منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره یوسف بخش دوم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم 

وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۶)
و این گونه پروردگارت تو را بر می گزیند و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند ؛ همان گونه که قبلاً بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد ، همانا پروردگار تو دانای حکیم است .
خواب از جمله مسائلی است که هنوز به واقع به کُنه آن پی برده نشده است ، علی رغم همه صحبت هایی که می شود و علی رغم همه کتابهای تعبیر خوابی که در کتابفروشی ها به فروش می رسد . فی الواقع آن چیزی که الان به خواب ، بهترین اطلاق هست بحث این که شما وقتی به خواب می روید و روح از جسمتان آزادی می گیرد و بیرون می آید ، سِیر می کند . اگر شما به هرزه گردی عادت نداشته باشید ، هرزه گردی از آن کلماتی است که آدم ها حالشان بد می شود ، اما نه ، هرزه گردی نفس به آن بخش حرکاتی می رسد که بی جا می گردد ، بی خود می گردد ، از این جا به آن جا سر می زند ؛ به هر جا ، هر چیزی توجهش را جلب کند می گردد . این طور آدم ها در بیداری هم معمولاً چنین هستند . اما اگر کسی از این مقوله خارج شده باشد در حال که روح از بدن جدا می شود ، جهان هایی در موازات جهان ما را می چرخد و مشاهده می کند و فعل و انفعالاتی را می بیند در نتیجه تعبیری که قرار است انجام شود باید در زمان حال انجام شود . طرف تا خواب می بیند می دود سمت کتاب تعبیر خوابش ، اگر تعبیر خوشایند باشد خوب است اما اگر بد باشد از یک سو نمی خواهد بپذیرد و از سوی دیگر هم نمی داند چکار کند ، سرگردان می شود اما تعبیر خواب ، خواب ، همه چیز اکنون است حتی خوابهایی که سالها بعد اتفاق می افتد ولی تعبیرش اکنون است نه سالهای بعد . خداوند کسی را که برمی گزیند ، چنان که حضرت یوسف را برگزید به او تعبیر خواب را آموزش داد ؛ تعبیر خواب به این معنا : آنچه را در رؤیا دیده می شود در جهان خودمان و در جهان حالمان قابل تطبیق باشد و گفتگو .
و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند ؛ یعنی هر که تعبیر خواب آموخت ، نعمت خدا بر او تمام شده ؟ نه ، به جهت تعبیر خواب برای یوسف گشایشی فراهم شد ناگفتنی ؛ در جریان زندگی حضرت یوسف(ع) ، بعد از این که در زندان ، 2 تا زندانی که با او زندانی شده بودند و خوابهایشان را گفتند حضرت یوسف به یکی گفت : ساقی شاه خواهی شد و به آن یکی گفت : تو اعدام می شوی و مرغان از سر تو که بر دار هست می خورند و می روند . و وقتی هر دو از زندان آزاد شدند این اتفاق هم افتاد ، یکی شد ساقی شاه و دیگری بر دار رفت . به گفته ای 7 سال گذشت تا شاه خوابی را دید و وقتی تعبیرگزاران نتوانستند تعبیر کنند ساقی شاه یاد یوسف نبی که در زندان بود افتاد ،. بواسطه تعبیر خواب ، نعمت بر یوسف و خاندان یعقوب نبی تمام شد . او از زندان خارج شد ، عزیز مصر شد ، دارای جاه و جلال و مقام و معنویت بسیار شد و بواسطه مقامش عملاً برادرها به او رسیدند و آنچه را که در این قصه وجود دارد همگان می دانند . خداوند این چنین نعمت بر خاندان یعقوب تمام کرد .
همان گونه که قبلاً بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد . قصه حضرت ابراهیم را همه می دانیم که حضرت ابراهیم چگونه از آتش نجات پیدا کرد ، چگونه ازدواج کرد ، چگونه زنش را که بچه کوچکی داشت به مکّه برد و در آنجا گذاشت و چگونه ملائک دوباره بر او وارد شدند و از همسر اول صاحب اولاد شد و اسحاق به او داده شد ، آن هم در سنین پیری که بچه دار شدن باور کردنی نبود .همانا پروردگار تو دانای حکیم است ؛ این قصه ها برای خاندان پیامبر است ، برای من و شما که تلاوت کننده قرآن هستیم و در انتهای آیه می خوانیم : همانا پروردگار تو دانای حکیم است ، برای ما چه دارد ؟ هر آنچه که بر پیامبران خدا گذشته ، می تواند بر ما هم بگذرد ، آیا ما حاضریم آن سختی را تحمل کنیم و باز هم باور داشته باشیم که خداوند ما را می بیند ؟ اگر ما به این نقطه برسیم تمامی آن چیزهایی که خداوند بر پیامبران و بزرگانش عطا کرده به ما هم عطا می کند . ما هم دارای خِیر و نعمت و برکت بسیار خواهیم شد .
لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (۷)
به راستی در ماجرای یوسف و برادرانش برای سؤال کنندگان عبرتهاست .
زندگی حضرت یوسف اگر از نوزادی شروع کنیم و زندگی ایشان را بررسی کنیم ، جمله جمله عبرت است برای کسانی که در زندگی دنیایی شان رنگ های بی شمار می بینند در زندگی پیامبران و قصص قرآنی جای جای آن ، جایگاه عبرت است و این تنها زمانی به دست شما می رسد که با دقت کافی خوانده باشید . قصه زندگی رجبعلی خیاط را می خوانیم ، اگر رجبعلی خیاط ، یوسف نبی را نمی شناخت بطور حتم برخورد آن چنان در مواجه با گناه و مأمور شیطان نمی داشت . خانمی که رجبعلی را برای کاری به منزلش بُرد ، و درها را بست و عاشق رجبعلی بود ؛ همان قصه ای که برای یوسف نبی اتفاق افتاد ، زلیخا عاشقش بود و او را دعوت کرد و ندیمه تمام درها را بست ، تنها چیزی که یوسف را نجات داد اعتقاد به این که نباید گناه کند ، نباید اسیر دست شیطان شود . این نگاه و این توجه باعث شد که به سمت در فرار کند ، دری که چند دقیقه قبل به روی او قفل شده بود و کسی که چنین نگاهی دارد در قفل شده برایش باز می شود و کسی که قصه زندگی حضرت یوسف را خوانده است مثل رجبعلی خیاط و به جانش نشسته است اجازه می خواهد که به دستشویی برود و خودش را با نجاست خودش آلوده می کند و با بوی بد و گند از دستشویی خارج می شود ، این جا دیگر خود به خود درها باز شد ، خانم او را بیرون انداخت . در قصص قرآنی و در قصه حضرت یوسف جا به جا عبرت نهفته است به شرط این که خواننده قصه اهل گرفتن عبرت باشد .
إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (۸)
آنگاه که گفتند : یوسف و برادرش نزد پدرمان با آن که ما جمعی نیرومند هستیم ، محبوبتر هستند ؛ قطعاً پدر ما در اشتباه آشکاری است .
1 – حسادت بد است و برادران یوسف به کوچکترین فرزندان یعقوب حسادت کردند . آن هم فرزندانی که مادرشان مُرده است ولی این ها که همه بزرگ هستند ، مادرانشان زنده هستند و از محبت مادر با بهره .
2 – خودشان را برتر دیدند ، با این که ما جمعی نیرومندتر هستیم ؛ یعنی اگر می توانند صحرا بروند ، اگر می توانند گَلّه بچرانند ، اگر می توانند کار انجام بدهند این را اسباب قدرت دانستند . اسباب قدرت این ها نیست ، اگر آقایی می تواند خرج زندگی اش را در بیاورد ، اسباب قدرتش نیست . اگر آقایی می تواند خانه بخرد ، لوازم گوناگون بخرد ، اسباب قدرتش نیست . اگر خانمی بیرون کار می کند و اسبابی برای رفاه خیلی بیشتر دارد ، اسباب قدرتش نیست چون هیچ کدام مال خودش نیست . اگر خدا نمی داد این هم نداشت .
چیزی که مال تو نیست چه فخری می فروشی ؟ قصّه در زندگی ها بسیار است ولی متأسفانه ما اهل نگاه کردن در زندگی های خودمان نیستیم . در آیه 8 اشاره به یک : حسادت بزرگ . دو : اشاره به این که به دلیل این که یک کارآمدی داشتند ندیدند که این کارآمدی و این جسم قوی را خدا داده است و به سبب آن خود را برتر دیدند و این برتری سبب شد تا اینها به گناه روی آورند . حسادت کردند که چرا این بچه های کوچک نزد یعقوب محبوبند . عامل حسادت و برتری طلبی همیشه نقطه دقّت و توجه را کور می کند و انسان درست نمی بیند و سوم : پدری که به پیامبریش باور داشتند و پدری که سنی بسیار بالاتر از آنها را داشت او را به اشتباه کاری محکوم کردند . او را بر خطا دیدند و خود را بر صلاح و دیدیم آنچه که در قصّه یوسف اتفاق افتاد . تصمیم گرفتند و گفتند :
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا ممِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ (۹) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ
یوسف را بکشید یا او را بر سرزمینی بیاندازید . یعنی یک کار کشتن بود و راه دیگر جای دورتری که از مقابل چشم پدر پنهان شود تا توجه پدرتان به شما معطوف شود . ببینید شیطان چه می کند . قتل نفس به وجود می آورد لااقل تفکّر به قتل نفس را به وجود می آورد . تفکّر به این که فرزندی را از پدرش آن هم در سن به این کوچکی دور کردن را به وجود می آورد ، فقط به خاطر این که توجه پدر را به خودشان معطوف کنند . این توجه پدر را برای چه می خواستند ؟ امروز در خانه هایتان پدرتان اگر زنده است توجه پدرتان را برای چه می خواهید ؟ آمدید و ارث نداشت . یعقوب نبی که ارثی برایش نمی ماند زیرا پیامبر است و پیامبری امری است که بر اساس وراثت داده نمی شود . چه طور شد که بعد از حضرت یوسف امر پیامبری در خانواده او ادامه نیافت . پس آنچه که مهم است باز برتری طلبی و حسادت در وجود این برادران است ، ببینید انسان را تا کجا می برد ؟ یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیاندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی صالح باشید ، جمله بندی بسیار زیباست . در هیچ کدام نمی گوید باشیم ، باشید ، می گوید بیاندازیم یعنی یک جمعی که ما داریم تصمیم می گیریم . و آن یک نفر تصمیم گیرنده این جمع است و آن یک نفر ابلیس است . ده نفر برادر بود و یک نفر تصمیم گیرنده بود و بقیه تبعیت کننده و آن یک نفر جز ابلیس کس دیگری نبود .
قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ(10)
یکی از آنها گفت یوسف را نکشید . اگر کاری می کنید او را در نهان خانه چاه بیفکنید تا برخی از کاروانیان او را بر گیرند . این یکی بخش حسادت و نفسش نسبت به بقیه رقیق تر بود . به دنبال راه کاری گشت تا دستش به قتل آلوده نشود ، این چه برای ما دارد ؟ در تصمیم گیری ها و رابطه هایتان قیچی برندارید حتماً بِبُرید و بروید . قدری دور شوید و با دور شدن نگاهتان را تقویت کنید و ببینید باز هم همان شرایط را خواهید داشت یا شما هم تغییر می کنید ؟ این بسیار مهم است .
ما در جایگاهی نیستیم که بگوییم فردی را که خداوند به نبی بودن برگزیده است خطا می کند . خطا نه ، تقصیر هم نه شاید گاهی محبت به کوچک ترها کمی توجه بزرگ تر ها را جلب کند اما سند نمی دهد که بچه های بزرگ تر عناد بورزند و دست به پستی و زشتی بزنند . به همین دلیل حتی اگر کمی هم یعقوب نبی نسبت به محبت کردن آن توجه کامل را نگذاشته باشند که قطعاً هم این طور نیست ولی خطای پسرها بسیار بزرگ است . اگر بخواهیم با این دید نگاه کنیم در جامعه ما بچه های یک خانواده به محض آن که مشکلی با خانواده پیدا می کنند این را عنوان می کنند : برادر و خواهرم را بیشتر دوست داشته و بیشتر داده است . چرا فکر نمی کند که پدر و مادر مخیّر است که زندگیش را هر طور که می خواهد اداره کند . چرا باید آن طور که شما می خواهید اداره کند . گاهی پدر و مادر ها شرایطی را می بینند که اولادی نیازمند توجه بیشتر است حالا گاه جسمی و آشکار است ، معلول است و گاهی روان است و کسی نمی بیند . ما وقتی آزادی فردی آدم ها را زیر سؤال می بریم خودمان هم گرفتار می شویم . پدر و مادر مخیّر است که چه می کند.

نوشتن دیدگاه