منو

پنج شنبه, 08 آذر 1403 - Thu 11 28 2024

A+ A A-

آسانی وجهی دیگر از سختی ست

بسم الله الرحمن الرحیم

رو به پنجره در سکوتی عمیق نشسته بودم . از آن سوی پنجره دانه های سفید و ریز برف در چرخشی به ظاهر ناموزون ولی در ریتمی کاملاً موزون می چرخیدند ، از میان مه گسترده و وسیع که همه جا را پوشانده بود خارج شده و به سمت زمین در حرکت بودند . خیلی جالب است . یک جایی که مه است و بعد برف می آید بایستید به تماشا . خیلی منظره ی زیبا و درخور توجهی است . در عین سادگی ابهت و زیبایی خاصی همه جا را فرا گرفته بود . من غرق در تماشا بودم . عظمت الهی در آن لحظه بالاتر از باور من بود . دلم می خواست در آن لحظه آنقدر طولانی شود تا من را به پایان فرصت زمینی ام برساند . و من را در آن مشاهده ی عظمت حضرت دوست به جهان باقی ببرد . در آن زیبایی من را ببرد . زیبا بود . زیبا بود . نمی دانم . فراتر از زیبایی بود . گاهی اوقات گم می شوم . زیبایی یعنی چه ؟ در دنیا زیبایی یعنی موزون بودن . هماهنگ بودن . ولی در آن چیزی که من مشاهده می کردم نمی دانم یعنی چه . ناگاه بر در وجودم دق البابی شد . در زدند . دق البابی شد . گفتم بله . گفت باز کن . گفتم تو کیستی ؟ گفت غم . در آن حال عظیم من به او گفتم برای تو در نمی گشایم . گفت نمی توانی . نمی توانی در باز نکنی . پرسیدم چرا ؟ گفت انسان ها نمی توانند من را به درون خویش راه ندهند . مگر ، فوری گفتم مگر چی ؟ گفت مگر اینکه به لایه ی مشاهده ی عظمت و زیبایی حضرت حق مشرف شده باشند . فوری به او گفتم من دیدم . من دیدم . من دیدم . پسندیدم . آرزوی من این بود . من به آرزوهم رسیدم . غم گفت دیدن به تنهایی نمی تواند از ورود من جلوگیری کند . گفتم یعنی چه ؟ غم گفت بسیاری از این انسان ها به این قله ی مشاهده دست یافتند . اما نتوانستند خودشان را در آن اوج نگه دارند . دوباره به پائین افتادند . من در حالیکه سعی می کردم که از ریزش اشک هایم مانع شوم ، گفتم من نمی خواهم پائین بیایم . من نمی خواهم پائین بیایم . به من بگو چه کار کنم . گفت مطمئنی می خواهی همین جا بمانی ؟ گفتم آری . گفت این سر بزرگی است که باید آن را بفهمی . در خودت نهادینه کنی . با شوق فراوان گفتم بگو . می شنوم . آن را بر صفحه ی قلبم می نگارم . بگو . بگو . غم گفت هرکسی این پهنه ی عظمت را مشاهده نمود پس از آن در عرصه ی دنیا هیچ موردی را با دلتنگی نباید شاهد شود . می دانید یعنی چه ؟ خشکی و تری . سپیدی و سیاهی . سختی و آسانی . تا گفت سخت و آسانی فریاد زدم . آیه ی قرآن است . آیه ی قرآن است . غم گفت کلام حق برای تذکر است . که بدان وقتی سختی می آید چون وجه دیگرش آسانی است ، پس شراره های داغ سختی را سرد می نماید . آدمی را از غم و اندوه تطهیر می نماید . به شرط آنکه بتواند این همجواری را شاهد باشد . و در ورطه ی اندوه سقوط ننماید . آری . این همان سر بزرگ است . که پروردگار یکتا آدمی را به زمین فرستاد تا عالم دوگانگی یا تناقض را درک نماید . و از بخش الهی وجودش بهره برده اسرار الهی را درک نماید . و پاسخ درخور الهی بودنش را از خویش نشان دهد . قلم از دستم افتاد . قلبم به تپش های تند دچار شد ، نفسم به شماره افتاد . می دانید چرا ؟ از سویی عجز و ناتوانی ام را در این کره خاکی ، شفاف و به وضوح مشاهده کردم. گرچه قبلاً هم بارها دیده بودم ، حس کرده بودم . اما آن بارها پس از مشاهده دچار یاس و ناامیدی می شدم . اما امروز در کنار این عجز و ناتوانی وجه دیگرم را که قدرتی بی انتها است و تا آن لحظه هرگز شاهد اش نبودم را برای اولین بار درک کردم . و در خویش با وجود اینکه هنوز وجه پر عجز و ناتوانم را می توانم ببینم اما برایش دیگر اندوهی در درونم پیدا نمی کنم . این را تناقضی زیبا و پرمفهوم یافتم . در کمال مسرت این تناقض را پذیرفتم . و از آن بالاتر آموختم که در تناقض ها دیگر گیر نکنم . بگردم ، وجوه دوگانه را در کنار یکدیگر ببینم . فلسفه ی بودنشان را درک کنم . خدایا ، انبوه امکان های زیبا آفریدی . تا من بنده در دنیا دچار بیهودگی و اندوه نشوم .
سؤال: در بخش آخر صحبت شما، منظور این است که دو وجه تناقض ها را به شکل یک تکامل ببینیم؟
استاد: یک نگاه به خودتان بکنید متوجه تناقض می شوید، تو یک جسم هستی که جسم سیاه و تاریک است، اگر دیده می شوی و شکل های مختلف داری به دلیل نور الهی هست که درون شما است اما نور الهی را هم با خود داری، تو در دنیا یک وجود متناقض و دوگانه هستی، نور، تاریکی را نقض می کند و تاریکی می خواهد نور را نقض کند، تو می توانی خودت را رد کنی؟ از آن بدت بیاید؟ هر چیزی که در زندگی برای شما به وجود می آید دو وجه دارد، به دو وجه آن اگر نگاه کنی، هم می آموزی که چگونه ادامه زندگی بدهی که دیگر اشتباه نکنی، هم می آموزی که خداوند چه قدر شما را دوست داشت که این را سر راه تو گذاشت که در این برخوردها نقایص را رفع کنی، همه چیز در دنیا این طوری است. خیلی ساده ساختمان چهار طبقه نو ساختیم، هیچ کداممان پارکینگ نداشتیم که ماشین بگذاریم، چه کسی از این ماجرا در این محله به این شلوغی خوشش می آید؟ ما قبول کردیم، چرا؟ حسینیه می خواستیم، دو وجه یک قضیه، کدام بد است، کدام خوب است؟ به آن فکر کنید، داشتن حسینیه خوب است، نداشتن پارکینگ بد است، داشتن حسینیه چه طوری نداشتن پارکینگ را توجیه می کند که من ناراحت نشوم؟ این آن رمز است که باید آن را پیدا کنی، اگر یک چیزی را داری و یک چیز دیگر هم می خواهی و نداری، نداشتنش را برای خودت سهل و آسان کن. ما هم سهل کردیم، یک پارکینگ جلوی در خانه داشتیم، می گذاشتیم، هر کدام ماشین داشتیم می رفتیم در آن یکی کوچه پارک می کردیم، یک مقدار پیاده می رفتیم و می آمدیم، به همین سادگی.
صحبت از جمع : در رابطه با صحبت شما، یک نکته از قرآن به ذهنم رسید که می فرماید: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٥﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٦﴾ در زبان عربی مَعَ یعنی با، داخل ، یعنی در داخل سختی، آرامش و آسایش هست، نه بعد از سختی، و قرآن دو بار می گوید؛ در زبان عربی وقتی الف لام می گیرد معرفه است، ولی تنوین که می گیرد نکره است، در مورد الْعُسْرِ، قرآن هر دوبار را با الف و لام می آورد اما يُسْرًا را تنوین می دهد، مفهومش این است که در درون یک سختی، حداقل دو تا آسایش هست، یعنی چندین برابر سختی، آسایش هست.
استاد: خیلی ممنون یقیقاً همین طور است. تا امروز در مواقع سخت زندگی ام که کم هم نبوده، یک دانه، دوتا و سه تا و پنج تا هم نبوده و خیلی زیاد و بیشتر از تصورتان بوده که بعضی از شما هم حتی نمی دانید چون من اصلاً اهل درد و دل با کسی نبودم و با هیچ کس حرف نمی زدم، همان طور که پرسش های خود را از کسی نمی کردم، حرف هم نمی زدم ولی خیلی جاها همین آیه راه گشای زندگی من بود. از آن بهره ببرید.

نوشتن دیدگاه