چگونه تسلسل درگیری های بیرونی را باطل کنیم؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 237
بسم الله الرحمن الرحیم
به تازگی دوباره برای درمان به یک روش جدید روی آوردم بلکه بتوانم روی پاهایم بایستم و بر خودم محیط شوم، با پسرم صحبت میکردیم او در یک ماجرایی نقطهی مقابل من قرار گرفته و مقایسه میکرد، او به من میگفت که به من بگو این درمان با کدام اندازهای قابل محاسبه برای شما بوده مثلا بگویید که ده درصد بیشتر می ایستم یا بهتر و بدون ناراحتی راه میروم، حق با او بود من قبول دارم، من امروز این نکته را برای شما آوردم از شما میخواهم دو مبحث اخیر یعنی تصور و توهم و این همبستگی با هم بگریم، با هم بخندیم با هم بخوریم و با هم نخوردیم و خیلی چیزهای دیگر و در همهی آلام یا شادیها کنار هم باشیم را بیاورید روی کاغذ بنویسید و توجه بگذارید مثلا مبحث تصور و توهم را چقدر فهمیدیم؟ بالای صفحه اش بنویسید: تصور و توهم این صفحات پیش رو برای این کار است، چقدر فهمیدید تصور یعنی چه؟ توهم یعنی چه؟ دقت کنید فهمی که با باطن شما سنجش میشود میگویم ،نه آن فهمی که در فضای بیرونی شماست، جزء دانستههای شماست، کتاب فرهنگ لغات عمید و دهخدا همهی این کلمات را برای شما معنی می کنند، من این را نمی خواهم، میخواهم از درون بگوئید که تصور برای شما چه معنی دارد؟ توهم چه معنی دارد؟ از آن چه میفهمید؟ تصور و توهم هر کدام چند درصد وجود بیرونی و وجود درونی شما را گرفته؟ شما چطور و با چه مراحلی به وجود هرکدام آنها و درصد وجودیشان با خودتان پی بردید؟ مثلا پنجاه درصد، سی درصد، توهم دارم و دست پنجه نرم میکنم، چطوری این عدد را آوردید؟ ما اینقدر بیپایه و اساس حرف زدیم عادت کردیم، میخواهم اینها را از شما بگیرم، نه من او که دستورش را میدهد، از کجا آوردید که شما تصوراتتان خیلی بالاست و بسیار عالی ست و همه اش از عالم کُن است، چطور میفهمید این تصور است؟ چطور میفهمید این توهم است؟ این درصد ها را از کجا می آورید؟ بعد از فهمیدن راه حلی برای کمرنگ کردن توهم ،واقعی کردن تصور پیدا کردید؟ وقتی فهمیدید توهم چیست؟ تصور چیست؟ شما چقدر دارید؟ چند درصد دارید؟ قدم بعدی اینست، توهم را کم رنگش کنید، از بین نمیتوانید ببرید، خیالتان آسوده جنگ نکنید ولی میشود کم رنگش کرد، وقتی کم رنگ کردید بیارزش میشود، بعد از آن آوردن تصور یا خیال به حیطهی واقعیت، تصور در حیطهی واقعیت نیست، اما وقتی شناختید میتوانید. رفتید عالم کُن یک خیالی را یک تصوری را از آنجا برداشتید خب چه چیزی با خودت آوردی؟ میخواهید چه کارش کنید؟ این باید روی زمین بیاید ، با مادهی زمین عجین بشود، در زمین رشد کند، چطور؟ به من بگویید چقدر طول کشید؟ این کارها را کردید ؟ حالا بعد از اینکه همهی اینها را توانستی جواب بدهی بگو ببینم چند درصد به خودت از موفقیت میدهی ؟چند درصد ؟ آیا نیاز به کمک داری؟ اگه نیاز به کمک داری چقدر؟ اگه نیاز به کمک داری در چه مرحلهای کمک میخواهی ؟یادتان باشد اگه بخواهید باز هم مثل گذشته مثل همان موقع هایی که می آمدیم حسینیه مثل همه سال هایی که پشت سر گذاشتیم فقط بشنویم و بگذریم عمر را باختیم امروز دیگر وقت وقت عمل کردن است پس خواهش میکنم بنویسید اگر دوست دارید برای من بفرستید میخوانم اگر تذکری لازم بود حتما خواهم داد .یادتان باشد تجربیات وقتی بیان میشوند باقی میمانند.یادش بخیر یک وقت هایی سحر برای نماز بیدار میشدیم توی رختخواب به همسرم میگفتم یک دقیقه بنشین بعد برویم نماز.میگفت چرا ؟می گفتم خواب دیدم اگر بیانش نکنم فراموشش میکنم جزییات از دستم می رود من می گویم تو گوش کن به خاطر بسپار. تجربیات وقتی بیان بشوند باقی می مانند من شماره تلفن را اگر موقعی که از شما میگیرم بنویسم و با صدای بلند هم تکرارش کنم هر وقت دیگری برگردم به آن شماره تلفن چشمایم را میبندم با صدای بلند همانطور که شنیده بودم و نوشته بودم واردش میکنم . تجربیاتتون را بگویید و بنویسید تا بر جریده عالم ثبت گردد. یک جایی خواندم خیلی برایم خوشایند بود اینطور گفته بود موجودی که بیشتر از همه وقتمان را با آن میگذرانیم چه کسی است؟ یکی میگوید همسرم، یکی میگوید رئیس اداره ام، یکی میگوید آبدارچی اداره ام، و یکی میگوید همسایه بغلی می نشینیم دم در چایی میخوریم سیگار دود میکنیم، شما واقعا چی فکر میکنید ؟ من می گویم آن موجودی که بیشتر از همه وقتمان را با او میگذرانیم خودمان هستیم پس سعی کنیم برای خودمان دوست داشتنی باشیم به جای این که تلاش کنیم در بیرون برای دیگران به طور کاذب دوست داشتنی باشیم بیاییم سعی کنیم برای خودمان دوست داشتنی باشیم. بگردیم ببینیم چه چیزهایی ما را دوست داشتنی میکند ،این کار را انجام بدهید، بعد با خودم فکر کردم چطوری میشود یک موجود دوست داشتنی برای آن موجود درونی و برای موجودات بیرونی بود ؟بارها در سالهای گذشته من عرض کردم خدمتتان آدمی به تنهایی یک عالم کبیر است بدون انسانهای دیگر . اگر دقت کنید تنوع عالم دنیا خیلی زیاد است همه چی وجود دارد، آدمی که عالم کبیر است پس همهی چیزهایی که در دنیا یا عالم صغیر وجود دارد در عالم کبیرهم وجود دارد، یعنی در یک انسان وجود دارد، اما انسان در کمال ناآگاهی از درون خودش به سر میبرد در درونمان وضعیتهای مختلفی را دارا هستیم که بر هیچ کدام این وضعیتها آگاهی و هوشیاری نداریم ،حالا تصور کنید که در درون که قابل دیدن با چشم سر نیست اگر یک وضعیتی وجود داشته باشد پس به طور حتم در جهان بیرون هم همان وضعیت وجود دارد اما تا وقتی که آدمی به وضعیت پنهان درونیش آگاه نشود با آن روبهرو نشود در بیرون از خودش همان شرایط سر راهش میاید و با آن روبرو میشود و چون آن را در بیرون خودش میبیند تصورش این است که آدم های اطرافش او را با این رویارویی زجر میدهند. مثال کوچکی می زنم شخصی را میشناختم که آنقدر به تمیزی و پاکیزگی وسواس داشت در حموم شخصی خونه اش طوری قرار میگرفت که انگشتش به دیوار نخورد حتی نوک انگشتش، حالا فکر کن همچین آدمی در فضای بیرون از خودش بارها و بارها مجبور شده با افراد شلخته ،کثیف، جنگلی، حتی هم غذا شود حالا خودتان دریابید چه زجری کشیدهو بخت و اقبالی را که او را بارها درگیر همچین زجری کرده چند دفعه لعنت کرده ، ای بر این بخت و اقبال من لعنت من چقدر تحمل کنم آدمهایی که دور و بر خودم کثیف هستند اما هیچ وقت نخواسته است از درون نگاه کند چرا انقدر به کثیفی و تمیزی سخت میگیرد؟ یک جای این قسمت نامتعادل است یک قسمت نامتعادل کجاست؟ به علت عدم تعادل رفتاری خودش باید آگاه بشود و اگر کسی به این وضعیت درونی آگاه نشود در بیرون به طور مرتب مشابه همان وضعیت درونی برخورد میکند.الان گفتیم انسان و دنیا دو عالم یک جورهستند هر چی آن تو هست این تو هم هست باور نمیکنی؟ برو یک گوشه امتحان کن .و تا زمانی که به آن وضعیت درونی آگاهی پیدا نکند در بیرون خودش همانند آن وضعیت بارها و بارها و بارها به صورت تقدیر یا سرنوشت سر راهش قرار میگیرد هیچ کسی هم نمیداند چند باراست ولی میاید و هیچ کس سبب آن نیست .
یک تجربهی خیلی جالب از خودم میگویم من همیشهی همیشهی همیشه از وقتی که خودم و شناختم از آن موقع که خیلی بچه بودم کوچولو بودم همیشه نگران اطرافیانم بودم پدربزرگ، مادربزرگ، خواهر، برادر، پدر، مادر، حتی همسایه. یک پیرزن خیلی فرتوت همسایه ی ما بود بهش میگفتیم عمه جون، توالت ما توالت قدیمی بود شیر آب نداشت هر کسی میرفت توالت باید آفتابه اش را از سر شیر حوض پر میکرد بعد میبرد من بازی میکردم در حین بازی وقتی عمه جون پایش از اتاقش بیرون می گذاشت نگاه میکردم بیبینم کدام طرفی میخواهد برود میدویدم آفتابه اش را پر میکردم می بردم برایش میگذاشتم که اذیت نشود . سختی این را هم زیاد کشیدم ذلتش هم زیاد کشیدم باور نمیکنید که هنوزم میکشم .برای استخدام درآموزش و پرورش گفتند آزمایش خون بدهید. رفتیم درآزمایشگاه یک خانم جوانی میخواست دستشویی برود کیفش را بغل دست من گذاشت و به من سپرد. آخر زن حسابی تو من را از کجا میشناسی کیفت را بغل من میگذاری بعدها به خودم گفتم خب زن حسابی تو عقل نداشتی بگویی خانم من را ممکن است الان صدا کند میخواهم بروم داخل آزمایش خون بدهم. با خودم فکر کردم هیچکس را ندارد گناه دارد من کمکش می کنم او رفت دستشویی و من را بلافاصله صدا کردند و چون جواب ندادم دو ساعت دیگر گرسنه و تشنه همانجا ماندم تا او برگردد ، به خودم بد و بیراه گفتم .هیچ کس نبود به من بگوید که برو ببین کجای کارت عیب دارد ؟بعدها فهمیدم تو این را انتخاب میکنی چون انتخاب توست، بیرون مرتب سر راهت میگذارند. امروز پشیمان نیستم ولی الان آن را میفهمم لااقل دیگر حرص نمیخورم دیگر به بخت و اقبال بدم لعنت نمیفرستم خودم خواستم خودم هم انجام می دهم سختیش را هم میکشم هیچ اشکالی ندارد پس یادمان باشد که اگر چیزی بارها و بارها در بیرون برای ما اتفاق می افتد و ما به آن آگاهی پیدا نمیکنیم هیچکس سبب تکرار این اتفاق نیست الا خودمان . چرا؟ برای اینکه درون خودمان را نگاه نمی کنیم ببینیم مشابه این، درون خودمان هست، این مشابه را پیدا کنیم حل و فصلش کنیم در آن صورت در بیرون یا برخورد نمیکنیم یا برخوردمان آگاهانه ست از سر شعور است پذیرش آن راحت تر است و آسان تر از ماجرا عبور می کنیم. من نمیدانم حالا شاید بهتر برای شما جا بیفتد که چرا پافشاری میکنم توجه بگذارید، پیدایش کنید بنویسید. برای من هم میتوانید بفرستید تا اشکالاتتان را بگیرم جهت درست را برایتان فلش بزنم. وقایع یکسال را در طول زندگیتان پیدا کنید شاید کمکتان کند تا پردهی ابهام از زبان برداشته بشود و آنچه را که باید از درون مشاهده میکردید قابل مشاهده بشود تا این دور تسلسل پاره بشود غیر از این راهی نیست من که پیدا نکردم شما اگر پیدا کردید من را هم خبر کنید اگر همسایهی بد، همکار بد، درگیریهای بیرونی بد با خانوادهی خودتان با خانوادهی همسرتان با فامیل هایتان در مسیرتان مرتب پیش می آید دلیل دارد دنبال یک آدم دیگر نگردید دلیلش شما هستید چرا؟ چون نخواستی بفهمی درونت چه خبر است پس بمان.
ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم
مینالد جان من نهانی