نمی خواهی به ملاقات خدا بروی؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 96
بسم الله الرحمن الرحیم
واقعیتش امشب هیچ گفت و گویی با شما نمی خواستم داشته باشم اما مثل همیشه که عادت به تک خوری ندارم، هرچیزی که در دست دارم را با شما هم تقسیم می کنم. دلم می خواست که شاید آن چیزی را که به آن می گویند یک حس بزرگ، برای شما نیز به ارمغان بیاورم، نمی دانم که چقدر آمادگی آن را داشته باشید! در این ماه رمضان به پیام های رسانه های خودمان توجه کرده اید؟ چون اکثر رسانه های درون منازل رسانه های خارجی است. ماهواره ها هستند که حُکم می کنند، من ندارم و طالبش هم نیستم، از رسانه های داخلی هم هر چیزی را گوش نمی کنم ولی یک چیزی که امسال خیلی برای من جالب بود این بود که، همه شبکه ها بلااستثنا سخن از حضرت علی(ع) می گویند، چه خبر است؟ مگر ما تا به الان امیرالمؤمنین(ع) را نداشتیم؟ داشتیم، از زمانی که دست چپ و راست مان را شناختیم مادرانمان نام علی(ع) را یادمان دادند. چه اتفاقی افتاده؟ یک چیزی در شرف وقوع است و فقط هوشیاران عالم این را متوجه می شوند یک اتفاقی دارد می افتد. اگر به این اتفاق توجه کنیم بَرنده ایم، از مسیر بیرون نمی افتیم. اما اگر به این اتفاق توجه نکنیم مانند زباله هایی که مردم از ماشین هایشان به بیرون پرتاب می کنند ما نیز به بیرون پرتاب می شویم. مدتی قبل یک دوستی با من یک گفت و گویی داشت، و توصیه ایشان این بود که مسیرت را انفرادی برو و از جمع خارج شو، من هم گوش نکردم چون می دانستم که پیامبر خدا، جمع را می پسندیدند و جمع را توصیه می کردند. ماندم و خیلی حرف ها به من گفتند، یکی از حرف هایی که به من گفتند این بود که تو کار درمان انجام می دهی چون برای شما خوشایند است که دیگران شما را تحسین می کنند. می گفتند پول نمی گیری چون تحسین برای شما کافی است و من الان سال هاست که درمان از نزدیک ندارم اما خیال کردید رها کردم؟ خیر! هر وقت، هرجا به گوشم برسد که کسی مریض است حداقل به اندازه یک نیایش سر نماز برایش دعا می کنم. حالا ایشان یک توصیه عجیب به من کرد و گفت: نمی خواهی باز هم از جمع خارج شوی؟ گفتم: چطور مگر؟ گفت: نمی خواهی به ملاقات خدا بروی؟ گفتم: یعنی بمیرم؟ گفت: نه، در این دنیا نمی خواهی هر از گاهی با خدا ملاقات کنی؟ حرف ایشان برای من جای تعجب داشت ، برای همین به فکر فرو رفتم. چه می گوید؟ منظورش چیست؟ خیلی با آن کلنجار رفتم تا رسیدم به این جا. به نظر شما می توان وعده ملاقات با خدا گرفت و به ملاقات حضوری او رفت؟ اگر می شود چگونه؟ مانند حضرت موسی؟ آیا من پیغمبرم؟ شما چطور؟ نه، نیستیم. پس چه می شود؟ چه اتفاقی می افتد؟ به سراغ یک نکته رفتم. ماهی ها در دریا بودند از آدم هایی که در این دریا می آمدند و می رفتند می شنیدند که سخن از دریا می کنند. وای دریا چه خوب است! دریا چقدر لذّت بخش است! چقدر دریا را دوست داریم! ما از این صحبت ها زیاد می کنیم و به دریا می رویم و آرامش ماهی ها را نیز می گیریم. ماهی ها این را شنیده بودند و رفتند به سراغ پیرشان. به پیرشان گفتند: ما می خواهیم دریا را ببینیم و آن را داشته باشیم. پیر هر چه سعی کرد آن ها را متوجه کند که آن چه در حال حاضر در آن زندگی و شنا می کنند دریا است اما ماهی ها متوجه نشدند، هدایت شان کرد به نزدیک ساحل. یک موج سنگین آمد و ماهی ها را ریخت در ساحل و وقتی برگشت، ماهی ها به دریا برنگشتند و همان موقع بود که متوجه شدند دریا چیست. من برگشتم و به خودم فکر کردم، به خودم نگاه کردم. تمام سال های عمرت کجا بودی؟ آیا تمام سال های عمرت در دریا نبودی؟ خدا دریاست. تمام سال های عمرمان از یک جهان به جهان دیگری رفتیم. این جا را تحویل دادیم و آن جا را تحویل گرفتیم، همه این ها در آغوش خدا؛ در شکم مادر نطفه شدیم، بزرگ شدیم، باز هم در دریای خدا. از شکم مادر مُردیم به دنیای زمین زنده شدیم، بیرون آمدیم. این جا بارها و بارها به سختی ها دچار شدیم بعد دوباره آرام شدیم، چگونه شد؟ دریای خدا. من نیاز به ملاقات با خدا دارم؟ وعده ملاقات بگیرم؟ چگونه وعده ملاقات بگیرم؟ خبر دارید، کسی به شما گفته که همه شما در بغل خدا هستید؟ حالا من چگونه فهمیدم در آغوش خدا هستم؟ من باید همه چیز را امتحان کنم. در همین مدت کوتاه فشارهای زیادی را تحمل کردم، خیلی زیاد. یک روز که نشسته بودم و داشتم برای خودم فکر می کردم که از سال های کودکی ام تا الان از چه کسانی آزار دیده ام، اذیت شدم و... . به خودم آمدم دیدم آن قدر ناراحت شدم که دارم بد و بیراه می گویم. به خودم آمدم گفتم: خشک شد! این ماهی در ساحل از بی آبی خشک شد! من را از وجودش بیرون انداخت، یعنی من از وجود خدا نبودم دیگر. شروع کردم دست و پا زدن، گریه و التماس کردن، دیگر کاری نمی کنم. خاطرتان است شب جمعه اول ماه رمضان ب هشما چه گفتم؟ گفتم انگار یکی مرا پرتاب کرد! و از زمانی که پرتاب شدم در ماه رمضان و پرتاب شدم در آب دریای خودم، همه را ریختم دور. به یاد دارم اما آن قدر به یاد نمیاورم که جِز و جِلا بزنم. اما دیگر به هیچ قیمتی حاضر نیستم که از دریای خدا بیرون بروم. امشب هم آمده ام همین را به شما بگویم. می دانید که شما هرکدامتان تک تک در دریای خدا هستید؟! باور کردید که در دریای خدا هستید؟ یک دوستی از من سؤالی کرد و من خیلی سعی کردم جلسه پیش او را متوجه این بکنم هیچی نگو! حرفی نزن! ساکت باش! او گفت: آخه .... من گفتم: آخه را رها کن، تو از کجا مطمئنی که حدس تو درست است؟ تو از کجا می دانی که اگر فلانی آمد و درباره شخصی به تو چیزی گفت، درست است؟ چرا هر دَم از آغوش خدا بیرون می پرید؟ ماهی را در دست بگیرید، تقلا می کند و از دستان شما بیرون می پرد. ما مثل ماهی که تقلا می کند و از دست بیرون می پرد مدام از آغوش خدا بیرون می پریم. نکنیم! آن وقت معنی امنیّت، آرامش، آسایش، صلح، عشق و زیبایی را درک می کنیم. به خدا نیازی به این پروژه های سنگین ندارید، به کلاس هایی که مقدار زیادی پول از شما دریافت می کنند رجوع کنید آن ها هم می خواهند همین را به شما بگویند منتهی با کلّی لعاب! من به شما ساده می گویم، همه در آغوش خدا هستم. اگر در کار مشکل بیافتد، اگر مشکلی پیش بیاید همچنان خودش را پرتاب می کند به آغوش خدا و شروع می کند به گریه و زاری کردن! همین الان من و شما در آغوش خداییم، همین ا لان دارد می گوید مرحبا ... گوش کنید ...در آغوش خدا ماندن شرط و شروطی دارد! به آدمیان که راحت نمی دهند! تمام آن چیزهایی که از نفسانیّات می آید، شما را از خدا دور می کند، از آغوش خدا بیرون می کِشد. هر آن چه که از منیّت های من و شما، از خود پرستی های من و شما، از حسد های ما، از بُخل هایمان، تراوش بکند ما را از روح خدایی جدا می کند. روزی که می میریم می دانید چه اتفاقی می افتد؟ در وجود ما یک نفس هست، یک روح. روح نفخه الهی است، دمیده بر ما که به ما حیات بخشیده است، نفخه آلوده نمی شود، حسود، بخیل، دروغگو و هزاران چیز بد دیگر نمی شود. پس چیست که آلوده می شود؟ این نفس است که آلوده می شود. پس این چیست که باید عذاب بکشد؟ این نفس است و قشنگ تر کجاست؟ نفس وقتی در این بدن است، اسباب لهو و لعب را دارد. جلسه قبل گفتم شخصی فوت کرده بود که در این دنیا فقط به مسائل جنسی می پرداخت و از حلال و حرام هم چیزی سر در نمی آورد. به خواب کسی آمده بود، در خواب از او پرسیدند در آن دنیا وضعیت تو چطور است؟ گفت این جا بدبخت تر هستم، پرسیدند: چرا؟ گفت: در دنیای فانی بدن را داشتم، به مسائل جنسی می پرداختم و اگر خسته می شدم به هرحال استراحت می کردم و دوباره جان می گرفتم اما این جا جسم را ندارم و تمام آن غبارها را صد برابر دارم و وسیله اطفای حریق هم ندارم. پس چه چیزی دارد زجر می کشد؟ نفس! این سهم من بود که برای شما آوردم و با شما به اشتراک گذاشتم از این جا به بعد شما باید خودتان را در دریای خداوند حس کنید ولی بدانید که داشتن دریای خدا سخت نیست، از نفس تان بگذرید.
صحبت از جمع: کسانی که چشم بصیرت دارند نفس شان با روحشان مطابق می شود؟ از لحاظ خلوص به روحشان نزدیک می شود؟ بدترین و بهترین بنده ها در آغوش خدا هستند، شما می فرمایید از آغوش خدا دور می شویم.
استاد: بله همین طور است. در دنیا هر وقت دیدید خیلی عصبانی هستید و نفرین و بد خواهی می کنید بدانید در بغل خداوند نیستید به حال خودمان رها کرده است. خداوند به ما عنایت دارد چون نفخه الهی در ما هست که زنده هستیم اگر این را از ما بگیرد در جا مُرده ایم. با وجود آن نفخه که در درون ما هست و مایه حیات است خداوند وقتی حواسش را به تو جمع کند که بعد از این همه هدایت به خاطر نفست دوباره پرتاب نشوی. نیاز به تمرین دارد خیلی ساده نیست چون شما هر دَم از بغل خدا بیرون می افتید، چرا؟ شخصی در تلویزیون صحبت می کند و شما بدو بیراه می گویید، تحلیل می کنید، شما نه خوردن آن ها را دیدی و نه بردنشان را، شاید هم درست است من نمی دانم؟ ولی چرا حرف می زنید. می گویند سکوت خیلی خوب است ای کاش آدم ها سکوت کمتری بکنند. بزرگی می گفت اگر مردم به اندازه ای که عمل می کنند حرف می زدند دنیا خودش پُر از سکوت می شد. ما عمل نمی کنیم زیاد حرف می زنیم و همین ما را هر لحظه از فضای عطر آلود الهی دور می کند. از چند سال پیش می گفتم بین من و آقایان قسمت جلویی کلاس نشستند خالی نیست بین ما پُر است، حالا این را چگونه معنی می کنید؟ آدم های روبروی من متوجه حرف من نشدند امروز هم آخرین بار است راجع به این مسئله صحبت می کنم کسانی که می توانند درک و حس کنند بر می دارند، آن هایی که نمی توانند به هر حال دنیا محل گذر است از این جا به جای دیگر می رویم شاید آن جا بفهمیم ولی یادتان باشد بین دانستن و فهمیدن میلیاردها کیلومتر فاصله است. ما همه چیز را بلد هستیم و همه چیز را می دانیم اما نمی فهمیم مثلاً وقتی می گویم خانم ها، آقایان اذان که شروع می شود شعار دین ما است کسی که اذان می گوید من و شما و... داریم اذان می گوییم آخر وقتی اذان می گویید بلند هم حرف می زنید، خنده هم می کنید؟ نمی کنید، پس چرا وقتی صدای اذان می آید حرف می زنید، حرف نزنید. من این جا نشستم زبانم را در اختیار خدا و بزرگان قرار دادم که از زبان من، صدای من بلندگو پخش کند یک سؤال مطرح می کنم شاگرد تنبل تا شاگرد زرنگ به اندازه خودش درک می کند هیچ کس بی نصیب نمی ماند، هر کس به اندازه ظرفش. من دارم به اندازه ظرف آدم ها ابلاغ می کنم. خانم، آقا هر کجا بودید شما را به خدا اذان را می شنوید سکوت کنید. تو سکوت کن کنار دستی تو مجبور است که سکوت کند. بالاترین گناه غیبت کننده ها برای غیبت شنونده ها است. غیبت کننده اگر گوش برای غیبت نداشته باشد آیا غیبت می کند؟ مگر دیوانه است که برای در و دیوار حرف بزند، یک کسی حرف های او را گوش می کند که حاضر به غیبت شده است. من حرف هایم را به اندازه ظرف هر آدمی تحویل می دهم تو می خواهی صد برداری به اندازه 100 شو چون راه دیگری نداری من نمی توانم تو را بزرگ کنم. من جلسات این چنینی که شما الان دارید نداشتم یک بار جایی رفتم و ناخالصی دیدم از خدا خواستم که به من استاد زمینی ندهد، گفتم اگر می خواهی من درست پیش بروم به من استاد معصوم بده. به لطف پروردگار همیشه درست رفتم، اشتباه هم رفتم برگشتم، اقرار به اشتباه کردم. مهم این است تو چه قدر برای خودت بها قائل هستی، بهای کاذب خیر، بهای واقعی. اگر در آغوش خدایی، لایق باش، تمیز باش، لیاقت در آغوش خدا بودن را داشته باش. می گویند از حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) که داخل می شوی یک حال هوای دیگری دارد، به نظر شما چرا؟ آن جا ناخالصی ما کمتر است، خالصی حضور امام رضا(ع) و خالصی بودن خداوند بالاتر است از آن بهره ببرید. آدم ها با خداوند معامله می کنند ما از این طور چیزها نداریم. بنده، بنده است تا روزی که نفس به درجه نفخه روحی نرسد تو از دست این عالم خلاصی نداری، از این کوزه در آورده و داخل کوزه دیگری می کنند و فشار می دهند از این بدبختی به آن بدبختی نه فقط در این دنیا. در جهان برزخ هم همین طور طولانی تر است. چون ما آمدیم آن نفس را زیر سایه این نفخه الهی و تعالیمی که خداوند برای ما فرستاده است همراه کنیم تا کاملاً هم رنگ بشویم. ندیدید خداوند در قرآن می فرماید که رنگ الهی بگیرید. نفس من و تو الان رنگ دارد، آن هایی که می توانند هاله ها را ببینند، هاله های آدم ها دورشان است، هاله هر فرد یک رنگ دارد، هاله آدم ها با هم فرق دارد حتی هاله آدم مریض با آدم سالم فرق دارد. هر کدام از ما یک رنگی داریم تلاش کن رنگ الهی بگیری تا نگیری به لقاءالله برنمی گردی. تو باید به جای خودت برگردی. انالله و انا الیه راجعون، تا وقتی آن جا برنگردی به نقطه آخر خودت نمی رسی، در دنیا اسباب برای ما فراهم تر است بهتر می توانیم مبارزه کنیم، تلاش کنید، تنها همین.
صحبت از جمع: می گویند بهتر است که دعاها و اسماءخدا در حالت ادب و تعصّب خوانده بشود، گاهی اوقات در شرایط نامناسب خسته می شویم از حالت ادب خارج می شویم.
استاد: آیه صریح قرآن است می گوید خدا را ایستاده، نشسته، خوابیده، حتی درازکشیده ذکر کنید چون لحظه یی از آن آغوش نباید جدا بشویم. در حالتی که مشکل داریم اشکال ندارد. برای حج عمره در عرفات هنگام تلاوت قرآن دراز کشیده بودم خانم ها اعتراض کردند و من این آیه را برای آن ها خواندم سکوت مرگ کردند ولی یک چیزی یادمان باشد خداوند هیچ وقت تعصّب ندارد، تعصّب از صفات بد و غلط است. خداوند حرمت دارد، احترام دارد. خیلی خوب است که ما بدانیم وقتی که می خواهیم از اسامی و کلام خداوند بخوانیم حدودمان را حفظ کنیم، یعنی چه؟ یعنی این که لباسمان لخت نباشد، یک شال بر سرمان باشد حتی علما آقایان را هم توصیه می کنند که دستاری روی سرشان بیاندازند.، احترام است برای این که مجبور نباشی با تارهای مو بازی کنی. در جایی که کسی نمی تواند و شرایط بدی دارد نباید از آغوش خدا دور بماند. کلمه تعصّب را اصلاً به کار نبرید.