منو

پنج شنبه, 08 آذر 1403 - Thu 11 28 2024

A+ A A-

تعمقی در دو بیتی بابا طاهر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز در سوگ یازدهمین امام و پیشوای همه عالم و آدم نشسته ایم . هرکسی به عدد سنش در شناسنامه اش نگاه کند می فهمد که این چندمین بار است که چنین روزی را تجربه می کند . آنکه هفتاد سال عمر کرده هفتاد بار در زندگی اش این روز آمده و عبور کرده است . آنکه 10 سال دارد ، 10 بار این روز آمده و عبور کرده است . و بعد از عبور امروز شعف کردیم که عصر امامت ، آن هم امامت امام حی و زنده فرا رسیده است . سوگ در جای خویش و شعف برای آغاز امامت امامی زنده در جای خویش . هرکدام در جای خود . اما ، یک امایی وجود دارد . یک دوبیتی از بابا طاهر انتخاب کردم . ابتدای گفتگو این دوبیتی را بخوانیم و بحث کنیم:
. خدایا دانشی ده ؛ غم نگیرم،
بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم،
خدایا از شهامت بی نصیبم،
شهامت ده که آرامش بگیرم،
خدایا ؛ این تفاوت بر من آموز،
که در گمراهی مطلق نمیرم،
هرکسی این دوبیتی را می تواند بخواند و برای خودش تفسیری و توجیهی داشته باشد . معانی داشته باشد . من اینچنین نگاهش کردم . گفتم باباطاهر از خدای خودش دانشی را می خواهد که در پی یافتنش که افتاد دچار غم نشود. این چگونه دانشی است که غم می آفریند ؟ من وظیفه ام طرح سوال است . شما تکلیفتان یافتن پاسخ آن است باباطاهر گفت آرامشی بده که ماتم نگیرم . مگر آرامش ماتم هم می آورد؟ باباطاهر گفت من از شهامت بی نصیب هستم . شهامتی ده که آرامش بگیرم. این کدام شهامت است ؟و دست آخر می گوید خدایا این تفاوت بر من آموز تا در گمراهی مطلق نمیرم. این کدام تفاوت است که وقتی آموختی از مردن در گمراهی آن هم گمراهی مطلق نجات می یابی ؟ اصلاً گمراهی مطلق یعنی چه ؟ دلم می خواست دیگر هیچ چیزی نگویم و همین جا بایستم . که برویم و با هم فکر کنیم و جواب سوالات را پیدا کنیم . اما واقعیتش هرجلسه که در خدمت شما هستم خیلی مطمئن نیستم که جلسه دیگر هم باشم. پس با جدیت تمام می خواهم هرچیزی را که فهمیدم با شما شریک شوم. که از شما دینی بر گردن من باقی نماند .
القصه . من دانشی راکه در پی یافتنش دچار غم شدم و در دیگران هم چنین دانشی را مشاهده می کنم دانشی است که تکنولوژی پیشرفته امروز ، در سطحی وسیع و مضر بر آدمی تحمیل کرده است . و آدم اصلاً متوجه تحمیل این دانش نیست . می دانید که در دنیا همه چیز حداقل دارای دو وجه است . یک وجه نیک و یک وجه بد . دانش هم همینطور است . ساختن دینامیت چقدر به بشر کمک کرد . چرا ؟ چون در حفاری ها ، شکافتن دل کوه ها ، معادن و ..... چقدر کمک کرد و انسان ها را از سختی های بسیار و صرف طول عمر بسیار زیاد نجات داد . اما همین دینامیت جهش یافت ، بالاخره بمب را هم به وجود آورد و برای کشتارهای دسته جمعی مردم آن هم مردم بی گناه به کار گرفته شد . و اینجاست که بشر با به دست آوردن این دانش ، دسترسی امروز ما به موبایل ها ، اینترنت و فضاهای مجازی است. حیطه بسیار وسیعی در اختیار آدمی است . اما واقعاً از این حیطه دچار غم نمی شوید ؟ آنقدر در این حیطه راست ، غلط ، راست ، غلط ، و چیزهای نامناسب القاء می شود ، آنقدر مقاصد شوم و پلید به بشر تحمیل می شود که آدم باید خودش را بکشد . غم چی است ؟ در حالیکه آن پیری که در کوه زندگی می کند و از هیچ کدام این ها خبر ندارد و کاسه ی ماست محلی یا شیر محلی که خودش از دام هایش تهیه کرده با تکه ای نان خشک در سینه کش کوه می خورد بسیار شاد زندگی می کند ، نه به دلیل اینکه از تکنولوژی دور است بلکه به دلیل اینکه از مضرات آن جداست و آدمی این حیطه ها را از هم جدا نمی کند. بابا طاهر می گوید: آن دانشی را بده که من با آن غم نگیرم. بابا طاهر می گوید: آرامشی می خواهم که ماتم نماند به این نکته خیلی عمیق نگاه کنید اگر در اختلاف با یک آدم شرور قرار بگیرید بطور دائم در نگرانی و استرس بسر می برید مبادا به شما ضرر و زیان برساند چه موقع این نگرانی زائل می شود؟ چه وقت؟ وقتی که یک پهلوانی، جوانمردی، عبد صالحی پشتیبان شما بشود. آن وقت در آرامش فرو می روید و دیگر از ماتم خبری نخواهد بود درست است یا نه؟ بابا طاهر می گوید "من از شهامت بی نصیبم" شهامت یعنی چه؟ یعنی نترسیدن؟ من نمی دانم شما شهامت را چطور برای خودتان معنی می کنید. من می گویم شهامت یعنی قیام کردن برای فهمیدن آنچه که درونش داریم دست و پا می زنیم من می گویم شهامت یعنی این! اگر دیوانه ای در کوچه عربده می کشد با یک چاقوی گُنده و دنبال آدمها می افتد بگویید نمی ترسم مسخره است باید بترسی و خودت را به یک نقطه ایمن برسانی اگر بایستی و ضربه چاقویش را بخوری به آن نمی گویند شهامت، شهامت یعنی قیام کردن برای فهمیدن آنچه که درونش دست و پا می زنیم که با این قیام و ادراک ماجرا آنوقت می توانیم بر ماجرا مسلط بشویم وقتی بر ماجرا مسلط شدیم می توانیم به آرامش حاصل ازاین آگاهی برسیم. وقتی فهمیدی سبب اصلی رنجها و آسیب هایت خودت هستی شرایط فوراً فرق می کند. از کجا به این نکته می رسیم؟ از آنجا که قیام کنی که می خواهم بفهمم، می خواهم بدانم.
بابا طاهر اشاره بر تفاوتی می کند که باید بیاموزد که چه؟ "در گمراهی مطلق نمیرد" این نقطه از کلام خیلی مهم است این تفاوت چیست؟ چطوری می شود به آن پی برد و رسید؟ دنیای امروز که آدمها در آن به سر می برند این کره خاکی ایام هول انگیزی را دارد طی می کند، بسیار هول انگیز گاهی اوقات من آنقدر این روزها و وقایعش را سخت و تار و تیره می بینم که فقط می توانم مثال بزنم به کسانی که افتادند روی موجهای بسیار بلند اقیانوس، تنها موج سواران قهار تنها کسانی که به خاصیت موج و موج سواری آشنا هستند می توانند از این حیطه جان سالم بدر ببرند روی موج باقی بمانند با آن بالا بروند در اوج قرار بگیرند و با آن پایین بیایند مابقی در موج فرو می روند، فرو رفتن در موج یعنی خفگی و مردن. در طول تاریخ جهان هستی هرگز بشر تا این درجه از دانش و تکنولوژی پیشرفته بهره مند نبوده اما از ریزترین موجودات که یک ویروس کوچک که با چشم هم دیده نمی شود تا گُنده ترین موجودات که در نهایت خودفروختگی به ابلیس در جامعه بشری تاخت و تاز می کنند ضربه می خورد. در ماتمی بزرگ و ترسی جانکاه بسر می برد و این شرایط به دلیلی به انسان وارد شده است اگر این دلیل را نفهمیم درون آن خواهیم مُرد همانند آنهایی که موج سواری ندانستند و در داخل موج مدفون شدند. این شرایط بر انسان وارد شده تا بالاخره به این نقطه برسد که این همه سرگشتگی و سختی و آسیب و رنج ووووو... نمی تواند همیشگی باشد باید تمام شود. وقتی مرغ اندیشه و تفکرش تا این نقطه توانست پرواز کند آن وقت است که در ابتدا اول به خودش نگاه می کند و امکاناتش درجه هوشیاری و مدیریت خودش را نگاه میکند که می تواند همه چیز را تغییر بدهد؟ خیر، بعضی چیزها در حیطه تغییر ما است می توانیم، می کنیم اما همه چیز در حیطه تغییر ما نیست. آنوقت به قدرتهای مطرح در دنیا نگاه می کند همان کاری که امروز اکثریت مردم در مقایسه با حکومتهای مطرح جهان در آن دست و پا می زنند. یک روزی آمریکا مظهری بود از تمدن و فرهنگ امروز پلیس حافظ امنیت مردم ، انسانی را که در این دیار زندگی می کند زیر زانوهایش خفه می کند با فشار زانو روی گردنش خفه می کند چرا که سیاهپوست است، کجای این فرهنگ است من نمی دانم! امروز عنان تعادل و درستی جهان چنان از بین رفته که این قدرتهای پوشالی قادر به اصلاح و برگرداندنش نیستند. منتخبین ملتشان برای رسیدن به یک مقام ریاست جمهوری در مقابل هم همچون آدمهای نادان و گمراه و سطح پایین یک جامعه رو در رو به هم ناسزا می گویند، چطور می خواهند دنیا را اداره کنند؟!! ممالک دیگر هم دست کمی ندارند یک ذره ریز، بی تعصب، بی مقایسه و بی قضاوت و پیش ذهنی به تمام ممالک نگاه کنید ببینید چه خبر است؟ عنان اختیار از دست همه در رفته است. امروز می دانند که دیگر نمی توانند کاری بکنند پس چه کنیم؟ اینجاست که به دنبال یک قدرتی فراتر و یگانه تر برای اصلاح امور می گردند بالاخره یک نفر باید باشد. در این سر بالایی تند و نفس گیر که در آن قرار گرفتند در قله این سر بالایی فقط یک قدرت را می شود نگاه کرد که اگر دو قدرت باشند آنها هم در آن قله با هم خواهند جنگید یکی و چه بسا هر دو معدوم خواهند شد. امروز می فهمند که در این قله فقط یک قدرت را می توان مشاهده کرد و تنها باید یکی باشد و بس، همچون یگانه بودن پروردگارکه اگر خدای ما یکی نبود آنوقت هرج و مرج در خلقت هم می داشتیم ببینید چه بساطی بود او آدم دیگری بیافریند این آدم دیگری بیافریند این، این را اینطوری کند او آن را آنطوری کند مگر می شود؟ نعوذ بالله حال دنیا به جایی رسیده که تنها و تنها و تنها حضور یک قدرت که مظهر قدرت الهی بر زمین است را طلب می کند این همان تفاوتی ست که بابا طاهر گفت: از خدا خواست که تفاوت را بیاموزد تا در گمراهی مطلق نمیرد، گمراهی مطلق نرسیدن به این فهم عظیم است در حالیکه در عصر بیداری بشر پیش می رود تا از خواب قدرتهای پوشالی بیدار بشود که باید بیدار شود وگرنه نمی دانم آنها که از بیداری گریزانند پس از تابش نور الهی به چه چیز مبدل خواهند شد؟ یکه تاز این قله باید بیاید اجتناب ناپذیر است و این همان نقطه ائیست که بشر باید به آن برسد و لزومش را درک کند، ما بر زبان بسیار گفتیم همه سالیان عمر گفتیم، پس چرا هیچ اتفاقی نیفتاده؟ چون فقط بر زبان چرخیده، نه دیدیم نه فهمیدیم و نه لزومش را احساس کردیم برای اینکه باشد، اصلاً باید باشد نفهمیدیم، امروز این تفاوت باید آشکار شود، تا آدمی در گمراهی مطلق نمیرد، دنیا نمی تواند بدون یک قدرت واحد ظاهری به یک نقطه تعادل در سیاست، اقتصاد، علوم اجتماعی، علوم دینی و دستورات الهی برسد، این همان قله فهم و آگاهی ست که در این عصر، آدمها باید به آن برسند، پس از آگاهی، با تمام توان و نیاز درون و بیرون تقاضای آمدنش را بکنند، بله یک دیکتاتور می آید بر یک مملکتی حاکم می شود و همه چیز را فقط تحت سلطه خودش می گیرد، همان چیزی که امریکا در پی آنست و آن را می خواهد که تمام دنیا زیر سلطه اش باشد، نه چنین نیست، عموم انسانها باید درک کنند که نیاز به یک نقطه واحد دارند یک نقطه واحد،کامل که از نور الهی بهره مند شده باشد، امروز انسانها باید تقاضای آمدنش را بکنند بیچارگی و زبون بودن بشر را در اداره دنیا اعتراف کنند، این حقیقتی ست که فقط به مسلمانها واجب نیست، فقط مربوط به مسلمانان که اعتقاد آن هم شیعه که اعتقاد به امام دوازدهم دارد نیست، در تمام ادیان الهی به چنین موجودی و ظهورش اشاره شده که خواهد آمد و جهان را بر اساس عدل الهی اداره خواهد کرد پس همه ابناء بشر در هر دین و مسلکی می بایستی بیدار شده و قیام کنند نیاز خود را به درگاه حضرت حق فریاد کنند.
آغاز امامت ولی عصر آقا حجت بن الحسن العسکری (عج) فرا رسیده، من همیشه گفتم یکی از تفاوتهایی که عزاداری تُرکها با عزاداریهای محرم ما در شهر تهران که سالیان دراز دیدم اینست که در تهران زنجیر می زنند، سینه می گوبند، عزا می گیرند، در تبریز شمشیرهای چوبی را می گیرند و حرکت می کنند، اعلان جنگ می کنند به هر آنکس که در مسیرحسین بن علی بایستد، عزا را اینجور می گیرند، امروز آن روزیست که بجای اینکه طبل بکوبیم، بجای آنکه دف بکوبیم، بجای آنکه شادیهای عظیم بکنیم آماده و قیام کرده برخیزیم، با تمام وجود اعلام کنیم که امروز می فهمیم که ما کم داریم که ما می خواهیم کسی که بتواند بر تمامی ابعاد دنیا تأثیرگذار باشد و دنیا را به آن سمت و سویی ببرد که خداوند وعده آنرا داده است که وعده خدا حق است و حتماً اتفاق خواهد افتاد، کلامم را با باباطاهر آغاز کردم میخواهم با دوبیتی از مولانا کلامم را خاتمه بدهم:
تو پریشان نیستی جان نیستی تشنه همچون خاک عریان نیستی
خاک را در صحرا دیدید زیر آفتاب داغ، دست زدید؟ داغ است وقتی بلند می کنید در هوا ذره ذره اش پرتاب میشود و لَه لَه می زند.
تو پریشان نیستی جان نیستی تشنه همچون خاک عریان نیستی
ناله هایت تـا نلـرزاند فلـک لایـق لبخنـد جانـان نیستـــــی
کلام امروز هم به پایان رسید، من اینقدر از اشعار باباطاهر فهمیدم، شما به آن نگاه کنید و بیشتر از این درک کنید، اما یادمان باشد بطور حتم وظایفی بر گردن داریم خیلی بیشتر از نشستن و غر زدن، وظیفه امروز ما ایستادن و فهمیدن است، ایستادن، فهمیدن، درخواست کردن و عمل کردن، اگر بنده خداییم، در غیر اینصورت دیگر هیچ کاری نمی توان کرد.
نکته آخر، همیشه آغاز راه دشوار است، عقاب را دیدید وقتی می خواهد پر بکشد چقدر بال می زند بال می زند می بندد باز می کند اما وقتی اوج گرفت در اوج از بال زدن هم دیگر بی نیاز است، آغاز راه دشوار است بعد از اوج گرفتن دیگر بال زدن هم نیاز نیست، چون سوار بر نوری هستید که نور شما را می برد نه آنکه شما به دنبال نور بروید.

نوشتن دیدگاه