منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

با ندای قلبت زندگی کن بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب گفتگوی ما درباره ی مسیرهای سیرو سلوک و هدایت آدم ها است . بارها و بارها شنیده ایم که یک عده ای می گویند که ما اصلاً نمی توانیم کار خدا را بفهمیم . یعنی چی ؟ من می گویم این حرف تو چه معنی داشت ؟ میگویند که یک افرادی هستند خیلی خوب هستند خیلی مهربان هستند و خیلی نیکوکار هستند اما خدا این ها را در چنان تنگی و سختی و ذلتی گذاشته است که نگو و نپرس . بی پولی . بی خانمان بودن . داشتن مریض و ... هزاران چیز دیگر . اما در همین دنیا یک خورده آن ورتر آدم های زیادی هستند که از دین و خدا و پیغمبرها هیچ بویی نبردند .در چنان ناز و نعمت و سلامتی زندگی می کنند که آدم حیران می شود. از این دست گفتگو در همه ی محافل شنیده می شود . من هم همیشه به این نکته توجه کرده ام . امروز با کمال صداقت و اطمینان عرض می کنم که فهمیدم . چی را فهمیدم ؟ اولاً با توجه به آیات الهی در کتاب خدا که خوانده ایم که خداوند در کلامش فرموده سوره ی آل عمران آیه ی 26 . فرموده :قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
بگو بارالها مالک حکومت ها تو هستی . این را در زندگی تان چقدر گفتید ؟ هیچی . خیلی کم . بگو بارالها مالک حکومت ها تو هستی . به هرکسی بخواهی حکومت می بخشی و از هر کسی بخواهی حکومتش را می گیری . به هر کسی بخواهی عزت می دهی و هر کسی را بخواهی خوار می کنی . تمام خوبی ها به دست تو است و تو به هرچیزی قادر هستی . شاید الان با خودتان فکر کنید که خب اگر اینطوری است پس دیگر تلاش کردن چه فایده ای دارد ؟ خدا که هرکاری دلش بخواهد می کند . خیر . از محتوای این آیه نکات زیادی بیرون می آید . اولاً وقایعی که در دنیا و در زندگی انسان ها پیش می آید عده ای را درگیر و عده ای را به سوی خوشبختی رهنمون می شود اتفاقی نیست . همین جوری نیست . یک هدایتگری دانا در پشت این قضایا قرار دارد . پس همان طور که شب گذشته عرض کردم هیچ کسی با طلسم مرگ نمی تواند کسی را به مرگ و نیستی بکشاند . مگر اراده الهی واقع شده باشد و وقت انتقال آن فرد رسیده باشد . اما یک چیز جالب دارد . سند یک قتل فجیع و زشت را به نام گیرنده ی طلسم مرگ مهر می کنند . این فرد اگر در دنیا شناخته نشود که معمولاً هم خیلی زود شناخته می شوند. اگر هم شناخته نشود در عالم عقبی به عنوان یک قاتل است . او را یک قاتل می شناسند . ببینید چقدر سخت است . در دنیا و آخرت باید هم محاکمه شود و هم قصاص . و می شود . حتماً می شود . دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد . پس حالا می گوئیم خداوند هرکسی را از مسیری راه می برد که صلاح او در آن است . شاید بپرسید حتی به سوی درخواست طلسم مرگ ؟ می گویم بله . چرا ؟ چون خواست قلبی آن آدم مرگ بوده است . می خواست خواست قلبی اش را یک چیز دیگر تعیین کند . امروز با یک خانمی داشتم صحبت می کردم که می گفت هروقت می شنوم که یک کسی خیلی آزار داده . می گویم خدایا این آزارها را به او برگردان . گفتم دختر جان . من هم از مردم آزار خیلی دیدم . یک روز ندیدم . دو روز ندیدم . صدبار ندیدم . خیلی دیدم . اما هنوز هم که هنوز است می گویم خدایا هدایتش کن تا آزارش از من و بقیه ی مردم برداشته شود . نگاه کنید چی می گوئید . نگاه کنید چی می خواهید .شما را با خواسته هایتان مهر می کنند . مثلاً سیر و سلوک سلیمان نبی از طریق پادشاهی اش بود . مگر پادشاه هم مسیر سیر و سلوک می رود ؟ بله . بله . به شرط اینکه سلیمان نبی باشد . سلوک ایوب از طریق بیماری هایش . بیماری های عدیده و از دست دادن های همه چیز در زندگی . سلوک ابراهیم این بود که حتماً باید از آتش گذر کند . آیا با اطمینان خاطر می رود چون خدایش به او گفته گذر کن و نترس . یا اینکه باز هم آن ترس وجود دارد ؟ ابراهیم می بایست از آتش عبور می کرد . یوسف از چاه سردرآورد . قصه اش را که همه می دانیم .. عیسی از آسمان سردرآورد . هرکسی حکایت خودش را دارد . من و تو هم حکایت خودمان را داریم . یوسف می دانست که حکایت خودش است . در توی چاه با همه ی طفولیت اما به خدا دل داد . خدایی که از طریق پدرش یعقوب شناخته بود . خب ما در حکایت هایمان چه کار می کنیم . هر کدامتان در سکوت به مسیر سلوک خداوند که برایتان تعیین کرده است تا امروز یک نگاهی کنید . که بتوانید بفهمید آنچه را که پشت سر گذاشتید یک شوخی یک بازی یا تحمل یک سختی از جانب دیگران فقط نبود . دنیا برای گذراندن دوره های خاص برای بندگان خدا اسباب و وسیله می خواهد .. بنده برای اینکه یک دوره ی سختی را طی کنم انواع فشارها را از جانب شیاطین انس و جن از جهان های موازی تحمل کنم یک شیطان انسانی می خواهد که برود سراغ آن شیطان جنی . که چه کار کند ؟ که برود آن اراجیف را از او بگیرد . هست و نیستش را بدهد . پول هایش را بدهد که آن ها را برای من بیاورد . پس دنیا برای گذراندن دوره های خاص برای بندگان خدا اسباب و وسیله می خواهد . این اسباب در یک جایی برای یوسف میشود برادرانش. آمدند و او را به چاه انداختند . به طور حتم برادران مجازات خودشان را خواهند داشت . که در زندگی دنیایی دیدید که به چه خفت و خواری و سختی افتادند و در نهایت در عقبی هم مجازاتشان را می کشند . چون در مسیر سلوکشان یک انتخاب غلط کردند . ولی مهم است که آیا یوسف تا پایان عمر بر نفرت و بدخواهی برای برادرانش باقی می ماند یا نه .خیلی کار عظیمی روی او کرده بودند . حق دارد اگر نفرت داشته باشد . حق دارد اگر آنها را تنبیه کند وقتی در مقام است . اما دیدیم که نکرد . گفتیم هرکسی حکایت خودش را دارد .تو هم حکایت خودت را داری . من حکایت خودم. پسرم حکایت خودش . دامادم حکایت خودش . فلانی فلانی و فلانی هر کدام حکایت های خودشان را دارند . اما یک چیزی در میان تمام این حکایت ها ثابت است . خوب دقت کنید . خیلی مهم است . یک چیزی تو این همه حکابت همیشه ثابت است . چی ثابت است ؟ رجوع به حق . برگشت به سوی خدا و راهی برای اینکه حقایق را دریابیم . وقتی آدم عوضی رفت باید برگردد . یک روزی سال 56 تازه نشسته بودم پشت فرمان . پدر و مادرم را برداشتم که برویم اصفهان . می خواست پسرعمویش را ببیند که یک مقدار مریض بود . رفتیم تا سه راه سلفچگان . این مردم بی ادب تابلوها را انداخته بودند . جابه جا کرده بودند . ما تابلویی را که به سمت اصفهان می رفت ندیدیم به دست راست پیچیدیم و رفتیم به سمت اراک . رسیدیم به یک پاسگاه( رجوع به حق رجوع به جایی که درست است،) از یک آدمی که همینجوری در جاده می رفت نپرسیدم از جایی پرسیدم که اینها شاخص راه، جاده و درستی راه را دارند و هستند، گفتم آقا اینجوری شده کلی هم به من خندید گفت خانم تازه نشستی پشت فرمون؟ گفتم بله، گفت همان است تابلوها را نجستی اینوری آمدی یه خورده دیگر بروی جلو می رسی به اراک، گفتم چکار کنم؟گفت از همینجا برگرد، راه حقیقت یعنی راهی که می خواست منو برساند به اصفهان به من نشان داد، دقت کردید؟ مهمتر آنست که اگر کسی در عمرش باران ندیده باشد می تواند زیر سقف خانه اش بنشیند به باران شناخت و آگاهی پیدا کند؟ واقعاً می شود ؟ هیچوقت .!برای شناخت اینکه باران چیست؟ چه می کند؟ چه حسی می دهد باید رفت زیر باران، هر فردی برود زیر باران و خودش باران را ببیند با پوستش با وجودش با قلبش و با تمام حسیاتش باران را درک کند آنوقت به باران معرفت و آگاهی پیدا می کند، نمی دانم مثالم را دریافتید یا نه؟توضیح هم نمی دهم بروید و بخوانید، من شما را کجا فرستادم و دعوت به کجا و دعوت به چه کاری کردم بروید و پیدا کنید، از جایتان واقعاً برخیزید و یه گذشته ای که گذراندید بدون حب و بغضنگاه کنید تا می گوییم به گذشته ات نگاه کن فوری می گوید خدا ذلیل کند آن خواهر شوهر منو تا وقتی بود چکار کرد چه بلاها سرم آورد، آن یکی می گوید نمی دانی یک پدر زنی داشتم اینجور بود آنجور بود خدا لعنتش کند، این نگاه به گذشته نیست ، این نگاه به حب و بغضهایتان است ارزش ندارد مفت نمی ارزد .وقتی به گذشته نگاه می کنید بدون حب و بغض برای خودتان اشک حسرت نریزید از آنهایی که به اصطلاح خودتان به شما ظلم کردند نفرت در قلب و روحتان پرورش ندهید، ، پس چکار کنیم؟ نگاه به گذشته یعنی نگاهی به دور از هرگونه قضاوت، من با همسرم دانشگاه آشنا شدم و مدرسه ای که من تازه شروع بکار شده بود و ایشان هم دانشجوی حق التدریسی اش بود، آنجا بود این باعث شد آشنا شدیم و بعد فهمیدیم چه کلاسهای مشترکی داریم و و و الی آخر، بعد هم که این همکلاس بودنها و رفت آمدها منجر به ازدواج شد، یک خانمی بود هر وقت من را می دید بلااستثنا می پرسید چطوری دوست شدید؟ لا اله الا الله دست از سر من بردار، ما هم دانشگاهی و همکار بودیم حالا یه ذره تعریف کنی چی میشه؟ کجاها می رفتید؟ والا هیچ کجا، دانشگاه می رفتیم و مدرسه، چطوری از شما خواست که باهاش ازدواج کنی؟ یک بار واقعاً دیگر کلافه شده بود آمدم به همسرم گفتم که این دفعه این خانم سؤال کند من یک کاری می کنم، خیلی قشنگ به من جواب داد، گفت عزیز من، خانم، شما تجربیاتی داری در محیط اجتماعی که ایشان هیچوقت نداشته و حسرت اینکه یکی از آنهارا داشته باشد به دلش مانده، چون تو را خیلی صاف و صادق و راستگو می بیند می خواهد از تو بشنود، می بینید نگاه من چه بود نگاه او چی؟ وقتی به گذشته تان فکر می کنید حب و بغضهایتان را بریزید، قضاوتهایتان را بریزید برای خودتان هم سوگواری نکنید، چقدر می خواهید سوگواری کنید اینجوری پدرم درآمد، آنجور پدرم درآمد، آنجا یک جایی پدرت درآمد اینجا الان یک کسی دیگر هستی، یک موجود دیگری هستی و یک زندگی دیگری هستی که اونی که پدر تو را درآورد الان اینرا ندارد، بس است دیگر، فقط وقایع را نگاه کنید از لابلای این وقایع مسیر سیر و سلوکتان کاملاً مشخص می شود، آن سیر و سلوکی که خداوند برای شما تعیین کرده بود و خیلی جاها نفهمیدید، الان مثال زدم، من باید آن خانم را می فهمیدم، درکش می کردم، به جای ناراحتی برایش شرح می دادم که این مشکلاتم و سختی هایم بوده این آسانی ها هم بوده هر کسی در زندگیش یک تجربه ای کرده، خوب تو چرا نکردی ؟پس من آن موقع آن تکه مسیر را گَند زدم رفتم، خدا رحمت کند همسرم را اگر او نبود شاید خیلی خرابتر می کردم، چتر نجاتش را به سرم باز کرد و با بینش صحیحش نجاتم داد حرفی نزنم کاری نکنم که مسیرم خراب شود .
با خودتان تفکر کنید . آیا واقعا توی همان مسیری که الان پیدا کردید تا الان قدم گذاشتید ؟ و هیچ خطایی نکردید ؟ اگر اینجور است خوش به حالتان که بعید میدانم اینجوری باشد ولی اگر غیر از این است فکر میکنم برگشت و اصلاح ماجراها و تفکرات و بینشها را به عهده بگیریم . حالا چطوری ؟ خیلی اتفاقات افتاده که دیگر نمیشود جبرانش کرد. همین تفکری که من الان به شما میگویم فقط گفتگویش بین من و همسرم بود . اگر الان توی این سن و سال برگردم به آن خانم بگویم می پکد . نه برنمیگردم بگویم . به خدا میگویم . میگویم : خدایا ! امروز میفهمم که تو آن روز میخواستی من چگونه برخورد کنم و درست نفهمیدم پوزش میطلبم . اما از تو قدردان و شاکرم که همسرم را فهماندی او به می گفت . من از اینکه هلاک بشوم نجات پیدا کردم . این برگشت و اصلاح رابطه ها یعنی این . نروید خانواده ها را بهم بریزید. نروید خیلی چیزها که نباید بگویید الان بگویید . ولی اگر به یکی بد کردی سعی بکن ملایم ملایم به او خدمتهایی بکنی . یک جوری به او محبت بکنی و پیش خدا حتما اعتراف بکنید . اینجا من خطا کردم اینجا من نفهمیدم . اینجا اشتباه کردم . خدایا دستم را بگیر من خطاهایم را جبران بکنم . باید خیلی زود اینها را بازنگری و اصلاح بکنید . چرا ؟ چون دیگر نباید به مسیرهای زشت و مضموم سلوک وارد بشوید . اگر اصلاح نکنید وارد میشوید . دوراهی عجیب و غریبی است که یک جایی شما را به سوی بهشت خدا در زمین و در آسمان میبرد و برعکسش به جهنم در زمین و در آسمان میبرد . این گفتگوی امشب من بود . نمیدانم چقدر موفق بودم حرفم را برسانم.
شب اول اشاره کردم که ما افرادی را در صحرای کربلا داشتیم که اسمها را هم شاید شنیدیم ولی هیچوقت احوالاتشان را خبر نداشتیم . شب اول در مورد خانم رباب همسر آقا امام حسین و مادر علی اصغر شش ماهه اش و دخترش سکینه گفتگو کردم .امشب گفتگویم را به خانم دیگری از خاندان مولا در کربلا میپردازم . خانم ام کلثوم دختر آقا امیر المومنین علیه السلام و خانم حضرت زهرا سلام الله علیه میباشند . گفتگوها زیاد است که ایشان همسر خلیفه دوم شد . اینها صحت ندارد ولی به گفته های بسیار مورخین ایشان به عقد ازدواج عون بن جعفر طیار درآمدند و در صحرای کربلا همراه امام حسین بودند . من برای شناخت خانمی که شاهد شهید شدن تک تک جوانان رشید خاندان پدرش بوده و داغهای بزرگی را با خودش در سینه حمل کرده فقط سراغ گفتگویش رفتم . چون اقوال و اخبار زیادی نداریم ولی انسانها را در گفتگوهایشان میشود شناخت . ایشان در کوفه با مردم سخن گفتند . چنین آغاز کردند ، جوری که نفسها در سینه ها حبس شد ، مجبور به سکوت شدند . فرمودند : ساکت ! ای اهل کوفه مردان شما ما را کشتند . زنانتان ما را به گریه در آوردند . پس حاکم بین ما و شما خداوند روز فصل القضا ( روزی که آخرین حکم داده میشود ) خداوند حکم ما را بدهد . ای اهل کوفه ! رویتان سیاه باد . چگونه حسین را شهید کردید ؟ خوار داشتید ؟ میدانید چه ها کردید ؟ چه دلها را آتش زدید ؟ چه خونها را ریختید ؟ چه مالها را از بین بردید ؟ شما بهترین مردان از نسل پیامبر را کشتید . عطوفت از دلهای شما رفته . آگاه باشید ! که حزب خداوند رستگارا نند . چقدر جمله اش قشنگ است . هر کس در حزب خدا دربیاید در کلام الهی و اجابت دستورات خداوند بربیاید در جبهه رستگارانند و حزب شیطان خود ضرر و زیان کردند . پس از این گفتگو اضطراب عجیبی در میان مردم افتاد . زنها موهایشان را میکشیدند و میکندند و بعد به صورتهایشان میزدند. یک گفتگوی کوتاه از خانمی که در صحرای کربلا چه ها دید . چقدر خود دار است ! چقدر معتقد است به اینکه آنهایی که در حزب خدا هستند رستگارند . اگر این اعتقاد نبود میتوانست ساکت بنشیند ؟ خیلی ها هم میمردند . من گفتم این بیماری در این عزا به سراغ من آمد و نعمت خدا شد. شاید اگر این بیماری نبود همان روز اول مرده بودم . تحمل برایم سخت بود . ببینید خانم در صحرای کربلا چه ها دیده ! چه ها دیده ! من قلبم را به قلبشان وصل کردم تا بتوانم امروز اینجا بنشینم . اگر میخواهید درکشان کنید بیایید قلبتان را به ایشان وصل کنید .می گوید زنها موهایشان را می کشیدند به صورت هایشان می زدند راوی می گوید تابه حال از مردم گریه ای چون آن روز ندیده بودم (کتاب لهف ازسیدة زینب و حیات الامام الحسین) بروید رجوع کنید منابعش اینجاست. اگر خدا توفیق بدهد در شب های بعد از خانم های دیگر هم گفتگو خواهم کرد که ما بدانیم که افتخارمان در دنیا چه زنهایی هستند هیچ می دانید که ما این را نمی دانیم؟ و چون نمی دانیم به عبث راه می پیماییم به عبث زندگی می کنیم خوشی هایمان ناپایدار است غم هایمان بسیار پایدار است چون مظاهر راستی پاکی استقامت و درستی را نمی شناسیم چقدر ما از مادر آقا ابوالفضل قمر بنی هاشم می دانیم؟ رفتند در خانه اش در را زدند به او گفتند که پسرت شهید شد گفت از حسین بگو دوباره گفتند بابا پسرت شهید شد گفت از حسین بگو و وقتی به او گفتند که امام حسین شهید شد دیگر حالش را نمی فهمید اینها یک چیزی دیدند که این شکلی هستند آن چیه که ما هنوز ندیدیم؟ سالیان دراز است وارد محرم می شویم سیاه می پوشیم غذای امام حسین می دهیم اگر جایی غذای امام حسین بدهند کم هم باشد تبرک می گیریم خیلی کارها می کنیم اما نمی شویم چرا نمی شویم؟ آنها چی دیدند که ما ندیدیم؟ باید محرم امسال برویم درون خودمان و از درون خودمان امام را نگاه کنیم اگر بتوانیم امام حسین را از این درون درست ببینیم مطمئن باش در کوچه و بازار امام زمان را می بینیم چون فرزند این آقاست پسر این آقاست بوی اون آقا را می دهد نگاهش نگاه اون آقاست سال سال آگاهی است کی ما توی مجالس مان از این حرفها می زدیم؟ بروید مقالات سالهای قبل را نگاه کنید خیلی مطلب برایتان آوردم اما این قصه را نگفته بودم اما حالا دارم میگویم پس سال سال آگاهی هست هوشیار شوید. دو تا خط می خواهم دعا کنم دلم می خواهد با من همراه بشوید چنان از صمیم قلب آمین بگویید که به عرش الهی برسد ملائکی که آنجا در حضور پروردگار هستند را بلرزاند و از صمیم قلب آمین بگویید؛ خدایا بفهمانم که بی تو چه می شوم اما نشانم نده طاقتش را ندارم به من بفهمان اگر تو نباشی و من تنها باشم چی می شوم اما نشانم نده تحمل ندارم. خدایا هم بفهمانم هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد. در پناه خدای یکتا باشید و در انتظار امام زمان تان باشید با نثار صلواتی برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج).

نوشتن دیدگاه