درد و رنج
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 13
بسم الله الرحمن الرحیم
عطار نیشابوری می گوید:
آن چه در فهم تو آید، آن بود مفهوم تو. این را بنویسید یک جایی در خانه تان بزنید و هر روز به آن نگاه کنید ببینید شما که هستید مفهومتان چیست، هر چه که در فهم شما می گنجد آن مفهوم شماست. در جلسه پیش سخن از درد و رنج کردیم آیا به این مطلب فکر کردید؟ آیا آن چه را که در خودتان پیدا کردید مکتوب کردید؟ آیا یک مورد را پیدا کردید که این درد است ولی شما آن را به رنج تبدیل کردید؟
صحبت از جمع: من در این یک هفته که فکر کردم به دردم، صحبت های شما و دوستان را نوشتم و به طور مرتب به آن فکر کردم و به جان خودم نشاندم و فهمیدم که اشکال از من است، در آن جاهایی که چرا برای آن درد می آوردم اگر این طور می شد اگر آن طور می شد مثلا خیلی در مورد پدر و مادرم که یک غصه ای در وجودم نشسته، فهمیدم که راهم اشتباه است و خیلی آرام تر شدم.
صحبت از جمع: توضیح دادن درد، چه روحی باشد یا جسمی، این باعث رنج بیشتر می شود موقعی که به ما می گویند چه طوری؟ می گوییم الحمدا... واقعاً این کمک می کند حالا اگر یک مقدار کم تاب باشیم هی توضیح می دهیم، فکر می کنم یک سری درد هم به جون مخاطبمان می نشانیم، من سعی کردم که از آن بگذارم. بعضی وقت ها مثلا یک بچه ای شیطنت می کند و آدم تعریف می کند نمی دانم آیا واقعاً این هم درد است؟
استاد: اگر شما خدایی نکرده زانویت درد می کند پیش دکتر متخصص زانو می روی، وقتی از شما می پرسد برای چی آمده ای؟ می گویی آقای دکتر زانوهایم از 3 ماه یا 5 ماه پیش به این طرف درد می کند و این قسمت از آن درد می کند. از شما می پرسد آیا زمین خوردی؟ اگر شما زمین خورده باشی آیا برای آن آقای دکتر این جوری می گویی، والا آقای دکتر یک روزی در خیابان بودم، دو نفر دعوا کردند، آن چنان به من زدند، من این جوری زمین خوردم، آقای دکتر می گوید خانم قصه نگو برای من، بگو زمین خورده ای یا نخورده ای، شما می گویی بله خوردم، خب وقتی زمین خوردی با کدام قسمت زانوهایت روی زمین آمدی؟ می گویی با این قسمت، یعنی عین درد را گزارش می کنی، والسلام. خواهرتان به شما زنگ می زند، از اول تا آخر دانه دانه بگو، برادر، پدر، مادر، دوست، بچه ها...، شما چه کار می کنی؟ یک وقت نگاه می کنی و می بینی در کوچه یک زمین ساده که خورده بودی و یک نفر به شما تنه زده بود تبدیل شد به یک دشمن قدار، آی خدا ذلیل اش کند، آی فلان کند، یعنی یک کوه برای خودت ساخته ای، این رنج است. اما درد، درد است دیگر. سال قبل من رفته بودم کربلا، نانی که به من دادند ظاهراً قبلاً پخته شده بود و یک مقدار سفت شده بود، این ها سفت شود هم خیلی سفت است، من نمی دانستم دندانم را گذاشتم روی آن و فشار دادم به جای آن که نان بشکند چنان پلاک بالای دندانم شکست که بیا و تماشا کن، نگفتم یک نان بود این طوری، آی این ها این طوری هستند، آن ها آن طوری هستند، هر آشغالی را به خورد ما می دهند...، یک وقت نگاه می کنی و می بینی از هرچی عراقی است حالت به هم می خورد، نه بابا از این خبرها نیست. بسیاری از تلخی های زندگی ما ساخته ی دست خودمان است. همین اواخر که من در اتاقم زمین خوردم که چشمانم سیاه شد، هیچ کسی به ظرافت من چیزهایی را که در محیط می آید حس نمی کند، من کاملاً حس می کنم، حالا خوب یا بد، هیچ امتیازی هم برای خودم نمی دانم، من همین طور که ایستاده بودم کنار تخت، دستم هم لبه تخت است معمولاً هم بسم ا... می گویم و می آیم داخل راهرو که بروم سرویس بهداشتی، داشتم بسم ا... می گفتم و می آمدم، دیدید گاهی اوقات آدم فکر می کند یکی دارد از پشت سرش می دود؟ یک وقت احساس کردم که یک چیزی مثل یک باد حتی نه آدمی، در یک اتاقی که یک فرش 6 متری هم به زور می توان در آن انداخت از این طرف من آمد، من همین طور که بسم ا... می گفتم دور من پیچید، بعد من طوری که می رفتم به جای این که اگر چیزی به پای من گیر کند این سمتی بیفتم، به سمت دیگر تخت افتادم، اصلاً یک چیز خنده دار است، خب به نظر شما چه کار کنم؟ آی ناله، خدا ذلیلت کند ای تو که برای من دعا می گیری، طلسم می گیری، جادو می گیری، می گیرد می دانم، خیلی از مواقع هم حتی می دانم چه کسی است اما حتی برای بچه هایم هم تعریف نمی کنم فقط بچه ها گفتند مامان برای چی زمین خوردی؟ گفتم این جوری شد خب حالا به نظر شما چه کار کنم؟ این یک درد بود دیگر، شاید یک دفعه دیگر من را این جوری زمین بزند، نمی شود که آخر! باید این را یک کاری کنم، گفتم خدایا راه نشان بده من چه طورجلوی این چیزها را بگیرم؟ قشنگ نشانم داد: 2 تا سوره ی کوچک، ناس و فلق، 14 روز اول یک تسبیح از این و یک تسبیح از آن، از آن به بعد هر شب وقتی که نمازم را می خوانم و شامم را می خورم و می نشینم که ذکرهایم را کنم، 5 تا از این ، 5 تا از آن، می روم توی رختخواب، 5 تا از این و 5 تا از آن، آه و ناله هم به هیچ کسی نمی کنم، باورتان نمی شود هنوز زانوی راست من درآن زمین خوردن آن قدر که اذیت شده کهروی سجاده های چوبی ایستاده، هم نمی توانم نبه سجده بروم چون به این زانو فشار وارد می کند، ولی تمام شد، خلاص. اگر باور کنید به شما بگویم که یک بار هم نگفتم که خدا ذلیلت کند، گفتم خدایا، تو آن بالای سر شاهد هستی اگر من آزارم به کسی می رسد و حق من است عیبی ندارد اما اگر نمی رسد خودت جمع و جورش کن، خیالم راحت شد. تمام شد. شما می توانید این کار را کنید؟ فلانی رد شده و به شما سلام نکرده تا 2 یا 5 سال بعد هنوز دارد می گوید، خب جهنم که سلام نکرده است، چه مشکلی داری؟ باور کنید عین واقعیت را می گویم چون من مخاطب مردم هستم گاهاً یک چیزهایی می شنوم، خواهرها با هم، برادرها با هم، یک دلیل عمده هم دارد، این ها هیچ وقت قبرستان نمی روند، بروند قبرستان می بینند که جای آدم کجا است، آن کسی که جایش فقط آن جاست آخر سر هم خوراک موش و سوسک و هزار تا حیوان دیگر می شود، این همه فیس برای چه آخر؟ چه خبر است؟ درد و رنج از هم جدا هستند ولی متاسفم آدم ها یا این ها را یکی می دانند یا به هم پیوست می دهند، خب بده، چه کسی سختی اش را تحمل می کند؟ شما. یادتان می آید مدتی قبل گفتم که رو به عقب برمی گردیم، خیلی از ما می گوییم که اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم و اگر به عقب برگردم، این شوهر را انتخاب نمی کنم، این پدر و مادر را انتخاب نمی کنم، اصلاً این شغل را انتخاب نمی کنم، چه کسی گفت تو می توانی برگردی؟ بین تو و گذشته یک سد عظیم است، خب می گوید دلم می خواهد هرچه زودتر از این ماجراها خلاص شوم و بروم فلان کارها را بکنم، بدو اگر توانستی، برای چیزی که نمی توانی در آن داخل شوی تلاش بیهوده نکن. الانت را نگاه کن و کیف کن والسلام.
صحبت از جمع: یک دردی که من مدت ها دچارش بودم، ترافیک تهران بود واقعاً 1 ساعت و نیم تا 2 ساعت صبح ، و بابت آن خیلی رنج می کشیدم، بوق می زدم ویراژ می دادم، جلوی همه می پیچیدم که فقط رد کنم و بروم، با صحبت شما دیدم چه رنج الکی و بیهوده ای را دارم می کشم، من هیچ مشکلی را از ترافیک نمی توانم حل کنم هیچ چاره ای هم ندارم باید این مسیر را تحمل کنم به خودم قبولاندم که شما 1 ساعت و نیم تا 2 ساعت در ترافیک هستی بنابراین رنج نکش، لذت ببر از این مسیر و خیلی تاثیر داشت.
صحبت دوستان: راجع به بسم ا… الرحمن الرحیم مقاله را که خواندم یک صفحه از قرآن را انتخاب کردم 5 تا ویژگی را به نیت پنج تن در آن صفحه درآوردم به عنوان این که هدیه ای باشد برای روز مادر هم برای حضرت فاطمه(س) هم برای مادر خودم که به آن عمل بکنم در آن بحث صعود و نزول دیدم که این چند وقت واقعه را که شروع به خواندن کردم خیلی برایم جالب بود که به آن دقت نکرده بودم یک قسمت بود که می گوید والسابقون السابقون، تعداد زیادی از آنها جزء امت اولین هستند و خیلی کم اند از امت آخر، نگاه که می کردم دیدم من اصلا تقریبا می توانم بگویم هیچ کدام از اهل بیت را نمی شناسم، این باعث شد که یک حالت تلنگری باشد برایم که واقعا خیلی متفاوت از کسانی هستیم که یک دوره ای این شخصیت های بزرگ را حضوراً دیده اند. در بحث درد و رنج خیلی وقت ها دیدم که از روی قضاوت است که این رنج دارد ایجاد می شود به خصوص در همکاران که نگاه می کردم یک موضوع کاری بدی پیش می آمد در کار این قدر که غم و غصه و رنج می کشیدند آدم ها از این که چرا این جوری شده اصلا نمی رفتند حلش کنند که چه بوده؟ یا قضاوتی که نسبت به شخص ثالثی می کردند که اطلاعاتشان نسبت به او ناقص است و عملا به طرف تهمت می زنند، این اتفاق ها وقتی می افتاد می دیدم خیلی وقت ها نگرانی که داریم راجع به آن صحبت می کنیم حاصل نگرانی از آینده ست که از آن خبر نداریم که قرار است چه بشود، مثلا یک بچه ای را دارم می بینم در خانواده ای یک خطایی می کند که نسبت به دور و زمانه خودش کار خاصی نکرده اتفاقاً خیلی هم بچه خوبی ست ولی آن پدر و مادر از ترس این که این بچه چون این کار را کرد از این به بعد قرار است کفار عالم بشود از این به بعد شروع می کنند به توپیدن به بچه و بلایی به سر آن بچه می آورند که خودشان بچه را می فرستند در مسیری که از آن می ترسند
استاد: ممنون، عالی، خیلی مهم است نگاه و توجهتان به چه چیزهایی باشد.
خلاصه درد فقط درد است که با یک دارویی و درمانی می توانید برطرف کنید، اما رنجی که پس از درد به آن مبتلا می شویم گاهی تا پایان عمرمان می ماند مثل خوره آدم را می خورد، پس به این نکته توجه کنید، یک صفحه کاغذ بگذارید کجا درد و کجا رنج را دیدید روی آن بنویسید از هم تفکیک کنید، رنج را از خودتان دور کنید دردتان را درمان کنید، شاید روزهای اول این خیلی کار سختی باشد برای من که خیلی سخت بود، ولی به مرور این شناخت سبک می شود و در دم متوجه می شوید که آخ آخ این فقط یک درد است، چرا این قدر رنج گذاشتی روی آن؟ و بعد با آن معقولانه برخورد می کنید، القصه راجع به این گفتیم، بروید به آن فکر کنید.