ویترینهایمان باید به روز شود بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 337
بسم الله الرحمن الرحیم
من قصد داشتم که توصیه کنم از ویترین های صد درصد مادی شروع کنید برای اینکه بتوانید موفق بشوید مثل چی ؟ مثل خوراکی ها اتفاقاً خوراکی ها را هفته ی قبل به شما توضیح دادم مثل پوشاک، مثل تفریحات ،شب زنده داری ها، نوع سفر ها ویترین هدایا برای هدیه دادن ندیدید بعضی ها هدیه که می خواهند برای یکی بگیرند می گوید آنکه دفعه قبل برای من آورده بود مثلاً 50 هزار تومان می ارزید این الان 30 تومان است باید یک چیزی بخرم گران تر از آن. من نمی دانم معنی هدیه دادن اینجا کجاست؟ شما اگر پیدا کردید به من بگویید ،ویترین تماشای فیلم های انتخابی ویترین کتاب های انتخابی شما چه آن بخشی که خوانده شده چه آن بخشی که انتخاب کردید و نخواندید دکور گذاشتید برای اینکه بقیه بدانند شما کتاب خوان هستید به این ویترین ها سر بزنید ویترین های خریدهای ضروری و غیر ضروری از ابتدای عمرتان تا حالا. می گوید مگر خرید غیر ضروری هم داریم بله داریم به خصوص در خانم ها وسایل تزیینی می خرم که اصلاً به درد هیچی نمی خورد برای چی خریدی ؟قشنگه!!! و صدها ویترین دیگر که در دایره ی زندگی تان تا امروز داشتید نسبت به اینها یک حرکتی بکنید من خیلی متاسف هستم یک روزی به آن گفتم چهارچوب ها . یک روزی به آن گفتم صفحه ی خواسته ها ، نمی دانم ناخواسته ها و ... . خیلی اسم ها برای این مسئله گذاشتم و کمتر عزیزانمان توجه کردند . حالا از کلمه ی ویترین خوشتان آمده است ، بروید دنبالش . ولی هرچی اینها را دقیق تر و کامل تر بررسی کنید به همان نسبت هم موثرتر و تاثیراتش در انتخاب شیوه ی زندگی برای روزها و سال های آتی تان بیشتر خواهد بود . من به خودم گفتم مثل اینکه من دیر جنبیده ام . یا شاید بهتر است بگویم شما دیر جنبیده اید . بیشتر سر به هوا و تکراری زندگی کردید . همین طور که شاید من هم درصدی مثل شما زندگی کردم . گاهی اوقات با خودم می اندیشم که ای کاش عمر نوح نبی را می داشتم . من اصلاً از اینکه عمر کنم و لذائذ زندگی بچشم ، پیروش نیستم . اما امروز رسیدم یک جایی ، می بینم وای وای . چقدر مطالب بوده که باید به آنها می رسیدم . و به آن توجه می کردم و نکردم . چقدر دیگر از عمرم مانده است . چقدر می توانم همه ی این ها را ببینم . خدا می داند . چون خیلی از مسائلی که در زندگی ام دیدم تجربه نکردم و از آن گذر کردم . یعنی چی ؟ الان می گویم . مثلاً آن موقع که 18 سالم بود می توانستم ساعات زندگی ام را به یک گونه ی دیگری بگذرانم . ولی فکر کردم که باید مثل پیشینیان رفتار کنم . تو رفتی مهمانی . مگر تو مادربزرگی ؟ یک دختر جوان هستی . پاشو و برو قاطی دخترهای جوان . با آنها بگو و بخند . تفریح کن . ولی نه دیگر . بزرگترها می گویند دختر بزرگ کنار مامانش می نشیند . امروز می بینم به عینه خیلی از آدم ها مثلاً 80 سال عمر زمینی داشتند اما اگر بروی و زندگی شان را نگاه کنی فی الواقع یکسال زندگی کردند . 79 سال دیگرش فقط تکرار همان یکسال زندگی بوده است . به آن فکر کنید . ببینید شما چند سال تکراری دارید ؟ چقدر جای افسوس دارد ؟ اگر به آن برسید شاید به آن فکر کنید . مگر می شود ؟ بله می شود . عید نزدیک است . یک نمونه ی خیلی ساده . ما هر سال از همین موقع یواش یواش شروع می کنیم . وای کارگر از کجا بیاورم ؟ خانه ام را کی تمیز کنم ؟ پرده هایم را کی بشوید ؟ فرش ها را بدهم کی بشوید ؟ آخ آخ آخ . چقدر هزینه ها سنگین است . این چیزی نیست که من الان شنیده باشم اینقدر بچه بودم در خانه شنیده ام تا الان . شما هم شنیده اید . آخ آخ آخ . آجیل چقدر گران است . آخ آخ آخ ، تخمه . شیرینی . میوه . وای عیدی ها را بگو . با عیدی ها چه کار کنیم ما . خب عیدی نده . مگر می شود ؟ میوه می خواهیم . ماهی قرمز می خواهیم . چقدر ماهی قرمز گران شده است . آخ آخ آخ . خلاصه ، لباس نو می خواهیم . روپوش می خواهیم . این را می خواهیم . آن را می خواهیم . گفت و گوهای از این دست خیلی زیاد است . حالا با گرانی امسال چه کار کنیم ؟ بماند که می گویند سخت است ولی هرجور شده تهیه اش می کنند . آقا را جلوی خورشید کباب می کند ، عین ماهی دودی ، ولی باید پول بیاورد . آقا هرجوری هست باید پول بیاورد و هرجوری هست باید خرید شود . یک خانواده در زیر خط فقر سال پیش عید 5 میلیون پول آجیل داد . خدای من شاهد است .که هنوز دارد بدهی اش را می دهد . می گویم برای چی ؟ می گوید آخه این فامیل های شوهر من که می آیند حتماً باید آجیل باشد . بعد هم ظرفت باید پر پر باشد . کم باشد نمی خورند و می روند پشت سرت صفحه می گذارند . خیلی جالب است . قرض می کنیم . از این ور . از آن ور . با ذلت . با بدبختی . می دویم اینجا . می دویم آنجا . می دویم بازار بزرگ . می دویم مولوی که بلکه ارزان تر بخریم . ولی از هیچ کدام خریدهایمان لذت نمی بریم . چند سال دم عید این را تکرار کردید ؟ مسلمان های خدا . باز هم می خواهید اینجوری ؟ در حالیکه نوروز نمی آید که عرصه را به همه تنگ کند . و کاری کند که لحظات شیرین تازه شدن همه ی طبیعت را از دست بدهند . من الان می فهمم که چه کلاهی به سرم رفته است . چون همه ی سال هایی که زندگی مشترک داشتم دم عید که می شد می گفتم آقا ، چه کار کنیم ؟ چی بگیریم ؟ این را بگیریم . آن را بگیریم . می گفت خانم هر کاری دوست داری بکن . ببین . جیب اش را بیرون می آورد . می گفت من در آن چیزی دارم ؟ من که پول ماشین ام را هم از تو می گیرم . خداوکیلی راست می گفت . چون حقوق اش را درست می آورد و می گذاشت در کشو . من هم حقوق ام را درسته می گذاشتم در کشوی میز توالت و شروع می کردیم به خرج کردن . می گفت من دار و ندارم همین است که می بینی . تو با این هرکاری دوست داری بکن . بعد صبح به صبح نزدیک بهار که می شد از خانه که می رفت بیرون . از آن بالا از طبقه ی سوم نگاهش می کردم . تمام شمشادهای شهرک را دست می کشید و می رفت . اما خیلی معذرت می خواهم بنده که پائین می آمدم پای راستم پای چپم را لگد می زد و می دوید . پای چپم پای راستم را . که زودتر بروم. زودتر کارهایم را بکنم . زودتر بروم . حتی روزهای تعطیلم . که چی شود ؟ همه چیز بخرم . ما همه ی سال خرید می کنیم . چه خبر است که باید شب عید لباس بخریم . خیلی سرم کلاه رفت . چون نفهمیدم و تکراری تکراری زندگی کردم . اما حاج آقا دانه دانه ی گل ها و درخت های شهرک را نشان می کرد . می آمد و می گفت خبر داری ؟ چی را ؟ می گفت آن درخت که در آن حاشیه ی آن ور است ، امروز که رد می شدم اقلاً 5 تا جوانه ی جدید داشت . و من هیچ وقت نمی دیدم . کی باخته است ؟ من . اما ظرف آجیلم پر پر . همه چیزم فیکس . همه می گفتند به به . چه خانمی . با این درآمد چه جوری زندگی اش را می گرداند.اما این خانم زندگی نکرد که . این تعریف کجای زندگی من است ؟ می گویم که یادتان باشد . وقتی در دنیا به ماجراهای زندگی مان واکنش های یکسان و تکراری داشتیم ، یکسان و تکراری ، امسال عید هم اینجوری . سال بعد هم همینجوری . سال بعدی اش هم همینجوری . سال بعدی اش هم همینجوری . آن وقت بازنده هستیم . روز گذشته رفتم بر سر مزار همسرم . خیلی دلتنگشان بودم . مدتی است که می خواهم بروم . ولی فرجه ام نمی شد . چون من واقعاً تنها نمی توانم بروم . مگر اینکه بچه ها من را ببرند . ولی بالاخره دیروز فرصتش شد و رفتم . علی رغم دلتنگی زیادی که برایش داشتم ، خیلی زیاد . اما وقتی آنجا نشستم روی آن صندلی کوچک کنار مزارشان . وقتی به چهره ی خندانش نگاه کردم . و به چشم هایی که به نظرم می آمد هنوز فروغ زندگی از آن خارج می شود . به خودم گفتم یک جور دیگر رفتار کن . دیگر تکراری نباش . تکراری نباش . سکوت کردم . چون همراه داشتم . در سکوت با او حرف زدم . کلی با هم گپ و گفتگو کردیم . در سکوت کلی با او خندیدم . بعد گفتم از اینکه امروز فرجه ای شد تا پیشت آمدم چقدر خوشحالم . چقدر خوشحالم که تو را می بینم . برایش از آنچه که در روزهای گذشته بر من گذشته بود تعریف کردم . با همدیگر مثل قدیم ها خیلی حرف زدیم . جایی رسیدم که از یاد بردم جسمش زیر خاک هست . و چقدر لذتبخش بود . فراموش کردم جسمش زیر خاک است . چون جسم ارزشی ندارد . مال من هم عن قریب زیر خاک می رود . وقتیکه بر می گشتم ، بلند شدم تا از او خداحافظی کنم به او گفتم که به من سر بزن . خوشحال می شوم . برای من و بچه هایت هم دعا کن . چقدر سر مزار رفتنم این دفعه متفاوت از قدیم بود . و چقدر لذت بردم . تکراری نباشید . علی الخصوص با خودتان تکراری نباشید . ما دردمان این است که خودمان با خودمان تکراری هستیم . بعد هم هی می گوئیم این زندگی تکراری من را دیوانه کرد . تو زندگی را تکراری و دیوانه کردی . کسی با تو این کار را نکرد . وقتی با خودتان تکراری باشید خیلی زود از دست خودتان عصبانی می شوید . خسته می شوید . وقتی از دست خودتان خسته شدید یا برای شما افسردگی به ارمغان می آورد . یک موجود افسرده می شوید . یا نه ، بسته به شخصیت شما ، شما را می برد به سمت پرخاشگری با دیگران . یک آدم پرخاشگر ، عصبی ، بی ادب می شوید نسبت به دیگران . از رخوت ، سستی ، خمودگی ، تکراری بودن بیرون بیائید . لازم است که بگویم برای خلاصی از تکراری بودن در زندگی تان حتماً لازم نیست هزینه کنید . چیدمان خانه تان را عوض کنید . هرچند وقت یکبار . خیلی جالب است من می روم به آشپزخانه با این ناتوانی الانم ، برای اینکه حس کنم زنده هستم و برای اینکه احساس کنم زندگی ام عوض می شود ، می روم و چهارپایه می گذارم زیرم و در آشپزخانه می نشینم . خانم را صدا می کنم و می گویم عزیز دلم بیا امروز می خواهیم آشپزخانه بترکانیم . هرچی هرجا هست پائین بیاور . می گوید حاج خانم ، می گویم بیاور پائین . او هم فهمیده دیگر ، بی چون و چرا پائین می آورد . وسائل این کمد را نصفش را می گذارم اینجا و نصف دیگرش را می گذارم در آن یکی کمد . نصفش را می گذارم اینجا و نصف دیگرش را می گذارم در آن یکی کمد . حتی چیدمان آشپزخانه ام را عوض می کنم . برای من بعدش خیلی بدبختی دارد . چون پیدا نمی کنم چی را کجا گذاشتم . ولی این خودش من را از تکراری بودن در می آورد . دلیل ندارد من همیشه بدانم همه چیز کجاست . اصلاً اینکه تو دائماً می دانی ، عین ماشین ، عین ربات ، خسته کننده است . متنبه شوید . از تکراری بودن خارج شوید . هیچ وقت تا حالا دیده اید یک مار عظیم الجثه پوست بیندازد ؟ قطعاً ندیده اید . ولی فیلمش را ممکن است دیده باشید . یا لااقل شنیده باشید . مارها پوست می اندازند . چقدر به چقدر ؟ نمی دانم . برای من هم مهم نیست . ولی می دانم پوست می اندازند . مار وقتی می خواهد پوست جدید در بیاورد ، می رود و در یک سوراخی قایم می شود ، برای اینکه کسی نبیند دارد لخت می شود . برخلاف ما . می دانید . ما آدم ها چقدر بد هستیم . مار است . ولی لباس اش را که می خواهد در بیاورد می رود و در یک سوراخی قایم می شود . بعد هی در جایش وول می خورد ، وول می خورد ، وول می خورد تا ذره ذره آن پوست را از بدن اش می کند و پوست نویی که آن زیر است شروع می کند به رشد کردن . وقتی آخرین اتصال پوست با بدن اش منفصل و جدا می شود آن وقت با پوست نو ، براق و زیبا از سوراخ بیرون می آید . که چه کار کند ؟ تا یک زندگی نویی را شروع کند . خیلی قشنگ است . هیچ وقت دیگر نمی رود داخل آن سوراخ سراغ پوسته ی قدیمی اش را بگیرد . شما چی ؟ شما هم اینجور هستید ؟ نه اینجور نیستید . مار می گوید وقتی پوست نو آوردم ، من یک موجود تازه هستم . موجود تازه و با این موجودیت جدید می خواهم زندگی جدیدی را شروع کنم . این خیلی درس بزرگی است . تو را به خدا به آن فکر کنید . ساده از آن رد نشوید . ببینید من دیگر نرفتم از عرفان بگویم . طبقه ی هفتم و هشتم . من از زمین دارم می گویم . از آن چیزی که ما در آن هستیم . از طبیعت ، موجودات زنده ی داخل طبیعت درس بگیرید . امروز اگر سال های زیادی را تکرار فقط یک سری عادات داشتید ، آداب و رسوم داشتید ، عرف و حتی شناخت دینی داشتید و عمل به آنها در زندگی شما جای خاصی داشته است بیرون بیائید . یک ترمز دستی بکشید . این روند توقف . خیلی جالب است ، مهمان دعوت کرده تا افطاری بدهد . خیلی خوب کاری است . می گوید سر افطار آش باید باشد . شله زرد باید باشد . فرنی هم باید باشد . زولبیا بامیه هم باید باشد . بعد از آن شام هم باید باشد . چقدر مگر می خواهم سر افطار بخورم . این باید باشه ها را دور بریزید . ترمز این روند را بکشید . قدری صبر کنید . همه چیز را از نو انتخاب کنید . ولو اینکه بعضی از قدیمی ها هنوز به روز باشند ، جهت دهنده باشند و مثبت . روزه دار اول افطارش یک چیز ملایم و گرم باید بخورد . می تواند آش باشد . می تواند سوپ باشد . می تواند فرنی با شد . می تواند شله زرد باشد و ... . ولی نمی تواند همه اش با هم باشد . یکی اش کفایت است . یادمان باشد مثل آن مار پوسته ای نو بر تمام عاداتمان باید بپوشانیم . فراموش نکنید . اگر نمازهایت برای تو کسل کننده شده است یک علت دارد . خیلی ها می گویند نمی دانم چرا ، البته آنهایی که خیلی صادق هستند و با من هم خیلی ندار هستند می آیند و به من می گویند . همه که نمی گویند . برعکس خیلی ها هم شعار می دهند ، من نماز که می خوانم در عرش اعلا هستم . دروغ بگو . اگر نمازهایتان کسل کننده شده است علت دارد . چون شما آدم کسل کننده ای شده اید . چرا کسل کننده شدی ؟ چون اصلاً تغییر نمی کنی . باید تغییر کنی . حتی به قیمت اینکه وسایل نمازت را عوض کن . جانمازت را عوض کن . سجاده ات را عوض کن . نه اصلاً اهل هیچ کدام نیستی ، یک دانه مهر بزرگ ، قد این مهرهای خانواده ، بزرگ ، دفعه ی بعد مهر کوچک بگذار . عوض کن . گاهی اوقات به خودت بگو که خوب است سر نماز لباس هایم را تغییر بدهم . لباس هایت را عوض کن . لباس مخصوص نماز داشته باش . بالاخره یک کاری بکن. از همه جالب تر ، جای نماز خواندن ات را عوض کن . می رود گوشه ی اتاق خواب آن کنج قایم می شود . می گوییم چرا می روی آنجا نماز می خوانی ؟ می گوید برای اینکه کسی مزاحمم نشود . اگر کسی می تواند مزاحم تو شود برای این است که تو اصلاً در نماز نیستی . جایت را عوض کن . جای نماز خواندن تان را عوض کنید . بگذارید از کسلی در بیائید .
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
گر تو آزاد نباشي همه دنيا قفس است
تا پر و بال تو و راه تماشا بسته است
هر كجا هست، زمين تا به ثريا قفس است
تا كه نادان به جهان حكمروايي دارد
خارج از خودتان نشوید . فکر نکنید که من می گویم حکم روایان دنیا نادان هستند . حکمران خودت نادان است . تا نادان تو به دانای تو حکمروایی دارد .
تا که نادان به جهان حکم روایی دارد همه جا در نظر مردم دانا قفس است
این هم پایان بخش گفتگوهای امروز من برای شما .