منو

پنج شنبه, 29 فروردين 1404 - Thu 04 17 2025

A+ A A-

تعمقی بر سوره قصص بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در سوره قصص دو کلمه مستضعف و مستکبر آورده شده است، ابتدا راجع به این دو کلمه یک گفتگویی کنیم، در جلسه ی پیش هم توضیح دادم دوباره لازم به تذکر است، مستضعف شاید در اذهان عمومی کسانی که در ناتوانی جسمی و مالی هستند، کلمه مستضعف به روی اقوام و انسان هایی گذاشته می شود که در زیر سلطه ی ظلم و زور از آن چه که باید بهره برده و ترقی کرده باشند عقب و جا مانده و کنار گذاشته شده اند، یعنی این لغت، ضعیف خواسته شدن این آدم هاست حالا شما نگاه کنید در خانواده هایی که مردها همسرانشان را در ضعف نگه می دارند و پدرها و یا برادرهایی که به خواهرها یا دخترانشان اجازه تحصیل نمی دهند، در قدیم داشتیم، الان خیلی کمتر است ولی باز هم وجود دارد، این ها عملا جلوی پیشرفت و بالا رفتن انسانی را می گیرند، آن انسان مستضعف می شود، در حالی که مستضعف به معنای ضعیف و تنبل نیست، این اشتباه نشود. در ادامه در سوره قصص که گفتگو کردیم خداوند فرمود ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم، یعنی کاری کنیم که آن ها از این حالت جا ماندن، ضعیف خواسته شدن خارج بشوند که آن ها را پیشوایان و وارثان زمین گردانیم.
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ ﴿۶﴾
و در زمین قدرتشان دهیم به فرعون و هامان و سپاهشان چیزی را که از آن حذر داشتند نشان دهیم.
یعنی همین طوری نیست که فقط آدم ها بگردند و تمام، آن چیزی که فرعون و هامان از آن حذر داشتند چه بود؟ این که تاج و تخت به پایین کشیده شود، این که آن سلطه ی قدرت از بین برود، باورشان نمی شد که چنین اتفاقی بیفتد ولی در ته قلبشان می دانستند که بالاخره این خواهد شد، نتیجه این شد که فرعون با خوابی که دید و تعبیری که برایش شد از قوم بنی اسرائیل مامور گذاشت هر کس فرزند پسری به دنیا آورد سر بریدند که پسران در قوم بنی اسرائیل رشد و بزرگ نشوند و به قدرت نرسند، چون فکر می کرد از این قوم است که تاج و تختش را پایین می کشد بر اساس خوابی که دیده است ودرست هم فکر می کرد، برای جلوگیری از چنین کاری دستور داد همه پسرها را سر بریدند اما غافل بود که خداوند اگر اراده کند چیزی انجام بشود، کاری اتفاق بیفتد کسی نمی تواند جلوی این ماجرا را بگیرد، در نتیجه پدر موسی(ع) که از نگهبانان قصر فرعون بود، مادرش شبی را از راه های مخفی به نزد پدر موسی(ع) رفت و در همان شب باردار شد، بدون این که فرعون خبر داشته باشد، باردار شد و خودش را مخفی نگه داشت تا زمان حملش رسید کودک پسر به دنیا آمد، در نتیجه بسیار نگران که فرزندش را خواهند گرفت و سرش را خواهند برید، دقیقا بچه ای که قرار است تخت فرعون را پایین بکشد نطفه اش در قصر خود فرعون و زیر گوشش بسته شد، حالا شما کجای کار هستید که اراده می کنید خیلی کارها را انجام بدهید، خیلی اتفاقات است که افراد، انسان ها می خواهند رقم بزنند ولی حریفش نخواهند بود مگر این که خدا بخواهد.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۷﴾
و به مادر موسی(ع) الهام کردیم که تا وقتی می توانی فرزندت را شیر بده چون بر جان او ترسیدی به دریایش بیفکن. فرزند پسر به دنیا آمده و مادرش نگران است، مادر موسی(ع) چه کسی است؟ که این قدر اعتقاد و اطمینان قلبی اش به خدای بالای سرش قوی است که فرزند شیرخوارش را خداوند دستور داد گفت تا جایی که می توانی شیر بده اگر ترسیدی او را بگیرند فرزند را به دریا بینداز، مگر می شود؟ یک کمی با خودتان فکر کنید کسی این را به شما بگوید مگر شما می توانید این کار را انجام بدهید؟ مگر این که خدای بالای سرش را آن قدر قوی باور داشته باشد که هر آن چه می گوید بدون ذره ای شک انجام بدهد.
چون بر جان او ترسیدی به دریایش بیفکن، نترس و اندوه مدار. از این ماجرا هیچ ترسی به دلت راه نده غصه اش را هم نخور، که ما او را به تو باز می گردانیم و از پیامبرانش می کنیم .بچه ای را که فرعون از آن می ترسید که تاج و تختش را زیر و رو کند نطفه اش زیر گوشش در درون قصرش بسته شد حالا همین بچه را مادرش قرار است به دریا بیندازد، او را داخل سبدی می گذارد، سبد را در رود نیل رها می کند، آن روز خاص آسیه زن فرعون و حتی خود فرعون کنار رود نیل بودند و سبدی که بچه در داخل آن بود را مشاهده کردند.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ ﴿۸﴾
پس خاندان فرعون او را از آب گرفتند، خودشان به دست خودشان، دشمنی که می خواهد تاج و تختشان را پایین بکشد از آب گرفتند و جانش را نجات دادند، تا سرانجام دشمن جان آنان و مایه ی اندوهشان گردد، آری فرعون و هامان و سپاهشان خطاکار بودند.
هر کس دنبال خطا برود یک دوره ای جولان خواهد داد ولی جولانش پایانی خواهد داشت، پسرها و دخترهایی که تشکیل زندگی می دهند خیلی ها در درون خانواده های مخالف خیلی شلتاق می کنند اما بالاخره پایانی دارد از آن روز پایان باید ترسید از آن روزی که در دنیا روز نتیجه است، در آخرت جای خود دارد، باید ترسید .
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۹﴾
همسر فرعون گفت: این نوزاد نور چشم من و تو خواهد بود. خدا را ببین بچه آن قدر به چشم این ها زیبا آمد وجیه بود که گفت این بچه نور چشم من و تو خواهد بود، او را نکشید امید که ما را سودی دهد یا او را به فرزندی بگیریم. همانند این اتفاق برای یوسف افتاد او را از چاه گرفتند بالا آوردند برادرها او را به غلامی به کاروانی فروختند، آن کاروان به مصر رفت و آن روز عزیز مصر و همسرش به بازار برده فروشان آمده بودند چشم همسرش به یوسف افتاد که بچه ای زیبا و وجیه بود گفت او را بخر، شاید در کارهایمان به ما سودی برساند، اصلا او را به فرزندی قبول کنیم ما که اولادی نداریم، ولی آن ها خبر نداشتند که چه می کنند، همین طور که عزیز مصر و همسرش زلیخا نمی دانستند چه کردند، آسیه و فرعون هم نمی دانستند چه کردند، آسیه زنی مؤمن و پرهیزکار بود اما فرعون همان طور که می دانید در آب های نیل غرق شد.
امروز مطلبی راجع به مقایسه سیدالشهدا(ع)، جریان کربلا و پیامبران پیشین می خواندم، خیلی جالب بود، دیدم واقعا تکرار است ولی تکراری که یک جایی پایانی دارد یعنی یک جایی یک اوجی دارد، یک تکامل نهایی دارد، امروز دنیا در تکامل نهایی است، اگر دیر بجنبیم با سر از آن قله پایین می آییم، ما مسلمان ها در آن اوج نهایی هستیم ولی افسوس که خیلی از ما نمی دانیم. هر کسی خواست بداند کلام من یعنی چه؟ اگر عمرش باقی بود سال دیگر به سفر اربعین برود، اربعین کربلا بروید معنی آن را می فهمید اما کسی که کربلا می رود همان طور که با پایش می رود باید با دلش راه برود، اگر پای شما، شما را می برد اما دلتان همراهی نکند هیچ چیزی نمی فهمید. هنوز که هنوز است 2 سالی که اربعین رفتم قصه اش را نمی توانم در خانه برای خودم تکرار کنم قلبم اجازه نمی دهد تکرارش را درک کنم و بفهمم، علت دارد چون خیلی سنگین است. بنابراین مراقب روزهایی که پیش رویتان است و می روید باشید، فکر نکنید که امروز هم یک روزی بود و تمام شد، فردا هم یک روز دیگر است تمام شد، نه از این خبرها نیست.
سؤال: در آیه 7 می خواهم معنی وحی به مادر حضرت موسی (ع) را بدانم، مادر ایشان معصوم نبودند، آیا آن وحی که به فرد مؤمنی القا بشود با آن یکی است؟ در ادامه می فرماید که ما گفتیم غمگین مباش حتما او را به تو باز می گردانیم و او را از پیامبران قرار می دهیم، خبر از غیب آمد که ایشان پیامبر خواهد شد. مفهوم این وحی را می خواهم بدانم.
استاد: بنده 13 یا 14 ساله بودم یک خانه ای داشتیم که حیاط خیلی کوچکی داشت که پدرم درخت های زیادی در آن کاشته بود از جمله در سر خانه درخت مو کاشته بود و بالا رفته بود، ما تابستان ها در حیاط می نشستیم که هوا خنک تر باشد، من در رویا دیدم که در حیاط نشستم و دارم کتاب می خوانم ناگهان دیدم صدای بال زدن می آید سرم را که برگرداندم دیدم یک پرنده بزرگ پر زد از بیرون آمد و سردر خانه ما نشست گفتم چه خوشگل است! به فاصله چند دقیقه پرنده کمی کوچک تر از آن آمد و آن جا نشست، من محو تماشای این دو پرنده که بودم و حظ می کردم، اگر بخواهم از لحاظ این دنیایی زمان را محاسبه کنم حدود هفت یا هشت دقیقه، بعدش دوباره پرنده ای کوچک تر ولی گرد آمد و سر در خانه مان نشست، من که همین طور پرنده ها را نگاه می کردم از خواب پریدم. ما در محله مان خانمی بی سواد داشتیم که خواب تعبیر می کرد چه قدر هم زیبا می گفت هر چه که برای من تعبیر می کرد همان شد، من به مادرم گفتم من این خواب را دیدم نمی دانم یعنی چه؟ گفت بلند شو برویم پیش خانم فلانی، ما نزد آن خانم رفتیم و من خوابم را تمام و کمال گفتم، او سرش را تکان داد و خندید و به مادرم گفت خوش به حالت، مادرم گفتم چه طور؟ گفت دخترت ازدواج می کند و خداوند به فاصله خیلی کم دو پسر به او می دهد و با فاصله چند ساله یک دختر به او می دهد یعنی لازم نبود من امام معصوم باشم تا وحی بگیرم، نظیر این مورد خیلی دارم چون ما اصلا واقعا نمی فهمیدیم که یعنی چه آن خانم تعبیر می کرد. آن قدر این خواب و این جواب برای من وضوح داشت که در مورد پسر دومم همه می گفتند این دختر است من گفتم این پسر است و دیدیم که پسر است، در مورد دخترم هم موقعی که در اتاق عمل بودم و می خواستند من را بیهوش کنند به دکتر اعتراض می کردم درد داشتم و می گفتم چرا مانند پسرها من را زودتر جراحی نکردی؟ دکتر خندید و گفت این دختر است و من لبخندی زدم و گفتم می دانستم، دکتر جا خورد. نیازی نیست شما معصوم باشید تا بتوانید وحی بگیرید، نیازی نیست تا شما فرشته وحی را مثل پیامبر جلویت ببینی، خدا به روش های مختلف آن چیزی را که لازم است شما بدانید به شما می رساند، این از آن موارد است، مخصوصا این مثال را زدم تا شما بدانید یک دختر چهارده ساله مگر چه دارد، من قبل از آن خواب می دیدم و من اصلا نمی دانستم که این خواب ها یعنی چه تا این که این خانم همه را برای من تعبیر کرد.
صحبت از جمع: در مورد وحی، من از یک کارشناس مذهبی شنیدم که روزانه به ما وحی می شود، همین چیزهای خوبی که از دل ما رد می شود همه این ها وحی است.
به طور حتم وحی چیزی است که پله پله است بستگی دارد که شما در کدام پله از روابط و اعمال روزانه تان نسبت به انجام واجباتتان قرار دارید در آن پله به شما داده می شود. من خیلی از مواقع گفتم که کارم و مطلبم را یک بچه کوچک می گوید، هوشیارم این بچه خودش این مطلب را ندارد چرا این را به من گفت؟ چون این بچه صاحب ملکی است مانند من و شما، مگر شما قبول ندارید؟ قرآن می گوید یک ملک شانه راست و یک ملک شانه چپ است، یکی اعمال خوب را می نویسد و یکی اعمال بد را، خب این هایی که این کار را می کنند حرف نمی زنند، بنابراین خیلی عجیب نیست ولی مهم آن است که من و شما خدای نکرده توهم برنداریم که ما هر چه می گوییم وحی الهی است پس بقیه باید گوش کنند!

نوشتن دیدگاه