در کجا هدر رفت انرژی داریم بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 54
سم الله الرحمن الرحیم
این تنگ بلور این کاسه نور
هر دم مرا می برد سرزمین شور و شعور
که در آن هست عشق و عقل و نور
به نظر شما این تنگ بلور چیست؟ چه چیزی می تواند باشد که هر دم من را با خودش به آن سرزمین می برد به آن فکر کنید ببینید شما این تنگ و کاسه را دارید؟ کجا می شود پیدایش کرد؟ به آن فکر کنید همه شما آن را باید داشته باشید مخصوص یک نفر نیست.
پروردگار بار دیگری به ما فرصت عنایت فرمود تا کنار هم به گفتگو بنشینیم، در ابتدا به مبحث عادت ها بر می گردم، آیا در این هفته به عادت هایتان نگاه کردید؟ مطلب تازه ای در رفتارهایتان کشف کرده اید؟
صحبت از جمع: مستندی راجع به عادت می دیدم که با توجه به بحث جلسه قبل که بهترین عادت ها هم بد است، یک سری نوار مغزی از آدم ها راجع به چیزهایی که عادت دارند می گرفتند، بخشی از مغز که مربوط به خلاقیت بود هیچ عکس العملی نشان نمی داد بعد می آمدند به آدم ها می گفتند راجع به همین کاری که می کنید فکر کنید، هیچ تغییری هم در روند کار نداشتند، دقیقا بخش خلاقیت ذهنشان شروع به فعال شدن می کرد. وقتی کارها را به صورت روتین انجام می دهید وظیفه مغز این است که آن را به عادت تبدیل کند که انرژی مصرف نکند و شما دیگر خلاقیتی ندارید فقط کافیست سعی کنید به آن فکر کنید، این را کنار صحبتی گذاشتم که می گفت شما اگر تشنه شدید نروید آب بخورید بگوبید من 3 دقیقه دیگر آب می خورم اجازه ندهید نفستان برای شما تصمیم بگیرد، تو تصمیم بگیر، به آن یاد بدهید که تو هستی که اجازه می دهی کی آب بخوری کی نخوری او فقط اجازه دارد که به تو خبر بدهد که الان تشنه ای، دیدم این ها به هم می خورد. یک دفترچه کوچک سر کار دارم نیم ساعت به نیم ساعت، فقط دو کلمه می نویسم توضیح نمی دهم فقط صرف اینکه فقط ببینم چه کار می کنم مرا از آن روتین درآورده خدا را شکر، بزرگترین نقطه ضعفم گوشیم هست به خاطر کارم نمی شود کنار بگذارم، در روز تو فضای مجازی می روم و گم می شوم و این خیلی کمکم کرده و خیلی بهتر شده است.
استاد: بسیار عالی. این که گفتی به نفسم اجازه نمی دهم برای من تصمیم بگیرد ، من سال هاست این کار را می کنم شاید قریب به 40-45 سال است این کار را می کنم که یعنی چی؟ تشنه ای خب باشد نمی میری که، دعوا می کردم با خودم، می گفتم صبر کن و نمی خوردم اگر به من فشار وارد می کرد تنبیه اش می کردم حالا که این جور شد یک ربع دیگر هم نمی خورم، خیلی شیوه خوبی است در این که شما در اسارت نفس نباشید، نفس در اسارت یا در خدمت شما باشد. من هم کاملا قبول دارم که عادت ها حتی در انجام کارهای خوب، خلاقیت را از شما می گیرد و تبدیل می شود به چیزی که می رود، مغز برای شما الگویش را می کشد و طبق آن الگو حرکت می کند. خیلی عالی است.
الان چند روز است یک اتفاق عجیبی برای من می افتد، صبح ها خواب هستم که این خانم می آید نگرانم که مبادا خانم جلو در زنگ بزند و من نفهمم چون دارو می خورم گاهی اوقات عمیق می خوابم ولی به خودم گفتم که باید به صدای زنگ حساس باشی نمی توانی نباشی، امروز با من بازی می کرد، 2 بار صدای زنگ شنیدم چشمم را باز کردم و به ساعت نگاه کردم گفتم من را بیخود گول نزن چون تکان نمی خورم این زمان آمدنش نیست، اصلا" واکنش نشان ندادم. گاهی اتفاقات این جوری می افتد مواظب باشید عادت ها و این نقشه های مغزی که برای شما طرح می شود شما را گول نزند شما را در کش و واکش این جور چیزها نیندازد. من اگر بلند بشوم از اتاق خواب تا دم در با این وضعیت بیایم، 1 یا 2 یا 3 بار بیایم واقعا می برم و دفعه بعد ممکن است نتوانم بیایم و این بد است.
صحبت از جمع: من سعی کردم عاداتی که به من صدمه می زند کنار بگذارم، مثلا عادتی که شب زود بخوابم و صبح زود بیدار بشوم عادت خوبی است ولی مثلا با توجه به فرموده شما عادت جمع آوری اطلاعات بدون انجام آن یا بدون این که ضمانت اجرایی برایش داشته باشیم ممنوع، من سعی کردم تو این هفته که گذشت هر آن چه که در اینستاگرام یاد گرفتم، آشپزی، شیرینی پزی، طرز پیچیدن ساندویچ های مختلف، امتحان کردم و تا حدی هم موفق شدم. در مورد تنبلی و به تعویق انداختن کارها، کارشناسی می گفت زمانی که شما به این مرحله می رسید که احساس می کنید تنبل هستید نسبت به یک کاری از شماره 5 معکوس بشمارید تا یک و خودتان را از جا بکنید، این جزء کلام های معجزه آسایی است که در ذهنتان انجام می شود و خیلی راحت می توانید کارتان را پیش ببرید.
استاد: خیلی خوب است، منتها بعد از 10-15 بار که 5-4-3-2-1 کردید این هم می شود عادت یعنی تا این را نگویی نمی توانی از جایت بلند بشوی، مهم این است که شما تشخیص می دهید برداشتن یا گذاشتن این، شده عادت برای تو، این باید انتخاب و اختیار تو باشد نه عادت تو، وقتی یک چیزی می شود عادت، از اختیار ما دیگر خارج است، این خیلی مهم است چیزی را جایگزین چیز دیگر نکنید تا یک عادتی را ترک کنید. عادت بد را گفتی خیلی عالیه اما عادت خوب که 10 شب بخوابم، این اگرعادت است، بد است، اما می دانی که 10 شب که می رسد وقت خواب هست یعنی هر کسی یک تایمی دارد برای خودش این تایم بدنش است هیچ اشکالی هم ندارد خوب هم هست اما اسمش را عادت نگذارید شاید در یک شبی مهمان داشته باشید، شاید بیمار داشته باشید، شاید در سفر باشید و هزاران شاید دیگر که اگر این عادت باشد پوستت را می کند اما اگر روتین بدنت باشد با آن می توانی حرف بزنی و بگویی امشب نمی شود بخوابی، دیگر نه هدر رفت انرژی دارید نه کش و واکشی. پس می شود این ها را این جوری هم مدیریت کرد.
صحبت از جمع: من به عادت های خوب و بدم که نگاه کردم دیدم عادت های خوبم چه قدر بیشتر از من انرژی می گیرد برای این که باعث می شود در لحظه زندگی نکنم، جدولی روی دسکتاپ محل کارم دارم که همه چیز را نوشته ام امروز باید کتاب بخوانم، قرآن بخوانم، فلان درس را بخوانم، هر روز باید از یک چیزی شروع می کردم و انگار وظیفه بود و دیگر من لذت نمی برم ولی این هفته جای این ها را عوض کردم هر لحظه احساس کردم الان دوست دارم کتاب بخوانم، کتاب را خواندم، الان دوست دارم درس بخوانم، درس، قرآن بخوانم، قرآن و این باعث شد که من لذت در لحظه بودن را ببرم. در خصوص عادت های بد همیشه دوست داشتم آدم های مقابلم را بنده خدا ببینم و اگر خطایی سر می زند قطعا" من هم در آن خطا سهیم بودم دوست داشتم همیشه سهم خودم را بردارم عادت کرده بودم که برندارم، این هفته با خودم کار کردم که سهم خودم را بردارم و یک ارتباطی را بهتر کنم.
استاد: خیلی خوب و عالی است، بحث اینجاست عادت ها اختیار و انتخاب ما را که خداوند به ما عطا کرده است از ما می گیرند؛ سال های زیادی ما در خانه ی پدری مان عادت داشتیم، چون پدربزرگ و مادربزرگ داشتیم، لقمه آخر را که می خوردیم باید سینی چای سر سفره می آمد، یکی یک چای هم می خوردیم، خبر هم نداشتیم که این ها را که می خوریم ما را کم خون می کند، بعدها متوجه شدیم این چه عادت غلطی است، دیگر نخوردیم، نه اینکه عادت کنیم، باور کردیم که دیگر نباید بخوریم پس دیگر نمی خوریم، دیگر عادت نیست. اگر واقعیتش را بخواهید بعد از این همه سال هنوز هم من بدم نمی آید که روی غذایم یک چای بخورم ولی معمولاً خودم را مشغول می کنم که اصلاً به چای نگاه هم نکنم. نباید انتخاب هایمان را بگیرد.
مبحث عادت ها مبحثی نیست که بتوان برای آن یک پایان تصور کرد ما تا روزی که زنده هستیم هر دم پای ما می تواند بلغزد و وارد یا دچار یک عادتی بشویم. شیطان نفس همیشه برای ما در گردونه ی زندگی مان قصه های جدید می آورد، خیلی زود بدون اینکه متوجه بشویم باز در یک تسلسل انرژی بر باد ده قرار می گیریم. جلسه پیش خدمت شما عرض کردم که شیطان دشمن خدا نیست، دشمن دین هم نیست اما دشمن انسان است خیلی هم با انسان دشمن است، این را نباید از خاطر ببریم چون همیشه یک دشمن نابکار خیلی آگاه، چون او خیلی بیشتر از من و شما به آن چه که می گویند دستورات الهی واقف است، کنار ما است، هوشیار باشید. به زندگی های زناشویی این نسل نگاه کنید چون من درگیر مشاوره های متعدد در همه ی زمینه ها هستم می بینم، همه با شور و شوق و عشق و علاقه می دوند و تشکیل زندگی می دهند اما زمانی که چند سال گذشت، آثار ملال و دل زدگی در زندگی ها پیدا می شود، چرا؟ چه اتفاقی افتاد؟ این مرد همان مرد است، آن زن هم همان زن است، یکی از دلایلش این است که اصلاً به رفتارها توجه نمی کنند هیچ کدام از دو طرف، چه آقایان و چه خانم ها، خوب دقت کنید، در ابراز علاقه مندی و دوست داشتن هم دچار روزمرگی و عادت می شوند، انگار یکی وظیفه کرده که بگو عزیزم دوستت دارم، آخر این چه مدل است، تو که دیروز هم همین را گفتی، 2 ماه پیش هم همین را گفتی، 6 ماه پیش هم همین را گفتی، آیا در دوست داشتن تو تغییری به وجود نیامده است؟ هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است؟ جوان ها توجه نمی گذارند حتی در ابراز محبت شان، به نظر من حتی باید هر روز به گونه ای باشد تا تازگی آن حفظ شود. به من نگو که با این همه بدبختی، بیچاره گی؟ چون تا می گویی این ها را در جواب می گویند ، با این همه سردرگمی که در جامعه هست مگر می شود؟ جامعه بیرون است، تو در خانه هستی، باید در خانه ات با بیرون ات فرق کند، آقا باید مسائل کوچه و خیابان و کار را، به عنوان امانت پشت در بگذارد و فردا صبح بردارد، نترسید هیچ کسی نمی برد. خانم از صبح تا حالا درگیر بچه بوده و شلوغی کار و زندگی و این و آن، این ها مال داخل خانه بوده است، شما دو تا که جلوی در به هم می رسید دو تا آدم جدید هستید، چرا این را حس نمی کنید؟ من به عنوان یک آدم واقعاً پیشکسوت این را می گویم، باید نوع رابطه ها از شکل عادت خارج شود تا تائیرگذار شود و روابط را پرنور کند. آن زمانی که فرزند اولم را داشتم یک قصه ای در زندگی من پیش آمد ، غم بزرگی بود، در خانواده در کنار پدر و مادر اشک و زاری نمی کردم، شب ها که می رفتیم بخوابیم و موقعی که در رختخواب دراز می کشیدیم آنجا گریه می کردم چون فکر می کردم که خب تنها جایی را که دارم همسرم است، یک مدت کوتاه که گذشت دیدم که خیلی همسرم افسرده شده، با خودم گفتم این چه کاری است؟ قطع اش کردم، خب پس گریه هایم را کجا می بردم؟ وقتی همسرم می خوابید، این هم یک جور محبت است، می دانید که طرف مقابلتان را درک کنید، چه قدر ظرف دارد، چه قدر می توانی توی ظرف اش بریزی، تنوع فقط به کیف و کفش و لباس نیست، هم خانم ها و هم آقایان، آراستگی و نظافت از جمله حرکاتی است که دوست داشتن را نشان می دهد و می تواند متنوع باشد، می تواند به شکل های مختلف باشد. گفتگوها و ابرازها بالاترین تاثیر را دارد، خیلی خوب است حتی وقتی که عصبانی هستی و درشتی کردی، همسرت کوتاه آمد، معنی این آن نیست که او از تو ضعیف تر است بیچاره تر است و نمی تواند از عهده ی تو بر بیاید، معنی اش یک چیز است، آن قدر دوستت داشت که در مقابل تو سکوت کرد که تو بیشتر از این آزار نبینی، خب حالا سبک شدی، رفتی به او بگویی که من این را فهمیدم؟ نه، چون با خودش فکر می کند که بگذار همین طور بماند، دفعه ی بعد که عصبانی می شوم جرات نکند که جواب من را بدهد! یا برعکس آقایی که جلوی خانمش این طوری کوتاه می آید حتی در رابطه با فرزندانتان، قشنگی اش اینجاست، با بچه هایتان، با دیگر عزیزانتان، خواهر، برادر، با آنها هم همین طور باشید، تعارفات با دیگران را طبق عادت انجام ندهید، مردم که از من خداحافظی می کنند به بعضی ها می گویم به امید خدا، به بعضی ها می گویم در پناه خدا، به بعضی ها می گویم سلامت باشید، همه را یک جور نمی گویم، نباید یک جور باشد، تعارفاتی که کلیشه ای است سنار نمی ارزد، قربان شما، فدای شما، در تعارفات کلیشه ای اثری از محبت و صفا نیست، در نتیجه به قلب هم نمی نشیند.
از گل فروش لاله رخی لاله می خرید
می گفت بی تبسم گل خانه بی صفاست
گفتم صفای خانه کفایت نمی کند
باید صفای روح بیابی که کیمیاست
خوب است ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچون لاله صفابخش و دلرباست
روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه ی تو خانه ی خداست
قلب هایتان خانه ی خداست، عادتی اش نکنید. من حتی وقتی با امام رضا (ع) حرف می زنم، هربار گفتگوهایم، ابراز احترام و محبتم به ایشان با دفعه ی قبل فرق می کند، بعضی اوقات با ذهنم می روم جلوی ضریح شان می نشینم، می گویم آقا جان من احتیاج دارم به یک دست پدرانه، به یک زانوی پدرانه، می خواهم سرم را روی زانوهایت بگذارم، دستت را روی سرم حس کنم، آقا می آیی؟ بعضی اوقات خیلی با احترام و با کلاس دست به سینه می ایستم، عرض ادب می کنم، عرض احترام می کنم؛ آقا جان فلان مطلب پیش آمده است می شود شما من را راهنمایی کنید؟ حتی گفتگو با امام رضا (ع) باید متفاوت باشد، نه از روی عادت، شاید بپرسی مگر می شود! آن وقت اگر بخواهیم ما این جوری باشیم باید یک کتاب جملات دلنشین حفظ کنیم تا امکانپذیر باشد، من می گویم خیر، کتاب لازم نیست، در قلبت را به روی مخلوقات خدا از هر نوعش، گل، پرنده، چرنده، خزنده، درخت و آدم، در قلبت را باز کن چون محبت موجودیتی جاری دارد پشت در بسته نمی ماند اگر جاری نمی شود برای این است که در قلب تو بسته است، از هزاران کتاب، جملات قصار و عاشقانه هم این قلب بیشتر مطلب دارد و الان دارد و بعد از این هم خواهد داشت، امتحان کنید.***********
در جشن میلاد پیغمبر (ص) عرض کردم؛ همه ی ما ذرات نوری بودیم کنار ذره ی پُر نور پیغمبر، باورت می شود همگی یک جا بودیم؟ مگر می شود ما بهره از عشق و محبت الهی نبرده باشیم، بهانه نیاورید، دوست بدارید، آن هم هر دم به نوعی، دمی با طعم هلو، دمی با طعم موز، دمی با طعم آناناس، انتخاب شماست.
صحبت از جمع: اگر این طور بگوییم، نمی گویند طرف هر دفعه نوعی زبان بازی می کند؟
استاد: بگویند، به پیغمبر خدا (ص) که شنوای حرف همه بود گفتند "اُذُن" یعنی کسی که دهان بین است، من و شما کی هستیم؟ بگذار بگویند من این جوری هستم حالا اگه تو دوست داری با من بیا.
ادامه صحبت: به قول شما می خواهیم جذب یا انتقال محبت داشته باشیم
استاد: از روی محبت هر چیزی جاری بشود قطعا جذب میشود شک نکن اگر کسی جذبت نشد یک اشکالی هم در شماست، به طور حتم. من سال ها با جوان ها کار کردم چه زمانی که در مدارس تدریس می کردم چه بعد از آن که در این جلسات بودم، همه هم جذب من می شدند اما بعضی از آنها در می رفتند من همیشه فکر می کردم مگر من چه کار کردم، همیشه با کمال محبت بودم، دیدم سخت گرفتم و در رفتند.
صحبت از جمع: روز جشن فرمودید ما ذرٌه بودیم پیغمبر (ص) و خدا هم با ما بودند خب الان هم همانیم ما ذرّه ایم خدا هم که از رگ گردن به ما نزدیک تر است پیغمبرم که شاهد است یعنی در واقع الان هم وضعیتمان تغییر نکرده است
استاد: چرا یک تغییر داریم آن موقع می دانستیم چه کسی هستیم، کجاییم، با چه کسی هستیم، حتی در اقرار کردن دیدیم پیغمبر خدا (ص) اولین اقرار را کردند به قول خودمان اولین دست را بالا برد اما اینجا یادمان نیست.
صحبت از جمع: فکر میکنم غلیظ ترین محبت ها و عشق را توی چشم های بچه های کوچک میشود دید چون صفحه هاشون خیلی پاک است چه آنهایی که با ما نسبتی دارند چه آنهایی که غریبه هستند قشنگ میخندند انتقال میدهند میگیرند
استاد: کاملا درست است شک نکنید. اتفاقا این چیزی که امروز خواندم، موقع نوشتن می خواندم نوه ام گوش میکرد آن قدرجالب در سکوت من را نگاه می کرد
صحبت از جمع: هفته پیش فرمودید که منظور از اینکه به عادتها نگاه کنیم، نگاه کردن به خودمان است، دو سه روز ذهنم مشغول این است که پیغمبر خدا (ص) و امامان بر حق، چه کار می کردند که هیچ وقت دچار عادت نشدند؟ بعد با خودم گفتم خب آنها در لحظه زندگی می کردند، پیغمبر (ص) معروف هستند به خوش خلقی، یعنی خدا می فرمایند من تو را آفریدم به خاطر خلق نیکویت و این خلق نیکو فکر میکنم هیچ وقت برایشان عادت نشد، ولی نمی فهمم که یعنی چه؟
استاد: مدتی قبل سخنرانی یک آقایی را گوش کردم، می گفت می دانید چرا معصومین خدا گناه نمی کردند؟ این را که گفت گوش های من تیز شد که ببینم چه جوابی دارد، گفت برای این که حقیقت و ماهیت گناه را میشناختند، معذرت می خواهم اگرغذایی این جا باشد که در آن ذرّه ای نجاست باشد و ندانی، خوش عطر هم هست می خوری اما اگر بدانی در آن ذرّه ای نجاست دارد لب به آن نمی زنیم، فرق معصومین با ما در این است که آنها به دلیل آن اقرار قوی و پرنور اولیه که کردند ماهیت گناه را می شناسند وگرنه گناه هم سراغ آنها می رود، عادت سراغ آنها می رود که عادت کنند به این کار یا به آن کار ولی چون ماهیتش را می شناسند از آن فاصله می گیرند اما ما نمی شناسیم جذبش میشویم.
سؤال: در خصوص عادات من فکر میکنم که هر کدام از ما با توجه به آن مرتبه ای که داریم در این خصوص یک وظیفه و یا عملکردی پیدا میکنیم مثلا صحبتی که فلان دوست با آن دید خودشان داشتند ممکن است برای ایشان راهگشا باشد یا صحبتی که دوست دیگری فرمودند برای ایشان، ما یک چیزی داریم به عنوان مَلَکات یعنی این ملکه شده (ملکه ی ذهنی )، در عرفان هم داریم که می گویند این عمل نیک در او ملکه شد، نمی دانم شاید آن ملکه شدن یک مُوکلی هم به همراه آن عمل نیک باشد، حتی چندین روز ممارست می کنند به تکرار یک کار که آن عمل نیک برایشان ملکه بشود، اینجا با این تعاریف که داریم ارائه میکنیم ممکن است بگوییم عادت شده ولی این خلط بشود شایدم باشد نمی دانم، یا توی فرمایشات قبلی فرمودید اگر عادت باشد شما لذت نمی برید، ما اصلا یک کارهایی را چه دنیوی چه اُخروی به سختی انجام می دهیم و هیچ شادی ای هم نمیبریم چون وظیفمان است اصلا نمیتوانیم شانه خالی بکنیم فرض کنید بچه ی من مریض شود اگر ده شب تب داشته باشد من مجبور باشم بیدار بشوم و برایم عادت بشود که هر شب بیدار بشوم و به او سر بزنم کما اینکه بعد از این که شما بیمارداری می کنی بعد از یک مدتی از خواب میپرید ببینید تب دارد یا نه، نفس میکشد یا نه و وظیفمان است اصلا لذتی هم شاید نبریم از بیخوابی، ولی خب اگه بگوییم عادت شده خب چی می شود؟ توی تربیت بدنی این را داریم که بدن به یک شرایطی عادت می کند اگر بخواهد پیشرفت بکند باید این شرایط سخت تر بشود تا بتواند یک قدم رو به جلو برود حالا این از لحاظ جسمی است، مثلا ما نمازی که می خوانیم من قبول دارم در نماز ما باید عبادتی که می کنیم بالاخره بفهمیم که کسی دارد حرف ما را می شنود و به هرحال او را عبادت بکنیم اما وقتی اذان می گویند گوش ما تیز می شودو این عادت است که اذان گفتند و نمازم را نخواندم و دائم این تو ذهنمان است نماز قضا نشود یعنی من این را عادت می دانم حالا الان نه اسمش را عادت بد می گذارم نه عادت خوب، بعضی از افراد هستند که نماز اول وقت خواندن ملکه نفسانی شده حالا ممکنه در من عادت باشد در صورتی که ملکه نباشد، الان سوالم این است که آیا عادت با آن ملکه نفسانی دو تا چیز جدا می شود؟ این مفاهیم در ذهن من متمایز نیست.
صحبت از جمع: دوستی فرمودند با توجه به احادیث ائمه، عادت در صفات، خوب است و عادت در اعمال، بد است. ما یک سری ارزش ها در زندگی و طرز فکرمان داریم که براساس آن تصمیم می گیریم آن عادت هایی که براساس صفات به وجود می آید سریعا ما را به ارزش ها برمی گرداند، یعنی اگر اذانی هست که گوش من را تیز می کند به خاطر احترامی است که من به آن اذان می گذارم و این کمک می کند که یک زنگ خطری برای من که الان باید تصمیمی بگیرم عملی را انجام بدهم اگر آن ارزش ها را از قبل رویشان کار نکرده باشیم این عادت به صفات و یا اون ملکه ای که می گویند یک خبری به من بدهد و گوش من را تیز بکند از کار می افتد عملا و نمی توانم تصمیم بگیرم چه عملی را باید انجام دهم و در این انتخاب عمل گمراه می شوم ممکن است بیفتم در آن روزمرگی. با توجه به مقامی که دارم به عنوان یک همسر یا به عنوان فرزند باید یاد بگیرم که یک سری روتین ها را برای خودم ایجاد کنم و انتخاب کنم روتین این که من مثلا باید آدم خوش رویی باشم در یک جامعه انتخاب من است ولی این که از اینجا به بعد باید حواس خودم را جمع کنم و گوشم تیز باشد که ببینم این فرصت خوش رو بودن را می توانم پیدا بکنم یا به چه روشی در خانه خودم مهربان باشم به قول شما امروز با یک خریدی بروم خانه یا رفتار دیگری داشته باشم یک زمانی که هیچ وقت زنگ نمی زنم زنگ بزنم و حال همسرم را بپرسم، این من را از عادت خوش رو بودن دور می کند وگرنه می شوم هپی فیس، نیش فرد همیشه باز است آن آدم خوش رو نیست، خنده رو است چون بعضی مواقع لازم نیست خوش رو باشیم ولی آن آدم در آن موقعیت همچنان می خندد. دوم بحث این که یک سری چیزها سخت است لذت ندارد، من می گویم همه چی لذت دارد به شرط این که من بدانم با انتخاباتی که من کردم امروز به این جا رسیدم که اگر اتفاق بدی برای من بیفتد در این شرایط سخت جامعه امروز قرار بگیرم که به خدای خودم نزدیک تر بشوم اگر بپذیرم اون سختی لازمه آن چیزی است که اراده خدا در آن هست چون اگر من قبول داشته باشم خدا می تواند هر کاری بکند می تواند خیلی راحت اون سختی را به من ندهد ولی وقتی خودش می گوید ما انسان را با رنج آفریدیم راه دیگه ای اصلا ندارد پس من اگر بپذیرم این رنج از سمت خدا است خیلی راحت می توانم با آن کنار بیایم.
صحبت از جمع: گفتگوی که مطرح می کنم کاملا برداشت شخصی است، مفهومی هست در تعالم دینی ما به اسم نیت و مفهوم نیت آنتی عادت است یعنی اگر می خواهیم که عادت نکنیم همواره به نیت توجه کنیم و در تعالیم دینی ما هست که اصلا هیچ فعلی را بدون نیت انجام ندهیم کما این که گفته می شود لازم نیست شما عبارت "من نماز می خوانم که " را بگویید، این که بدانید که دارید چه کار می کنید یعنی دارید نیت می کنید و در جواب دوستمان به نظر من نقطه تمایز عادت از ملکات ذهنی همین حوزه نیت است اگر من آگاه باشم که دارم چه کار می کنم در واقع هرگز عادت نکردم و روتین داشتن به معنی عادت کردن لزوما نیست، من می توانم روتین داشته باشم مثلا ما در دین روتین داریم نماز صبح نماز ظهر نماز عصر ولی همواره می گویند به این نمازها عادت نکنید آن طوری که همیشه می خوانید نخوانید پس روتین می شود داشت ولی این معنی اش این نیست که عادت کنیم اگر ما حواسمان باشد که در آن لحظه که من دارم قامت نماز می بندم همان کار همیشه را انجام نمی دهم الان ایستادم نماز ظهر می خوانم و از خدا تشکر می کنم، این اگر باشد در واقع من روتین را دارم و عادت هم نکردم. مثال خوبی دوستمان زد، فرد خوش رویی که از سر عادت خوش رو است یک جایی می خندد که نباید بخندد و داستان قوز بالا قوز است یعنی یک جایی به او می گویند خندیدی؟ مثلا مجلس ختم جوک می گوید چون عادت کرده است فکر می کند همه جا جای خندیدن است و این اتفاقا اصلا مصداق خوش رویی نیست، خوش رو آن کسی است در لحظه می داند که من با این موضوع چگونه باید برخورد بکنم حتی اگر یک جایی اخم هم بکند همون اخم مصداق خوش رویی است به شرط آن که در جایگاه و شأن آن جا اخم بکنم، اگر من جایی ایستادم فرضا به ساحت پیامبر (ص) توهین شد و من خندیدم این اسمش خوش رویی نیست این حماقت است این اسمش باری به هر جهت بودن است، دیدید بعضی ها از این عبارت استفاده می کنند؛ من دست خودم نیست نمی توانم…؛ دستم خودم نیست یعنی شما عادت کردید که فلان ویژگی را داشته باشید هر موقع توانستید بگویید دست خودم است، کی بخندم کجا اخم کنم چگونه برخورد کنم، شما آدمی هستید که هم خوش رو هستید هم آداب می دانید بنابراین این کلمه کلیدی نیت، به نظر من آنتی عادت است.
استاد: بسیار نکته ظریف و قشنگی است چون این جا یک شاخصی یک خطی کشید گذاشت و بهترین نوع پاسخ را توانست ادا کند. ملکات ذهنی بر حسب عادت نیست ما چیزهایی ملکه ذهنمان می شود که آنها را می فهمیم، خیلی ساده بگویم من اصولا از این که زیر یک ساختمان بروم خوشم نمی آید حتی توی خواب ها دعوتم می کنند که بیا برو این جا، اصلا یک خوابی نشانم دادند چه قدر آدم جوان نوجوان حتی سن بالا حتی عمامه دار به اصطلاح مؤمن ایستاده بودند منتظر که من بروم پایین منتظر بودند که من کلاسشان را تشکیل دهم گفتند برو گفتم من نمی روم، می دانی که من زیر زمین نمی روم، حتی توی خواب؟ آره توی خواب چون یک جایی آن جا پرورش دادم که زیر زمین قرار نمیگیرم، ملکات ذهنی تعریفش آن چیزهایی است که خداوند دستورش را داده است؛ حسادت نکن، به ما می گویند حسادت بد است حسادت نکن؛ اگر به مرور زمان در رفتارهایت نقطه حسادت را پیدا بکنی و دفع و طردش کنی آرام آرام ملکه ذهنت می شود، خود به خود حسادت که می آید به قول دوستمان چون نیت کردید حسود نباشید پرتش می کنید، ملکات ذهنی مفهومش این نیست که عادت است، عادت را نمی فهمیم انجام می دهیم، دیگر یک جوری شدیم افتادی توی ریل، با این ریل برو تا هر کجا که می خواهی بروی، اما در مورد ملکات ذهنی ریلی در کار نیست تو باید آن را بفهمی و انتخابش کنی اما در عادت انتخاب نمی کنی. در مورد کارهای سخت روی ورزشی ها، من که خیلی کار نکردم من کار های سختم زبانم بوده همیشه خیلی بار برداشته خیلی کار کرده در طول عمرم ولی واقعیتش این را می دانم اگر شما بخواهید وزنه بزنید یعنی وزنه بردار بشوید هیچ وقت مرحله اول 200 کیلو بر نمی دارید امکانش وجود ندارد، دو کیلو سه کیلو پنج کیلو یواش یواش می آیید بالا، آیا وقتی می رسید 30 کیلو را برمی دارید یعنی عادت کردید؟ نه کمپلت جسمت و ذهنت را آماده کردید روی وزنه ای که می خواهید ببرید بالا اگر یکی این ها را آمادگی نداشته باشید اصلا نمی توانید بالا ببرید، این که شما عادت می کنید و بعد کار را سخت تر می کنید عادت نیست، پذیرش جسمتان، بافت جسمتان، استخوان بندی مهره ها، گوشت، پوست و… و احشام داخلی بدن همراه با پذیرش عقل و ذهن، که آرام آرام پذیرش کرده است باهاش بالا آمده، حالا که این جا رسیده می گوید جسم که آماده است عقل می گوید خیلی خب 5 کیلو اضافه کنید اشکال ندارد پس عادت نیست.
سؤال: می شود گفت این ملکه ذهن یک ارتباط با حضور قلب دارد اگر خودش نیست حداقل یک مشابهتی دارد؟ چون حضور قلب عادت نیست یعنی در محضر قلب هستیم یعنی در لحظه هستیم و این ملکه هم همیشه یک گنجینه ای است که در دسترسمان است.
استاد: دارم دنبال خط ارتباطی شان می گردم ببینم کجا می توانم پیدایش کنم
صحبت از جمع: در تایید فرمایشات شما، در ورزش یک موضوعی داریم به نام آداپتیشن با هر باری بدن بعد از دو هفته تا هشت هفته عادت می کند اگر این تمرین برای بقیه عمرش ادامه دهد بدن افت می کند یعنی حتما باید این عادت را بهم بزند یعنی اصلا مکانیزم تمرین این است: آداپتیشن، اورلود یعنی عادت بکند بعد عادتش را به هم بریزی، یک لود سنگین تر بهش بدهید اگر یک کار تکراری را یک آدمی هر روز برود، مثلا دو کیلومتر بدود بعد از دو هفته بدنش افت می کند دیگر رشد نمی کند. در مورد آگاهی و نیت، مکانیزم یادگیری چهار مرحله است؛ یک وقتی در مورد چیزی آگاهی نداریم عمل هم نداریم مثلا می رویم رانندگی یاد بگیریم راجع به آن آگاهی نداریم یک نفر کنار دستمان می نشیند به ما می گوید چکار بکنید ولی این آگاهی را دریافت میکنیم بلافاصله عمل نداریم مدتی طول می کشد تا ما آگاهی پیدا کنیم عمل هم داشته باشیم؛ یعنی مرحله اول آگاهی نداریم عمل هم نداریم، مرحله دوم آگاهی داریم عمل نداریم، مرحله سوم آگاهی داریم عمل داریم، در مرحله چهارم می رود در سلف کنترل و اگر ما اگر آگاهی هم نداشته باشیم آن عمل را داریم این یعنی عادت یعنی من بدون آن که به رانندگی فکر کنم با موبایلم حرف میزنم یک یا کار دیگری می کنم و ذهن دیگر برای آن وقت نمی گذارد. در مورد نماز اول وقت یک آشنایی داشتیم که خیلی مصر بود نماز اول وقت بخواند به طوری که اگر مادرش هم صدایش می کرد عصبانی می شد بعد من یک روزی به او گفتم که این دو با هم مغایرت دارد من در حدیثی خواندم که اگر نماز واجب داشته باشی و مادرت صدایت کرد باید جواب او را بدهی، زمانی کار ثوابی هست که آگاهانه انجام نمی شود و از روی عادت می شود، برخورد ما با مردم نشان می دهد که ما این کار را طوطی وار انجام می دهیم یا روی آن معرفت داریم.
استاد: در مجموع در بحث عادت ها این نکته را در نظر داشته باشید هر چیزی که بدون آگاهی و انتخاب شما اتفاق می افتد ارزشمند نیست هر چه در آن راستا هزینه کردید همه هدر رفته است.
صحبت از جمع : شما فرمودید که ملکات نفسانی با آگاهی است ولی عادت بدون آگاهی است ولی خیلی سخت شد و سختی آن در این است که ملکات نفسانی تقلید بردار نیست باید یک کلیدی در مغزت باید بخورد و این آگاهی به وجود بیاید تا از عادت به ملکه برسید یعنی همان که گفتید چون معصومین حقیقت گناه را می شناسند و به سمتش نمی روند آن ملکه در آنها به وجود آمده به خاطر آگاهی حالا در ما آن ملکه وجود ندارد زیرا آگاهی مان بیشتر تقلیدی است.
استاد: اشکال این صحبت این است همین جا ترمز می کنیم، نباید ترمز بکنیم این اصلا درست نیست، این که آگاهی نداریم اولا خداوند عالم همه چیز را به ما داده است، الان در قرآن گفتم کلماتی که خداوند می گوید چیست، ریز به ریز، جزء به جزء آگاهی هایی از عالم و جایی که ما در آن هستیم حالا عالم های دیگر را که به آن می رویم من نمی دانم فعلا من این جا را می فهمم، که در آن هستیم، خب پس وقتی ما این آگاهی را داریم، ما داریم نه آن که بخواهیم آن را کسب کنیم فقط لازم است که به آن ضربه بزنیم و تکان که بخورد با این ضربه راه می افتد، این تکان چگونه می خورد؟ عادت ها را ترک کن هر چیزی را که انجام می دهی و به آن در لحظه اشراف نداری عادت است ترکش کن.
ادامه صحبت: پس شما می فرمایید کلید حل این ماجرا نیت هم وسط می آید؟ کلید این که از عادت به ملکه برسیم آگاهی است، آگاهی در ما وجود دارد حتی اگر ما خودمان ندانیم که الان کجاست، کلید باز کردن آن آگاهی این است که آن عادت را ترک کنیم که یکی از کلیدهای آن نیت در انجام هر کاری است.
استاد: بگذارید من چیزی را بگویم چون گاها با ناتوانایی خودم یک جورایی کنار می آیم و خودم بعدا می خندم و به خودم یک بارک ا… هم می گویم، به ما از بچگی یاد دادند که وقتی می خواهید حرکت کنید اول پای راست بعد پای چپ و ما این طور بزرگ شدیم، سالیان دراز عمرم را همین طور رفتم و هیچ وقت هم متوجه نشدم، الان که زانوی راستم دردناک است الان که با آن درگیر هستم گفتم خوب دردم می آید چرا من با زانوی راستم حرکت می کنم یک بار امتحان کردم و اول پای چپم را گذاشتم و بعد بر اساس و تکیه بر پای چپ پای راستم را گذاشتم، دیدم خیلی راحت تر و قادرترم الان بر آن عادت فائق شدم، یک وقت هم که یادم می رود چون تمام سال های عمرم آن طور رفتم، بلافاصله به خودم نهیب می زنم و می گویم پا، حواست هست؟ پای چپم را می گذارم و بعد پای راستم را می گذارم و به مراتب الان زانویم آرام تر است و با من کنار آمده کمتر به من آزار می رساند. آن چه مرد را توانگر کند احتیاج است احتیاج است احتیاج. تا زمان هایی که می دویدم روی پای خودم بودم هیچ وقت در خانه تنها نبودم هیچ وقت تا وقتی که دختر خانه بودم با خانواده ام بودم بعد از ازدواج با همسرم بودم بعد بچه ها آمدند دور هم بودیم و... تا زمانی که همسرم از دنیا رفت هر کدام از بچه ها زندگی جداگانه داشتند درست است که پسر کوچکم هفت یا هشت ماه را شب ها پیش من در اتاق دیگر می خوابید تا نزدیک من باشد ولی یک جایی رسید که گفتم دیگر برو گفت آخر گفتم آخر ندارد برو اگر مشکلی داشتم خبرت می کنم، چه طور شد که گفتم برو یعنی آن قدر حالم خوب شده بود که گفتم برو؟ نه، یک شب اتفاقی برای من افتاد یک بار نصف شب بلند شدم خیلی هم حالم بد بود و پسرم خواب عمیقی بود صدای من را نشنید من هم مجبور بودم که به سرویس بهداشتی بروم نشستم لب تخت گفتم امشب پسرم هست ولی فردا پس فردا مگر می شود؟ مگر امکان دارد؟ خب بگرد یکی را پیدا کن تا همیشه همراهت باشد، دو سه شب بعد از آن شب به او گفتم مادر برو چون بیدار که می شدم لب تخت که می نشستم می گفتم خدایا به امید تو، سال 1400 کی بود حالا کی هست، تمام این زمان ها و وقت ها همیشه تنها بودم حالا یک وقت مثل امشب بچه هایم در خانه ام مهمان باشند و آخر شب همه به خانه هایشان می روند، جز نام خدا و جز با خودش با هیچ چیز دیگری حرکت نکردم اما با نام خدا با عادت نمی روم اگر با عادت بروم زمین می خورم مطمئن باش فقط به او می گویم که می دانم تو هستی می دانم که اگر بخواهم بیفتم زیر بغل من را می گیری پس تا تو را دارم از هیچ چیز نمی ترسم. من می خواهم شما آن قدر بکنید تا به این نقطه برسید. من تک خور نیستم هیچ وقت در عمرم تک خور نبودم اصلا در خانواده ای بزرگ شدم که تک خوری نداشتیم در همه این سال ها هم تک خوری نداشتم می خواهم آن چه که می خورم و لذت می برم و پشتیبانم است و همیشه آن را دارم شما هم داشته باشید، در همه تنهایی هاتون، آن قدر شب ها دیدم بعضی ها را که گریه می کنند، ناراحت می شوم خیلی ها را دیدم دلم نمی خواهد این طور باشید چون در تنهایی گریستن بالاترین عذاب است اما من الان دیگر ندارم چون اصلا تنها نیستم، من بزرگترین و بالاترین قدرتی که می تواند باشد را دارم. خلاصه کلام: عادت هایتان را ترک کنید تا به این نقطه برسید. خیلی ارزشمند است وقتی به یک نقطه ای می رسید که دیگر هر کاری را که انجام می دهید می فهمید و انجام می دهید، وقتی می فهمید و انجام می دهید یک فضای روشنی برای شما باز می شود همه عالم گویی برای شما روشن است، به خود خدا قسم این مخصوص من نیست من هیچ ویژگی بر هیچ انسان دیگری ندارم که از خیلی از آدم ها هنوز کم دارم ولی به همین جا هم که رسیدم و تا همین جا هم بتوانم شما را هم با خودم بکشانم خدا را شکر می کنم. می خواستم وارد بحث مقام ها بشوم چون خیلی مهم است اکثر خانواده ها نه نظامی دارند نه احوالی دارند نه خوشی دارند فقط یک دلیل دارد، هیچ کس سر جای خودش نیست همه منتظرند آن یکی وظیفه اش را انجام دهد تا من هم انجام دهم، این بد است، برادر باید برادری اش را بکند حتی اگر با چماق تو سرش بزنند، خیلی ساده طردش کردند، مهم نیست، من نزد خدا مقام برادری گرفتم وظیفه ام است تا این کار را انجام دهم. خب آن یکی برادرم یا آن یکی خواهرم وظیفه دارد ولی نکرده است خودش می داند بگذار خودش جواب ندهد به من چه، به من ربطی ندارد. من مقام کارفرما و کارگر در منزل هم همین طور رعایت می کنم من در مقام کارفرما محسوب می شوم، خیلی خب وظیفه ات را انجام بده. بچه ها به من می گویند شما در مورد کارگر ها طوری رفتار می کنید که هیچ کدام جایگاهشان را نمی دانند چه اشکالی دارد؟ به من چه که او نمی داند، من یادآوری می کنم اما این مفهومش این نیست که من مقامم را حفظ نکنم من مقامم را حفظ می کنم. ای خدای بزرگ خیلی مهربانی فقط بدانید جای شیرینی است اگر هر کسی در جایگاه خودش و در مقام خودش بنشیند و تاج مقامش را بر سرش بگذارد.
نه عقابم نه کبوتر اما چون به جان آیم در غربت خاک
بال جادویی شعر بال رویایی عشق می رسانند به افلاک مرا
اوج می گیرم اوج، می شوم دور از این مرحله دور (کدام مرحله؟ غربت خاک)
می روم سوی جهانی که در آن همه موسیقی جان است و گل افشانی نور
همه گلبانگ سرور تا کجاها برد آن موج طربناک مرا
نزده بال و پری بر لب آن بام بلند (بال و پری ندارم بپرم)
یاد آن مرغان گرفتار قفس می کشد باز سوی خاک مرا
تعهدم به آدم های دیگر باز مرا از آنجا به این جا می کشد، بد است؟ نه خیلی هم خوب است می روی آن بالا می بینی و سیر می کنی و کیف می کنی بعد پایین می آیی و تلاش می کنی به همه بگویی همه این نیست که شما می بینید خیلی زیباتر از این ها هست. ان شاءا… که همه ببینید همه لذتش را ببرید خواهش می کنم. همکاری کنید مقام هایتان را بنویسد هیچ چیزی را بدون مکتوب کردن نگذارید، هر جا که ننوشتید یعنی فراموشی، بنویسید؛ مقام دختری داری، مقام همسری داری، مقام عروس بودن داری، مقام نوه بودن داری؛ هر کدام این مقام ها کار دارد ساده نیست اگر تاج آن را می خواهید باید کار کنید، ما بالاتر از این ها سرمان جای تاج دارد بگیر و می بینی که روی سرت جا می شود.
سؤال: من که عروس بودم و الان مادر شوهرم از دنیا رفته است آیا این مقام ها تا آخر عمر با آدم هست؟
استاد: مادر شوهرت از دنیا رفته است هنوز مقام عروس بودن را داری و در قبال آن وظیفه هم داری.