با اصول دین بگونه ای متفاوت آشنا شویم بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: با اصول دین بگونه ای متفاوت آشنا شویم
- بازدید: 154
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع: این مطلب که حضرت فرموده بودند که خداوند نسبت به حضرت آدم حتی آدم ابوالبشر اول تر بودند بنظرم خود آن جمله خیلی مطلب بزرگی است یعنی فکر کنم کم باز شد. حالا من تراوشات ذهنیم را می گویم و می خواهم بگویم که این یک بحث های خاص دارد که اصلا بودن یعنی چی؟ این یک موضوعی است که خیلی جای بحث دارد و خیلی جای حرف داشت که فکر کنم نگفتید یعنی اینکه می گوید اول تر بودن پروردگار من حالا با ذهن خودم با آن درسهای قدیم تر که هست و بود از بود ناشی می شود و آنکه اول تر بوده که خیلی بحث های فلسفی این حوزه می شود. من احساس کردم کاش این بیشتر باز می شد چون شما خودتان اینها را که می بینید ف را می گیرید و به قول معروف تا فرحزاد می روید چون برداشتهای عمیق دارید ولی توی کلام مثلا من واقعیتش نگاه می کردم باز نشد ولی شما این را با قلبتان تا تهش رفته بودید ولی توی کلام نیامد.
استاد: ببینید من به شما می گویم که این شربت، شربت خوبی است خب؛ شما درخواست می کنید من به شما این را می دهم اگر شما دومی را نخواهی که من نمی دهم! باید چه کار کنی؟این را که خوردی بگویی دومی اش را می خواهم، سومی اش را هم می خواهم. ببینید من امروز سوال چی کردم؟ دیروز اولین حرفم این بود کی می داند اصول دین چندتاست و چیست؟ برای چی می پرسم؟ من خودم اصول دین را بلد نیستم ؟ من دارم مطرحش می کنم می خواهم یکهو یک جرقه ای بزنم ذهنها باز شود روی یک نکته جدید و روی آن جدید فکر کنند یعنی به عبارت بهتر دعوت می کنم به تفکر، گفتگوهایی شد بعضی ها حرف زدند گفتند این است، این است و.... خب حالا از این پنج تا یکیش را فعلا حرف بزنیم .همه ی عمرمان من ار وقتی بچه بودم مادر من گفت بشین یاد بگیراصول دین چندتاست؟ فروع دین چندتاست؟ همیشه هم قاطی و پاتی می کردم بعد می گفت نشد مادر دوباره از اول خب ما یاد گرفتیم اما آن موقع که باب نبود که یا ما سوال کنیم یا آنها باز کنند که توحیدی که می گویم یعنی چی؟ خیلی پر جواب می دادند می گفتند خدا یکیست، خدا یکی یعنی چی؟ پس خدا می توانست دو تا هم باشد؟ نه! پس یکی یعنی چی؟ به چیزی که نمی تواند دوتا باشد چرا می گوییم یکی؟ خدا یکیست؟ من سالها فقط به این جمله اسیر شدم. شما می گویید خدا یکیست قبول که یکی است ولی چرا می گویی یکی؟ ما یکی به چیزی می گوییم که می تواند دوتا باشد، می تواند سه تا باشد، می تواند پنج تا باشد اما تو می گویی که خدا یکیست. خیلی هم کتاب خواندم بسیاری از عالمان را که راجع به توحید گفتگو کردند خواندم خیلی کلمات قلمبه و سلمبه دارد حوصله ام سر می رود بگردم توی دایرة المعارف ببینم اینها چه معنی می دهد. من توحید ساده می خواهم که برایم بفهماند.
صحبت ا زجمع: صحبت شما یک دانه اثرش روی من این است که از دیشب تا حالا دارم فکر می کنم که وقتی خدا بوده من هم بودم. من از خدا هستم .بعد شما می گویید بین ما فاصله نیست وقتی که من خدای نکرده یک خراش با زبانم یا دستم یا هر چیزی به بغلیم می زنم من این خراش را به خودم زدم. چون شما فرمودید که خدا از رگ گردن نزدیکتر است پس اول به خدا زدم خدا هم کسی نیست غیر از خودم آن وقت آن عذاب وجدانی که می گویید بخاطر اینکه من به خودم ضربه زدم نه به دوستم، نه به همسرم، نه به دخترم آن ضربه را به خودم زدم و ناراحتم بابت آن.
صحبت از جمع: دیشب که شما جمله آقا امیرالمؤمنین را گفتنید من یک چیزی حس کردم حقیقت ترسیدم نمی دانم شاید هم خیلی اشتباه این جمله را فهمیدم. اگر بخواهیم با وجود زمان بحث کنیم خب می دانیم ملائک قبل از انسان آفریده شدند وقتی که آقا امیرالمؤمنین قیاس می کنند به اینکه خدا اول تر از آدم اگر این آدمی که هست خداوند قبل از او بوده می خواهم بگویم امیرالمؤمنین خدا را با انسان دارد مقایسه می کند. یعنی آن وحدت وقتی ما دو تا چیز را با هم مقایسه می کنیم که با هم یک تناسبی دارند یعنی اصلا بحث زمان اینها نیست. شاید هم خیلی اشتباه فهمیدم می دانید انسان یک امتدادی است که آن امتدادش در خداست.
استاد: من وقتی این را خواندم خیلی سرگردان شدم خب چون هر کس یک جوری فهمیده تا این سن رسیده من هم خیلی جورها نگاه کردم و دیدم می گویم توی خیلی از کتابها خواندم وقتی این جمله را خواندم که امیرالمؤمنین فرمودند: آدم ابوالبشر، آدم اولین انسان بود که آفریده شد بصورت انسانی بعد فرمودند خدا اول تر بود. این خدا اول تر بود اصلا من را گیج کرد، من را سرگردان کرد خدا اول تر بود یعنی چی؟ فکر نکن الان به یک نقطه ای رسیدم که کشفش کردم نه ! اینطوری یواش یواش تو رگهای چشم اینطوری می کنم می روم جلو چون می ترسم هنوز هم می ترسم و می روم جلو ولی حسم را آن را که می توانم ببینم را نمی توانم بگویم ولی خوشم می آید شما را انداختم توی چالش این خیلی خوب است خدا به پیغمبرش فرمود من تو را بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادم غیر از این است؟! ما همه مان به همدیگر همان حکم را داریم این بد است آن خوب است، این کار درست است آن کار غلط است اما هیچکداممان نمی توانیم به آن یکی فشار بیاوریم دقت کردید به همین دلیل آن اتفاقی که بیاید بیفتد دیشب افتاد لااقل برای یک تعدادی افتاد که بروند دنبالش فکر کنند. آمدم برای خودم اینطوری باز کردم گفتم که این بازی تا کجا می رود؟ خدا اول تر بوده دیگر، بعد دیدم که اصلا زمان نبوده زمان اصلا مطرح نیست وقتی شما درباره توحید صحبت می کنید وقتی زمان نباشد پارامتر زمان را برمی دارید یک اتفاق عجیب می افتد در همان لحظه همه چی بود از قبل هم بود و توی همان لحظه همه چی در آینده هم همان جوری خواهد بود. خیلی سخت می شود نه؟!
صحبت از جمع: من اجازه خواستم که در راستای بحث دیشب نکته ای را عرض کنم و صحبتی که جاری است. من تصور می کنم من تصور می کنم و الان به ذهنم می رسد که خدا یکی نیست ، یک نیست . خدا یکتا است . چون تا گفتیم یک دنبال 2 می گردیم . خدا یکتا است . یعنی شبیه ندارد . مثل ندارد . ببینید ما الان اتفاقی که در مملکت افتاده است ، برای هرکدام از ما یک شماره گذاشته اند . مثلاً می گوئیم کد ملی . کد ملی من یکتا است . برای من یکتا است . وقتی می گوئیم مثلاً هزار ، هزار برای لامپ می توانیم بگوئیم هزار لامپ . یا مثلاً هزارتا خودرو . با این هزار تا لامپ که می گوئیم هزارتا لامپ در یکتایی لامپ است . وقتی می گوئیم هزارتا ماشین در یکتایی ماشین است . اما این دو تا ، ماشین و لامپ ، یا هر یکتای دیگر یک واقعیت در آنها هست که آن موجودیت واحد خدا است . و مشابه ندارد . بنابراین خدا در همه ی این یکتاها هست اما این یکتای لامپ خدا نیست . آن یکتای ماشین خدا نیست . بنابراین خدا در واقع یک وجود یکتا است . موجود هم نمی توانیم بگوئیم . یک وجود یکتا است . چون تا گفتیم موجود باید بگوئیم که این موجود خالق دارد . درصورتیکه خدا خالق ندارد . خدا وجود است . اصل وجود است . هستی است و یکتا است . این یک نکته که به ذهن من رسید تا خدمت دوستان عرض کنم . نکته ی دوم اینکه ببینید ما در خیلی از آیات قرآن آنجائیکه در واقع تمرد شیطان از امر خدا برای سجده به انسان در واقع مطرح می شود دوتا نکته در اینجا وجود دارد . یکی اینکه اولاً قبل از خلقت آدم و در واقع خلق انسان موجوداتی دیگری بودند به نام ملائک و یا جن که شیطان است . کل ملائک سجده کردند الا شیطان . بنابراین قبل از خلق انسان موجودات دیگری بوده اند . بنابراین این خلق اول حداقل آن چیزی که ما می فهمیم این است که ما اول نبودیم . ضمن اینکه همان جا در آیات قرآن می گویند که ملائک به پروردگار فرمودند شما می خواهید دوباره بشری خلق کنید که این ها نافرمانی کنند . یعنی اینکه حالا دوره ی بشری که ما هستیم بوده است یا از آن اول اولش بوده . بنابراین این سلسله همیشه ادامه داشته و قابل تصور نیست که ابتدای آن کجا است . جز اینکه باور کنیم که خارج از آن چیزیکه ما می فهمیم یک وجودی وجود دارد که این قابل درک برای ما نیست . اول تر از اول است . این نکته ای بود که به ذهن من رسید که خدمت دوستان عرض کنم .
استاد : چون امیرالمومنین وقتی فرمودند که آدم اولین انسان بود ولی خداوند اول تر بود ، مفهوم این جمله این نیست که این انسان که آفریده شده و مثلاً اگر بخواهیم خدا را در نظر بگیریم در این فاصله هیچ چیز نبوده است . این اصلاً مطرح نمی شود . می گوید یعنی بدانید همه ی آن اول اول هایی که می گوئیم قبل از این اول ، اول تر از این ها همش خداست . یک جورایی ، چون انسان جزو مخلوقاتی است که واقعاً احسن الخالقین است . یعنی بهترین است . از هر نظر . و به همین دلیل خداوند اینجا حالش را می گیرد . می گوید بدان خوشگل ترینی ، پولدارترینی ، بالاترین تحصیلات را داری ، با مقام ترینی ، قشنگ حرف می زنی ، هرچی که می خواهی باش . می گوید همه ی این ها باش ولی یادت باشد منم . من از تو جدا شوم تو دیگر هیچی نیستی . تو دیگر وجود نداری .
صحبت از جمع : ما کلام امیرالمومنین را ، ببخشید شاید اصطلاحی که من به کار می برم درست نباشد ، ولی نمی توانیم به کلام امیرالمومنین به شکل کاریکاتوری نگاه کنیم . یعنی یک قسمت را بگیریم و بگوئیم فقط این است . یک قسمت را در نظر نگیریم . اگر کسی بخواهد به آن شناختی برسد که امیرالمومنین رسیده و این کلام را به کار برده است باید اولاً ظرفش چیزی شبیه به ظرف امیرالمومنین شود. ثانیاً تمام کلمات دیگر امیرالمومنین را هم بداند که چه چیزهایی فرمودند و حدود و قصور مجموعه ی این ها می شود کلام امیرالمومنین در خصوص توحید . من چون دیدم حالا صحبت هایی که شد شاید بعضی هایش خارج از برداشت های ما ، مثلاً خود بنده و شاید دوستان ، شاید خارج از منظور امیرالمومنین باشد . یک حدیثی است به نام حدیث نورانیت . حدیث نورانیت ظاهراً سلمان و مقداد یا ابوذر ، سلمانش را می دانم . خلاصه این ها می روند خدمت امیرالمومنین و می گویند که این حدیث نورانیت را به ما بیاموز و چه فضیلت هایی دارد اگر کسی این را بیاموزد . در آنجا یک نکته ای دارد که اگر ما آن را بخوانیم بعد می فهمیم که شاید یک سری از فکرهایمان اشتباه است . امیرالمومنین در مقام خودش و معصومین پس از خودش می گوید هرچقدر می خواهید ما و مقاممان را بالا ببرید ، ببرید ولی مقام الوهیت و خدایی به ما ندهید . پس ما باید این را داشته باشیم . که ما هرچقدر می خواهید در مورد خودتان بالا فکر کنید ، فکر کنید . اما عبد بودن خودتان را فراموش نکنید .
صحبت از جمع : ظاهراً زمانیکه شمس می رود با مولانا صحبت کند از او سوال می کند که مقام حضرت محمد (ص) بالاتر است یا مقام بایزید . او می گوید خب این چه سوالی است . چون از نظر آنها هم بالاخره هم بایزید عارف صاحب ضمیری بوده و حضرت رسول هم که بر همه مشخص است . می گوید این چه سوالی است . می گوید حضرت رسول فرمودند که ما عرفناك حق معرفتك، و ما عبدناك حق عبادتك. یعنی پروردگار می گوید که ما آنجوری که باید تو را نشناختیم و آنجوری که شایسته ی عبادت هستی تو را عبادت نکردیم . خب حضرت هم که معصوم است . از آن طرف بایزید می گوید که ما اعظم الشان هستیم . یعنی شان من بزرگ است . پس این چطور است که حضرت رسول اینطور گفته و او اینطور گفته است . که آن در حقیقت شروع ماجرا که مولانا می آید حالا آموخته های خودش را که به صورت درس بوده و آکادمی بوده و شیخ بوده است مرور می کند و وارد وادی جدیدی می شود . خلاصه مولانا در آنجا پاسخی که فکر می کند باید بدهد را نمی تواند پیدا کند . شمس به او می گوید که این به ظرف آدم ها است . ببینید اگر که ظرف حضرت رسول آنقدر بزرگ بود و رفته به مقام قاب قوسین و می گوید ماعرفناک حق معرفتک . تو را نشناختیم . ظرف بایزید کوچک بوده است . یک پیاله ای به او دادند و زود پر شده است . پس در این مسیر اولاً که اسوه ی ما حضرت رسول است . یعنی بر ما در قرآن گفتند که برای شما حضرت محمد (ص) را اسوه ی حسنه قرار دادیم.
صحبت از جمع: پس ما هرچی که شدیم باید بگوییم هیچی نشدیم، یعنی اگر که الان فرض کنید ما یک صحبتی شنیدیم و دیگر به این نتیجه رسیدیم که الان ما دیگر متصل شدیم، نه، ما نشدیم، اگر هم فکر می کنید شدید نهیب بزنیدکه نشدید و بالاترین مقام در این دنیا مقام عبودیت است، یعنی اگر بنده ای به مقام عبودیت برسد، الان شما هرموقع که نماز می خوانید شهادت می دهید که حضرت محمد (ص) عبد ، یعنی اول بنده اش بوده وبعد رسول، این خیلی مهم است، مثلاً اگر شما کتاب های آقای بهجت را دیده باشید همه جا نوشته العبد، یعنی حالا آرزویشان این بوده است که عبد باشند، و امیدواریم که رسیده باشند، آیت الله العظمی نمی دانم چی، آرزو نیست و مقامی نیست، اما عبد بودن مقام است. من خواستم خدمت عزیزان این را عرض کنم که ما من حیث المجموع ببینیم و آن حدود و قصوری را که بر ما تعیین کرده اند ببینیم و اسوه و راهنمای خودمان را ببینیم که چه چیزهایی گفته و در چه مسیری هست تا بتوانیم ان شاءا... درخصوص توحید به نتیجه بهتری برسیم .
استاد: ان شاءا...
صحبت از جمع: پیامبر خدا برای مسلمانان حداقل در نهاد انسان بالاترین مقام را دارند و همان طور که ایشان می فرمایند آن طور که لایق خداوند بوده است ایشان را نشناختیم، پس من خودم را می گویم که بدیهی فرض می کردم که خدا اولین باشد، هنوز هم برای من بدیهی است، شاید هم دارم خیلی سطحی به این ماجرا نگاه می کنم ولی ما یک ضعفی پیش فرض داریم که من اسم آن را می گذارم ضعف انسانی بودن، یعنی محدود است، این پیش فرض است و ما نمی توانیم هیچ کاری آن را بکنیم، موارد دیگر هم از آنجایی که می گویند انسان جایزالخطا است، به نظر من این به خاطر ضعف انسانی بودن است این که نمی توانیم تصور درستی از این موضوع داشته باشیم به نظر من کلاً یک ضعف انسانی است و شاید به نظر من انسان هیچ موقع نمی تواند به یک سری چیزها پی ببرد و یک سری چیزها همیشه باید برای انسان نهان بماند، حالا من این را از خودم نمی گویم، از مادر می گویم و مادرم هم از قرآن داشتند می گفتند، که داخل قرآن مطرح می شود که بعضی از پرده ها همیشه به روی انسان پوشیده است و امکان دارد که هیچ موقع نتواند به آن دست پیدا کند، به نظر من شاید هم این یکی از آن موضوع ها است، یعنی خوب است که انسان راجع به آن تعمق کند و فکر کند ولی احتمال دارد که به خاطر ضعفی که خود انسان دارد هیچ موقع به آن دست پیدا نکند.
استاد: حرف تو کاملاً درست است، آدم نمی تواند دست پیدا کند ولی مفهوم آن این نیست که تلاش نکند، باید تلاش کرد و علت این که من این مطلب را مطرح کردم، من که چه عرض کنم ما مطرح کردیم، برای این که همه را به یک شکلی یک تکانی بدهیم، خیلی سخت و سفت و سکندر نشستید، اصول دین چندتا است؟ این جوابگوی نسلی مثل تو نیست و بچه هایی که بعد از تو دارند می آیند، به این سادگی نمی پذیرند، باید آماده بشویم برای این که پاسخگوی این نسل باشیم. ببینید دوستمان باید جوابگوی دوتا پسر بچه کوچک باشد، او باید برای آنها جواب داشته باشد، جوابی در خور آنها، خب چه کار کند؟ ظرفش را بزرگ کند، غیراز این است؟ ظرفش باید بزرگ شود و در ظرف خودت مشاهده کنی، چون حرف اگر از آن چه که در وجود تو اتفاق می افتد بلند نشود به درد نمی خورد، چون در او اثر نمی کند. نسل امروز در خیابان های ما یک مقدار زیادی از این جا بلند شده است، چون فقط به آنها گفتیم، دین، خدا، پیغمبر، اما آن کسی که این را گفته است نه دین را می شناخته نه خدا را می شناخته و نه پیغمبر را، نتیجه می شود این چیزی که ما مشاهده می کنیم.
صحبت از جمع: من دیروز هم اشاره کردم به اصطلاحی و ابداعی که علامه حسن زاده کردند در رابطه با توحید که، توحید صمدی را ایشان اولین بار مطرح کردند و استاد صمدی آملی هم روی این قضیه خیلی کار کردند، حالا این بحثی که می کنم نقل قول نیست، برداشت از صحبت این دوستان و بزرگواران است؛ ببینید در رابطه با توحید صمدی توضیح می دهند همین بحث اول و آن این که خدا، پروردگار یکتا است، اگر بگوئیم که اول، اول تر از اول، دو جور می شود تصور کرد، اگر ما نگوئیم و معتقد نباشیم که خدایی یکتا است، مقابل آن این است که پس خدا دوتا است، یعنی قبل از این که خدا بوده باشد یک موجود دیگری بوده است، یعنی قبل از این که اول باشد، اگر اول نباشد دوم است دیگر، پس اگر دوم باشد پس بنابراین چیزی موجودی و وجودی قبل از این وجود وجود داشته است، بنابراین این توحید، توحید صمدی نیست، این توحید عددی می شود، یک و دو و چنین چیزی اصلاً قابل قبول نمی تواند باشد، که یک چیزی بوده قبل از این یکتایی خدا، بعد اگر این وجود داشته باشد آن قبلی چه کاره است؟
استاد: اصلاً کلام امیرالمؤمنین (ع) وقتی فرمودند اول تر است، دقت کنید به جمله بندی ها، وقتی فرمودند اول تر است، یعنی ما این لبه ایستاده بودیم، از این لبه می گیرد و می کشد و می برد و می برد، شما هی می روید این اول تر کجا، یک نقطه ای می شود اول، خوب دقت کنید؛ شما می برد که به شما نشان دهد، اولی که آقا امیرالمؤمنین (ع) صحبت کردند، آن اولی نیست که ما می گوییم، اول، دوم، می خواهد شما را ببرد به یک حیطه لایتناهی و هرچه با این جسم پیش می روی به آن نقطه آخر نمی رسی.
صحبت از جمع: من کامل آن بحث را قبول دارم و نسبت به فرمایش امام علی (ع) اصلاً عددی نیستم.، منتهی در تبیبن در واقع این فرمایش امام علی (ع) عرض می کنم که آن چیزی که به هر حال این علما به آن رسیدند و در واقع بیانگر و روشنگر موضوع است، این است که اگر شما معتقد نباشی که خدا اول است، اگر اعتقاد نداشته باشی که خدا یکتا است، دچار شرک، دچار دوگانگی هستی، در رابطه با وجود یکتای خدا. بنابراین شرط این که شما موحد باشی این است که معتقد باشی به توحید صمدی، این بحثی است که در واقع علامه حسن زاده و آقای صمدی روی آن خیلی کار کردند و این طوری معتقد هستند که، قطعاً آنها هم این را از ائمه و از امام علی (ع) گرفته اند که خدا اول ترین اول است و یکتا است.
استاد: فقط جمله اول تر است، هدف این بود که شما را بکشد و ببرد، برو تا ببینم کجا می روی، این اول تر است یک ضامن حرکتی را زده تا شما را ببرد، برو ببین تا کجا می روی، والسلام. ما اصلاً نه راجع به یک صحبت می کنیم، نه دو، نه اولی، نه دومی، هیچی و این نشان می دهد که وقتی انسان می افتد در این لاین حرکتی، می رود و می بیند، حتی نمی تواند ببیند، فقط حس می کند. من چند بار تا به حال گفتم، پدر من وقتی داشت فوت می کرد، من دستش را گرفتم و گفتم که بابا، یا الله و یارحمان و یارحیم، چشم چپش را به اندازه خیلی کمی باز کرد، کاملاً درحال انتقال بود، در این مقدار کوچک که باز کرد صحرا بود؟ آسمان بود؟ چی بود؟ فقط نور بود ومن چنین تجربه ای را در عمرم هیچ وقت نکرده بودم. فقط نور بود، باید به آن بر بخورید تا بدانید.
صحبت از جمع: فرمایشات شما صحیح است، منتها احساس می کنم که فایده ی آن برای مخاطبین چه می تواند باشد که من بخواهم در آینده حتی به بچه هایم منتقل بکنم، عرض من این است که این چیزها را نمی شود منتقل کرد، من به عنوان پدر موضعی که نسبت به تربیت بچه دارم این است که باید در حق اولاد بسیار زیاد دعا کرد تا لطف خداوند شامل حالشان شود که برایشان دریچه ای باز شود، دوم این که با توجه به فرهنگ و داده های مذهبی و عمل خوب خودمان؛ خیلی مهم تر می باشد؛ و این که نسل جوان شاید از دست کسی منع شده که خودش رطب خورده است، من بر خودم این طور می پسندم و هدف گذاری کردم که بنده خوبی باشم و بقیه چیزها اهمیت ندارد.
استاد: یکی از شرط های اساسی بنده خوب بودن این است که خدایش را بشناسد و این که چه قدر بی انتهاست. ببینید قصد ما بر این است که مسائل مذهبی را از کلیشه و قالب فقط حرف در بیاوریم و اگر شما بخواهید به فرزندانتان منتقل کنید، ابتدا باید خودتان از قالب حرف در بیایید، در ابتدا باید خودتان باز و گسترده بشوید و تا این گستردگی را در خودتان احساس نکنید نمی توانید به فرزندانتان ببخشید.
ادامه صحبت: همه می دانیم و شنیدیم و درک می کنیم که خدا باید اول باشد و این بدیهی است ولی من فکر می کنم در وهله اول بنده خوبی باشیم یعنی باید آداب بندگی را بیاموزیم و در بحث ایمان که باید قوی شود تا بتوانیم بنده خوبی شویم؟
استاد: برو امتحان کن ضرر ندارد، ببین می شود یا نه. من به شما می گویم از پذیرش وسعت دین، شناخت خدا، وجود پیامبر و امام، از حالت کلیشه خارج شویم
ادامه صحبت: من یاد این افتادم که نگه داشتن دین در آخر زمان بسیار سخت است و وقتی خودم را جای نسل جدید می گذارم کاملا به آنها حق می دهم وسکوت می کنم.
استاد: بله ساده نیست که اگر بود این جا جمع نمی شدیم ولی حق دادن و سکوت هیچ کدام به درد نمی خورد، باید به نسل جدید کمک کرد .کسی که پای مجلس امام حسین می نشیند باور کرده، انسانی که هم خون، رگ،استخوان داشت ودرد می کشید، چندین سال پیش شهید شد و در طول همه این سال ها، بارها و بارها انسان های بی شماری در مسیر این آقا شهادت را انتخاب کردند و پیش رفتند. پس می شود، شمایی که پای سفره امام حسین (ع) می نشینید، اگر باورش نکنید به درد نمی خورد.
ادامه صحبت: باور دارم، ولی طبق فرمایش شما بحث با دیگران ضرر دارد چون در مباحث کامل نیستیم و ممکن باعث ضعف ایمان مان شود و من در این باره کاملا متوجه هستم.
استاد: یک بند جدید اضافه کنم، بحث نکنید ولی مفهومش این نیست که تکلیفتان تمام شده است. شما به عنوان یک فرد مسلمان در آخر زمان که پیغمبر خدا در عصر خود به صحابه خود گفت به مردان آخر زمان که در دین من پایدار می ایستند افتخار می کنم، شما در چنین جایگاهی دگر حق توقف ندارید، باید راه بیفتید تا بیشتر بدانید، بفهمید، حس کنید، چیزی را که شما حس نکرده اید، چه طور می توانید آن را به دیگران منتقل کنید، من می گویم اصول دین: توحید، نبوت، معاد، عدل، امامت، ولی اگر بحث هر کدام این ها را با گوشت و پوستت نفهمیده باشید هنوز بدهکار می باشید.
ادامه صحبت: موضوع اول و آخر را هم باید با گوشت و پوستت درک کرد و با کلام کافی نیست.
استاد: همینطور است، قرآن به شما چیزی می دهد که به درد شما نخورد؟ چیزی به شما می دهد که از فهم شما خارج باشد؟ هرگز، خدا کار عبس و بیهوده نمی کند و هرچیز که در قرآن آمده قطعا انسان هایی که می خواهند حرکت می کنند و تلاش می کنند به آن می رسند؛ هم به اول، هم به آخر، هم به ظاهرش، هم به باطنش می رسد؛ دگر نشستن و خواندن فایده ندارد.
ادامه صحبت: آیا ما باید بنده خوبی باشیم؛ در بحث اعمال عرض می کنم؛ تا آن را بفهمیم؟
استاد: شما بنده خوبی هستی که این جا آمدی نشستی تا تلاش کنی قرآن را بفهمی، ببینید دین ما اصول دین، فروع دین و اخلاقیات دارد، شما در بحث اخلاقیاتی و ما در این باره خیلی وقت است صحبت می کنیم؛ آقا، خانم، حسد نکن، خشم یعنی زبان های آتش شیطان، دروغ نگویید، ریا نکنید، برتری طلبی نکنید، دیگر وقت گفتن این مسائل نیست، ما این گفتگو را برای آدم هایی انجام می دهیم که سعی خود را کرده اند که از این قصه ها عبور کنند واگر نکرده باشند جلوتر با کله به سنگ برخورد می کند و مجبور می شود برگردد چون کسی را به این سادگی راه نمی دهند. اگر شما این ها را از خودتان دور نکنید نمی توانید برای هیچکس مفید واقع بشوید. اگر من به شما بگویم آقای فلانی شما برای خانوادت بهترینی، خب این یک تعارف در حد کلام است، شما زمانی بهترینی، ارزشمند و تایید شده است که خودش می داند چه کار می کند، خودش می داند چه قدر توانسته به قضاوت های درونی غلبه کند، خودش می فهمد که چه قدر توانسته از صمیم قلب احسان کند. قبلا در زمان مدارس از ما درخواست کمک می کردند وبعضی ها پول می دادند ولی بعضی همکارهایم اعتراض داشتند که چرا آدم را در رودربایستی می گذارند و من می گفتم خب ندهید مگر حقوق ماهیانتان را قطع می کنند؟ می گفتند آخه زشت است. ببینید این ها در واقع انفاق نمی کنند، احسان نمی کنند، فقط برای خودش یک پله بالا رفتن را خرید، دیگر الان وقت این نیست که ما بگوییم آقا خانم این کار را نکن، دروغ نگو... خانمی به من گفت من یواشکی گوشی شوهرم را چک می کنم، گفتم تو خیانت در امانت می کنی، حتی اگر مردت بدترین انسان روی زمین باشد ولی تو حق نداری موبایلش را چک کنی، همینطور او هم حق ندارد مال تو را چک کند. من با همسرم 44 سال زندگی کردم و هر وقت از من چیزی خواست گفتم آقا تو کیفم است از جایش بلند می شد کیف مرا می آورد در بغل من می گذاشت ، می گفت بدهید، می گفتم قوربونت برم این همه کار کردی خب خودت همان چیز را برمی داشتی ، می گفتند نه این کیف شماست نه من. این ها قواعد زندگی در دنیاست که باید آدم ها یاد بگیرند .اگر ما پای روضه امام حسین (ع) می شینیم ،اگر شاهدیم چطور علی اکبرش را ارباً اربا کردند و سینه می زنیم، قبل از آن باید یک پلیدی در خودمان ارباً اربا کرده باشیم، چه کسی می تواند این کار را بکند؟کسی که به توحید به عنوان یک افق روشن نگاه می کند و چون افقش روشن است، می خواهد بدود تا به هر قیمتی که شده به آن برسد، پستش را زیر پا می گذارد، مقامش را از دست می دهد. خیلی ها می گویند ای بابا او هم این طوری بود؛ خب باشد؛ این چیزی فراتر از این صحبت ها دیده، اگر می خواهید به جایی برسید به قبرستان ها بروید وهنگام دفن مردم غریبه را با دقت تماشا کنید چون شما احساسی به آن غریبه ندارید و تمام مراحل را باجزئیات تماشا می کنید. پس چرا میت بلند نمی شود؟ چه طوری او را شکلات پیچ کرده اند ولی هیچ نمی گوید؟ چون دیگر هیچی نیست، خب آن چیزی که بود کجاست؟ چرا من او را نمیبنم؟ من یک بار در عمرم آن چیز را دیدم آن هم مادربزرگم بود، من تازه می توانستم ارواح ببینم و بعد از آن هم دیگر نخواستم چون مانع حرکتم به سمت خداوند می شد، من خدا را می خواستم نه ارواح را، اگر می خواستم ارواح باعث یقین بیشترم بشود، دیدم. مادربزگم بالای قبرش بال بال می زند و به من می گفت ننه چرا بدن مرا در خاک می گذارند؟ اگر آنجا بروم می میرم ها!! درک نمی کرد مرده، من به بدبختی به او اشاره کردم تو تازه خلاص شدی برو، پس آن چیزی که مادربزرگ پیر صد ساله من که خمیده راه می رفت ولی خیلی بهتر از من در صد سالگی راه می رفت؛ یک چیز دیگری بود؛ بعد با خود گفتم حتما آن چیزی بود که من بالای قبرش دیدم. بعد چندین سال گذشت دیدم نه آن هم نبود چون اتفاقات دیگری برایم افتاد و مراحل مختلفی را دیدم؛ گفتم نه؛ رسید به یک جایی که فقط نور بود، همین، آن موقع فهمیدم همه این ها لباس و وسیله است و همه این ها را باید تحویل بدهیم و برویم، بی برو برگرد با کسی هم شوخی ندارند. پس برای آن روز باید آماده بشوید .نباید آماده باشید؟
در این ده روز گفتگوهایم همین است هرکس خسته می شود حوصلش سر می رود، اوقاتش تلخ می شود نیاید بنشیند، فقط برای عزاداری بیاید؛ شما را می کشانم؛ آن قدر به شما ضربه می زنم که دانه دانه اصول دین را حس کنید، نه، این که یاد بگیرید، الان از بچه های کوچک اصول دین را بخواهیم قشنگ می گویند، آفرین با تک تک سلول هایتان، با پوستتان حسش کنید، توحید یعنی چه؟ آن وقت اگر فرزندت اذیت کرد، عصبانی نمی شوی، اگر شوهرت بد رفتاری کرد می توانی به او بگویی دیگر نمی توانم با تو زندگیم را ادامه دهم ولی نه به او فحش و فضیحت می کنی و نه پشت سرش غیبت و نه هیچ کار دیگری به سادگی فقط از او جدا می شوی اما اگر زندگی کردی در کمال احترام زندگی کنید نه غیر از آن. ببخشید کلام خیلی بزرگتر از این حرف هاست ،وسع من کوچک است ظرف من هنوز به قدر کفایت وسیع نشده بیشتر از این داخلش جا نمی گیرد اگر برای شما کم بود شرمنده ام، فقط یادتان باشد که انسان با یک گرگ خیره سر زندگی می کند؛ گرگ خیره سر جفتتان نیست؛ بگوییم همزادتان، ولی بدانید همه ما، از من گرفته تا بالا تر از من، تا پایین تر از من، یک گرگ خیره سر در درونمان داریم، مواظب تهاجم و ضربه زدنش باشیم.