صحرای عرفات، صحرای شناخت خود
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 158
بسم الله الرحمن الرحیم
واقعیت این است که روز عرفه روز گفتگو نیست؛ امروز که البته برای عربستان ماجرای دیگری آغاز است ولی برای ما امروز ، روز عرفه است، آخرین لحظاتی است که می توانیم در سرزمین عرفات قرار بگیریم و در آن جا بهره ببریم؛ من می گویم روز عرفه، روز گفتگو نیست، نه الان می گویم، سال 84 که توفیق داشتم در خانه خدا باشم، آن موقع هم سکوت کردم و حرف نزدم و چه قدر همراهانم دعوا می کردند، چرا حرف نمی زنی؟ بیا دعا بخوانیم، می گفتم خب بخوانید، شما با من چه کار دارید؟ روز گفتگو نیست، روز حرف و بیان با دیگران نیست، کنار هم نشستن و چای دیشلمه خوردن نیست، چای بخور ولی نه به عنوان صفا کردن با بغل دستی ات، حتی اگر می خواهی در باب دین گفتگو کنی، امروز وقتش نیست، هیچی نگویید، امروز مجالی است برای گفتگو با خود، امروز عرصه دنیا برای هر انسانی خالی است، هر انسانی، خودش، گفتگو با خودش. خوب توجه کنید: مدام می گوییم گفتگو با خود، این خود کیست؟ خود، شما هستید. خود، من هستم. خود، ایشان است. هرکدام از ما هم یک اسمی داریم، این خود است، خب، مشکل زیاد شد، آن یکی، کیست؟ می گوییم گفتگو با خود، یعنی دو تا، یکی از آنها که معلوم شد، اسم دارد، آن یکی، کیست که امروز، در صحرای عرفات، در صحرای معرفت، در صحرای شناخت، در صحرای رسیدن به آگاهی، در مقام گفتگو آمده است؟ به دست هایتان نگاه کنید، آنها را تکان دهید، دست هایتان گرم است، اگر حتی زیر شیر آب سرد گرفته باشید و بیرون آورده باشید، یک مقدار که تکان می دهید یا لای لباستان می گذارید، گرم است، گرمای داخلی دارد، چرا گرم است؟ می گوید خب معلوم است گرم است دیگر، در این ها یک رگ هایی است که خون گرم در آن جابه جا می شود، باز هم نگاه کنید، این خون گرم که در این رگ ها می دود و برای خودش جا به جا می شود، با چه چیزی این طوری می شود؟ شما پمپ می بینید؟ اتصال به موتور برق می بینید؟ پس با چه چیزی دارد جابه جا می شود؟ آن چیست؟ آن کیست؟ آن چه که سبب می شود اراده کنید، بلند می شوید و راه می روید، من امروز می فهمم که راه رفتن چه نعمتی است، شما هنوز نمی دانید، الان کوچکترین حرفی بزنیم، بلند می شوید و می دوید، ولی نمی دانید چرا می دوید، اصلاً با چی دارید می دوید؟ دست هایتان را تکان دهید، راستی این سازمان مملو از رگ و پوست و خون و گوشت و استخوان، چه طوری این قدر منظم حرکت می کند؟ دستهایتان را مشت کنید آیا یک انگشت، باز می ماند؟ نه، مگر این که من بخواهم این طوری بماند، ولی بدون اراده من ، این مدلی نمی ماند. درست است؟ اگر ما در استفاده از این ها خرابی بالا نیاوریم، این ها منظم و مرتب و بی نقص کارشان را انجام می دهند، چه چیزی آنها را این طوری حرکت می دهد و به آنها اراده می دهد؟ آیا چیزی جز آن نفخه الهی که روز ازل در پیکر بی جان و ساخته از گل آدم از سوی حضرت حق دمیده شده و تا به امروز تداوم دارد، هست؟ چیزی غیر از این هست؟ این درس مال آنهایی است که خودشان بفهمند و به بچه های کوچکشان نشان دهند که خدا کجاست، همه می گویند یک جایی این بالا است، برای همین هم بچه ها خدا را نمی شناسند، دنبال بتمن می روند یا از این گنده ها که در کارتن ها نشان می دهند، چون قدرت های آنها را می بینند اما قدرت نفخه الهی را در رگ و پی خونشان نمی بینند! چون کسی به آنها نمی گوید. امروز، روزی است که به گفتگوی من و آن نفخه الهی که ما خدایش می نامیم، اختصاص داده شده است، امروز را باید برآن باشیم که در این عالم، جز من و آن نفخه الهی هیچ کسی نیست، بی پرده و روشن حرف بزنیم، اعتراف کنیم، بخواهیم که به ما کمک کند. در صحرای عرفات، مرد، زنش را نمی شناسد، زن هم مردش را نمی شناسد، اگر درست در آن صحرا قرار گرفته باشد، پدر و مادرها بچه هایشان را نمی شناسند، بچه ها پدر و مادرهایشان را نمی شناسند، همه فقط خودشان و خدایشان هستند. امروز، روز عرفه است، آیا قبل از امروز، این همه ما از عشق و عاشقی گفتیم، به آن نقطه ای که عاشق و معشوق یکی شوند رسیدید؟ یکی شد؟ یا هنوز فقط لاف عاشقی می زنید، یا حالا تازه یاد گرفتیم و فخر می فروشیم، من معشوق خدا هستم، یال و کوپال هم می گیریم! شاید سال دیگری، عرفه دیگری، عرفات دیگری نباشد، همین امروز را داریم تا برای همیشه سنگ ها را با خودمان وا بکنیم، با آن نفخه الهی یکی شویم، در رگ و پی و پوست و گوشت و استخوانمان بدویم، اگر همراه نفخه الهی، در بدنت دویدی، دیگر وقتی برای اندیشیدن به لاطائلات نداری.
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
غرض از کعبه نشانی است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
(می توانی دور خودت بگردی؟ می توانی؟ تو نیستی که دور خودت بگردی، نباید باشی.)