جلسه چهارم پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج عمره)
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج عمره)
- بازدید: 2534
بسم الله الحمن الرحیم
روز چهارم سفر) بعد از صبحانه عازم گشت داخل مدینه شدیم . هفت تا مسجد که یکیش مسجد فتح بود ما را گرداندند مسجد ذوقبلتین بود. به دیدار شهدای جنگ احد رفتیم . بعد در مسجد قبا قرار گرفتیم . خیلی سخت ، خیلی با عجله. یکیش را برو ، با پولت برو . برو درست بشین استفاده کن .چقدر متأسفم که روحانی کاروان ما که راهنمایی صدیق در اینجور مواقع باید باشد جایگاه خودش را خوب درک نکرده بود . جایگاه روحانی اطلاع رسانی است. وظیفه اش اطلاع رسانی است . اون هم به بهترین شیوه . با صرف وقت ، تهیه مطلب ،تایپ ، تکثیر . می توانست یک مطلبی را تهیه کند و شرایط پیشینه هر کدام از این مساجد را به دقت در آن بنویسد . اون وقت دیگر مردم را در کنار هر مسجد مثل یک گروه فلک زده بدبخت زیر آفتاب نگه نمی داشت . دست فروش ها هم همه جا ولو هستند . بعد جوانتر ها و علی الخصوص خانوم ها که دمبشان همیشه به دست ابلیس هست به سمت خرید کردن ، حاج آقا حرف می زند راجع به مسجدی که داریم توش می رویم اون دارد چونه می زند ریال کمتری بدهد یک چیزی بخرد . حق هم دارند . ایشان که روحانی هست اگر اینقدر حاشیه دار و طویل حرف نزند، اگر اینقدر بی ملاحظه نباشد و برای زواری که باهاش رفته کار کرده باشد این اتفاق نمی افتد . چون اصلا لازم نیست مردم اونجا بایستند . مردم توسط کاروان یکسره می روند داخل مسجد . اینقدر هم که ماشاءا.. دنبالشون می کنند زود باش زود باش می ترسد جا بماند بدو بر می گردد . خدا به داد تک تک ما برسد که وظایفمان را خوب عمل نمی کنیم . اصلا نمی شناسیم وظایفمان را . چیکار می کنیم ؟ خدایا روز محشر چه جوری جواب می دهیم ؟ می توانست اون روحانی شب قبل متن را به اتاقها بدهد . مگر چند تا اتاق بود؟ من را صدا می کرد می گفت حاج خانوم تو ببر بده به اتاقها به خدا به دیده منت می بردم . به هر حال ! جوانها را مستأصل می کنند و بدگمان می کنند به قشر روحانی و این خیلی بد هست . خیلی بد هست . القصه ! مردم در هر صنفی که قرار دارند باید بدانند که مسئول هستند و مسئولیت فقط با عشق و محبت فراوان قابل ارائه و مفید خواهد بود . شما همه تان کار می کنید . چه اونی که خانه دار است ، چه اونی که آرایشگاه دارد، چه اونی که خیاط خانه داد ، چه اونی که در مغازه کار می کند ، چه اونی که در اداره کار می کند ، همه تان کار می کنید . یادتان باشد عشق در مسئولیتتان شریک نباشد ول معطلید . من گفتم .
ساعت یازده و نیم به هتل برگشتیم . خسته . نماز خواندیم ، ناهار خوردیم خوابیدیم غروب در اتاق ما جمع شدیم گفتگو کردیم بعد عازم حرم شدیم و نماز خواندیم . چهار تن از دوستانمان همراه ما شدند . اینها هرکدام یکطرف می رفتند ولی اینبار همراه ما شدند . چقد خوش می گذرد . مثل بچه ای که زیر چادر مادرش بازی می کند گاهی اوقات برای شگفت زده کردن بزرگ ها سر بیرون میارد من هم زیر این کسای یمانی که آقا رسول ا.. (ص) پهن فرموده بودند و به من هم لطف کرده بودند به یک شکلی خودم را جا داده بودم . چقدر خوشمزه بود . خدا رحمت کند حاج حسین را ! چقدر خوشمزه بود جای شما خالی . عطرش ، گرمایش،لطفش ، شادی و شورش ناگفتنی بود . بروید . بروید زیر کسای یمانی آقا قایم شوید . ببینید چه خوش می گذرد . اینقدر فضولی نکنید اینجا چرا اینجوری هست اونجا چرا اونجوری هست . برای این کار ها همه جا در اختیارتان هست . بروید مدیریت کنید . اونجا بروید کیفتون کنید . در میان جمع هستم و با اونها نیستم . همه بچگی هایی را که هیچوقت نکرده بودم در این سفر کردم اما دور از چشم دیگران . این هم از الطاف آقام رسول ا.. (ص) بود . تا قلبم گشاده بشود دیگر توش افسوس یا تأسفی از گذشته باقی نماند و نماند . من هم افسوس دارم و من هم برای خیلی چیزها در گذشته ام متأسفم. من هم برای خیلی چیزها که به دستم نیامده است حداقل در دل افسوس خوردم مثل همه شما . اونجا همه اش را دادم به آقا. گفتم آقا جون اینها را بگیر خسته شدم . اون هم از من گرفته . الهی شکر . شما هم بروید بدهید . از شما هم می گیرند . هیچ کس را بی نصیب نمی گذارند . الهی شکر . من که اینقدر قابل نبودم اما کرم و محبتشان زیاد است . خدایا چطور شکرت کنم که به من آقایی را اعطا کردی که حتی فکر کردن به اون در وجودم شعف و شور بوجود می آورد . دخترشان ، وصی شان، فرزندانشان اونها هم همین طوری هستند . همیشه زنده اند . از حس بسیار بزرگی که از وجود مبارکشان در خودم پیدا می کنم بهتر از همیشه می توانم صفت حی بودن پروردگار را درک کنم . اونها بندگانت هستند . (اینها را اونجا نوشتم ). اونها بندگان خودت هستند و در طی قرون همیشه زنده عالمند . حالا تو که خالق اونها هستی چطوری؟ من محبت اینها را که به ظاهر در حرمی مدفون هستند اینطوری می چشم . محبت تو که همیشه جاوید و همیشه حی عالم هستی چطور می چشم ؟ اونها برای من سر پا تقصیر ، اونم منی که بنده تو هستم اینطوری حرکت می کنند ، منو سیراب می کنند . اجازه می دهند دورشون بگردم و از هر طرف بهره ببرم پس ببین خودت چطوری! خدایا تو چطوری؟ با چه محبتی ، با چه عشقی منو دوست داری؟ من حالا می فهمم همه عمرم خدا را نشناخته بودم . نمی دانم شاید سفر بعدی بروم باز هم بگویم تا این موقع هم نشناخته بودم ولی الان یک جور دیگه خدا را می شناسم . برای من یک مفهوم دیگر دارد یک معنی دیگه دارد وقتی که رسولش اینطوری برایم فرش قرمر پهن می کند ، اینطوری چادر بر سرم می کشد ، ببین خودش برایم چیکار میکند . اونها به عشق پروردگارشان نگاه می کنند و من را دوست می دارند پس ببین خودش که منو دوست دارد چطوری منو نگاه می کند . بهش گفتم منو ببخش خدای من اگر اکثر ایام عمرم را دل مشغولی کردم ، اگر اکثر عمرم را از این همه لطف و محبت تو بهره نبردم ، سیراب نشدم ، شکرگزاریش را نکردم ، منو ببخش. منو ببخش. امروز می فهمم که منو دعوت کردی اینجا که اینها را بفهمم برای باقیمانده عمرم هرچقدر که هست یکجور دیگر زندگی کنم ، یک آدم دیگر باشم . یکجور دیگر همه چیز را بخواهم . من چطوری تو را شکر کنم ؟ تو خونه ام تو سرم نزدی ، با تو سری حالیم نکردی . منو دعوت کردی به بزرگ ترین جای عالم ! اونجا خودت را به من نشان دادی. اونجا بهم نشان دادی که تو بیرون از من نیستی. در درون منی. مگر نگفت من در عالم هستی نمی گنجم . در قلب مؤمن می گنجم . این را می شود اونجا حسش کرد
به هر حال ! بروید . پولهایتان را جمع کنید . اینقدر سفر سختی است . کمرتان را می شکند . اگر درست می خواهید سفر بروید . اگر توریستی می روید خیلی سفر آسانی هست . می برنتان هتل ، همه چیز بهتون می دهند، می گرداننتان . شما که لازم نیست دائم بروید حرم . گاهی اوقات سری می کشید ، بعد بازارهاش را می چرخید ، همه جای مدینه را می بینید ، می گویند بازارهای خوبی دارد . من که ندیدم. نرفتم که ببینم . می توانید خرید کنید، می توانید خیلی کارها بکنید، می توانید شهرهای دیگر عربستان را بروید ولی اگر می روید اونجا که بفهمید و آدم شده برگردید سفر سختی است، ولی می ارزد . سختی اش می ارزد و پولهایتان را جمع کنید بروید . جوانتر ها با شما هستم . سن من خیلی سخت هست و حالا می رسیم به روزی که روی ویلچر نشسته ام . حس اون روزم را خواهم گفت . خواهم گفت . تا مثل امروز من نشدید پولهایتان را جمع کنید بروید . زود بروید . زود آدم شوید، نگذارید برسید سن من بخواهید آدم شوید. نگذارید سن من برسید تازه خدا را بخواهید اینطوری بشناسید . من همه عمرم خدا شناس بودم . من همه عمرم تابع قرآن بودم . تابع احکام بودم . یک ذره جوانی کردم ، شیطنت کردم ولی یک ذره نه بیشتر . اما امروز می گویم خدایا این همه سال را چطوری جبران کنم که از دستم رفت ؟ رفت ! ای مسلمانهای خدا از دستم رفت . دیگر بر نمی گردد. چشیدن مزه خداپرستی تو سن تو دخترم یک چیز دیگه است به خدا یک چیز دیگر است . نگذارید ببازید . نگذارید از دستتون بروید . کربلا خوبه ؟ فوق العاده است . حرف ندارد اما این جد امام حسین (ع) است . کسی است که عالم بخاطرش آفریده شده است . بروید بزرگی اش را درک کنید . آویزان در و دیوار نشوید . آقا رسول ا.. (ص) داخل در و دیوار نیست . بروید و بزرگی اش ببینید کجاست . ببینید چه می کند ؟ ببیند به شما چه می گوید ؟ همه چیز در این عالم زنده است . مرده واقعی ما هستیم . همه چیز زنده است . مرده اصلی ما هستیم . خبر از حالتان دارید؟ بعید می دانم .