منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

ملاک برتری بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ی پیش در مورد برتری گفتگو کردیم، می دانید که از دو وجه برتربودن را باید نگاه کنیم، یک وجهش این است: آدم های روبروی ما چه ویژگی های باید داشته باشند که ما فکر کنیم این ها آدم های خیلی برتری هستند؟
وجه دیگرش: من و شما برای خودمان چه چیزی می خواهیم، چه چیزی داشته باشیم که احساس کنیم نسبت به دیگران برتر هستیم؟ راهنمایی می کنم برای این که در عالم انسانی خودت، احساس کنی که خوب است، من از بقیه فامیل دوست، آشنا و همکار برتر هستم، فکر می کنی باید چگونه باشی؟
صحبت از جمع: من همیشه این جمله را به خود و برادرم می گویم که هر کاری می خواهی انجام بدهی اول فکر کن که خدا این کار را می پسندد و از این کار خوشحال می شود؟ اگر خوشحال می شود انجامش بده اگر نمی شود رها کن، من همیشه با این اصل جلو می روم.
استاد: یعنی فکر می کنی که اگر تو کاری را که خدا می پسندد انجام بدهی بالاتر از دوستت می شوی؟
ادامه صحبت: خیر، هیچ وقت این را در فاز مقایسه نمی برم اما انتخابی که من بر اساس رفتارهایم الویت بندی می کنم آن رضایت خداست نه این که من اگر این کار را انجام بدهم بهتر از دوستم یا بدتر از او هستم، این جا آمدم پس خداوند می پسندد پس من می آیم.
استاد: اگر بخواهی دوستی را ارزیابی کنی ببینی که آیا موجود برتری هست چگونه ارزیابی می کنی؟
ادامه صحبت: سعی می کنم هیچ وقت سمت این موضوع نروم، به نظر خودم جایگاه این کار را ندارم و بلد نیستم که بتوانم آدم های روبرو را بسنجم.
صحبت از جمع: من دوست دارم چه از باب علمی و از چه از باب مسائل مهمی زندگی بصیرت و درایت داشته باشم که باعث شود تا سطحی نگر نباشم، در قیاس خودم با دیگران مسائل خیلی سطحی نگری است، و این باعث می شود وقتی کسی را ببینم که از خودم بهتر است در قیاس با خودم می بینم که از من بهتر است.
استاد: ملاک برتری برای تو چه در مورد خودت چه در مورد آدم ها این است که افراد چه خودت و چه بقیه صاحب اندیشه ای باشند که عمقی باشد و سطحی نباشد.
جواب: فهمیدم که برتری یک کلمه نسبی است یعنی هیچ مقیاس مشخصی ندارد که برتری در چه چیز است مثلا برتری در پول است خیلی از افراد از من پولدار ترند و خیلی ها از من فقیرترند ما برتری را در چه می بینیم برای ما ملاک است این که ما قبلا عصبی بودیم ولی الان نیستیم قبلا خوشحال بودیم و الان ناراحتیم حتی در احساسات هم نمی توانیم در همه چیز مطلق بگوییم ما در این چیز برتری داریم. برتری نسبت به زاویه نگاهمان کاملا تغییر می کند مثلا من ممکن است از لحاظ جسمی از شما بهتر باشم ولی از لحاظ چیز دیگر شما از من بهتر باشید یعنی کاملا برعکس است یا در مورد سن و خیلی چیزهای دیگر. این برتری خودمان با خودمان یعنی ما چه چیزی را دنبال کنیم؟
استاد: من هم برای همین امروز دوباره مطرح کردم چون می دانستم که این طور خواهد بود، حالا به آن جا می رسیم.
صحبت از جمع: همان طور که در جلسه قبل صحبت شد برتری خودم با دیگران را رد می کنم چون جایگاهی نداریم که بخواهیم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم در رابطه با صحبت دوستمان، خداوند هم می فرمایند برترین شما در تقوا، اگر ما همه صفات عالم را بگردیم باز هم تقوا برترین آن صفت ها می شود و من می توانم بگویم که من روی هر چیزی اگر بروم سراغ تقوا درست می شود و شاه کلید و همه این مسائل می شود حالا اگر بخواهد روی ثروت مادی باشد و ببینم تقوا روی ثروت مادی می شود و من آن حیایی که باید داشته باشم چه شکلی است شاید یک پولی را من در کسب و کارم بتوانم بگیرم و هیچ اشکالی هم نداشته باشد ولی درست تر آن این باشد که آن را نگیرم، این می شود آن حیایی که من از جلسه قبل درک کردم. یک قسمت دیگر این که خودم را با خودم بخواهم بسنجم دو اتفاقی که برایم افتاد، من هیچ وقت از این زاویه ندیده بودم و آن ادب خودم در خلوتم با خودم است یعنی آن چیزی که با خودم دارم فکر می کنم با ادب است، عصبانی است، چگونه است؟ خیلی برایم قشنگ و جالب بود و وقتی دیدم فهمیدم چه قدر اوضاعم خراب است، من در بیرون خیلی مودب هستم به خصوص در جمع هایی که خیلی دوستانه و صمیمی نباشد یک پله آن سو تر خیلی مودب هستم ولی در خودم اگر کسی جلویم بپیچد شاید به ظاهر مودب باشم ولی در درون عصبانی می شوم. مسئله ای که برایم اتفاق افتاد این بود که یک نفر فکر کرد که من با موتور به دنبال او افتادم و باهم دعوا کردیم، وقتی رد شدم با خود فکر کردم که این سنش از من بیشتر بود و دیگر این که از بیخ و بن داشت اشتباه می کرد اصلا دلیلی نداشت که من بخواهم از دستش عصبانی شوم خیلی راحت می توانستم حلش کنم و بروم و من دیدم به جز آن ادب چیزی که در درون من هست و هیچ وقت خالی نمی شود آن خشم است حالا دلایل زیادی هم داشت، خشم هایی که من هیچ کاری نمی توانم با آن بکنم به خاطر شرایط جامعه و غیره، دیگر این که در کار مسئله ای بین دو نفر پیش آمد من گفتم کار مال من است ضررش مال من است و من از همه شما آرام تر هستم. در نقطه ای آدم باید نگاه کند نفری که در مقابل شما بد صحبت می کند چه قدر فشار روی او از جاهای مختلفی است و ما که با هم همکار هستیم باید این را درک کنیم که الان عصبانی است من بارها شده که با خودم گفتم حالا ولش کن بعد از دوساعت برو و با او صحبت کن و بعد او می آید و عذرخواهی می کند، کمی که از آن گذشت من رفتم در این برتری که چه قدر خوب است که من آن را رعایت می کنم و دیدم که من در درون خودم به آن می بالم بعد دوباره برگشتم سر همان جمله که به خودم گفتم از حضرت رضا (ع) است که از مراتب عقل این است که خودت را از هیچ کس برتر ندانی و من با این که این را شنیدم و فهمیدم آن را رعایت نمی کنم. این برداشت را داشتم که این برتری خودم نسبت به خودم را یک مروری را در روز داشته باشم و ببینم آن چیزهایی که تا حالا یاد گرفتم به آن عمل می کنم و به آن درجه بینش من می رسد که ناخودآگاه بخواهم به آن عمل کنم و نخواهم که دانه دانه فکر کنم و تصمیم بگیرم که حالا آیا این را خداوند می پسندد نمی پسندد و این برمی گردد به آن ارزش هایی که چند جلسه قبل گفتید، اگر این ها برای من روشن تر شود زمانی نمی برد که بخواهم فکر کنم و آن را تحلیل کنم خیلی راحت در آن لحظه تصمیم می گیرم.
استاد: خیلی مهم است که امروز تو نسبت به دیروزت برتر باشی این قشنگ ترین نوع برتری است. منتها ما جلسه پیش خواندیم و گفتیم و رفتیم امروز باز هم می خواهیم به آن بپردازیم که ببینیم این امروز من نسبت به دیروزم چه طور می تواند برتر باشد؟
صحبت از جمع: من نکته ای را که در گفته های دوستان بود می خواهم بگویم که مرزش درست روشن نشده است، این که این موضوع را تفکیک کنیم که من خودم نسبت به خودم می خواهم برتری داشته باشم نه نسبت به دیگران که این تفکیک بدی نیست ولی یک موضوع ظریفی این وسط هست و آن این که قرآن می فرماید که در کار خیر از هم سبقت بگیرید، این مقایسه و این که من خودم را نسبت به دیگران برتری هایم را کشف کنم و سعی کنم از همه برتر باشم به این معنا که اگر دنبال برتری طلبی هستم این مردود است ولی این موضوع که مثلا من یکی از دوستانم را درحسینیه ببینم و می بینم که این خیلی در حسینیه وقت می گذارد خوش به حالش چه کار خوبی است من هم می توانم وقت بیشتری بگذارم، این جا یک مقایسه ای اتفاق افتاده است اگر نیتم و هدف ذهنی ام این نباشد که از شخص دوستم جلو بزنم خوب این خیلی عالی است علی رغم آن که مقایسه ای اتفاق افتاده است ولی ذاتا من چیزی را در دیگری دیدم پسندیدم و سعی می کنم که از او سبقت بگیرم ولی نیتم این نیست که لزوما با دوستم برتری طلبی کنم پس بگذار در جایگاهی باشم تا از دوستم برتر باشم یعنی آن جنس مقایسه مهم است اگر یک چیزی در یک جایی باعث شود که من متوجه نقصی یا ضعفی در خودم شوم ذاتا اشکال ندارد اما اگر بخواهم برای رفع کردنش از دیگری جلو بزنم آن جاست که اشکال دارد. موضوع دیگر این که چه صفتی باعث برتری است من خیلی فکر کردم، برای من این بود که من به آن سعه صدر می گویم شاید در نظر من مهم ترین ویژگی است که یک انسان می تواند داشته باشد تا از همه برتر باشد حالا چرا این قدر روی آن تاکید دارم؟ به این دلیل است که سعه صدر از آن صفاتی است که شما نمی توانید ادای آن را دربیاورید برای آن که شما واجد سعه صدر باشید باید چندین المان را داشته باشد و آنها برای شما سعه صدر را به وجود می آورند مثلا شما با یک آدم خیلی مودب گفتگو می کنید کافی است بحثی که با او می کنید به پنج دقیقه برسد ناگهان جلوه ای را از خودش به وجود می آورد که شما می گویید آن همه ادب کجا رفت و ناپدید شد! این نشان می دهد که آن آدم از اولش آن ویژگی را نداشته است و سعی می کرده که ادای آن را در بیاورد. چرا می گویم سعه صدر؟ زیرا در آن آگاهی هست و حکمتی هست که یک ویژگی را می طلبد، کسی می تواند سعه صدر داشته باشد که متواضع باشد، آرامش داشته باشد، هیچ انسانی را از خودم پایین تر نبینم زیرا شما ذاتا وقتی خودت را از کسی بالاتر ببینی سعی می کنی تا سلطه جویی کنی. بنابراین این عبارت را اگر توجه کنیم که چه ویژگی هایی ما را به آن می رساند انگار دریایی از ویژگی های برتر در آن هست که نهایتا منجر به سعه صدر می شود.
صحبت از جمع: این قضیه خیلی وسیع است، مثل ما که عمری را پشت سر گذاشتیم خیلی افراد را برتر دیدیم الان توی روزگار می بینیم چهره عوض کردند کمی ذهنمان درگیر می شود که من بیشتر اوقات می گویم خدایا خودت کمک کن بعید نیست که شیطان یقه ما را هم بچسبد چه بسا در طول روز روزمرگی هم همین است هر چی که ما تلاش می کنیم توی هر کاری حتی کارهای ریز همان تقوا و خدا نگری را در نظر داشته باشیم که خدا چه مدلی راضی است مثلا خیلی ساده چون من یک خانم خانه دار هستم مثلا سبزی پاک می کنم اگر همه را بریزم توی آشغال خدا راضی است ؟یا همه این ها را یکی یکی باهاشون حرف بزنم ببینم برای چه مصرفی هستند، از همین نکات کوچک نگاه می کند بعد خودش هم اگر به خود برتر بینی نیفتد که مدام می گویند این بد است و شما همیشه باید با کمترین ها مقایسه کنید یا اصلا مقایسه نکنید. آیا این توی حوزه عبادی و چیزهای دیگر است یا توی حوزه روزمرگی و زندگی است یا همه اینها را پوشش میدهد؟
استاد: همه چیز را. یک مثال قشنگی زدید گفتید سبزی پاک می کنم، من قبلا که پاک می کردم با همه عجله ای که داشتم و بچه دارم و مدرسه باید بروم و زندگی و همه این کارها را باید بکنم، ما از بیرون سبزی قورمه آماده که نمی خریدیم، کی ما چنین چیزهایی را داشتیم؟ همه چیز را خودمان تهیه می کردیم، می خریدیم می آوردیم پاک می کردیم می شستیم خرد می کردیم سرخ می کردیم توی فریزر می گذاشتیم برای مواقعی که مورد نیازمان است ولی با تمام این صحبت ها وقتی سبزی را پاک می کردم، بعضی از خانم ها دسته ای تره را بر می دارن و کله اش بعد ته آن هم از بیخ می کنند چون کوتاه و بلند است بعضی ها کوتاه تر است بعضی ها بالاتر است خرابیش بعضی ها بلندتر، این کاری ندارد می کند می ریزد دور، من اصلا این کار را نمی کردم چون اعتقاد داشتم این سبزی که در طبیعت به عمل آمده است قرار است با من بعد از این که من خوردمش تکاملش را تمام کند و من باید طوری زندگی کنم که این هم در روز قیامت به آن نقطه ای که باید می رسید رسیده باشد. مثال خیلی قشنگی زدید خیلی زیبا، ظریف ترین کارها، مثلا من هیچ وقت توی خیابان پایم را روی سوسک توی کوچه نمی گذاشتم، آن وقت ها توی حیاط خانه ما حیاط قدیمی هم بود یک وقت ها می آمدیم توی حیاط بخوابیم یا می نشستیم سوسک می آمد، دار و درخت هم پر بود، بعد حاج آقا این دمپایی را می گرفت می گفت برو الان مامان می آید، منظورش مامان من بود، می آید می زند توی سرت برو این جا نایست یعنی منظورش این است که توی اتاق ما نیست اگر توی اتاق ما بود باید می کشتیم چون حریم ما را شکافته است و آمده است. یک چیزهایی است آن قدر ظریف است که به نظر نسل جوان امروز خیلی نمی آید، اگر جامعه امروز این قدر اوضاعش بی ریخت است فقط به دلیل این که از یک جایی آدم ها ول کردند؛ عیب ندارد بابا ول کن، یعنی چی ول کن؟ شما حق ندارید دختربچه ها و پسربچه هایتان را هر لباسی بپوشانید توی خیابان بگردانید، بچه است! بچه یعنی اندام مادر و اندام پدر! و هزاران مورد دیگر. بحث ما در مسئله برتری طلبی، برتری طلبی نسبت به دیگران این که کاملا غلط است که همه دارند؛ من خیلی خوب خرید می کنم، من بهتر از دیگران آشپزی می کنم و…، بس کن، بیا ببرمت چین آشپز می آورند صد تای من و تو را بگذارند در جیبش؛ دلیل ندارد! این قصه ها را ول کنید، خودتان را با دیگران مقایسه نکنید، می خواهید خرید کنید بگویید من فکر می کنم فلان جا فلان چیز خوب را می فروشند، دوست دارید بروید نگاه کنید من یک زمانی رفتم خرید. غیر از این است؟ بیشتر از این دلیل ندارد، برتری طلبی نسبت به دیگران که اصلا افتضاح است صحبتشان را نکنید اما آن چه که دوستمان گفت که می بینم که مثلا هر وقت ما آذوقه داریم آقای فلانی و آقای فلانی همه این جا کار می کنند، پس من تا حالا کجا بودم؟ سعی می کند او هم در این وادی یک بخشی را بگیرد و بلند کند نه برای این که بگویند به به او از فلانی خیلی بهتر است، اگر با این نیت بیاید فاتحه. طرف رفت آن دنیا کارنامه اش را دادند دستش گفت هیچ چیزی که توی این نیست من این همه خیر کردم فلان کردم نماز شب خواندم ال کردم بل کردم گفتند حالا بایست تماشا کن چه کار کردی، دانه دانه نشانش دادند، این کارت با آن رفت این کارت با این رفت، یادتان هست آن وقت ها صورت کسر را با مخرج کسر ساده می کردیم؟ می زند می رود. ما این جا آمدیم بحث کردیم که به طور دائم باید امروزمان بهتر از دیروزمان باشد، باز هم می گویم من نمی خواهم بگویم شما بروید کاری کنید که برتر باشید، برتر نسبت به کی؟ فقط نسبت به خودت. به یک جوانی گفتم تا نمازت را نخوانی مشکلاتت حل نمی شود، خیلی وقت بود به او می گفتم، توی یک هچل بزرگ افتاد، باز پیغام داد، دو سه روز پیش به مادرش زنگ زد که خانه ما بود، به مادرش گفت که فقط خواستم بگویم دیگر پسر خوبی شدم الان جا نمازم را جمع کردم. ببینید او نسبت به خودش، خودی که تا یک هفته پیش نماز نمی خواند دارد بحث می کند. خداوند در سوره عنکبوت فرموده است: فکر نکنید که تا گفتید ایمان آوردم رهایتان کردم تازه وقت امتحان است، شما گفتید قبول دارم باید تقوا داشته باشیم فکر نکن ولتان می کند، خدا تازه تو را می خواهد امتحان کند.
اولین آیه ای که جلسه پیش در مورد تقوا گفتیم، سوره بقره آیه 197، بخشی از این آیه می گوید: توشه بگیرید که بهترین توشه تقوا است و ای خردمندان از من تقوا کنید. توی توشه ات چیست؟ چه می خواهید بردارید؟ دیدید حضرت موسی(ع) از مصر زد بیرون هیچ چیزی با خودش نداشت، نه جا و مکان می شناخت نه راهنما داشت یک بچه که توی ناز و نعمت بزرگ شده بود اما یک چیز مهم توی توشه و توی کیفش بود و آن یک چیز این بود: خدایا هر خیری بفرستی من فقیرم، نیازمندم. شما توی توشه ی تان به عنوان تقوا چه چیزی گذاشتید؟ باید به آن فکر کنید. یک سفر سه روزه می خواهید بروید، یک انبار وسیله بر می دارید، حساب یک عمر پیش رویت است، چه چیزی برداشتید برای این یک عمری که پیش رویت است؟ خدا آخر سر می گوید: ای خردمندان از من پروا کنید یعنی فقط عاقلان و با شعوران از خدا پروا می کنند.
توشه تقوای شما چیست؟
صحبت از جمع: فرو خوردن خشم، در زندگی از آن دسته چیزهایی است که آدم می گوید خب من دیگر خشم نمی کنم، آرامشم را حفظ می کنم ولی واقعاً در لحظه وقتی یک اتفاقی می افتد بتوانی خشم کظم غیظ کنید بسیار کار سختی است.
استاد: در سبد کالای تو فرو خوردن خشم وجود دارد؟
ادامه صحبت: هست ولی واقعاً هنوز موفق نشدم در لحظه بتوانم خودم را کنترل کنم.
استاد: همسرتان باید کمکتان کند. زن ها و مردها لباس تقوای یکدیگرند، این یکی از آنها است، وقتی که ایشان ناراحت است، شما با محبت نگاهش کنید و سعی کنید آرامش کنید، بعداً هم می شود به او گفت که خوب نبود وبالعکس شما برای ایشان. لباس تقوا یعنی این.
صحبت از جمع: من فکر می کنم بیشترین توشه ای که برای خودم دارم ترس از خدا است مثلاً در مقابل پدر و مادرم که عصبانی هستم، می خواهم یک حرفی را بزنم یا یک رفتاری را انجام دهم یا حتی یک قضاوتی کنم، از ترس خدا انجام نمی دهم که مبادا مثلاً عاق والدین شوم.
استاد: اگر از خدا نمی ترسیدی یقه یشان را می گرفتی؟ آیا فرو خوردن خشم در کیف شما هست؟ شما گفتی چون از خدا می ترسم، اگر هم عصبانی باشم هیچ چیزی نمی گویم که باعث ناراحتی آنها بشوم، پس اگر در یک مورد انجام می دهی، آیا در مقابل دیگران هم این ترس از خدا وجود دارد؟
ادامه صحبت: بستگی دارد، نسبت به شما این جوری هستم ولی نسبت به یک خانم غریبه شاید نباشم
استاد: ترس از خدا یک چیز کلی است، کسی که از خدا می ترسد خیلی از کارها را نمی کند؛ اولش، همسر گرامی است، سر او داد نمی زند، چرا دیر آمدی؟ چرا به بچه ها نرسیدی؟ حق با تو است نمی گویم که حق با تو نیست، حتماً حق با تو است چون خسته ای ولی داد نمی زنی، چرا؟ می گویی خدایا به خاطر تو چون تو را دوست دارم و می ترسم از من قهر کنی. درست شد؟
ادامه صحبت: بله، ولی شاید در آن واحد به ذهنم نمی آید
استاد: تقوا یعنی گوشت، پوست، خون، استخوان شما مملو است، آن موقع می توانی بگویی با تقوا هستم وگرنه نمی شود.
ادامه صحبت: یعنی من الان کلاً از خدا نمی ترسم؟
استاد: چرا می ترسی ولی یک جاهایی اعمالی که اتفاق می افتد به آن یک نگاهی کن، بگو آن موقع که تو عصبانی بودی، آن موقع که یک پرشی کردی، آن موقع که یک کاری کردی، خدای تو کجا بود؟ پیش تو بود؟ با وجود این که پیش تو بود این کارها را کردی؟ اگر من پیش تو باشم می کنی؟
ادامه صحبت: نه.
استاد: خیلی خوب. من، من هستم، بنده ی خدا، همین، اما او خداست، خالق همه ی ما، خیلی مهم است.
سوال: شما یک راهکار به من بگویید که چه جوری در اوج آن عصبانیت و در آن لحظه به ذهنم بیاید؟
استاد: کم کم، به محض این که خشم تا لب دهان ات آمد، تا لای دندان هایت آمد بگو اعوذ باالله من الشیطان الرجیم، این از صد تا فحش بدتر است ولی عیب ندارد تو را کمک می کند، افت می کند. من به خدا این ها را با پوستم و گوشتم تجربه کردم مواقعی را که می خواستم فریاد بزنم که اگر می زدم کائنات جوابم را می داد ولی نکردم. اگر می فهمی مراقب باش و رعایت اش کن.
صحبت از جمع: چند روز پیش یک پیامی را در مورد تقوا اتفاقی از وصیت نامه شهید بابک نوری خواندم که نوشته بودند: تقوا یعنی اگر در یک جمع همه گناه می کردند تو جو گیر نشوی، یادت باشد که خدایی هست و حساب و کتابی. این یک پیام خیلی خوبی برای من داشت حالا به واسطه ی کارم و شرایطی که هست که حواست را جمع کن.
استاد: خیلی مهم است، همیشه یادت باشد خدا را بغل دستت ببین، بعداً عادت می کنی و خدا را درونت می بینی چون خدا درون تو است نه بیرون تو، وقتی به آن نقطه برسی دیگر همه چیز جالب و قشنگ است، حالا فعلاً کنارت ببین چون وقتی کنارت می بینی می ترسی و خوف می کنی.
امروز در خانه بودم، یک مطلبی به خاطرم آمد بلافاصله آن را خوردم و قورت دادم مثل زهرمار، گفتم فقط به خاطر تو، چون نمی خواهم و خوف دارم از این که تو من را دوست نداشته باشی. به این جا که برسی، آن وقت عالم و آدم که تو را دوست ندارد، دیگر به جهنم اصلاً مهم نیست چون او تو را دوست دارد و وقتی او تو را دوست دارد همه ی دوستان خدا هم تو را دوست دارند. خیلی برایت مهم می شود.
صحبت از جمع: چون در طول روز خیلی افکارم به جاهای مختلف می رود و شب هم خواب های خیلی پراکنده می بینم و خیلی برای من مهم است که بتوانم در طول روز ذهنم را کنترل کنم و دارم این کار را مرتب انجام می دهم.
استاد: بسیار عالی، خود صلوات از چیزهایی است که می توانید دائم الصلوات بشوید که ذهنتان را برای از بیراهه رفتن کنترل کنید.
صحبت از جمع: من یک تجربه ای در حوزه صحبت های دوستمان دارم اگر بخواهم با مثال بگویم، این مدلی است که فرض کنید یک دوستی دماغش را عمل می کند، این پروسه یک پروسه بسیار طولانی است که از پیش باید یک مقدماتی را فراهم کند حالا یا عمل زیبایی یا هر عمل دیگری که شما برای بدنتان نیاز دارید، عمل جراحی قلب باز می کنید بعد یک چند ماهی از قبل درگیر هستید، آزمایش ها باید بدهید، دکترها باید بروید و بیایید، دکتر و بیمارستان انتخاب کنید، هزاران مسئله و تازه بعد از عمل هم تا پایان عمرتان مراقبت ها و رسیدگی هایی دارد، یک توجه هایی دارد که تازه شما بتوانید یک قلب نصفه و نیمه ای داشته باشید که بتوانید تا آخر عمر در سلامت زندگی کنید. خیلی نکته ی قشنگی بود که چرا یک جایی به قول صحبت دوستمان ادب را آن جا رعایت نمی کنم ولی یک جای دیگر رعایت می کنم یا چرا در مقابل افرادی خشمم را راحت فرو بخورم ولی یک جاهایی بی پروا آن خشم را بروز بدهم، موضوع این است که جنس این صفات بودنی است، جنس آن ها انجام دادنی نیست، همان طور که در مورد سعه صدر هم خدمت شما گفتم، این جوری نیست که شما ادای چیزی را دربیاورید شما اگر ادای آدم مودب را دربیاورید بالاخره یک جایی از دست شما در می رود، شما اگر ادای آدم صبور را در بیاورید ممکن است در محضر پدر و مادر موفق شوید ولی مطمئناً در محضر همکارتان آن عنان را از دست خواهید داد و خشمگین خواهید شد مگر این که حقیقتاً از جنس ادب یا کظم غیظ شوید بنابراین نمی شود ادای آن را درآورد. اگر ما می بینیم که بعضی جاها بعضی صفات را نمی توانیم بروز دهیم باید ببینیم که احتمالاً از آن جنس نیستیم در واقع داریم آن کار را انجام می دهیم، نه این که آن کار هستیم، من سعی می کنم کظم غیظ کنم نه این که حقیقتاً کاظم هستم، این ها یک تمایز ریزی با هم دارند. حالا سوال این است که چه جوری به این بودن برسیم؟ حکایت آن، حکایت آن جراحی قلب است یعنی مستلزم این است که عین آن مسئله قلب به آن نگاه کنید، یعنی ببینید که حیاتم دارد با این بی ادبی به خطر می افتد حالا باید چه کار کنم؟ ما اگر با این موضوعات خیلی موفق نیستیم چون برایمان علی السویه ست یعنی یک جایی دوست داریم آدم با ادبی باشم ولی اگر نبودیم هم نبودیم، دوست داریم که آدم صبور و آرامی باشیم ولی در خیابان اشکالی هم ندارد که سر یک نفر داد هم بکشیم، جنس و نوع برخوردمان با آن موضوع باعث می شود پایدار و بودنی نشود بلکه انجام دادنی بشود. بنابراین اگر می خواهیم همیشه خشممان را فرو بخوریم لازم است به اندازه آن عمل قلب برایش وقت بگذاریم به آن توجه کنیم حقیقتا اراده کنیم همان طور که بدون انجام آن عمل ما احتمالا تا 6 ماه بعد زنده نخواهیم بود باید باور کنیم که با خشمگین بودن هرگز سعادتمند نخواهم بود این جنس برخورد باعث می شود که شما پنج ماه شش ماه، یک سال هر لحظه با آن درگیر باشید همان طور که بدنتان در اثر درست کار نکردن قلب درگیر است خودبخود این نهادینه می شود و می شود بودنی نه انجام دادنی یعنی چیزی از بیرون نمی تواند شما را تغییر بدهد چون شما ادای چیزی را در نمی آورید انجامش نمی دهید، شما حقیقتا هستید.
صحبت از جمع: باید ترس از خدا باشد چون اگر نباشد انسان به گناه می رود ولی به مرحله ورع که می خواهد برسد آرام آرام، باید عشق باشد وقتی ترس تبدیل به محبت و عشق به خداوند می شود این هر لحظه با توست، وقتی بخواهید جواب بدهید اول آن را می بینید، ولی به نظر من جوان ها خیلی سخت می توانند کنترل کنند، چند وقت پیش گفتید ذکر یا حسین، چند وقت پیش دیدم یک موضوع ذهنی مرا می کشاند در افکار و غرق می کند یک لحظه انگار شما آمدید گفتید یا حسین بلافاصله آن جا یک یا حسین بلند گفتم این قدر این فکر من آرامش پیدا کرد.
صحبت از جمع: آن چیزی که من سعی می کنم رعایتش کنم که هرجا که باشم خیرم به بقیه برسد اگر در محیط کارم باشم حتی اگر وظیفه من نیست، می دانند آدم ها می توانند روی من حساب کنند در مورد خشم، به خاطر بحثی که با راننده ای داشتم آن خشم را از آن جایی دیدم که خودم را کسی می دانم یا آن آدم را کسی نمی دانم این خشم از جایی می آید که حتی اگر یک نفر در مقابل من اشتباه می کند من جایگاه او را فراموش می کنم جایگاه خودم را بیشتر از آن چیزی که هست می بینم.
استاد: دقیقا همین طور است، یک چیزی که خیلی جالب است شما که کارگر می آید در خانه تان کار می کند، کارگرتان که وارد خانه می شود چه طور با او رفتار می کنید؟ آیا آن طوری رفتار می کنید که من بیایم خانه شما؟ چرا می گویم من؟ چون من مقابل شما هستم، شما مرا دوست دارید می دانم به من احترام قائلید آیا کارگرتان که از در می آید داخل در را برایش باز می کنید می گوید سلام من هم بیایم از در می گویم سلام، شما همین طور که به من جواب می دهید به او هم جواب می دهید؟ اگر کمتر از من رفتار می کنید لازم است که به احوالاتتان یک فکر ی بکنید آیا کارگرتان از راه که می آید به او می گویید که خسته نباشید؟ چون تا آن دقیقه شما در رختخواب خوابیده بودید مثل من، یا این که می گویید چه خبر است ساعت را نگاهی بکن ببین کی آمدی؟
من حرفم را زدم در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
صحبت از جمع: این چیزی که می گویید، می گویم خدا با آن خداییش ارحم الرحمین است من خودم را که نگاه می کنم می بینم با همه خوب هستم یعنی با پایین ترین سطح جامعه هم خوب هستم ولی نمی توانم بگویم با آن آدم مثل شما باید برخورد بکنم چون ممکن است توقعاتی برای آن آدم ایجاد بکنم که باعث رفتار اشتباه آن آدم بشوم
استاد: می خواهید محبت کنید، آن هم همین را می خواهد بیشتر از آن هم نمی کنند. من در جایگاه خودم باید برای شما کاری انجام بدهم او هم در جایگاه خودش باید کار شما را انجام بدهد ولی یادتان باشد در بحث احترام و محبت ما هر دو یکی هستیم چه بسا خیلی جاها او از من هم برتر است چون کاری از من بر نمی آید باید بنشینم یکی به من آب هم بدهد بخورم اما او می آید پای مرا می مالد به من رسیدگی می کند پس قطعا از من بالاتر است و نیاز به محبت و احترام بیشتری دارد. دقت کنید به خدا تقوای شما از همین جاها سرچشمه می گیرد حواستان را جمع کنید.
صحبت از جمع: من واقعیت با این صحبت شما مشکل دارم چون به نظرم مبنای دینی ندارد، خداوند متعال ارحم الراحمین است ولی خداوند یک رحمانیتی دارد یک رحیمیتی، در روابط، بروزش یک آدابی دارد، می خواهم بگویم مبنایی که احترام، قضاوت نکردن در مورد جایگاه آدم ها، یک حرف است و این که یک آدمی در جایگاه شما که یک استاد معنوی است و زندگی همه آدم ها را تغییر داده آدم ها به او یک توجه و علقه دیگری دارند، با احترام مشکلی نداریم این که من احترام کنم او هم بنده خداست دوستش داشته باشم محبت کنم ولی خداوند متعال هم با بنده هایش در یک سطح نیست یکی پیامبر است یکی ابوسفیان است
استاد: قشنگ گفتید که خداوند هم رحمانیت دارد رحیمیت هم دارد، من و شما که بنده این خداییم در مقابل همه این انسان ها باید رحمانیت داشته باشیم خدا در رحمانیتش، من شما کافر مشرک قاتل و هزاران آدم دیگر هیچکدام را فرق نگذاشته و به همه یکسان داده درست است؟ اما در جایگاه رحیمیت گفت شما با تقوا تری، به شما بیشتر توجه می کنم بیشتر شما را دوست خواهم داشت، باز هم خیلی جالب است در این دنیا هم نمی دهد درد بیشتر می دهد رنج بیشتر می دهد که من و شما که می گوییم این طور است باید امتحانش را پس بدهیم. من بحثم این جاست، من که وارد خانه شما می شوم به همان اندازه سلام می کنم به همان اندازه احترام می گذارم که آن آدم می گذارد اما وقتی به یک جایی می رسد که باید به من رسیدگی و محبت خاص کنید آن یک چیزی ست جدا ولی این مفهومش این نیست که آن محبت اولیه را از او کسرکنید، ما دعوایمان سر این است. خداوند متعادل عادل هم هست، قرار دادن هر چیز در جای خودش. من اگر با تو قرار گذاشته باشم ساعت 8 بیایم و بعد ساعت 11 بیایم تو به من می گویی ببین حاج خانم چه ساعتی آمدی؟ هیچ وقت نمی گویی ولی اگر کارگرت باشد: خانم اصلا تو ساعت را نگاه کردی؟ من به او فرصت می دهم می آید داخل لباسش را عوض می کند خستگی اش را برطرف می کند می گویم یک چایی بریز با هم بخوریم، یک چیزی با هم می خوریم یک نفسی می کشد، احساس می کنم فشردگی صورتش از بین رفت بعد از او می پرسم چرا امروز این قدر دیر آمدی چی شده بود؟ اعتراض نمی کنم آیا مشکلی داشتی، یک وقت هایی بارها اتفاق افتاده بود می گوید حاج خانم شرمنده ام به خدا صبح خواب ماندم.
من می خواهم این را بگویم جامعه ما چیزی که کم دارد لطف ومهربانی است، مردم پول خرج می کنند به خانه ها برنج و روغن می دهند ولی برنج و روغن شان مملو از محبت نیست مملو از پولشان است. منظور من این است حتی پولی که تو به حساب من می ریزی تا من برای تو خرجش کنم آن پول رو با کمال عشق باید بریزی، خدایا این خوراکی مایحتاجی بشود از خانواده ای که خیلی دردمند است. ما از دنیا سهم مهربانی را کم کرده ایم سهم تکنولوژی را بالا برده ایم اما برای محبت کردن هیچ جایی نگذاشتیم. خیلی ساده بگویم 2 تا آقا برای تعمیرات آمده بودند من اصلا ندیدم این آقایان را ولی من کاری به این حرف ها ندارم کی هستند، چه شکلی اند چه مدارکی و چه تحصیلاتی دارند اصلا آدم ها را نمی بینم، من آدمها را نمی بینم معمولا خانمی که کمک من هستند، کارهای من را انجام می دهند، نیم ساعتی که گذشت گفتم راهرو سرد است چای بده شیرینی هم داریم برایشان بگذار تو این هوای سرد گرمشان شود احساس آرامش کنند، شد ساعت یک ربع به 2 ، آمدند گفتند ما تقریبا کارمان تمام شده می خواهیم جمع کنیم، من گفته بودم برای این ها ناهار بگذار به آن ها گفت حاج خانم گفتند ناهار براتون بگذارم صبر می کنید ناهار براتون آماده کنم؟ من می دانم این ها از این جا می روند یک خانه دیگری، یک موسسه ای دیگری یک چنین کار دیگری،تشکر کردند و نشستند غذایشان را داد وقتی خوردند جمع و جور کردند وسایلشان را یک برگه فرستادند به اسم برگه ارزیابی که با شما چه طور رفتار کردند کار را راضی بودید نظرتان انجام شد؟ یک مقداری نگاه کردم به این که من 3-4 روز ماندم بدون صندلی می توانست امروز برود فردا بیاید بالاخره کارگر یا مهندسان یک موسسه اند خودشان هم خانه زندگی دارند همه را برایشان عالی زدم هیچ چیزی را کم ندادم، سه ربع ساعت دیگر روی این ریل ها کار کردند گفتند این حاج خانم کاری کرد که ما نمی توانیم از این در برویم بیرون، من چه کار کردم؟ آن ها محبت مرا حس کردند وگرنه مرا ندیده بودند، سه ربع ساعت نه تنها دوباره همه این ها را آچار کشی کردند کنار راهروها را که آشغال ریخته بود و سیاه بود همه را جارو زدند. مردم را مثل خودتان ببینید من آن قدر دوست دارم به من محبت کنند، هر که بگوید دوست ندارد دروغ می گوید، من گاهی اوقات که شب ها می خواهم بخوابم سرم را روی بالش می گذارم و می گویم یا امام رضا، آقا من آن قدر به شما احتیاج دارم، سرم زانوهای یک پدر مهربان می خواهد، می خواهم سرم را بگذارم روی پاهایت تو سرم را نوازش کنی، پس من هم محتاجم نه؟
اگر یکی محتاج تو بود تو نوازشش کن.
صحبت از جمع: اگر بروند جایی یک کسی این کارها را نکند؟
استاد: خب نکند، آن وقت تازه متوجه می شوند انسان ها با هم متفاوتند باید این تفاوت را ببینند.
ادامه صحبت: شما به آنها یاد دادید که اگر کسی محبت کرد کار را کامل انجام دهند، بالاخره این کار وظیفه شان بود یا نبود!
استاد: نه کارشان را کرده بودند در قبال کار من پول که نمی توانستند به من بدهند چی بدهند؟ به من گفتند حالا که این طور است هم آچار کشی مجدد کردند هم جارو زدند
ادامه صحبت: یعنی اچار کشی مجدد جزء وظایف کارشان نبود؟من دغدغه ام این است که روح متعهد بودن را از آدم ها نگیریم یعنی به آدم ها یاد بدهیم که اگر کسی محبت کرد کار خوب کنیم، نکرد هم ...
استاد: مگر او می دانست من می خواهم این کار را بکنم؟ نمی دانست، مگر من می دانستم اگر این کار را بکنم او این کار را می کند؟ نه، هر کدام ما در جایگاه خودمان از این که این جای ماست از او بهره بردیم و استفاده کردیم.
از این به بعد به آن فکر کنید، ببینید چه کار می کنید. گردن هایتان را در کمال خضوع و خشوع بگیرد.

نوشتن دیدگاه