تعریف کلمه بزرگی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 315
بسم الله الرحمن الرحیم
در شبی قرار داریم که موجودی این کرهی خاکی را ترک نمود که از تمامی خصایص آدمی بالاترین حد آن را دارا بود ،برگزیدهی پروردگاریکتا بود، هر که را او انتخاب نمود او هم برگزیدهی پروردگار یکتا بود، برگزیدهی پروردگار یکتا آقا امیرالمومنین توسط ایشان بود و اولاد ایشان. رحلت پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی ص به محضر مولا حجت بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه شریف و تمامی مؤمنین درگاه حق علیالخصوص مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم، به سبب این شب بزرگ مطلبی را انتخاب نمودم تا در خدمت شما باشیم، بعضی از گفتگوها، زمان، فرهنگ و ادبیات خاص نمیخواهد بلکه همان طور که هست با کمی تغییر، در لحن ها و کلمات تکرار میشوند، مثل کلمه بزرگی، برای همه بچههای کوچک جمله ی ببین بزرگ شدی!!! چرا اینجوری میکنی؟ یا به به چقدر بزرگ شدی!!! یا میگویند شما خیلی بزرگ شدی مراقب بچههای کوچکتر باش، از این قسم جملات همه ی ما شنیدیم و به خاطر داریم، قبلی های ماهم شنیده اند، پدر مادرهای ما و پدربزرگ مادربزرگ های ما هم شنیده اند، بارها و بارها .... من که فکر میکنم شاید اولین بار در عمرم نزدیک یک اذان صبح که برادرم تازه به دنیا آمده بود، پدرم صدایم کرد و نوزاد تازه را در بغل من گذاشت بعد گفت: بابا جان شما خیلی بزرگ شدی مراقب برادر کوچکت و مادرت باش من کمی بخوابم که صبح باید سر کاربروم ، من همانجا با خودم فکر کردم بزرگ بودن یعنی اینکه یک کودک شیرخوار را در بغلت بگیری، بعد مراقب مادر خفته در بستر بیماری هم باشی، آنجا یادگرفتم برای این که من همیشه بزرگ باشم من را بزرگ بدانند، همیشه باید از این قسم کارها انجام بدهم، و واقعاً اینطور هم شد، یک وقت به خودم آمدم دیدم بازیهای بچگانه را خیلی نمیشناسم، اما در جمع بزرگترها برای خودم بزرگتری هستم، ابراز نظر میکنم، حرف میزنم، بقیه تحویلم میگیرند، میاندیشیدم پس هر کس به بازیهای کودکانه نپردازد یعنی بزرگ شده، این آمد و جا افتاد، از سوی دیگر بازیها را هم نگاه میکردم، دوست هم میداشتم من هم بگویم اتل متل توتوله، گاو حسن چه جوره، اما نمی شد ، آخر یا باید بزرگ باشی یا بازی بچگانه کنی، مطمئناً آدمهای زیادی مثل من بزرگ شدند، هیچ گلایهای هم نیست، اما همیشه فکر کردم که یک چیزی این وسط خطاست، وقتی که تازه عقد کرده بودم با حاج آقا باهم پارک میرفتیم ، ایشان بسیار مهربان بود و بسیار خوش ذوق، به او میگفتم که میخواهم لبه ی این باغچهها که به اندازه ی پهنای یک آجر بود، بالای اینهابروم میخواهم قدم بزنم، تو هم می آیی؟ میگفت خانم زشت است، می گفتم آخر من دوست دارم، می گفت اینکارها برای دوره بچگی ست، می گفتم من چکار کنم بچگی نکردم، الان دوست دارم این کار را بکنم، وقتی که یکی دو بار اینها را می گفتم میخندید میگفت برو بالا من دستت را بگیرم از آن بالا نیفتی پایین، بعضی هایشان را آنطور جبران کردم با ، ولی میدانستم یک چیزی این وسط خطاست، مرزی مابین بزرگی و غیر بزرگی حتماً وجود دارد که من پیداش نکردم خیلی فکر کردم خیلی زیاد، تا بالاخره فهمیدم، هر حالتی که در بیرون آدمی وجود دارد میتواند تغییر بپذیرد، از شکلی، گونهای به گونه دیگری تبدیل شود، اما آنچه که در درون آدمی نطفه اش بسته میشود معمولاً پایدار می ماند، مثلاً گفتن کلام قلمبه و درشت دلیل بزرگی نمیشود، اما وقتی همان کلام را در درونتان درک کردید در بیرون بیان کردید، همان موقع بزرگی در ساحت آدمیزاد متبلور می شود، آدمهایی را میشناسم که آنقدر زیبا، با کلمات قلمبه، و بسیار فصیح گفتگو می کردند اما به شدت ترسو بودند، به نظر شما بزرگ شدند؟ در هیچ آدمی علی الخصوص بچهها، کلمه بزرگ شدی، یا تو بزرگی، را بیمحابا بکار نبرید، تا تَوَهُم بزرگی در بچه ایجاد نشود، بزرگی تعریف خیلی خاصی دارد، در حالی که عامه ی مردم به کسی که از عهده کارهای یدی سنگین بر می آید می گویند بزرگ شدی، آن پسر بچه یا دختر بچهای که گونی ده کیلویی برنج را بلند میکند، میگویند ماشالله ببین چه بزرگ شده، میتواند بلند کند، به نظر شما بلند کردن گونی ده کیلویی برنج، دلیل بزرگ بودن آدمهاست؟ چه جملات غلط؟ چه مفاهیم غلطی را به دیگران ما منتقل کردیم، در حالیکه رشد و بزرگ شدن دستها و پاها و اندامهای مختلف تا حد معینی است دستها تا حد معینی بزرگ می شوند بعد از آن دیگر بزرگ نمی شوند کلفت می شوند تو بعضی ها خیلی چاق و قطور می شوند تو بعضی ها هم خیلی لاغرتر و استخوانی می شوند اما دیگر بزرگ نمی شوند این بزرگی نیست. در قرآن حضرت ابراهیم را ندیدید؟ گفت ماه را خدای خود میگیرم بعد گفت:نه آن که افول میکند پنهان می شود دیده نمی شود، نمی تواند خدای من باشد، خورشید را خدای خود می گیرم گفت: نه آن که غروب می کند نمی تواند خدای من باشد، راه یادت داده است؛ بزرگی که به این شکل متوقف می شود دیگر بزرگی نیست حتی اگر طرف صد کیلو را بلند کند این بزرگی نیست این توانایی است، توانایی جسمی است .بزرگی را در میان خصایص آدمها باید جستجو کرد که هیچ وقت رشد و تعالی خصایص انسانی متوقف نمی شود چرا؟ چون خصلتها اگر پیوند با خصایص الهی پیدا بکند هیچ وقت پایان نمیگیرند. مثلا بخشنده بودن آدمی اگر به بخشنده بودن الهی پیوند بخورد آنوقت دیگر پایانی ندارد،چون بخشندگی پروردگار پایانی ندارد. در قرن بیست و یکم با همجواری و همزیستی با کرونا وقت آن رسیده است که واژه های کاربردی در زبان را بازنگری کنیم بر آنها قبایی جدید بدوزیم اگر کمی تفکر کنیم میبینیم که متاسفانه در آوارگی بین معانی لغات بسر می بریم از جمله همین "کلمهی بزرگی"که به شدت باید تغییر کند تفهیم بشود عمل بشود به انسانها باید یاد بدهیم که با درک مفاهیم میتوانند بزرگ بشوند و بس، اگر درک را به حیطهی عمل بیاورند آن موقع واقعا بزرگ شدند. مثال میزنم: دو نفر در یک گفتگویی قرار میگیرند هر کدام در درونشان یک شکواییهای از سمت روبرو دارند که بروز هم نمی دهند اما فیالواقع هر دو خودشان را برحق میدانند ، اگر بیاییم حرف هر کدام را به تنهایی گوش کنیم ما حتی او را محق هم می دانیم یعنی آنقدر به حق هستند اینگونه دیدن مسائل موشکافانه و تمیز، نشان ازفهیم بودن آدم ها دارد خوب دقت کنید، اینها دو تا مقابل هم هستند من نفر سوم بیرون هستم خیلی نمی توانم کارساز باشم فقط میتوانم بزرگی خودم را بسنجم که چقدر میفهمم اما مهم این است که این دو تا که مقابل هم هستند اینها همدیگر را بفهمند اینگونه دیدن مسائل موشکافانه و تمیز نشان ازفهیم بودن آدم هاست اما بازبزرگی یک مقولهی دیگری است اینها از همدیگر در درون و پنهان شکواییه دارند و حتی خودشان را محق میدانند ولی کلام نامربوط ابراز نمیکنند اینها نشان می دهد فهیم هستند اما باز بزرگی یک چیز دیگریست .یکی از دو نفر موقع گفتگو تلاش می کند پردهی حجاب را از درون روبرو کنار بزند ببیند پشت این همه گلایه درونی فرد مقابل چه خوابیده است؟ یک چیزی هست که ابراز نمی کند، بفهمد آیا ترسی هست که پنهانش میکند؟ خیلی از آدمها میترسند و ترس را میبرند پشت سرشان قایم میکنند و بعد دنبال دلایل واهی می آیند و خلاصه یک فاجعه، آیا ترسی هست که پنهانش میکند؟ آیا یک بغض کودکانه از دورههای قبل در زندگی اش هست؟ همیشه به او گفتند حرف نزن بنشین بگذار من بگویم ،این که همیشه در بچگی به او گفتند الان از فرد مقابلش میشنود آتش می گیرد نمی تواند خودش را جمع کند. بیاید خوب نگاه کند ببیند چی از آن پشت درز باز کرده است بیرون می آید درگفتگویشان جریان پیدا میکند یا اینکه برای فرد مقابل این مجادله این گفتگو یک خاطرهای از گذشتهها را زنده کرده است که نمیخواهد بیانش کند نمیخواهد راجع به آن حرف بزند ولی الان آشفته است یا حتی طرف مقابل یک کمی یا کاستی در وجودش هست که پنهانش کرده است نمیخواهد به رو بیاورد، من در خانواده ام همیشه مثل ماشین حساب عمل کرده ام هرچه میگفتند ضرب میکردم جمع میکردم تفریق می کردم تند جواب می دادم هیچ وقت نفهمیدم این کار من شاید روی خواهر برادرم تاثیر بگذارد و آنها همیشه فکر کنند که به من نمی رسند .قطعا هم این فکر را کردند . امروز متاسفم چرا آن موقع متوجه نشدم ؟ یک جاهایی دیر بگویم آنها جواب بدهند .شاید طرف دارد یک کمی کاستی را در خودش پنهان میکند نمیخواهد برویش بیاورد . این فرد مقابل او را خلاصه میفهمد .تا اینجا چیست ؟ این فرد مقابل که این پرده را پس زده و او را فهمیده فهیم است . حالا بعدش چکار میکند ؟ ترک مجادله ، خیلی زیرکانه و هوشیارانه مجادله را خاتمه میدهد . حتی به نفع فرد مقابل خودش را کنار میکشد ، تو درست میگویی من متوجه شدم . آنوقت می شود گفت که این یکی بزرگ شده و چقدر این بزرگی شیرین است ، خیلی شیرین است . هم به کام خود آن آدمی که بزرگ شده هم به کام فرد مقابلش و همهی آنهایی که به این ماجرا به نوعی شاهد بودند!. من خیلی دیدم از این ماجراها دیدم و دست آخر حظ بردم از اتفاقی که بین دو نفریا چند نفر افتاده و بالاخره بزرگ ، بزرگ شد . اول فهیم شد بعد بزرگ شد آنوقت همه چیز عالی شد .
من متاسفم میدانم که دایره تکالیف روزانه را روز به روز تنگتر میکنم . ولی چاره ندارم ، راهی ندارم . یک روزهایی حسینیه میگفتم : وقت دیر است . همهی آنهایی که مقابل من بودند چشمهای پر محبتشان نمناک میشد من را نگاه میکرد . بعد فکر میکردند که من میخواهم بمیرم و شاید فکر کردند اگر قرار است من بمیرم پس بهتر است از کنار من تکان نخورند ، تکان هم نخوردند . اما امروز میگویم دیر است .
دو سه سال پیش یک رویایی داشتم یک رویای صادقه .یک پل بسیار پهن و طولانی که مفروش بود بافرش قرمز و زیبای ایرانی . من ، همهی شما و خانواده خودم در یک طرف پل بودند . مثل این دوندهها دیدید که ابتدای دوندگی همه آنجا می ایستند حتی بعضیها خم میشوند دستهایشان را به زمین عمود میکنند که شروع کنند ؟ همه یک طرف پل ایستاده بودیم ، آن طرف پل درهای خیلی بلند بزرگ ، پهن و سبزی بود که بسته بود . من به همه میگفتم : وقتی درها شروع به بازکردن شد ، هر چیزی دستتان است بگذارید زمین بدوید ، بدوید ! چون درها خیلی زود بسته میشود و دوباره باز شدنش معلوم نیست که کی باشد . اصلا معلوم نیست که در دوره زنده بودن ما در دنیا دوباره این درها باز بشود . هر کسی یک جوری با من چانه میزد . یک نفرمیگفت : فقط همین کیف کوچک است . یکی میگفت : دار و ندارم داخل آن است . آن یکی میگفت : بابا یکی دو تا دستمال کاغذی که لازم است . هر کسی یک چیزی میگفت ، مامانم خیلی جالب بود کنار من بود و هی مرتب میگفت : مادر ! این کیف چادر نمازم است ، مهر نمازم است ، پولهایم در آن است .
آخر فریاد زدم خودتان می دانید ! من صبر نمیکنم . مامانم می گفت : پایت را میگیرم ، نمی گذارم بدون من بروی ، ساق پای من را چسبیده بود . آن رؤیا امروز است ، درهایی باز می شود و عده کثیری می روند و رد می شوند ، عده زیادی هم میمیرند ، چطوری میمیرند ؟ نمیدانم ، شاید یک عده عمرشان تمام می شود ، می بینید که ماشاءلله آمار مرگ و میر بالاست . شاید هم یه عدهای سهمیه فهمیدن و بزرگ شدنشان تمام می شود . من خدا بخواهد می روم ،برای هیچ کسی حتی شما عزیز جان هم نمی ایستم . به هر حال در دفترتون موضوعاتی را که فقط فهمیدید ، به بخش فهیم بودنش رسیدید و موضوعاتی را که در آن به واقع بزرگی را در خودتان حس کردید بنویسید .یعنی چه ؟ می گوید من با خواهرشوهرم ، با زن برادرم ، با دختر عموم ، سر مسئلهای بگو مگو کردیم ، دلم هم برایش سوخت چون میدونم بچهدار نشده یک عقدهای در قلبش است اما خب به من چه ؟ چرا من باید از او حرف بخورم ؟ فهیم بود ولی بزرگ نشده بود . آخر هم طرف را له کرد خیالش آسوده شد . بعد هم ان شاءلله خودش سَر درِ جهنّم آویزان می شود . ببینید چقدر چیزها را فهمیدید ولی بزرگ نبودید ؛ چقدر چیزها را فهمیدید بزرگ هم شدید ؛ اینها را بنویسید برای خودتان و تلاش تان را صد چندان کنید . شما را به هر چه قبول دارید قسم می دهم عجله کنید ، باقی عمر هر چقدر هست به بطالت نگذرانید ؛ علی الخصوص به این که بقیه را باید آدم کنید ، بگذرید ، من و شما اگر آدم بشویم ، واقعاً آدم باشیم آدمهای مقابل ما بعد از چندین جریان برخورد با ما راهی جز آدم شدن نخواهند داشت . اگر آنها هنوز آدم نشدند یک بخش آن تقصیر ماست چون ما فهمیدیم ولی بزرگ نشدیم .
کلامم به پایان رسید در عزای بزرگانی هستیم که هر چه بگوییم کم گفتیم اما عزایی را اداره کنیم بدون فهمیدن و بدون بزرگ شدن ارزش نخواهد داشت . بیاییم خودمان را حاضر کنیم برای این که در عرصه محشر افتخار آقا رسول الله باشیم ، افتخار ائمه اطهار باشیم ، افتخار صاحبان حوض کوثر باشیم ؛ ان شاءالله