشیه ها و زیر گذرهای تاریک چرا قدم می زنی تا ابلیس در مسیرت راهنمایت باشد؟ می آییم کلام را جمع می کنیم و بگوییم هدف از این گفتگوها اینها بود:
یک: با خشم پیش داوری و قضاوت کلامی را نگویید که بعدا می بایستی تاوانش را بدهید. مادر شوهر پسرش گرفتار است گرفتاری اش را نمی گوید که مادر نگران نشود اما به او سر نمی زند، با خشم بسیار می گوید آدم پسر بزرگ کند دست یک کسی بدهد که حتی اجازه ی آمدن به خانه ی مادر را هم به او نمی دهد، چطوری می خواهی جوابش را پس بدهی؟ فکرش را کردی؟ ببینید از اینها چندتا دارید؟
دو: از روی دیده ها فقط می توان اگر لازم بود وقایع اتفاق افتاده را همانگونه که بوده گفت کلمه ی بیش یا کم بازخواستی شدید دارد. اگر شغل شما نقدکنندگی است حتی در این شغل هم باید خیلی مراقب باشی هر حرفی نباید از دهنت خارج بشود.
سه: انسانها را با هم مقایسه نکنید اولا همانطور که ابلیس نمی دانست آنچه را که خدا می دانست، خدا به ملائک گفت من چیزی می دانم که شما نمی دانید ملائک قبول کردند ابلیس قبول نکرد. همانطوری که ابلیس نمی دانست آنچه را که خدا می دانست و مقایسه کرد و مورد خشم واقع شد آن هم بعد هفت هزار سال یا شش هزار سال عبادت و همجواری حق، از کجا می دانید مقایسه ی شما از بخش نادانسته ها نا آگاهی های خودتان نشأت نگرفته باشد؟ از کجا می دانید؟ یا نظرات شخصی وسلیقه های فردی تان در آن دخالت نکرده باشد؟ از کجا می دانید؟ شما را به خدا شما را به مقام شهدای کربلا از مقایسه ها و مقایسه کردن ها مثل ویروس کرونا فرار کنید از در خانه بیرون می روی دوباره همان آن برمی گردی الکل الکل، چرا؟ می خواهی خودت را ضدعفونی کنی، هر روز خودتان را ضدعفونی کنید از مقایسه کردن فرار کنید و خودتان را با ذکر استغفار هر روز ضدعفونی کنید که گرفتاری قیاس کردن و مقایسه کردن ها به مراتب بدتر از کروناست.
چهار: فراتر بروم و بگویم حتی انسانها را یعنی یک آدم را، نه یک آدم با یک آدم دیگر را، یک آدم را با احوال پیشینش مقایسه نکنید چون خدایی که ملائک نویسنده ی اعمال آدمی را هر روز عوض می کند تا اگر بنده ای عزم بر اصلاح و انتخاب راه درست و صحیح را پیش گرفت پیش ملک آبرویش حفظ بشود من و شما چه کاره ایم؟ یک مهر پلیدی و نادرستی به دلیل اعمال پیشین آدمی بر او می زنیم و پر رنگ هم نگهش می داریم تا فرصت تغییرش را کمرنگ و کمرنگ تر کنیم آنوقت جواب خدا را چی می دهید؟ امروز با یک بزرگواری صحبت می کردم گرفتار است خیلی هم گرفتار شده در یک عرصه ای پا گذاشته که نه راه پس دارد نه راه پیش و هر دم معطل می ماند که آیا راه پیش رویش درست است؟ این انتخاب جدید که پیش رویش قرار گرفته درست است یا غلط است؟ و شکواییه می کرد مگر من چکار کردم؟ می بینی این اینجوری آن اینجوری؟ گفتم ساکت حرف نزن برای خدا دیگه حرف نزن تمام سال های عمرت حرف زدی حرف زدی حرف زدی خیلی جاها که نباید حرف می زدی حرف زدی حتی جاهایی که ساکت نشستی کله ات حرف زد ذهنت حرف زد و آنچه که امروز توی آن به سر میبری و دست و پا می زنی محصولی است که از آنجا با خودت آوردی حالا خدا را شکر کن که خدا فرصتی داده در دنیا اینها را تصفیه کنی ولی هر جمله ی اضافه ی امروز تصفیه اش ده برابر است چون الان دیگر میفهمی پس حرف نزن ؟ من با شما هستم شمایی که با من حرف می زنی و گله می کنی و می گویی خدایا مگر من چکار کردم؟ بروید پرونده ی تان را باز کنید نگاه کنید بدون غرض و مرض بدون منیت ببینید در آن پرونده چی دارید؟ یک دانه کار خوب کردی در قبالش دو تا سه تا منیت کردی همه اش رفت له شد از بین رفت حالا چی داری؟ هیچی با چی میخواهی زندگی کنی؟ با هیچی. صفر هم رو به پایان است .امسال تلاش کردیم از اهالی محرم و صفر باشیم ان شاء ا... که از آن بودیم و حالا بهتر هم شدیم اما به خاطر بسپاریم امسال با همه ی سالهای پیشین تفاوت از زمین تا آسمان دارد چرا؟ عرض میکنم؛ امسال کنارهم ننشستیم امسال همدیگر را ندیدیم قدیمی ها یک چیز قشنگ برای تربیت بچه های شان داشتند می گفتند گل، گل را که میبینه رنگ برمیدارد یعنی اگر گلت را بغل یک گل خوش آب و رنگ بگذاری چون این گل آن را می بیند سعی می کند خودش را به آن برساند خوش رنگ بشود، امسال کنار هم که ننشستیم همدیگر را هم که ندیدیم تا از هم رنگ و رخ محرم و اربعین بگیریم آنهایی هم که می توانستند بروند پیاده روی اربعین آنها هم نرفتند که لااقل برگردند دستی به سر و روی ما بکشند در خلوت و تنهایی خودمان یک تنه روضه خواندیم یک تنه سینه زدیم یک تنه اشک ریختیم و یک تنه دعا کردیم و ان شاءا... که در این اشک ریزی و روضه خوانی یک نفره خلوص کامل هم داشتیم پس شک نکنید آنچه که امسال گرفتید یا شاید هم لیاقت یافتید و کسب نمودید دیگر روز اول ربیع الاول تو ماه صفر بایگانی نکنید تا همسفر بقیه ی عمرتان قرار بگیرد. یادتان می آید وقتی از حج تمتع برگشتم یک روزی برای شما گفتم من به یک بزرگواری گفتم من نمی دانم از حج که آمدم چرا هر طرفی میچرخم انگار نور میبینم خندید و گفت تو که از حج تمتع آمدی نه تو هرکس که به حج می رود و برمی گردد تا چهل روز نور خانه ی خدا همراهش است گفتم چرا چهل روز پس بقیه اش چی؟ گفت پایان چهل روز بررسی می شود چقدر پایبند بوده است به آنچه که تو این سفر یافته است؟ چقدر روی آن استوار باقی مانده؟ اگر باقی مانده باشد چهل روز مجدد به او می دهند پایان چهل روز دوباره بررسی، چهل روز سوم دوباره، چهل روز چهارم... تا یکسال و اگر هم مابین پاره شد دیگر از دستش رفته، تا یکسال کسی یکسال نور را با خودش حفظ کند بعد از یکسال تا پایان عمرش اگر از خط خدا خارج نشود همیشه همراهش خواهد بود و وقتی توی قبر می گذارند و رویش را می پوشانند در تاریکی قبر روشنای عالم قبرش خواهد بود حالا عزیزان بزرگان سروران گرامی من آیا توانستم به شما یک تقلب خوب برسانم تا شما هم اینچنین رفتار کنید؟ این کلید در کلیه ی اماکن متبرکه و اعمال آنها هم می تواند صدق کند به شرط اینکه فراموش نشود که همانا انسان بسی فراموشکار است و در خسران می باشد این کلام حضرت حق است.
یک قصه ای را از مولانا در مثنوی آوردم، مولانا می گوید: صاحب دلی دانا سوار بر اسب می گذشت یک خفته ای را دید ( کسی که خوابیده بود دهانش را باز گذاشته بود) که ماری به درون دهانش می رفت او نتوانست مار را از او دور کند سوار ضربه های تندی بر خفته زد، حواس ها با من است؟ چون همه ی مان این روزها خیلی ضربه می خوریم یک ذره حواس با من بدهید؛ سوار ضربه های تندی بر خفته زد، دقت می کنید؟ مار تو دهن رفته، آن صاحب دل دانای سوار بر اسب نتوانست یا نباید می توانست که مار را بگیرد اما ما رو ول نمی کند، ضربه های تندی بر خفته زد خفته بیدار شد ترسید و شروع به دویدن کرد فرار کردن، سوار در پی این خفته ی در حال ترس تاخت می کرد تا به یک درخت سیبی رسیدند که پای درخت پر از سیب های گندیده بود سوار این خفته را با ضرباتی تند وادار کرد سیب گندیده های روی زمین را بخورد مرد می خورد سوار را نفرین می کرد و بی تابی، می گفت:
بانگ می زد ای امیر آخر چرا قصد من کردی چه کردم مر تو را؟ شوم ساعت که شدم بر تو پدید،
یعنی آن ساعتی که من به تو آشکار شدم آن ساعت ساعت شومی بود
شوم ساعت که شدم بر تو پدید ای خُنُک آن را که روی تو ندید
می گوید خوش به حال آنکه اصلا روی تو را ندید،
می جهد خون از دهانم با سُخُن ای خدا آخر مکافاتش تو کن
می گفت کاری کردی از دهانم دارد خون با استخوان می آید می گوید ای خدا آخر مکافاتش تو کن؛ مرد سیب ها را بلعید سوار او را دوباره به دویدن واداشت پاهایش زخمی روی صورتش زخمی بالاخره یک جایی رسید شروع کرد قی کردن استفراغ کردن سیب های گندیده بیرون آمد به دنبالش مار از دهانش بیرون آمد از حلقش بیرون آمد آنموقع این خفته ی نادان تازه فهمید سوار با او چکار کرده،
چون بدید از خود برون آن مار را،
سجده آورد آن نکو کردار را
گفت تو خود جبرئیل رحمتی یا خدایی که ولی نعمتی
ای مبارک ساعتی که دیدی ام مرده بوم جان نو بخشیدی ام
ای خُنُک آن را که بیند روی تو یا درافتد ناگهان در کوی تو
تو مرا جویان مثال مادران من گریزان از تو مانند خران
(می گوید تو مثل مادر دنبالم می دویدی من مثل خرها از تو فرار می کردم)
ای روان پاک بستوده تو را چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
(می گوید ای که تو خیلی روح پاک و پسندیده و خوبی داری من چقدر مزخرف به تو گفتم، از این مزخرف ها ما به خدا زیاد می گوییم )
ای خداوند و شهنشاه و امیر من نگفتم جهل من گفت این مگیر،
شمه ای زین حال اگر دانستمی،
(می گوید اگر یک ذره از وضعیت خودم می دانستم)
گفتن بیهوده کی تانستمی، دیگه حرف مزخرف کی می توانستم بزنم؟
عفو کن ای خوب روی خوب کار آنچه گفتم از جنون اندر گذار
این شرح حال امروز من و شماست تک تک ما آن خفته ای هستیم که مار به درون دهان مان می رود و امروز خداوند مأمور می فرستد ما را می زند تنبیه می کند تا مار درون مان را قی کنیم بهتر نیست که دهان مان را ببندیم؟ بهتر نیست که خفته و بیدار زبان نگشاییم؟ زبان بسته نگه داریم تا ماری درونش نرود و ما هم کتک نخوریم. این هم هدیه ی اربعین حسینی برای شما.
امروز یک تیتر اخبار توی خبرها دیدم سرکرده ی قلدرهای یک قسمت از حاشیه ی تهران یا محلاتی از تهران را گرفته بودند و امروز قرار بود در شهر بگردانند موقع گرداندن با بقیه درگیر شده بود آدم که می شنود می گوید خداروشکر الحمدا... خدا ریشه ی اینها را بکند اما قبل از اینکه ریشه ی این را بکند ریشه ی آن کسی را بکند که این را تربیت کرد ریشه ی آن کسی را بکند که به این راه قلدری را به او یاد داد همه ی ما تک تک ما تو این مسیر بخشی به گردن داریم با رفتارهای مان با حرکات مان با اعمال مان ببینید آنوقت چقدر زیبا خودمان را لعن می کنیم؟ با اینکه خوشحال بودم که بالاخره گرفتنش به دو دلیل اولا امنیت مردم کمتر به خطر بیفتد ثانیا امنیت خودش شاید از این به بعد دیگر در خطر نیفتد جلوی اضافه کاری های بیش از حدش گرفته بشود تا میزان مجازاتش کمتر بشود در انتها برایش دعا کردم که خدایا راه درست را به او نشان بده و به او فرصتی بده که در دنیا جبران کند آنگونه زندگی کند که تو دوست می داری نمی شناسم نمی دانم کی هست چهره اش هم به خوبی ندیدم ولی فرقی به حال من نمی کند سهم مسئولیتی خودم را یک ذره اش را ادا کردم .