ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 254
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز یادآور پیوندی نورانی است، پیوندی عطرآگین، سرشار از نعمت برای بندگان خاکی روی زمین، این روز، این پیوند مبارک و خجسته بر تمامی مومنین جهان، تمامی شیعیان و علی الخصوص سرور مومنان جهان، مولا حجت بن الحسن العسکری (عج) تبریک و تهنیت عرض می نمایم. چنین روزهایی همیشه من را به وادی عشق و محبت می کشاند، یاد می آورم خیلی کوچک بودم، ما را به یک عروسی دعوت کردند، گوش های من در اختیار بزرگترها بود، می شنیدم که بزرگترها بین خودشان می گویند: خیلی وقته این عروس و داماد عاشق هم هستند، این جمله از آن زمان تا به امروز بارها در فواصل عمرم مرا به فکر فرو برده است. عشق یعنی چه؟ در سال های قبل چندین مقاله در مورد عشق خدمت شما عزیزان ارائه کردم، هر کدام آنها حاصل تفکری عمیق در این باب عشق و در آن شرایط زندگی من بود، صد البته شما هم مثل همه آنهای دیگر، فقط شنیدید و بعد در داخل مقالات سایت به دست فراموشی سپردید، برای همین هم زندگی تان بدون عشق ماند، این قدر زندگی بین آدم ها بده و بستان است، خیلی متاسفم. امروز از صبح تا الان از کلمه عشق، عاشقی، چند بار استفاده کردید؟ چند بار با دوستان، در محیط کار، درخانه، پای تلفن، گفتید وای عاشق خورشت فسنجان هستم، چند بار گفتید فلانی، عاشق آن ویترینش هستم، می دانید چه قدر مجانی، مفت، از عشق و عاشقی استفاده می کنید و متاسفانه نمی دانید یعنی چه! من یک بار دیگر به عقب برمی گردم، به آن روزی که خداوند گل آدم را سرشت، آن روز در هیبت آدمی به طور حتم، مشتی عطر خوش بو و پر از نور پاشید به نام عشق، به نام محبت، که همه آدم ها بهره داشته باشند، کسی بی نصیب نماند. من عشق را میان آدم ها خیلی جستجو کردم اما دروغ چرا، مرا راضی نکرد، آدمی که بیست و پنج سال تحت گفتگو، به قول خودمان عاشقی کردن با من بود، یک ایراد گرفتم، نمی دانید چکار کرد! کو عشق؟ بدون من نفس نمی کشید، کو عشق؟ نیست، کجا رفت؟ اصلا نبود. ماه رمضان امسال برکات زیادی برای من داشت، من شب ها تا سحر بیدار بودم. هر سال این طور بودم ولی امسال فرق می کرد، مطالعه می کردم، ذکر می کردم، یکی از این شب ها برایم یک اتفاقی افتاد، در آن حالت خاص که نشسته بودم، یادم آمد از اشتباهی که خیلی سال پیش انجام دادم، خیلی ناراحت شدم. این قدر ناراحت شدم که در تنهایی اشک از چشمانم سرازیر شد، ناله کنان گریه می کردم، لب به استغفار باز کردم، جلوی اشک هایم را نمی توانستم بگیرم، در حین استغفار، یادتان باشد بهشت به بها نمی دهند، به بهانه می دهند، خدا بهانه از من و تو می خواهد، آن شب بهانه من بود، آن شب دلم شکست، یادم آمد از اشتباهی که سال ها قبل کرده بودم و چه قدر خاموش مانده بود و یادم رفته بود، آن ناله، آن شکوائیه درون، مرا به مرز استغفار و توبه رساند، موقع استغفار، یک دفعه حس کردم در پهنه وسیع فرورفتم، واقعا قابل توصیف نیست که بگویم چگونه؟ من چه حسی داشتم، تنها توصیفم این است که خودم را ذره ای ریز به اندازه یک دانه خاکشیر دیدم که آن دانه در یک پهنه ای افتاد و طوری شد که دیگر آن یک ذره خاکشیر را نمی دیدم، نه می دیدم و نه حس می کردم، اما آن را می فهمیدم. چه فهم عظیمی بود، یادم آمد در قرآن در بحث توبه خواندم، در سوره های مختلف خداوند راجع به توبه صحبت کرده است اما در سوره توبه به آیه 118 برخورد کردم، خداوند فرموده است: وقتی بنده ای از دست خودش هم به تنگ می آید؛ خوب دقت کنید؛ جز خدا را برای خودش پناه نمی بیند، آن وقت خداوند به او بازگشت می کند، خدا توبه کننده می شود یعنی از این که از او دور باشد توبه می کند، به سمت بنده برمی گردد تا بنده اش بتواند توبه کند، یعنی قبل از این که من لب به توبه و استغفار بردارم خداوند با شدت به سوی من آمد، من را در خودش برد. خداوند ابتدا به بنده رو می کند تا امکان توبه را بر بنده فراهم کند که همانا خداوند توبه پذیر مهربان است. این فهم در این عمق، وجود من را زیر و رو کرد. روزهای زیادی به آن فکر کردم و تا الان حتی این مطلب را به این شکل حتی به بچه هایم هم نگفتم. خدایی که در برگشت بنده از گناه، به سوی خودش، شتابان تر از بنده، به سوی بنده می شتابد، امکان توبه و آزادی را برایش فراهم می کند و به او می گوید من توبه پذیر و مهربان هستم، چگونه خدایی هست؟ خدایا دوستت دارم، خدایا عاشقت هستم، این نهایت چیزی است که من می توانم یا هر کدامتان می توانید بگویید، ولی نه این طور نیست، من بلافاصله از این که گفتم خدایا دوستت دارم، عاشقت هستم خجالت کشیدم، می دانی چرا؟ چون فهمیدم که این خداوند است که بر من عاشق است، او بر من عاشق است و من معشوق او هستم، او من را دوست دارد که اگر این طوری نبود، منِ بنده، مفهوم دوست داشتن و عاشق بودن را کجا می آموختم و یاد می گرفتم؟ در تنهایی، دلم می خواست فریاد بزنم، صدایم را به عرش خدا برسانم و به او بگویم فهمیدم که تو عاشق هستی و من معشوق، چه قدر لذت بخش است معشوق بودن، مطلوب بودن، این که تو را بخواهند، این قدر تو را بخواهند تا تو را به قربانگاه عاشقی بکشانند. خداوندی که بر بنده اش عاشق است، دمادم دارد به او می گوید، تو را می خواهم، می دانی من تو را می خواهم؟ من تو را می خواهم. خب معشوق باید چه کار کند؟ نباید بگوید که، می آیم، عذر می خواهم، من کوتاهی کردم، می آیم. تا امروز همه تمرین عاشقی کردیم، در همه روابطمان در دنیا، از حالا به بعد بیشتر برویم دنبال معشوق بودن، یاد بگیریم که چه طور می توانیم پاسخ یک عاشق را بدهیم؟ شما را به خدا، به آن چه که از این صفحه گرم و تپنده قلب من بیرون می آید توجه کنید؛ حال دنیا بد است، چرا؟ چون حال دل ما خوب نیست. ترامپ؟ بایدن؟ حکومتی های ما؟ چه کسی مقصر است؟ هیچ کدام، ما مقصر یم، چرا؟ چون ادای عاشق ها را در می آوریم، در همه روابطمان، عاشق شوهرمان هستیم، عاشق زنمان هستیم، عاشق بچه مان هستیم، عاشق همه چیز در این دنیا هستیم و چون عاشق هستیم خودمان را محق می دانیم، حق همه چیز داریم، از همه چیز و همه کس حتی از خالق یکتا طلبکار هستیم. این طوری نمی شود. اما اگر یاد بگیریم معشوق باشیم دیگر طلبکار نمی شویم. حال عاشق بودن است که ما را متوقع و طلبکار می کند؛ من این همه عاشق تو بودم، تو برای من چه کار کردی؟ خیلی زحمت کشیدی عاشق بودی، بیخود کردی عاشق بودی، می خواستی نباشی، برای همین می گویند عاشق ها طلبکار هستند. بگذارید یک مثال خیلی کوچک بزنم: می دانید که من عاشق گل لاله عباسی هستم، من در کودکی ام با لاله عباسی ها خیلی عشق کردم، خیلی صفا کردم، خیلی کیف کردم، بهترین اسباب بازی کودکی من، گل های لاله عباسی باغچه بود، اما شما باورتان می شود که من تا به امروز هرگز، در عین کودکی ام، آنها را نچیدم، تا امروز هیچ گلی را نچیدم، درحالیکه سن و سالی که من بودم، بچه های هم قد من گلهای لاله عباسی را می کندند، رنگ خیلی زیبایی داشت، عین لاک ناخن، بعد ناخن درست می کردند و روی انگشت هایشان می گذاشتند ولی من هرگز این کار را نکردم، خیلی هم خوشم می آمد که لاک داشته باشم ولی خب بچه که بودم، مادرم می گفت دختر که لاک بزند دیگر نمی تواند به کوچه برود، خوب نیست، بعداً هم که نمازخوان شدیم گفت دیگر نماز نمی تواند بخواند، بازهم خوب نیست، اما حتی از این گل ها نکندم که روی ناخن هایم بچسبانم. آن موقع نمی فهمیدم چرا من این کار را نمی کنم چون شاید بچه های هم سن و سال من فکر می کردند این دیوانه است که نمی کند اما امروز می فهمم چرا، چون وقتی گل ها را نگاه می کنم، احساس می کنم آن ها دارند خودشان را عاشقانه به نگاه من عرضه می کنند، منِ معشوق این گل ها، چه طور طلبکاری کنم؟ آنها را از شاخه، یعنی از حیاتشان جدا کنم؟ اما همه مردم این کار را می کنند و خودشان را هم عاشق گل و گیاه می دانند. به متن دعاها توجه کنید، دعاهایی که در مفاتیح است، هیچ کدام دعاها عاشقانه نیست، چون متن دعاها عاشق پروری یا بهتر بگوییم متوقع پروری وجود ندارد. بهترین دعا، دعای عرفه است، به آن هم نزدیک هستیم، خیلی نمانده است، 10 روز دیگر، ان شاءا... توفیق باشد با هم می خوانیم. این دفعه یک طور دیگر دعای عرفه را بخوانید، دعای عرفه را بفهمید. بزرگان خدا در تمامی حرکات و اعمالشان ما را درس می دهند. می دانید فیلم های تاریخی و مذهبی وقتی ساخته می شوند از یک سری تحقیقات سنگین عبور می کنند که مبادا خلاف باشد. در فیلم ولایت عشق، بحث آقا علی بن موسی الرضا (ع)، اگر ندیدید خیلی خام هستید، بروید و ببینید. خواندن جای خود دارد، آن چیزی که شما به تصویر می بینید خیلی عمق اش بیشتر است. در این فیلم جایی که به دستور مامون، کاروان دارد از مدینه امام را به سمت مشهد می آورد، نزدیک نیشابور که می رسند، مردم نیشابور، شیعه های نیشابور و حوالی آن، پا می کوبیدند و می دویدند و هروله می کردند، هروله یعنی خودشان را می زنند و گریه می کنند و می دوند، همان کاری که ما در سعی صفا و مروه قرار است که بکنیم، به سمت امام می آمدند، امام از کجاوه شان پایین آمدند و سوار یک اسب شدند و به تاخت به سمت آنها رفتند. خیلی ها گفتند که امام ترسیدند که این مردم که می آیند با سپاه مامون درگیر شوند، ولی من می گویم این خیلی ضعیف است. امام می خواست نشان دهد که من امام شما، زودتر از شما بر شما عاشق بودم، مشتاق دیدار شما بودم و هستم و به سوی شما با سرعت می آیم تا بدانید شما معشوق من هستید تا بدانید شما عزیزان من هستید، قبل از این که من عزیز شما باشم. قربونت بروم آقا، چه کار کردی؟ هرلحظه زندگی دنیایی، درس زندگی است برای همه مومنینی که از شما پیروی می کنند. یادمان باشد در دین و روابط مان، اگر بخواهیم عاشقانه باشیم، با حب دنیا در دلمان نمی شود. با حب دنیا، از همه چیز آن، از آن فرش، از آن تابلو، از زن و فرزند و خانواده، از پول، از هرچه که بخواهی به آن فکر کنی، از همه بدتر، مقام، غرور، کبر، حسد، دروغ، خودخواهی، ما با این ها در دلمان، نه عاشق می شویم و نه معشوق می شویم، مفت گران است. به خاطر بسپاریم که خداوند است که بر ما عاشق است، خداست که اجازه می دهد تا بتوانیم بگوییم عاشق بر خداوندم، اگر او عاشق بر من نباشد، من جرأت نمی کنم بگویم عاشق خداوندم، یک پله پایین تر می آیم. اگر خدا بخواهد می خواهیم برویم به دیدار آقای علی ابن موسی الرضا (ع)، یادتان باشد از این به بعد نگویید: دلم تنگ شده، می خواهم بروم زیارت، می خواهم بروم دیدن آقا، نه، این طوری بگویید: امام مشتاق دیدار من است، امر کرده که باید به دیدارشان بروم. آقا دلش تنگ شده برای تو، دلش تنگ شده برای من، پسرم به من می گوید می آیی برویم، می گویم نه مادر، من پا ندارم سختم است، نمی خواهم بارم روی دوش کسی بیفتد، نمی خواهم شما اسیر من باشید، ویلچیر برای من تکان بدهید، اگر هم با پای خودم بیایم که از پا می افتم نمی شود، کُند می شوم همه به خاطر من کُند می شوند، آن شب گفتم راست می گوید شاید امام رضا دلش برای من تنگ شده است، شاید اوست که می گوید بیا آن جا من ببینمت، همش که نمی شود من بیایم در خانه تو سر بزنم، دست بکشم سرت، دردت را دوا کنم، یک دفعه هم تو بیا خانه من میهمانی، دلم می خواهد تو بیایی، گفتم باشد می آیم. حالا پله پله پایین بیایید، رابطه هایتان را بازنگری کنید، خیلی وقت است به روابط زوج ها نگاه می کنم، چه قدر متاسفم! از بالاترین سن ها تا پایین ترین سن ها، خیلی به ندرت توانستم میان زوج ها عاشق و معشوقی پیدا کنم که هر دو طرف هم عاشق باشند هم معشوق، چرا؟ مگر خدا به ما نشان نداده که من عاشق تو هستم؟ که تو می توانی مدعی بشوی که عاشق منی، اگر من عاشق تو نبودم تو اصلا نمی توانستی ادعا کنی که عاشق منی، تو اصلا مرا نمی دیدی که ادعای عاشقی کنی! در این رابطه، خداوند و بنده اش، هر دو هم عاشقند هم معشوق. چرا ما در رابطه های انسانی مان نمی توانیم این طوری باشیم؟ مگر خدا در ما نفخه الهی ندمیده؟ پس چه شد؟ امروز می گویم در زیباترین حالت ممکن، هر دو طرف فقط عاشقند و هر دو طرف طلبکار، به خصوص در این جوان ها نگاه کنید، وای وای، یک حرفهایی بهم می زنند پشت من می لرزد، ای بابا نه حاج خانم، من عاشق زنم هستم اما هیچ غلطی نمی کنم، آن یکی می گوید حاج خانم من عاشق شوهرم هستم اما می خواهم سر به تنش نباشد، چرا؟ هردو طلبکارند و علی ظاهر هر دو عاشق، در حالیکه اگر یکی معشوق بود، لااقل ادعایی نمی کرد، بلکه فقط کوشش می کرد لیاقت عاشق بودن طرف مقابلش را داشته باشد و همچنین بالعکس، کلامم را این جا به انتها می رسانم، اما افسانه عاشقی تازه آغاز گشته است. حالا توصیه می کنم از این به بعد، اگر می خواهید این مقوله را دنبال کنید بیایید اما اگر دوست ندارید نیایید، ما کارمان این است، سرفصل گفتگویمان تا چند جلسه ای همین مسئله هست، دانه دانه حرفهایی که زدیم یک بار دیگر روی آن بحث می کنیم فکر نکنید تمام شده است، نه، تمام نشده است. این قدر بحث می کنم تا یکی یکی رابطه هایتان را با همه آدم های روبرویتان، یک بار دیگر زیر و رو کنید، یک بار دیگر به آن نگاه کنید، ببینید کجای این ماجرا هستید؟ اگر توفیق باشد، اگر عمر مرا یاری کند، در جلسات آینده ادامه خواهم داد که عشق را در درون انسان ها، به حول و قوه الهی به نقطه قلیان و جوش بکشانیم تا دنیایی عاشقانه تر را همه مردم این دنیا تجربه کنند. ان شاءا...
شنیدم مصرعی شیوا که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش
ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده
همه شادیست فرمانش همه یاریست قانونش
غم عشق تو را نازم چنان در سینه رخت افکند
که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش
برگ سبزی بود تحفه درویش اما اگر برگ های سبز را در جان ننشانیم خیلی زود پژمرده می شود، خیلی زود ریخته می شود، دیگر به درد نمی خورد. امروز از یک بنده خدا می شنیدم که پسرش خیلی بد مریض است، مادر با عروسش سر پسر، گرو کشی می کنند و خیلی هم جالب است به این می گویم می گوید عاشق بچه ام هستم، به او می گویم می گوید من عاشق شوهرم هستم، مواظب این عاشقی هایتان باشید خیلی افتضاح است، عاشقی هایتان زنگ زده است، اگر در عشق و عاشقی شما بده بستان وجود دارد عاشقی هایتان زنگ زده است به درد نمی خورد.