منو

جمعه, 27 مهر 1403 - Fri 10 18 2024

A+ A A-

چطور از این گذر سختی که امروزه همه ی دنیا قرار گرفته عبور کنیم؟بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

بگذارید داستانی برایتان تعریف کنم؛ می گویند وقتی فرمانفرما حاکم کرمان شد حسین خان بلوچ را که از بزرگان شهر بود دستگیر کرد و همراه فرزند خردسالش به زندان انداخت، مدتی که گذشت فرزند حسین خان بلوچ مبتلا به دیفتری شد، حسین خان به افضل الملک وزیر فرمانفرما گفت، برو به فرمانفرما بگو پانصد تومان می دهم فرزندم را آزاد کن تا در بیرون برود معالجه شود، فرمانفرما در جواب گفت من که فرمانفرمای کرمان هستم نظم و انتظام مملکت را به پانصد تومان رشوه نمی فروشم، فرزند حسین خان در زندان جلوی چشم پدر جان داد. سال بعد پسر فرمانفرما دیفتری گرفت فرمانفرما برای شفای پسرش پانصد گوسفند نذر کرد بین فقرا پخش کرد تا فرزندش شفا پیدا کند اما سودی نداشت فرزند جلوی پدر مرد. یک روز فرمانفرما به وزیرش گفت عجب روزگاری است اگر خدا و پیغمبری در کار نیست لااقل به دعای خانواده های فقیر و گرسنه که با این گوسفند ها سیر شدند باید بچه ام خوب می شد و زنده می ماند، افضل الملک گفت این حرف را نزنید قربان، آن فرمانفرمای کل عالم نظم جهان را به پانصد تا گوسفند رشوه فرمانفرمای کرمان نمی فروشد.
نشو در حساب جهان سخت گیر
که هر سخت گیری بود سخت میر
تو با خلق آسان بگیر نیکبخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
اگر کمی زمان بگذاریم و به آن چه که در جهان می گذرد توجه کنیم، نکته های جالبی دستگیرمان می شود، سه شنبه پیش وقتی ایران به صهیونیست ها حمله کرد واکنش آدم ها جالب بود، صف های طولانی در پمپ بنزین ها بسته شد، ماشین ها به سرعت تلاش می کردند از تهران خارج شوند، چه قدر جالب بود، با خودشان نیندیشیده بودند که اگر قرار است مرگی برای آنها رقم بخورد از این مرگ به کجا فرار می کنید؟ خانه و کاشانه ات را چه طوری رها می کنی؟ آیا جز فرار از مردن به چیز دیگری هم می اندیشی؟ خیلی مهم است. ما منتظر هستیم امام زمان (عج) پرده غیبت را کنار بزند و قیام کند، بسیار هم دعا می کنیم، تقاضای فرج می کنیم ولی آیا به آن چه که می خواهیم فکر کرده ایم که در صورت بروز آن، یعنی ظهور آقا، تکلیف ما چیست؟ بگذارید یک تصویری را پیش روی شما بگذارم، در کربلا دو جبهه رو به روی هم هستند، یک جبهه انسان های هیچ کاره هستند، یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت برای خودشان تصمیم نگرفته اند، این ها کسانی هستند که دیگران هوس های سرگردان آن ها را می جنبانند و این ها خودشان را یک باره در یک گروه یا یک حزب یا یک قشری می بینند، این ها آن خود وجودی را ندارند، خودشان را با هوس ها هیچ کرده اند. به حرف های من خوب دقت کنید، ببینید شما جزء کدام دسته هستید. در مقابل این ها یک جبهه ای است که همه خود وجودی هستند، هرکدام به اختیار خودشان به صحنه آمده اند، این ها با هم یگانه شده اند، این یگانگی اراده و همت و انتخاب را از آنها نگرفته است، ما وقتی تنها هستیم هیچ می شویم، شناخت این دو جبهه تمام جبهه های تاریخ را روشن می کند. باز می خواهم از کربلا بگویم، عمرسعد دو تا آدم سیاه روی خیلی گردن کلفت و قوی را وارد میدان کرد، یکی غلام عبیدا… و دیگری غلام زیاد بود، امام حسین(ع) به یارانش نگاه کرد؛ ببینید عمر سعد به دو نفر گفت بروید به میدان، از آنها سوال نکرد آیا می روی به میدان یا نمی روی به میدان، گفت برای جنگیدن برو؛ امام حسین به یارانش نگاه کرد و گفت کی حاضر است به میدان برود؟ حبیب ابن مظاهر بلند شد، می دانید که حبیب حدود 80 یا 85 سال داشت، حضرت فرمودند نه، تو زور و قدرت این ها را نداری. شخصی به اسم عبدا... ابن عمیر که کنیه ی او ام وهب بود، قوی، قدرتمند و هیکل دار، از جایش بلند شد که به من اجازه می دهید بروم؟ حضرت فرمودند اگر می خواهی بروی برو، باز هم نگفتند برو، در این جمله ی مولا قدرت انتخاب به فرد مقابل است، قدرت انتخاب را در فرد مقابل نمی گیرند، اما آن جایی که عمرسعد می فرستد چون آدم های رو به رویش هیچ شدند می گوید برو، کدام انتخاب؟ کدام قدرت؟ اما جبهه مقابل این طور بود که وقتی عبیدا.. به کوفه آمد گفت بگردید و هر کسی که بالغ است ببرید جنگ، هر کی گفت من نمی خواهم به جنگ بروم سرش را بزنید، این دیگر قصه ای نیست که من بگویم همه می دانند. می گویند یک مرد بدبختی از یک ولایت دوری آمده بود و پولی طلب داشت، آمده بود پولش را بگیرد اصلاً نه می دانست جنگ چه چیز است و نه خبری از جنگ داشت، این بیچاره را گرفتند، هی گفتند، گفت بابا کدام جنگ بروم؟ کی با کی؟ چی با چی؟ او را بردند دارالعماره پیش عبیدا... قصه را گفتند و عبیدا... گفت گردنش را بزنید. کربلا که قیام امام زنده در عصر 61 هجری برای جدایی حق از باطل بود تا روز قیامت زنده خواهد ماند، کربلا یک شاخصی است و یک نموداری است برای انسان هایی که می خواهند جهت و سو پیدا کنند، چراغی روشن دارد برای آن کسانی که نمی خواهند انتخابشان به دست یکی دیگر باشد. جوان های ما به یاد نمی آورند ولی آن هایی که هم سن من هستند می دانند، وقتی که انقلاب شد، بعد از انقلاب خیلی کوتاه نگذشته بود آمریکا صدام و حزب بعث را برای ما علم کرد، چرا که این جا نتواند جان بگیرد، تمام تسلیحات و تجهیزات جنگی ایران خیلی ناچیز بود، این را می دانست و نمی خواست اجازه دهد که در این جا، این ها بتوانند جان بگیرند، سال 59 که جنگ شروع شد من ازدواج کردم، به خوبی لحظه به لحظه این جنگ و این شروع را به چشمم دیدم و پیش رفتم، خیلی ها با التماس به جبهه جنگ می رفتند، آن موقع هم نگفته بودند هر کسی برود جبهه جنگ و برگردد اینجا به او پست و مقام می دهیم، جبهه ای تشکیل شده بود برای دفاع از حق، آدم ها با انتخاب آزاد خودشان می رفتند، بسیاری رفتند و مردند، بسیاری رفتند و جانباز شدند و برگشتند، بسیاری هم اسیر عراق شدند و چندین سال در عراق در اسارت به سر بردند، انتخابی آزاد داشتند. به نظر شما وقتی می گویند صهیونیست ها ممکن است که به تهران حمله کنند چرا مردم فرار می کنند؟ چون انتخاب آنها این است که نباشند حتی به این فکر نمی کنند امشب فرار کردند، فردا شب فرار کردند، پس فردا شب فرار کردند، بالاخره باید برگردی و بروی سر کارت دیگر، مگر تو حقوق نمی خواهی؟ ببینید چه طور غرب و تفکر غرب انتخاب های آدم ها را می سوزاند و هیچ می کند. خیلی باید این روزها مراقب باشیم، وقتی می گویم مقام هایتان را بشناسید می خواهیم حرکت بدهیم همه با همدیگر به این سمت و سو که در قبال این که ما امت امام زمان(عج) هستیم و نمی توانیم نباشیم چون مسلمان هستیم ، حالا جالب است که آن مسیحی هم امت امام زمان(عج) است، یهودی های مؤمن هم امت امام زمان(عج) هستند چون در انتهای دنیا وقتی آخرین ولی می آید همه یکی می شوند، پس تو نمی توانی امت امام زمان(عج) نباشی. خب الان انتخاب تو چیست؟ وظیفه ات را شناختی؟ جایگاه ات را می دانی؟ هیچ کسی نمی داند ظهور و قیام امام زمان(عج) کی خواهد بود، همین فردا یا سالیانی دراز و عده ای از ما خواهند مرد و فقط یک عده ای باقی می مانند یا شاید هیچ کدام ما نمانده باشیم، برای نسل های بعدی باشد، هیچ کسی نمی داند. مسلمان شیعه ای که خود درونی اش را از هوا و هوس ها خالی کند از درون یک چراغ روشن خواهد داشت. یک نگاه بکنید و ببینید هوا و هوس های شما چیست، از خوردنی هایتان، پوشیدنی هایتان، آرزوهای دور و دراز مقام هایتان، داشتن وسایل زندگی و... تمام آن چیزهایی که با خودتان هم نمی برید، هرلحظه که سر بر زمین گذاشتید تمام آن وسایل برای بقیه می ماند، هیچی به شما تعلق نمی گیرد. فریدون مشیری:
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
خانه ی دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر تار کدورت از دل
(خیلی ها در این جمع، خواهر و برادرها با هم جنگ دارند، خواهر و برادرها با هم اختلاف دارند، بیخیال، می گوید آخه بروم سراغش به من پشت می کند، نمی خواهد تو بروی سراغش، همان دلت را خالی کن کافی است، دل تو خالی باشد این تارهایی که از تو به آن سمت و سو می رود، آنجا را به مرور تخلیه می کند)
مشت را باز کنم تا که دستی گردد (وقتی آدم ناراحت است دست هایش را مشت می کند)
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید
(دیدید ما سفری داریم و دارد می رود آب پشت سرش می ریزیم برای این که او زود برگردد)
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را دریابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری، ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست که نیست پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب
من به خود باز بگویم این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
آخرین لحظه از فردا شب
من به خود باز بگویم این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت.
یادمان باشد امت امام زمان(عج) این روزها خمیر (ولو شده، درب و داغون، غم زده، افسرده) نیست، پویاست، کمترین کاری که امت امام زمان(عج) می تواند بکند، آن هایی که مشکل دارند نمی توانند از جایشان تکان بخورند، برای ظهورشان صلوات بفرستند، هر روز یک کار خیر بکنید تقدیم کنید به پروردگار تا پروردگار در ظهور آقا امام زمان(عج) تعجیل کند، نمی شود؟ آن وقت ببینید دنیا پر از نیکی می شود، ببینید چند نفریم ما؟ بعد بیرون آدم ها را تعلیم بدهید،‌ یک سلام قشنگ، من سوار تاکسی اسنپ که می شوم قبل از این که بنشینم روی صندلی اول به راننده سلام می کنم درستش همین است، نمی شناسمشان ولی سلام می کنم، سلام سلامتی می آورد و مهربانی، کلام من به پایان رسید.

نوشتن دیدگاه