منو

چهارشنبه, 03 بهمن 1403 - Wed 01 22 2025

A+ A A-

حقیقت دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز می خواهم راجع به یک مسئله ای گفتگو کنم که در واقع مخصوص آن هایی است که نمره ی 20 می خواهند، نمره ی 20 یعنی چه؟ یعنی همه را با هم بدانند و جواب بدهند؛ من در طول سال های تدریسم در مدرسه ریاضی درس می دادم، همیشه وقتی سوال طرح می کردم سوال را از ضعیف به قوی طرح می کردم که بچه ای که خیلی استعداد ریاضی ندارد حداقل 10 بگیرد و برود، بعدها می رود و یک رشته ی دیگر می خواند چرا این جا هی ترق ترق کند و بایستد، اما برای آن کسی که می خواهد امتیاز بالا داشته باشد یک سوال 2 نمره ای می گذاشتم، این سوال 2 نمره ای مال نمره 20 ها بود، هر کسی این را جواب می داد و 20 می گرفت او مشمول جایزه و تشویق و... می شد؛ حالا می خواهم یک نکته ای را بیان کنم، خوب توجه کنید و با من همراه شوید، من بسیار می اندیشیدم که چرا برای بسیاری از مسائل خودم، خانواده ام، دوستانم و عزیزانم به درگاه پروردگار دعا می کنم اما آن طوری که دوست می دارم اجابت نمی شود بعد به خودم گفتم خدا که بزرگ است و می تواند بدهد پس اشکال از آن طرف نیست، پس اشکال از کجا است؟ از من، من خطا دارم که جواب نمی دهد، آیا من شایسته ی این دعا کردن نیستم؟ از این قسم گفتگوهای ذهنی زیاد که دائماً من را مکدر می کرد، جوابی هم نمی توانستم به آن بدهم، چه بگویم؟ چیزی نداشتم بگویم، بالاخره یک شبی در یک سکوتی دیدم که در فضای بسیار بزرگی بودم ابتدا انتها طول عرض نمی توانستم ببینم و برایش قائل بشوم، به آن فضا و موجودات بسیار بسیار زیادی که در آن بودند توجه کردم، آدم های زیادی آن جا بودند که اصلاً به شمارش نمی آمدند، صد نفر، یک میلیون، ده میلیون، صد میلیون من نمی دانم، بعد جالب بودآدم ها از هر کشوری از هر فرهنگی از هر زبانی هر رنگی هر سن و سالی بودند، قشنگی اش این جا بود بعضی ها خیلی مندرس و ژولیده بودند یعنی نشان می داد که خیلی فقیرند بعضی ها لباس های فاخر آن چنانی تنشان بود که نشان می داد خیلی پولدارند، حجم مالی شان زیاد است در ابتدا شروع کردم چرخیدن میان این آدم ها و به آن ها نگاه کردن، خیلی برایم جالب بود، هیچکس را هم نمی شناختم، ولی این چرخیدن برایم خیلی جالب بود، خیلی گشتم اول قیافه ها را نگاه کردم بعد از این که خوب دیدم و دلم سیر شد تازه نگاه کردم دیدم ای بابا این ها همه شان یک چیزی دارند زمزمه می کنند اما هیچکس با هیچکس کار نداشت حتی تنه هایشان به هم می خورد انگار نخورده است، کسی کَسِ دیگر را نگاه نمی کرد، بالاخره ایستادم گفتم پروردگارا این جا کجاست؟ این جا چه خبر است؟ این ها چه کسانی هستند؟ من این جا چکار می کنم؟ من چه چیزی باید از این جا بفهمم و بروم؟ بالاخره بی دلیل که من را نیاوردند؟ من یک راهنمایی دارم در خواب ها و در سیرها و مکاشفه ها مرا هدایت می کند، ایشان همیشه از کنار گوش راستم حرف می زند هیچ وقت هم او را ندیدم، به نظر نمی آید اصلاً ماهیت جسمی داشته باشد که من بتوانم ببینم، ایشان آهسته کنار گوشم گفت این جا عالم دنیاست، این ها هم آدم هایی هستند که خدایشان را می شناسند به بودن خدا هم اقرار دارند، باز هم چه خوب، گفت همه این ها در لحظات خاصی از زندگی شان وقتی از همه قطع امید می کنند به درگاه پروردگار روی می آورند، خندیدم گفتم مثل ما می مانند؛ دکتر فلانی، جراح فلانی، بابا بروید ببینید، پنج تا دکتر بروید ببینید، کسی آن موقع یادش نمی ماند که برود پیش دکتر پروردگار، هیچکس، وقتی همه دکترها ناامیدش می کنند، خدایا ببخش من چنین هستم، چنان هستم؛ گفت این ها وقتی از همه جا قطع امید می کنند به پروردگار روی می آوردند آن موقع درخواست هایشان را ابراز می کنند، فهمیدم آن زمزمه ها درخواست هایی بود که می کردند، مثل بنده حقیر که چه در خانه ام، چه در سفر، چه در زیارت همیشه از این زمزمه ها می کنم، آن ها هم داشتند همین کار را می کردند، ایشان به من گفتند به جمع نگاه کن، الان یک اتفاقی در حال وقوع است اتفاق را تماشا کن، گفت به جمع روبرویت نگاه کن؛ خب دور و برم پر بود فقط من می توانستم جلویم را ببینم پشت سرم را که نمی توانستم؛ نگاه کردم یک باره مشاهده کردم که از میان این دست هایی که به حالت دعا کردن بالا رفته یک چندتایی از این دست ها پر از نور شد و از میان این دست ها به نظر می آمد پروانه های کوچک شاید هم پرنده های کوچک، چون بال می زدند قابل تشخیص نبود ولی سفید رنگ و خیلی کوچک بودند، آن ها از روی این دست های پر از نور بالا آمدند و پرواز کردند و کمی که پرواز کردند دیگر چشمانم نتوانست این ها را دنبال کند، با هیجان زیاد گفتم این ها چی بودند؟ به من بگو، خوب توجه کنید، ایشان گفتند این ها کسانی هستند که پس از درخواست های بسیار و اجابت نشدن آن ها، بالاخره دریافتند برای پاسخ گرفتن چه طوری خدمت پروردگارشان بروند، چه طور برویم؟ لباس الوان بپوشیم؟ سینه خیز برویم؟ نه، ایشان فرمودند بین بنده و پروردگارش یک خط ارتباط وجود دارد یک خط نازک، بنده باید این خط نازک را پیدا کند؛ باور کنید این خط ها مثل تار مو بود؛ و این خط نازک را طی کند یعنی همراهش برود، خب حالا این خط ارتباط چیست؟ ایشان گفت وقتی آدمی به پروردگارش درخواستی یا خواهشی را ابراز می کند عملاً یک دیوار بین خودش و آن تمامیت عظیم به وجود می آورد، یعنی چه؟ همه این سال ها دعا کردیم خدایا خدایا، می گوید وقتی که شما لحظه ای که ابراز می کنید خدایا خانه ندارم از اجاره نشینی خسته شدم یک خانه به من بده، فلانی مریض است شفایش بده، فلانی خدایا اولاد می خواهد به او اولاد بده، یا هر چیز دیگری، وقتی شما این را می گویید عملاً انگار دارید می گویید خدایا می دانی من از تو خردمندترم من بیشتر تشخیص می دهم که این خانه می خواهد او بچه می خواهد، او مریض است شفا می خواهد، او پول می خواهد، او چنین می خواهد، چون تو نمی دانی که من چه می خواهم حالا آمده ام که به شما توصیه کنم، چون تو نمی دانستی من خانه می خواهم، آمده ام به تو بگویم من خانه می خواهم، تو نمی دانستی برای بچه ام دعا می کنم آمده ام به تو بگویم می خواهم، یعنی دارید به خدا می گویید اوضاع این طوری که هست اوضاع خوبی نیست، باید اوضاع چه طور باشد؟ مطابق میل من، عقلم دارد می رسد که باید این این طور باشد، آن آن طور باشد پس درستش کن، گفتگوی با خداوند یک راز و نیاز است، راز و نیاز که این مدلی نمی شود. ببینید شما را از گفتگو کردن و درخواست کردن دارم یک پله نردبان دارم بالا می برم، حواس هایتان را جمع کنید، برای بنده ای که خدایش را تمام و کمال باور دارد این طوری راز و نیاز می کند، پروردگار من اوضاع همین طوری که هست کامل است، من ندارم، باشد، من بیچاره ام، باشد؛ من همیشه گفتم یک دوستی تقریباً 27 یا 28 سال پیش ما گفتیم خمس هایتان را بنویسید، مال هایتان را بنویسید که خمس چه قدر تعلق می گیرد، آمد زیر گوشم گفت آخر من خجالت می کشم، گفتم چرا؟ گفت من هیچ چیز ندارم، گفتم چه اشکالی دارد؟ یک دفتر بگذار تاریخ هم بزن، بنویس خانه ندارم، پول ندارم، ماشین ندارم، ملک های اضافه ندارم همه این ها را بنویس، خب به چه درد می خورد گفتم به تو چه؟ مگر قرار است من به تو بدهم تو بنویس ندارم، به همان خدایی که همه ما قبولش داریم بارها به من گفته است بگذار توی جلسه ات این را بگویم، نگذاشتم، از چشم ترسیدم، شاید دو یا سه سال نکشید من فقط زیر آن دفتر خمسش نوشتم که خداوند به شما مال کثیر عنایت کند اگر اشتباه نکنم دو یا سه سال نکشید هم خانه خرید هم ماشین خرید هم زندگی اش رو به راه شد، حواس بدهید کار من بود؟ وای خدا من را لعنت کند اگر من چنین ادعا کنم، من راه را به او نشان دادم، او راه گدایی را یاد گرفت فهمید کجا برود. بنده ای که خدایش را تمام و کمال باور دارد این طوری راز و نیاز می کند که پروردگار من اوضاع همین طوری که هست کامل است بنابراین من فقط یک شکرگذاری عمیق به درگاهت دارم نه یک شکایت بزرگ، من وقتی شکرگذاری می کنم در می یابم که کائنات توی هر لحظه کامل است وگرنه شکر نمی کردم، بچه من فلج است باید حتما فلج می بوده است، بچه ام آن طرف دنیاست حتما باید آن طرف دنیا می رفته این طوری برایش درست بوده است ولی ، خبر بد، نمی توانید که، ما دور از جان شما از فضولی دست بر نداریم نمی شود که، دائم باید بگوییم تو باید این طوری باشی تو باید آن طوری باشی من وقتی شکرگذاری می کنم درمیابم که کائنات در هر لحظه کامل است الان کامل است حتی از کامل به کامل تر دارد حرکت می کند، پس دنیا از کامل بسوی کامل تر دارد می رود این را فقط قلب هایی که پر از شکرگزاری هستند می توانند بفهمند بقیه نمی توانند بفهمند، ولی آدم ها همیشه پر از خواسته های جورواجور هستند، توی این نقطه است که همیشه فقط به دیوار می خورند. اگر توجه کنید این یکی شاید ملموس تر هم باشد، یک دوره ای یاد دادم به دوستانمان گفتم وقتی زیارتگاه ها می روید اگر می توانید زمین ها خوب باشد پاک باشد سجده کنید توی ورودی، اگر نه لااقل این انگشت را به خاک بزنید و به پیشانیتان بزنید یعنی من سجده کردم بعد آن جا بایستید سلام کنید ادای احترام کنید بعد اجازه بگیرید، بابا اجازه بگیر برو داخل، توی خانه من می آیید در نمی زنید؟ اجازه نمی گیرید؟ مشهد که رفته بودم هوا هم خیلی سرد بود، رفتیم پای تابلو اذن دخول می ایستادیم، هر که این دفعه رفت آن قسمت پایین اذن دخول را بخواند، ببیند ادخل و یا الله همه را من داده بودم، اجازه بگیر اگر با آن چیزی که من فکر می کنم تو اجازه بگیری جوابت هم می شنوی که بیا تو؛ به یک دوستی چندین سال پیش این را گفته بودم می خواست برود سوریه حرم حضرت زینب، گفتم یادت نرود اجازه می گیری می روی داخل، می گفت رفتم آن جا ایستادم یک بار خواندم دو بار خواندم پنج بار خواندم هیج صدایی نیامد! گفتم پس بالاخره چه کار کردی؟ گفت همان طور که ایستاده بودم یک عربی آمد محکم زد به پشتم گفت رو، گفتم خب آن وقت تو چه کار کردی؟ گفت هیچی از ترسم رفتم داخل؛ جوابت را می دهد اگر گوش معنویت نتوانست بشنود قلبت نتوانست حست کند این طوری می زند پشتت می گوید رو. ما وقتی به زیارتگاه ها می رویم در بدو ورود ادای احترام می کنیم همه دست روی سینه خیلی هم تمیز و شیک، ولی اجازه ورود می گیریم؟ آقاجون اجازه می دهی بیایم داخل؟ یادتان هم هست اذن ورود هم به شما یاد داده بودم اجرا می کنید؟ با خودتان چه فکری می کنید؟ امامی که دارید به زیارتش می روید به احوالات و چه کنم های شما آگاه نیست؟ چون از دنیا رفته است آگاهی به شما ندارد؟ پس چرا سراغش می روید؟! کسی که آگاهی ندارد و نمی تواند شما را درک کند برای چه به دیدنش می روید؟ مگر زیارت اهل قبور می روید؟! پس آیا لازم است به امام بگوییم مولا جان ببین من این و ندارم من آن را می خواهم من این طوری ام من آن طوری ام، این یعنی چی! مثل این که بگویم که آقا شما مولای من نمی بینید که من بگویم تا شما شفاعت کنید! عموم مردم این طوری رفتار می کنند حرفی هم در آن نیست خیلی از مواقع خواسته هایشان را می گیرند اما خواسته های دنیایی شان را، شما می خواهید همیشه خواسته های دنیایی تان را بگیرید؟ یخچال ندارم یخچال ساید بای ساید می خواهم، مثل آن خانمی که گفت اگر خواستید لباس شویی بدهید حتما الی جی باشد الی جی می خواهم، خواسته های دنیایی شان را می خواهند گاها هم به اندازه ای که درک می کنند به همان اندازه هم به آنها می دهند اما در حد دنیا، اما کسانی که در پیشگاه حضرت حق و اولیای او طوری رفتار می کنند که من می دانم شما من را می بینید به نیازهای و درخواست های من آگاهید، هر آن چه که خیر و صلاحم در آنهاست خودتان به من عطا می کنید و من در همه حال شاکرم. این طور آدم ها شاگردهای ممتاز کلاس پروردگارشانند.

صحبت از جمع: در مورد دعا من به این نتیجه رسیدم که بهترین دعا این می تواند باشد که ما خوشنود بشویم خدایا به آن چه که تو راضی هستی یعنی ما که نمی دانیم که چه طور خوشنود می شویم ما را خوشنود کن به هر نحوی که می پسندی مهم این است که حالمان خوب باشد
استاد: آن ده که آن به.
ادامه صحبت: قران گفته است ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانید تا برایتان اجابت کنم احادیث و روایات هست که بشمارید و بگویید خواسته هایتان را حتی دنیوی و اصلا خدا دوست دارد این اتفاق بیفتد شما برای عاقبت به خیری یک نفر دعا می کنید دنیوی هم نیست می بینید به خاطر دعای شما آن آدم را عاقبت به خیر می کند. این جا نمی شود گفت که خدا نمی داند چون می داند. عالم ذر که می خواستیم بیایم در این دنیا انتخاب کردیم درست است؟ انتخاب کردن یک جور خواست نیست؟
استاد: در عالم ذر، ذرات ریز نورانی که خداوند تمام حقایق یا به عبارت بهتر بگویم یک قرآن کامل دنیایی را به قلب ما الهام کرد بعد براساس آن پرسید من چه کسی هستم؟ شما قبول دارید من خدای شما هستم؟ تو که ذره هستی تو ذره چه می دانستی؟ آن الهام کرده بود .
ادامه صحبت: حالا هم هر چه که به دل ما می آید به نوعی به ما الهام نمی شود؟
استاد: چرا منتها مواظب باش آن الهام شیطان نباشد.
ادامه صحبت: حالا فرض کنیم شیطان نباشد.
استاد: نه نمی شود فرض بگیریم الهام تو باید پایه و اساس درست داشته باشد
صحبت از جمع: فرض بگیریم پایه و اساس درست داشته باشد به هر حال باید آن را بخواهیم مطابق با الهام مان از خدا درخواست می کنیم
استاد: نه من به شما گفتم نخواهید، بگویید من همین هستم و شاکر نعمات تو، اگر این روند را پیش بگیرید می روید جلو که دیگر اسمی از شما وجود ندارد
ادامه صحبت:این صحبت شما این معنی را ندارد که ما دیگر دعا نکنیم!
استاد: خب دعا کنید چه کسی گفت دعا نکنید هر کاری که دوست دارید بکنید
ادامه صحبت: این حکم قرآن و معصومین هست این را چگونه جمع کنیم؟
استاد: خداوند می گوید مرا بخوان مفهوم آن چیست؟ می گوید مرا یاد کنید، وقتی تو خدا را یاد می کنی او اجابت می کند یعنی او هم تو را یاد می کند، وقتی تو را یاد می کند یعنی تو را می پذیرد .
ادامه صحبت: معصومین که گفتند خواسته هایتان را بخواهید حتی به زبان آورید!
استاد: چه اشکال دارد؟ خواسته هایتان را؛ خدایا عقل مرا آن چنان بالا ببر که در مقابل همه سختی ها صبور باشم؛ اما من هیچ وقت نمی گویم که خدایا فرش هایم کم است، این زمینم فروش نمی رود...
ادامه صحبت: من فکر می کنم در مواجهه با پاسخ خداوند است که باید ما آن جا خودمان را نشان دهیم حالا فرش هم خواستیم ولی اگر ندادند آن موقع بفهمیم که چرا ندادند. من زمانی فرمایش شما را درک می کنم که مثلا پاسخ خدا برای دعای من منفی است آن موقع می گویم که خداوند صلاح ندانسته است.
استاد: واقعا می گویی که صلاح نداسته است؟
ادامه صحبت: می گویم ولی گاهی تحملش برایم سخت است.
استاد: آفرین. من یک جمله در قبرستان گفتم؛ روزی که همسرم فوت کرد چون از خیلی وقت با امام رضا(ع) عهد و پیمان بسته بودم جواب های عجیبی هم گرفته بودم ولی خب من نفهمیدم، هر بار هم که گفتم فرمودند که حساب ایشان با ماست من این جمله را آن موقع نفهمیدم و برای من یک مفهوم داشت، وقتی ایشان از دنیا رفت پسرم که آمد و خواستند که به خاک بسپارند گفت از آقا امام رضا(ع) درخواست کن تا به پدر سر بزنند، گفتم من چه بگویم؟ آقا مگر به من نگفته بودی که حسابش با من است؛ می دانید که تا چند وقت دیگر جواب من را نداد؟ بعدا فهمیدم روی خاک افتادم ذلیل شدم تا دوباره من را پذیرش کرد، گفتم من اشتباه کردم من را ببخش شما امام رئوفی ولی بخشش در مورد کسانی که می خواهند پله های بالا را بروند خیلی سخت است به سادگی قبولت نمی کنند. دنبال این قصه ها نگرد، هر جا کم آوردی دعا کن هیچ ایرادی ندارد تو بیش از این ظرف نداری، تا هر جا که ظرفت اجازه می دهد برو، یک جایی ظرفت دیگر اجازه نمی دهد، آن جا که ظرفت دیگر اجازه نمی دهد آن که خدای توست آن که بالا سر توست، تو را می فهمد اگر دیگر دعا کردی به تو خرده نمی گیرد.
ادامه صحبت: شما فرمایشی داشتید که ما انتخاب هایی هایی که می کنیم در واقع دست خودمان است قضا به آن معنی نیست که محکوم هستیم که مثلا این مسیر را باید برویم . فرض کنیم که ما یک انتخابی را می کنیم تصمیم که می گیریم ما که مؤمن هستیم قطعا برای آن دعا می کنیم کم هم نمی آوریم فقط می خواهیم انتخاب کنیم و راهمان را برویم دعا می کنیم یعنی می دانم خدا قطعا صلاح ما را بهتر می داند ولی موکول کرده به انتخاب ما و ما خودمان تنها نمی توانیم برویم آیا این فرض من از این نکته مستثنی است؟
استاد: خدایا من پولم را به دلار برای سرمایه گذاری تبدیل بکنم یا نکنم؟ همین را به خدا می خواهی بگویی؟
ادامه صحبت: کلان تر از این را می خواهم بگویم مثلا انتخاب رشته، ازدواج، محل زندگی
استاد: من عقلم را بر این صفحه کاغذ می نویسم عقلم آن قدر می فهمد که این رشته را بخوانم، این را این جا می گذارم و می سپارم خدایا من بیشتر از این نمی فهمم .
ادامه صحبت: خب من باید یک تلاشی برای آن بکنم
استاد: تلاشت را کردی؟
ادامه صحبت: نه فقط انتخاب کردم
استاد: برای انتخابت آیا جستجو کردی یا نکردی همین طور که روی هوا انتخاب نکردی؟
ادامه صحبت: برای بعدش، فکر کنید من یک رشته ای را انتخاب کردم
استاد: نه به درد نمی خورد. نمی شود با خدا این طور حرف زد تو کمی رندانه با خدا می خواهی معامله کنی
ادامه صحبت: نه من بین جبر و اختیار ماندم، کدام قسمتش متوجه ماست و کدام قسمتش متوجه خداست!
استاد: می خواهم یک خبر بد به شما بدهم، اگر درست بروی در انتها می فهمی که از اولش جبر بوده و اختیاری در کار نبوده است
ادامه صحبت: پس برویم و در را ببندیم و فقط استغفار کنیم؟
استاد: برو بنشین و استغفار کن.
ادامه صحبت: آخر از آن سوی هم می گویند ملعون است کسی که بنشیند و فقط بگوید خدایا این طور کن باید حرکت کند
استاد: تو نگاه کن و ببین از کلام من چه چیزی فهمیدی استفاده کن.
صحبت از جمع: ائمه فرمودند که ما دعا کنیم! اما دعا کردن را هم یاد دادند این طور نبوده که بگویند برو فلان کار را بکن بعد ما در این مسیر هر طور که خواستیم برخورد کنیم و بگوییم که مثلا امام سجاد(ع) فرموده برو دعا کن، امام سجاد(ع) یا ائمه که گفتند برو دعا کن راه آن دعا کردن را هم یاد دادند مثلا در دعای پانزدهم صحیفه سجادیه حضرت سجاد(ع) بیماری یا گرفتاری داشتند می فرمایند: آن زمانی که آن حضرت بیمار می شد یا اندوه و حزن یا بلایی بر آن حضرت فرود می آمد خدایا تو را سپاس بر تندرستی بدنم که پیوسته از آن برخوردار بودم و تو را سپاس بر بیماری و مرضی که بر جسمم پدید آمد ای خدای من کدام یک از این دو حال برای سپاس گذاری به درگاهت سزاوارتر و کدام یک از این دو وقت برای سپاس و ثنا به پیشگاهت شایسته تر است، آیا زمان سلامت که روزی های پاکیزه ات را در آن برایم گوارا فرمودی و به سبب آن برای به دست آوردن خشنودی و احسانت به من نشاط دادی و مرا همراه آن بر آن چه که به اطاعتت توفیق دادی نیرو بخشیدی یا هنگام بیماری که مرا به وسیله آن از ناخالصی ها خالص ساختی و نعمت هایی که به من هدیه دادی برای سبک کردن گناهانی که پشتم را گران و سنگین کرده و پاک کردن زشتی هایی که در آن فرو رفته ام و آگاهی دادن برای این که توبه را فراگیرم و به یاد آوردم نعمت های قدیم برای محو کردن گناهان بزرگ از پرونده ام. یعنی در هر دو حال از خدا سپاسگزاری می کنند ، شما فرمودید که با خدا راز و نیاز می کنند از خدا سپاسگزاری می کنند در آن اثنا هم ممکن است خداوند از آن پروانه ها کف دستشان بریزد ولی موضوع این هست که ما در یک جاهایی امر ائمه را دیدیم و شنیدیم ولی در آن امر باید روش ائمه را دنبال کنیم اگر نکنیم بعدا به مشکل می‌خوریم بعد آن وقت فکر می‌کنیم که پس چرا این جوری شد
استاد: خیلی جالب است هر بابی را که به این شکل باز می کنیم آخرش به این جا می رسیم، چرا سیره اهل بیت را نمی خوانید؟
ادامه صحبت: در قسمت بعدی می گوید: خدایا بر محمد و آلش درود فرست و آن چه را برایم پسندیده‌ای محبوب من ساز و آن چه را بر من وارد کرده ای آسان کن و از آلودگی اعمال زشتی که در گذشته انجام داده ام پاکم فرما و شرِّ آن چه که پیش از این مرتکب شده‌ام از صفحه ی وجودم محو کن و از شیرینی عافیت کامیابم ساز و گوارایی تندرستی را به من بچشان و راه بیرون رفتن از بیماری ام را به سوی بخشش و عفوت و جابجا شدنم را از بستر بیماری به جانب گذشتت و نجاتم را از اندوهم به عرصه رحمتت و تندرستی ام را از این دشواری به دایره گشایشت قرار دِه همانا تو نیک رفتار به احسان و عطا کننده ی به نعمتی بسیار بخشنده و بزرگواری دارای جلال و اکرام. البته حضرت سجاد(ع) مناجات خمس عشر دارد پانزده تا مناجات است که در مفاتیح وجود دارد که در مقام توابین به چه صورت مناجات کنند آن قدر شیرین و لطیف است من یک موقع هایی عین شما یا دوستان عزیز که توی این فضاهای مجازی بالاخره یک صحبتی می آید از بزرگی در یک آیینی می نویسند یا فیلمش می آید، کاشکی فیلم ائمّه ما بود کاشکی یک کسی با یک صدم، یک هزارم، یک میلیونیم و.. آن عشقی که ائمّه ما در مورد خدا در این دعاها صحبت می کردند خدا این توان را به او می‌داد که برای مردم بگوید حضرت سجاد(ع) یا امیرالمؤمنین(ع) این را فرمود و از دل بگوید چون کلام اصلی که به عربی است این تازه برگشته به فارسی و کلی از لطافتش افتاده است که مردم بفهمند چه قدر شیرین است.
شما فرمودید دو بار به حج رفتید مژده بدهم به شما و بقیه دوستان که حالا ما که بالاخره در این دنیا داریم زندگی می‌کنیم. آن کسی که پیامبر بزرگ فرمود که مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك یعنی بالاخره آن طور که باید بشناسیم تو را نشناختیم و آن طور که باید تو را بندگی می کردیم نکردیم و این هم خودش به خاطر این است که همواره در حرکت باشیم یعنی اگر کسی یک روزی بالاخره به این نتیجه رسید در ذهن خودش که دیگه شناختم، آن روز، روز اول گرفتاری است چون باید همش این فکر بکند که او که پیامبر بود به معراج رفت و به مقام قاب قوسین رسید گفت :مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك حالا بالاخره این چیزهایی که به ذهن ما میاد یا به دل ما خطور می کند خب قطعا خیلی پایین تر از آن مقام هست ولی خب جای شکرانه داره یعنی چه شکرانه ای بالاتر از این که هر چی شما بری باز خدا می گوید من بهت میدهم. ببینید معرفت این است، شما فکر نکنید که من رسیدم وای تمام شد نه هر چه تو شناختی باز اگر دهان باز داشته باشی خداوند لقمه معرفت جدیدی را در دهان تو می گذارد اصلا شادی و شعفی که در این جمله هست به خاطر این است که پس تمام نشد باز هم هست چیزی که بالاخره نور جدیدی که انسان بتواند آن را فرا بگیرد.
صحبت از جمع: شما مثلا یک سوم آخر دعای ابوحمزه ثمالی که متعلق به امام سجاد(ع) هست را نگاه بکنید راجع به رزق و روزی گفته راجع به لگدمال کردن دشمنان در زیر پاهایمان گفته یعنی خُب می دانید با این نگاه که هست می گوییم یعنی خدا نمی داند که من رزق و روزیم فراوان باشد یا خدا نمی داند که من باید سلامتی داشته باشم خدا می داند ولی اگر باب این که خدا می‌داند همه چیز را باز کند دهان قفل می شود.
استاد: من امشب یک چیزی گفتم که تو اصلا به آن توجه نکردی، گفتم که یک برگه های امتحانی ام را از شاگردی که زیر 10 می گیرد سوال طرح می‌کردم یعنی چه؟ سوال ضعیف، خب این شاگردی که زیر 10 می گرفت سوال ضعیف را بتواند جواب بدهد اگر نتواند دیگر باید بیفتد، بتواند لااقل 10 نمره اش را بگیرد، به ترتیب بالا می‌آوردم، متوسط رو به پایین، متوسط، متوسط رو به بالا ولی سوال آخر را 2 نمره ای طرح می کردم مال کسی بود که کامل حرکت کرده بود در درس خواندن و 20 می گرفت آن دیگر جای تشویق داشت. مسائل معرفتی و مسائل حقیقتی چنین پلکانی دارد من امشب برای نمره بیست آورده بودم.
ادامه صحبت: مگر ما نباید جای پای را در سیره ائمه بگذاریم؟
استاد: بگذارید
ادامه صحبت: خُب الان دعاهایی که می خوانم از امامان معصوم می بینم من دارم دنیا را هم طلب می کنم حالا یا دارند آموزش می دهند یا هر چیز دیگر.
استاد: هیچ ایرادی ندارد، منتها یادمان باشد وقتی دعا می‌کنیم توجه کنیم به این که اگر من چیزی را می‌خواهم خُب به طور حتم قبل از این که من اعلام کنم می‌خواهم او می داند، فقط مسئله این است من باید این مرتبه را بفهمم، همین.
"فریدون مشیری "
درون معبد هستی
بشر در گوشه ی محراب خواهش های جان افروز
نشسته در پس سجاده ی صد نقش حسرت های هستی سوز
به دستش خوشه ی پُر بار تسبیح تمناهای رنگارنگ
نگاهی می کند سوی خدا از آرزو لبریز
به زاری از ته دل، یک دلم می‌خواست می گوید
(یک چنین بنده ای شب و روزش دریغ رفته است و همه اش را با دریغ گذرانده است و ای کاش آینده است از حالا آینده اش را هم با ای کاش پر کرده است، هدف برا این است که این چنین نباشیم)

 

 

 

نوشتن دیدگاه