ویترینهایمان باید به روز شود بخش اول
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 247
بسم الله الرحمن الرحیم
شهریار شاعر چه زیبا سرود :
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه همارا
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من بخدا قسم خدا را
بخدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر ای سَحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین درخانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیرتست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند بعالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوزدل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم ز نو ای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریار
آیه الله مرعشی نجفی فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم و درخواست کردم تا یکی از اولیای خدا در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشستم وجود مبارک آقا امیرالمؤمنین(ع) با یک جمعی آن جا حضور دارند؛ حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید، دیدم چند تن شاعر عرب آمدند؛ فرمودند: شاعران فارسی زبان را هم بیاورید، آن گاه محتشم و چندین تن دیگر آمدند. فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد، حضرت به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان، شهریار همین شعر را خواند. آیه الله مرعشی گفت: شعر که تمام شد بیدار شدم دیگر تا صبح نخوابیدم من شهریار نمی شناختم و هرگز ندیده بودم. صبح پرسیدم: آیا ما شاعری به نام شهریار داریم؟ اطرافیان به من گفتند: بله آقا تبریز زندگی می کند. بروید و از جانب من او را به قم(محل زندگی آقای مرعشی) دعوت کنید تشریف بیاورند. شهریار آمد وقتی آقای مرعشی ایشان را دید گفتند همان کسی است که من در خواب دیده بودم. بلافاصله از شهریار پرسیدند:
این شعر را کی نوشتید؟ یک بیت شعر را حفظ بودند بقیه را حفظ نبودند، شهریار با تعجب پرسید شما از کجا خبر دارید از این شعر؟ من این شعر را به هیچکس تا الان نشان ندادم درباره اش هم با هیچکس صحبت نکردم شما از کجا خبردار شدید؟ آقای مرعشی خوابشان را فرمودند شهریار منقلب شد بعد کم و کیف گفتگو رسید به اینکه زمان سرودن آخرین مصرع شعر شهریار مقارن با ساعتی بود که آیت الله خواب دیده بودند، خوشا به حال شهریار. خدایا امشب به حرمت مقام مولا امیرالمومنین به همه ما همچون شهریار صله ای ماندگار که حتی پس از مرگ دنیائیش باقی مانده عطا بفرما، آمین،
القصه با خواندن شعر شهریار که بسیار هم آنرا خواندم خیلی منقلب شدم، شب بود تنها من بودم و تنهایی و شب، خیلی باید حواسمان در روز سه شنبه که در خدمت دوستان بودم همه را دعوت کردم به یک کاری، به آنها گفتم بروید ویترینهای مختلف زندگیتان را ببینید، ویترین که میدانید چیست؟ خانمها در خانه هایشان ویترین دارند چینی هایشان را می چینند خاک آنها را می گیرند می گویند برای روز مبادا و از آن استفاده نمی کنند، آنروز راجع به ویترین حرف زدیم اگر یادتان باشد ویترین خوراکی هایم را برایتان گفتم که من بچه بودم خوراکیهای سالهای کودکی ام چه بود بعد بزرگ شدم چه شد؟ گفتم و گفتم آمدم بالا، گفتم یک روزی کاسه کاسه تخمه هندوانه و طالبی و خربزه درست می کردیم، ما مثل شما نمی رفتیم آجیل فروشی تخمه بخریم تولید به مصرف خربزه را می خوردیم تخمه اش را می شستیم خشک می کردیم برای زمستان نگه می داشتیم همان را بو می دادیم خیلی هم خوشمزه بود الان شاید در عرض یکسال 5 عدد تخمه به دهانم نمی رسد، نه میلی دارم برای خوردنشان خیلی هم دندانم اجازه نمی دهد، میل ندارم، اما یک چیزی مهم است از یک مغازه دار بپرسید اگر محتوای ویترینتان را مرتب تغییر ندهید چه اتفاقی برایتان می افتد؟ قطعا به شما می گوید پس از مدت بسیار کوتاهی مشتریهایم کم می شود و بسیار ضرر می کنم، این برای بیرون و کسب و کار است ولی ویترینهای ما هم همین حکایت را دارد اگر ویترین هایمان را عوض نکنیم حتما ضرر می کنیم یک روزی دنبه می خوردیم در آبگوشت در کباب ، دنبه خیلی خوبست ولی روغنش نه خودش را با جرمش، امروز بخورید به شما می گویم آزمایشگاه چه خبری به شما می دهد، یا هزاران چیز دیگر مثل ان، ویترینهایمان باید به روز بشود این برای شکم هایمان، از شما خواستم ویترینهایتان را نگاه کنید هرجا دیدید در ویترین شما همه چیز خیلی قدیمی ست و از قدیم مانده ،شما که اینقدر قدتان بلند شده هیکلتان اینقدر پهن شده لباسهایتان این مدلی شده ولی ویترین خورد و خوراکتان یا خیلی چیزهای دیگرتان عوض نشده، اگر این اتفاق افتاده باشد یک حرکتی بکنید چون بزودی متضرر می شوید من برای خودم هر چه که به شما می گو.یم مطمئن همه اینها را امتحان می کنم بعد می آیم با شما گفتگو می کنم و ان شاءالله که درست فهمیده باشم و درست حرکت کرده باشم اما خدا شاهد است هرچه در کوله من گذاشته شده عین آنرا برایتان آورده ام بدون یک ذره کم و کاستی، تا شما چه بخواهید خواست و طلب شما هم هست، با طول عمر نمودن من یک روزی 20 سالم بود بعد شد 40 سالم بعد شد 60 سالم همینطور که عمرم اضافه شد ادمهای زیادی آمدند کنارم آدمهای بسیار زیادی بزرگ شدند و من از بزرگ شدنشان بسیار خوشحال بودم اما خیلی متاسفم قلیل انگشت شمار افرادی بودند که اینقدر بزرگ شدند جلوی این بزرگ شدنشان را نگرفتند تا با سر افتادند زمین سرنگون شدند، از این بابت من هم دچار اندوهم دچار رنجم چون غصه شان را می خورم، یکی شان همین دو سه روز پیش امتحان کردم خیلی سخت بود رنجم داد آزارم داد باهم بودن ها بها دارد الان ما باهمیم کنار همیم این بها دارد ارزش دارد و قیمت دارد، اگر یک نفر همه بهای بودنها را یک دفعه به خاطر یک خواسته اش بیاندازد روی زمین عین بچه لوس بی تربیتی که بستنی که مادرش خریده خوشش نمی آید می اندازد زمین لگد هم می زند به کسی هم نمی دهد، اگر کسی اینکار را بکند برای خودش خیلی بد است بیخودی برای شما اینرا نمی گویم آن یکی برای من بود شنیدم چرا برای شما می گویم؟ برای اینکه من می بینم هر کس اینکار را بکند برای خودش بد است دسترنجش از بین رفته بعد از این هم باید تاوان بدهد، القصه، با شعر شهریار و انقلابی که در قلبم بوجود آورد رفتم سراغ ویترین اعتقاداتم، خیلی جالب بود شما هم اینکار را بکنید وقتی این کار را بکنید معنی خیلی چیزها را متوجه می شوید، به خاطر داشته باشید هر ویترینی از اول همه طبقاتش روشن و شفاف نیست فکر کنید ویترین چند طبقه اینجا گذاشته باشم وقتی نگاهش می کنید پایینی نور کمی دارد تا وقتیکه بروید نگاهش کنید و توجه کنید وقتی توجه میکنید اولی تازه روشن میشود، شفاف می شودنگاه شما طبقات را روشن میکند اگر اولی را کامل و بادقت نگاه کنید خودبخود دومی روشن می شود وقتی خوب نگاه می کنید سومی را روشن میکند حالا شما تجربه من را بشنوید طبقه اول دیدم شناسنامه ام در آن است اسم پدرم اسم مادرم تاریخ تولدم همه آنها آنجا بود اما در آن طبقه اذان گوی من هم بود آن کسی که شب ششم بچه ها اذان در گوش بچه ها می گوید اذان گو در گوشم اذان گفت اسم گذاری کرد اسم مرا گذاشت بعد از آن تاکید کرد که دختر جان خدا یکی ست پیامبرت محمد مصطفی (ص) است، من که نوزاد بودم نمی فهمیدم، حالا می گویند گوش بچه و چشم بچه خوب کار نمیکند ولی دروغ می گویند، خیلی باور نکنید گوش اصلی که باید بشنود می شنود برای بچه تان کم نگذارید پیامبرم را معرفی کرد بعد به من گفت امام های تو یک به یک چه کسانی هستند دختر جان، اسمهایشان را آورد و به من گفت که به اینها ایمان بیاور بعد از ان اصول دینم را گفت، بعد فروع دین را گفت خیلی این صحنه لذت بخش بود اینها هدیه تولدم بود از جانب پدر و مادرم در بدو ورود به دنیا، شب شش گرفتند اذان گو مرا مسلمان کند قدیمی ها می گفتند از حالا بچه مسلمان شد، من می بایستی اینها را می فهمیدم و به آنها متعهد می شدم بعد از اینکه اینرا فهمیدم ویترین دوم روشن شد خودم را دیدم مادرم را مادربزرگم را یک پیرزن سالخورده ای داشتیم چروک خورده به او می گفتیم عزیز جون او را هم دیدم آنها باهم قرار می گذاشتند هر کدام هروقت زمان داشتند برای من قرآن می خواندند، نامهای ائمه را به من یاد می دادند مادرم مادربزرگم عزیزجون و بزرگ شده بودم از هر امامی هرچه را که شنیده بودند از آقایانی که سر منبر می گویند آنها را برای من تعریف می کردند من هم چون خیلی با دقت گوش می کردم خوششان می آمد، بلند نمی شدم بازیگوشی کنم دیدن این صحنه مرا یاد آیات قرآن انداخت خداوند وقتی آدم را آفرید اسماء را به آدم آموزش داد بعد به فرشته ها گفت آدم را سجده کنید وقتی فرشته ها گفتند کسی را که آفریدی می خواهد روی زمین خونریزی کند گفت من چیزی میدانم که شما نمی دانید خدا به ملائک دستور داد اسماء را بگویید هر چه میدانید هیچکدام هیچ چیز ندانستند به آدم گفت اسماء را بگو آدم یک به یک گفت همین باعث شگفتی ملائک شد، آنها که قرآن را نمی فهمند آنها که قرآن را بعنوان کتاب دینی قبول ندارند من پیشنهاد می بروید قرآن را مثل کتاب قصه بخوانید مثل رمان و کتاب داستان بخوانید مثل کتاب ضرب المثل بخوانید تا جانتان مفرح شود آنوقت وقتی جانتان مفرح شد تازه می فهمید قرآن یعنی چه؟ من تا قبل از دبستان خیلی از سوره های کوچک آخر قرآن را حفظ کرده بودم، یکی از تفریحات بزرگ من در کودکی و یکی از خاطرات بزرگ من در کودکی و خیلی شادی بخش هنوزم که الان خسته که می شوم کلافه و ناراحت که می شوم چشمانم را می بندم وآانها را به خاطر می آورم دور باغچه های چارگوش دو در دو، پر از لاله عباسی قرمز و گلهای میمون خوشگل می دویدم معمولا مادرم با این آب پاش های بزرگ باغچه ها را آب می داد من هم دور باغچه ها می دویدم سوره های کوچک را می خواندم، حظ عالم می کردم، به اینجا که رسیدم این حظ ها را یادم آمد طبقه بعدی بود، ویترین روشن شد، در مدرسه کلاس دوم که بودم یک معلم خیلی پیر چروک خورده داشتم من نمیدانم او را چطور با این سن می گذاشتند به بچه های دوم دبستان درس بدهد یک روز در کلاس این خانم سوالی کرد من به او گفتم اجازه می دهید من بخوانم سوره قرآن را از حفظ خواندم، یکی دیگر گفت آنرا هم خواندم گفت زنگ که خورد بمان کارت دارم زنگ که خورد ایستادم گفت تو قرآن را خیلی دوست داری؟ گفتم بله، گفت در خانه تان کسی هست که قرآن بلد باشد گفتم نه، گفت دوست داری قرآن یاد بگیری گفتم بله، گفت زنگ های تفریح حاضری بیرون نروی آب بخوری بازی کنی تا مدتی، گفتم چطور ؟ گفت من به تو قرآن یاد می دهم، خواندن قرآن بصورت واضح و شفاف را من از او یاد گرفتم، برای شادی روحش صلوات، در طبقات بعدی هم اینچنین چیزها را داشتم اعمال واجب را مقید بودم اما شیطان می آمد مکر می کرد روزه ای گرسنه ای، بچه ست دیگر ما روزه کله گنجشکی نداشتیم، گرسنه و تشنه می شدم بازی می کردم می گفت یواشکی از شیر اب بخور، هیچکس نمی بیند می رفتم از کنار شیر اینطرف و آن طرف را نگاه می کردم بعد می گفتم خدا که می بیند بلند می شدم راه می افتادم بار تشنگی را می گذاشتم روی گرده ام راه می افتادم، طبقات زیادی را در این حیث طی کردم رفتم بالا، نمی خواهم وقتتان را بگیرم، تا وقت دانشگاه با ورود من به دانشگاه قبل از انقلاب شروع کرد به شلوغی ها و تظاهرات زیاد، ما هیچ وقت رنگ کلاس را بدرستی نمی دیدیم بعد از انقلاب ادامه دادیم باز گرفتاریها شروع شد و قصه های خودش را طی کرد افتادم در قایق سخت و مواج شکها تردیدها و تزلزلها سوار این قایق شدم زیر بنای اعتقادیم چیزی بود که در بدو تولد گرفته بودم چیزی به آن اضافه نشده بود گفتگوهای بزرگترها که باهم می کردند دیگر نمی توانست پاسخگوی من باشد ایراداتی که در دانشگاه از هم کلاسی هایم می شنیدم و باید جواب می دادم اما اینها را دیگر نمی توانستم جواب بدهم اتفاقی که افتاد میان عقل ،عقل استدلالات محکمی را که از سوی معاندین دین تایید می کرد راست هم می گفت چنان قشنگ می گفتند من میدیدم راست می گویند اما یک قلبی که در محضر خداوند یک روزی اسماء الهی را دریافت کرده بود و با خودش آورده بود کوتاه نمی آمد یک جنگ سختی بود بین عقل و قلب .سرگردانی ام خیلی زیاد بود نماز می خواندم از خودم شرمنده می شدم چون می گفتم اینکار این نماز خواندن با توجه به روحیه خراب من الان ریاکاری ست یک دروغ است نماز را ترک می کردم دچار عذاب روحی می شدم چون احساس می کردم نقطه قوی و روشنی بود که چون دیگر نمازم را ول کردم دارم از آن جدا می شوم و دور می شوم، خلاصه در درون من خون و خونریزی بود، تا اینکه یک روزی یک نهج البلاغه یک جور خاصی به دستم رسید وارد قصه اش نمی شوم، شروع کردم به خواندن هر صفحه این نهج البلاغه را گاها چندین بار می خواندم چون نمی فهمیدم روزهای پر طپشی بود تا اینکه عزم کردم همه آنچه را که در طفولیت تحت عنوان دین آموخته بودم تحقیق کنم، به قول امروزیها سایتم را به روز کنم به روز نبودم باید بروز می شد تابحال نشنیدید بعضیها می گویند قرآن و احادیث برای چهارده قرن پیش است الان روان پژوهان روانشناسان مشاوران بیایید ببینید چه می گویند!!! باید بروز باشیم به من هم خیلیها این حرفها را زدند اما قلبم مرا ول نکرد پس بر آن شدم که تحقیق کنم بفهمم بعد تصمیم بگیرم از همانجا آغاز شد که اذان و اقامه مسلمانی را در سن بیست سالگی در گوشم دوباره خواندم خدا را حس کردم اول خدا را حس کردم بعد خدا را باور کردم اسلام را شناختم همه آنهایی را که در جبر زمان و حکومت طاغوتیان تلاش کردند که برای ما در هر زمانی مطابق شرایط زمانمان آموزش دین فهمی را داشته باشیم، امام صادق در عصر خودش امام باقر در عصر خودش امام هادی در عصر خودش، همه اینها را پیدا کردم امامان بر حق حجت های خدا بر روی زمین از همان زمان هر چند سال یکبار حتی گاهی هر چند ماه یکبار دینم را بروز می کنم شما باور می کنید؟ تا امروز جرات نکرده بودم به شما بگویم ولی امروز می گویم، چون نمی دانم آیا وقتی هست که بعدا بتوانم بگویم دیگر وظیفه ام را انجام میدهم، دینم را بروز کردم چطور؟ با دستیابی به اطلاعات بهتر و کاملتردر مورد ائمه اطهار و پیدا کردن راهی برای ورود تعالیم الهی به زمانه امروز و اجرای آن. برای همین هم این جا خدمت شما هستم چون همه تلاشم را می کنم راهی پیدا کنم زندگی فعلی را با کلام خدا گره بزنم، این پیوند نباید پاره بشود تا روزی که امام بیاید او را ببینید و از دست خودش بگیرید. سهم من این قدر است. کار ساده ای نیست چون هرکس بخواهد وارد این وادی بشود در اولین قدم باید خود را بشناسد، تو اصلا کی هستی؟ تو قبلا کی بودی؟ چه کار کردی؟ چه طوری تا این جا آمدی؟ امروز چه کار می کنی؟ به چی فکر می کنی؟ یادمان باشد ابلیس همیشه هم قدم ماست، هر جا بدون آگاهی قدم برداریم، یقینا ابلیس ما را مأیوس می کند و ما را از راه منحرف می کند. من هیچ ادعایی ندارم اما می گویم که بدون آگاهی نمی توان عبور کرد. شک نکنید اگر امروز در ماهیت دین، پیامبر خدا، الگوهای مؤثر جامعه، که سرآمد همه ائمه ست، دچار تردید شدید، آنها را نکوبید، سراغ ویترین تان بروید، ویترین تان خاک خورده، اعتقاداتتان نیمه تاریک شده، باید دوباره بررسی و به روز شود. عناد در هر زمینه ای، جز ستم بر خود و شکستگی، هیچ ارمغانی نخواهد داشت. آن قدر برای فهمیدن بیشتر و کامل تر شتاب می کنم که گاهی فکر می کنم که شاید فرصت دنیایی ام به پایان رسیده است، می دانید حالم مثل چیست؟ مثل آن جوانی که دارد سحری می خورد، ثانیه های آخر تا لحظه اذان است، تند تند آب را سر می کشد، یک مقدار خربزه می خورد، یک کاهو می خورد، به او می گویند چرا چنین می کنی؟ می گوید برای این که در روز تشنه نمانم، حال من برای بیشتر دانستن و فهمیدن مثل اوست، من هم این طوری برای فهمیدن تلاش می کنم چون نمی دانم در برزخ چه پیش می آید، آیا در برزخ فقط پاکسازی آن چه با خود بردیم است یا فرصتی برای فهمیدن های نو و جدید هم داریم؟ نمی دانم چون من که نرفتم. القصه، می دانید، خوب و بد، سیاه و سفید، زشت و زیبا، کم و زیاد، بی دین و با دین یا هر کدام از این دوتای این طوری که در زندگیتان وجود دارد و هزاران این و آن کردن ها در مخلوقات خدا، فقط برای ما آدم هاست، بقیه موجودات هستی، این بالا پایین کردن ها را ندارند. با طبیعت انس بگیرید، بسیاری از ابهامات و تاریکی های ذهن تان حل می شود. امروز در جشن و سرور میلاد مولی متقیان مومنان شیعیان، امیرالمؤمنین علی علیه السلام قرار داریم، بیاییم همه با هم در محضر مولا امام زمان (عج)، دست در دست یکدیگر کنیم، تعهد کنیم که از نو مسلمان شویم، مسلمانی در حد امت آگاه، شفاف و متعهد مولا حجت ابن الحسن العسگری (عج) باشیم و بگوییم خداوندا اگر ما را امتی هوشیار و لایق قبول داری، به حرمت آقا امیرالمؤمنین (ع) بر مردم مؤمن این جهان هستی منت گذارده، ظهور آقا را همین الساعه عنایت بفرما.